میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

سفر به انتهای شب(۳) لویی فردینان سلین

 

قسمت سوم

...آدمها به خاطرات کثافت خودشان و به همه ی فلاکت شان می چسبند و نمی شود بیرونشان کشید. روحشان با همه ی این ها سر گرم می شود. با گه مالی آینده در اعماق خودشان از بی عدالتی حال انتقام می گیرند. ته وجودشان درستکار و بی جربزه اند...

"سفر به انتهای ‏شب، بهترین کتابی است که در ۲هزار سال اخیر نوشته شده است" چارلز بوکوفسکی (جگرتان حال اومد؟!. میله بدون پرچم!)

کشیش‌ مدت‌هاست که دیگر به خدایش فکر نمی‌کند، در حالی که خادم کلیسا هنوز بر سر ایمان‌اش ایستاده! ... آن‌هم به سختی فولاد جداً آدم حالش به هم می‌خورد.

***

تمدن , علم و مدرنیسم:

طبیعی است وقتی سلین چنین بیرحمانه آدمیزاد را هجو می کند , محصولات این آدم از تیغ تیز نثر او بی نصیب نمی ماند حتا اگر بعضی از آنها را گریزناپذیر بداند. بارزترین قسمت از نظر من جایی است که گذر فردینان در آمریکا به کارخانه فورد می افتد (فوردیسم به عنوان نماد و سمبلی از مدرنیسم) وقتی برای کار مراجعه می کند و باصطلاح رزومه ای از تحصیلاتش و...ارائه می کند چنین جوابی می شنود:

اینجا درس هایت به هیچ درد نمی خورد, پسر جان! اینجا نیامده ای فکر کنی, آمده ای همان کاری را که یادت می دهند, انجام بدهی... ما در کارخانه هامان به روشنفکر احتیاج نداریم. به بوزینه احتیاج داریم... بگذار نصیحتی به ات بکنم . هرگز از فهم و شعورت حرفی نزن! ما جای تو فکر خواهیم کرد...

کسانی که در کارخانجات کار کرده اند می دانند سلین چه می گوید! البته اکنون سالهاست که با به سر عقل آمدن سرمایه داری (پست فوردیسم ,تولید ناب ,تولید منعطف و...) روش های تولید قدیم از بین رفته است و روابط کاