میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

سرباز خوب - فورد مادوکس فورد - قسمت دوم

در قسمت قبلی مختصری در مورد کتاب و راوی و روایت و ترجمه نوشتم. بنا داشتم در این قسمت به برخی موارد دیگر بپردازم که نامه‌ای از جان داول (راوی داستان) به دستم رسید! مائده‌ای آسمانی بود که مرا از نوشتن رهانید! امیدوارم الگویی برای راویان دیگر باشد... کثرالله امثالهم!

..........................

میله‌جان، دوست نادیده‌ام

شگفت‌انگیز‌ترین اتفاق برای یک شخصیت داستانی فراموش‌شده‌ چون من این است که یک روز صبح یکشنبه از خواب بیدار شود و در اینترنت از سر بیکاری اسم خودش را به زبان‌های مختلف جستجو کند و ناگهان با مطلبی جدید روبرو شود... و شگفت‌انگیزتر آن که با تهمت قتل نیر مواجه شود!

اول فکر کردم که رفتار رئیس‌جمهور کنونی ما در قبال شما موجب چنین واکنشی شده است اما بعد حدس زدم شاید شما از آنهایی نباشید که پیش‌فرض‌شان دیوانه بودن ایشان است... به‌هرحال روند دنیا به سمت دیوارکشی‌های بیشتر است. حالا در فرصتی پس از خوابیدن این قیل و قال‌ها در این مورد برایت خواهم نوشت. فقط تا آن زمان توصیه‌ی من به شما این است که اینقدر جلوی این گاو خشمگین پرچم قرمز تکان ندهید. هرچند تا جایی که من برداشت کرده‌ام علاقه‌ی شما به شاخ گاو و دریده شدن به وسیله‌ی آن، ریشه تاریخی دارد. (به ادامه مطلب در اون لینک پایین مراجعه فرمایید!)

*****

پ ن 1: برای انتخابات کتاب در پست بعدی آماده باشید.

پ ن 2: تا زمان مشخص شدن نتایج انتخابات کتابهایی که می‌خوانم این‌هاست؛ نئوگلستان پدرام ابراهیمی، در جستجوی تیرانداز (مجموعه داستان کوتاه پلیسی گردآوری و ترجمه سحر قدیمی)، قتل راجر آکروید (آگاتا کریستی).


 

ادامه مطلب ...

سرباز خوب - فورد مادوکس فورد

راوی آقای "داول" یک ثروتمند آمریکایی میانسال است. او چند وقت قبل همسرش "فلورانس" را از دست داده و در شروع روایت در انگلستان به سر می‌برد. آنها دوازده سال قبل بلافاصله بعد از ازدواج جهت سفری اروپایی از آمریکا خارج شده‌اند. ظاهراً سفر دریایی به‌گونه‌ای بوده است که پزشکان به راوی اکیداً توصیه نموده‌اند که نباید به خاطر قلب همسرش دوباره چنین سفری را تجربه کند لذا آنها در اروپا ماندگار و در پاریس مستقر شده‌اند. البته فصلی از سال را نیز در منطقه‌ای به نام نواهایم که آب‌گرم شفابخشی دارد می‌گذرانند. آنها نه سال قبل در همین مکان با خانواده اشبرنهام آشنا شدند؛ ادوارد، سروان و ملاک انگلیسی و همسر زیبایش لئونورا که آنها نیز نمونه‌ای از آدم‌های خوب و نازنین هستند. این دوستی و آشنایی عمیق و عمیق‌تر می‌شود... حالا در شروع روایت، ادوارد و فلورانس از دنیا رفته‌اند و راوی گیج و منگ از وقایع و روابط نامشروعی که اخیراً از آنها مطلع شده است داستان خود را برای ما می‌نویسد... داستانی که ضمن نشان دادن شرایط اجتماعی اروپا در آغاز سده بیستم، به مسائلی همچون روابط انسانی، شناخت پیچیدگی‌های انسان و امکان آن و... می‌پردازد.

روایت به نوعی غیرخطی است و اگر بخواهم تمثیلی به کار ببرم به دایره‌های هم‌مرکزی اشاره می‌کنم که واقعیت در مرکز آن است و در هر دور روایت، اندکی به مرکز نزدیک می‌شویم و بخشی از حقایق برای ما آشکار می‌شود اما هربار چیزهای دیگری هم روایت می‌شود و بعضاً قضاوت‌های متناقضی نیز مطرح می‌شود که گاه اطمینان خواننده را به راوی، سست می‌کند. او نمی‌خواهد حقی از اشخاص داستان ضایع شود و تلاش می‌کند آن‌ها را همانطور که بوده‌اند به ما معرفی کند لیکن مشکل اینجاست که آیا اصولاً شناخت کامل آدم‌ها میسر است!؟ نزدیک بودن آدم‌ها (حتا به نزدیکی دستکش و دست) آیا تضمینی برای شناخت عمیق آنها می‌دهد؟ واقعیات و اتفاقات پیرامون چطور؟ آیا می‌توان واقعیت را همانگونه که هست درک و آن را بازنمایی نمود!؟ اینجاست که می‌توان به مبحث رئالیسم و امپرسیونیسم ورود کرد. به‌زعم من روایت در پی بازنمایی واقعیت نیست (رئالیسم) بلکه انعکاسی از واقعیت در ذهن راوی است که روی کاغذ می‌آید، ضمن اینکه نویسنده می‌کوشد با جابجا کردن منبع نور (پرتوافکنی‌های حساب‌گرانه به واقعیت) و ترسیم خطوط کلی و رقیق و غلیظ کردن برخی اتفاقات و رنگ‌ها، توهمی از واقعیت را در ذهن خواننده ایجاد کند.

انگیزه راوی از نوشتن، شاید به قول خودش استفاده نسل‌های بسیار دور خود باشد که با توجه به شناختی که ظاهر متن از راوی می‌دهد احتمالاً نسلی از ایشان به جا نخواهد ماند! لذا به نظر انگیزه‌اش خلاص نمودن ذهنش از سنگینی اتفاقاتی است که بر او گذشته است. ظاهراً او چنان دچار گیجی شده است که نمی داند چطور این چیزها را کنار هم بچیند و بنویسد. گاهی عنوان می‌کند که همه‌چیز را خیلی واضح تعریف کرده است و گاهی اعتراف می‌کند که: "داستان را آن‌قدر آشفته و درهم گفته‌ام که پیدا کردن مسیر از میان حرف‌هایی که شاید یک‌جورهایی هذیان‌اند برای شما سخت است. چه می‌شود کرد! چاره‌ای نیست." و در انتها افسوس می‌خورد که ای کاش می‌توانست این‌ها را پشت سرهم، به صورتی که اتفاق افتادند، می‌نوشت.

*****

فورد مادوکس فورد (1873 -1939) نویسنده و فعال ادبی انگلیسی است که معروفترین اثرش سرباز خوب. در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ می‌بایست خواند حضور دارد. از این کتاب دو ترجمه در زبان فارسی موجود است. ترجمه اول توسط مرحوم ابراهیم یونسی (انتشارات معین) و مطابق اطلاعات کتابخانه ملی در سال 1384 اولین چاپ آن وارد بازار شده است و ترجمه‌ی دوم توسط خانم زهرا نصرالهی (نشر نون) در سال 1394 منتشر شده است.

..........

پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 4.1 از 5 است. (در سایت گودریدز 3.7 از مجموع 16595 رای و در سایت آمازون 4)

پ ن 2: در ادامه مطلب مختصری در مورد راوی و اندکی هم در مورد ترجمه‌های این اثر نوشته‌ام. چون مطلب طولانی شد بخش دیگری در خصوص کتاب را که در حال آماده شدن است در قسمت بعدی و جداگانه خواهم نوشت.

 

ادامه مطلب ...

ماشین زمان - هربرت جورج ولز

یک زمانی پرواز در آسمان رویای بشر بود و زمانی دیگر مسافرت در زمان... بشر به رویای پرواز دست یافت اما مسافرت در زمان نهایتاً توانست از داستان‌های مکتوب به عرصه‌ی فیلم و سریال و روایت‌های تصویری وارد شود که از قضا روایت‌های جذابی هم در میان‌شان یافت می‌شود. یکی از اجداد طاهرین این تم، ماشین زمان اچ.جی.ولز است.

راوی اول شخص داستان فردی است که گزارشی از تجربیات یکی از آشنایانش در رابطه با مسافرت در زمان را روی کاغذ می‌آورد. شخصیت اصلی داستان به نام زمان‌پیما یا مسافر زمان معرفی می‌شود. او ابتدا برای دوستانش (که راوی هم در میان آنهاست) در مورد مفاهیم مرتبط با زمان صحبت‌هایی را مطرح می‌کند و سپس نمونه اولیه و کوچک ماشینی را که برای رفتن به زمان‌های دیگر ساخته است به آنها نشان می‌دهد و آزمایشی هم جلوی روی آنها انجام می‌دهد که به صورت موفقیت‌آمیز منجر به غیب شدن دستگاه می‌شود. پس از آن نمونه اصلی ماشین زمان را به آنها نشان می‌دهد. طبیعتاً حاضرین در جلسه حیرت می‌کنند اما ایمان نمی‌آورند!

هفته‌ی بعد وقتی جمع در منزل این مخترع ماجراجو گرد هم آمده و مشغول خوردن شام هستند ناگهان میزبان که تا آن لحظه غایب بود با حالتی آشفته وارد اتاق می‌شود. بله... همان‌طور که حدس زده‌اید ایشان از مسافرت در زمان بازگشته و شروع می‌کند مشاهداتش را برای جمع بازگو کند. در واقع اصل داستان همین مشاهدات مسافر زمان در سال هشتصد و دو هزار و هفتصد و یک میلادی است که توسط راوی برای ما تکرار می‌شود.

دو موضوع در این کتاب دارای اهمیت است: اول همین مسئله زمان و مبتنی بودن وجود بر آن و مسافرت در زمان و... که به‌طور خلاصه می‌توانیم جنبه علمی تخیلی اثر نام‌گذاری کنیم. دوم پیش‌بینی وضعیت جامعه بشری در آینده که اهمیت این دومی بسیار بیشتر است و گمانم اساس کار ولز در همین موضوع است. نگاه نویسندگان به آینده گاهی مبتنی بر رویکردشان به جهان و روندهایی است که در حال طی شدن است و گاهی مبتنی بر علایق و عقایدی است که به آن ایمان دارند. در ادامه مطلب مختصری در این مورد خواهم نوشت. من نویسنده را علیرغم توصیفی که از آینده و فاجعه های آن ارائه می‌کند جزء نویسندگان خوشبین طبقه‌بندی می‌کنم چون به نظرم یک آدم فوق‌العاده خوشبین می‌تواند حیات بشر را در سال 802701 میلادی تصور کند!! بابا نهایتاً دویست سیصد سال دیگه همدیگر رو نابود می‌کنیم و خلاص!

*****

اچ.جی.ولز (1866 – 1946) نویسنده انگلیسی  آثاری همچون مرد نامرئی، جنگ دنیاها، ماشین زمان، جزیره دکتر مورو تقریباً برای اکثر کتابخوان ها شناخته شده است. از همین چهار اثری که نام بردم هنوز سه اثر انتهایی در لیست 1001 کتاب حضور دارد. احتمالاً به خاطر همین شناخته شده بودن، کتاب ماشین زمان تاکنون حداقل هشت بار به فارسی ترجمه شده است!

مشخصات کتاب من: ترجمه عبدالحسین شریفیان، نشر چشمه، چاپ اول 1387، تیراژ 1200 نسخه، 133 صفحه

.....................

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.4 از 5 است (نمره گودریدز 3.9 از مجموع 275287 رای، نمره آمازون 4.3).

 

ادامه مطلب ...

زنی که گریخت – دیوید هربرت لارنس

داستان یک زن در قالب یک رمان کوتاه؛ زنی آمریکایی که در عنفوان جوانی با مردی که بیست سال از خودش مسن‌تر است ازدواج می‌کند. مرد مالک معادن نقره در نقطه‌ای در مکزیک است، مردی خودساخته که از کودکی کار کرده است و بعد از چهل‌سالگی اقدام به ازدواج می‌کند. مرد عاشق کار خود است و به نوعی ازدواج و پس از آن بچه‌دار شدن نیز بخشی از کار اوست و به قول راوی او با ازدواج آخرین پله نردبان زندگی خصوصی‌اش را نیز طی نمود. مرد عاشق همسر جوان خود نیز هست و تا سرحد مرگ او را می‌پرستد. مرد دوست داشت که با سفیدپوستان مراوده داشته باشد اما وقتی به خانه‌اش می‌آمدند(آنها به همراه دو فرزندشان در خانه‌ای در یک دهکده در کنار معدن زندگی می‌کردند) آرامش نداشت چرا که اگر به همسرش نگاه می‌کردنداحساس می‌کرد که معادنش به تاراج رفته است و... اما مرد و زن نه از نظر روحی و نه از نظر جسمانی با یکدیگر هماهنگی نداشتند:

روابط زناشویی نداشتند و نفوذ مرد بر او فقط و فقط از نقطه‌نظر اصول اخلاقی بود. بهمین دلیل زن روزبه‌روز افسرده‌تر و وابسته‌تر به شوهرش شده بود.

روزی یکی از مهمانان که مرد جوانی بود به کوه‌های مقابل خانه اشاره کرد و صحبت به سرخپوستانی کشید که در پشت این کوه‌ها با همان عقاید و سبک زندگی کهن، زندگی می‌کنند. مرد جوان چنان با هیجان و احساس در مورد اسرارآمیز بودن زندگی و آئین آنها صحبت کرد که در زن تاثیر گذاشت و او احساس کرد که می‌خواهد به آنجا برود. وقتی مرد برای انجام کاری به مسافرت رفت، این زن زیبای 33 ساله تصمیم گرفت به آن مکان سرخپوستان در پشت کوه‌ها برود. او علیرغم خطراتی که پیش رویش بود بخاطر شَعَف درونی‌اش حرکت کرد اما...!

*****

مسئله‌ی فرار از وضعیت نامطلوبی که انسان در آن گرفتار آمده است یکی از مسائل مطرح در ادبیات داستانی است! این علامت تعجب در انتهای جمله از آن رو است که به ذهنم رسید تقریباً همه‌ی داستانها را می‌توان به این موضوع محوری (خروج از وضعیت نامطلوب) تبدیل نمود... بگذریم... شاید نتوان به صورت کامل واژه‌ی "فرار" را به شخصیت اصلی داستان اطلاق کرد. زن پیرو احساسات و غریزه‌اش می‌خواهد موضوعی را تجربه کند. موضوعی که شاید و حتماً خلاف احکام عقلی و عرفی است؛ سفر به سرزمینی ناشناخته با انواع خطراتی که به ذهن می‌آید (بخصوص الان که منِ خواننده از سرنوشت غریب ایشان مطلعم!!). لارنس در زندگی شخصی خود وضعیتی تقریباً مشابه را تجربه کرده است، اما ظاهر داستان برخلاف هاله‌ای است که چهره‌ نویسنده‌اش را (حداقل در ذهن من) در بر گرفته است!

*****

دی.اچ.لارنس (1885 – 1930) نویسنده، شاعر، نقاش و مقاله‌نویس بریتانیایی یکی از نوابغ عرصه رمان در زمان خود بود و به‌واسطه تبحر در نمایاندن غرایز حیوانی و عواطف بشری شهرت داشت. چاپ و نشر برخی آثارش تا سالها برای وزرای ارشاد! کشورهایی همچون انگلیس و آمریکا دردسرآفرین بود و ورود کتابهایش به برخی شهرها موجب هتک حرمت بقاع متبرکه آن شهر می‌گردید. مشهور است که فردی در روز بازی ایران-کره‌جنوبی به جلد کتاب "عاشق لیدی چترلی" نگاهی انداخت و در دم به گریگور سامسا تبدیل و پس از آن به سوسک مبدل شد. (حالا بشینید روز تاسوعا خاک‌برسری تماشا کنید!)

از این نویسنده هفت اثر در لیست 1001 کتاب حضور داشت و کماکان چهار اثر (عاشق لیدی‌چترلی، رنگین‌کمان، پسران و عشاق، زنان عاشق) در این لیست حضور دارند.

مشخصات کتاب من؛ مترجم ثریا خوانساری، نشر فردا، اصفهان، چاپ اول 1384، تیراژ 2200 نسخه، 96 صفحه.

..........................

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.4 از 5 است. (در گودریدز 3.5 و در آمازون 3.3)

 

ادامه مطلب ...

در انتظار گودو – ساموئل بکت

استراگون و ولادیمیر دو آشنای قدیمی، دو آدم فقیر و بی‌خانمان هستند که در غروب یک روز، در جایی بیرون از شهر، در کنار یک درخت خشکیده، به یکدیگر می‌رسند. قراین نشان می‌دهد که آنها روزهای زیادی یکدیگر را در همین مکان ملاقات کرده‌اند. آنها در واقع کار خاصی در این مکان انجام نمی‌دهند جز انتظار برای آمدن شخصی به نام "گودو"... گودویی که قرار است با آمدنش زندگی آنها را متحول ‌کند. آنها گرسنه و درب‌وداغان هستند اما با همه این احوالات منتظر گودو هستند تا از این نکبت خلاص شوند. گودویی که اگر هم بیاید آنها قادر به شناسایی‌اش نخواهند بود... نه زمان آمدنش مشخص است و نه مکان آمدنش... در طول نمایش متوجه می‌شویم که آنها روزهای زیادی (حدود نیم قرن) در انتظار گودو بوده‌اند و پس از این هم خواهند بود.

انتظار آنها به نحویست که جلوی هر حرکتی را می‌گیرد. استراگون و ولادیمیر هیچ تلاش خاصی برای خروج از وضعیتی که بدان دچار شده‌اند را انجام نمی‌دهند و فقط انتظار دارند با آمدن گودو چنین تحول مثبتی برای آنها رخ دهد. آنها شاید گاهی تصمیم به انجام کاری بگیرند اما هربار به طریقی از انجام آن طفره می‌روند. در واقع آنها مثال‌های بسیار خوبی هستند برای امسال که مزین به نام "اقدام و عمل" شده است.

معروف است درخصوص ماهی قرمز که حافظه بلندمدت ندارد و حافظه‌اش در حد یک روز می‌باشد ولذا هر روز برای او روز جدیدی است و به عبارتی همه‌چیز برای او جدید است. این موضوع برای او احتمالاً شرایطی را رقم می‌زند تا همیشه با شگفتی و لذت و هیجان... به زندگی ادامه دهد (حداقل تخیلات ما در مورد آنها اینگونه است!) اما انسان... با وجود تلاش برای ساختن دنیایی که مدام در حرکت و نوبه‌نو شدن است و کسب موفقیت‌هایی در این زمینه، گاه نمی‌تواند از احساس تکرار و بی‌معنایی و بیهودگی دنیا فرار کند.

فروکاستن مفهوم گودو به خدا یا مفاهیمی از این دست (مسیح و منجی و...) به نظرم خطاست. آیا دنیا برای غیرمذهبی‌ها جور دیگری می‌چرخد؟ آیا برای آنها هیچ گودویی قابل تصور نیست؟ نمایشنامه اتفاقاً یک وضعیت عام را مد نظر دارد و همه انسانها به‌نوعی در انتظار گودوهای خود هستند چه مذهبی و چه غیرمذهبی... گودو می‌تواند هر رویای کوچک و بزرگی باشد. این همه تبلیغ شده و می‌شود که رویاهای خودت را داشته باش، هدف داشته باش توی زندگی، هرچه بزرگتر بهتر و... این روایت می‌گوید داشتن رویا و هدف موجب خلاصی از یکنواختی و روزمرگی و احیاناً معناباختگی نمی‌شود لیکن از آنجایی که استراگون و ولادیمیر هیچ تلاشی برای خروج از وضعیتشان نمی‌کنند ما می‌توانیم کماکان مثل سابق رفتار کنیم و وضعیت اسفناک آنها را ناشی از عدم تلاش‌شان بدانیم و با خود زمزمه کنیم که انشاءالله گربه است!

*****

ساموئل بکت (1906 – 1989) نویسنده ایرلندی برنده نوبل ادبیات در سال 1969 است. او در یک خانواده پروتستان به دنیا آمد هرچند بعدها معتقد باقی نماند. نویسنده‌ای که به بدبینی مشهور است و البته در کارهایش مایه‌های طنزی خاص قابل مشاهده است. اظهار نظر او در همین رابطه قابل توجه است:

"اگر بدبینی یعنی حکم دادن به اینکه بدی برخوبی پیروز می شود،پس من با توجه به بی میلی وعدم صلاحیتم نسبت به صدور حکم(مطلق) بدبین نیستم. من تنها برحسب تصادف به بدی بیشتر از خوبی برخوردم."

از کارهای او 8 اثر در لیست 1001 کتاب حضور داشت که در ویرایش آخر به 3 عدد کاهش یافت (مالون می‌میرد، مالوی، مورفی). در انتظار گودو یکی از معروف‌ترین نمایشنامه‌های اوست که به‌نوعی یکی از سرسلسله‌های تئاتر ابزورد محسوب می‌شود. این اثر حدود 6 بار به فارسی ترجمه شده است که با توجه به شهرت آن به نظرم در این‌خصوص کم‌کاری صورت پذیرفته است!

مشخصات کتاب من: مترجم علی باش، نشر پیام امروز، چاپ اول 1388، تیراژ 1100نسخه، 119صفحه

....................................

پ ن 1: نمره من به کتاب 4.2 از 5 است. (در سایت گودریدز 3.8 از مجموع 99765 رای و در سایت آمازون نیز 3.9 کسب نموده است)

 

ادامه مطلب ...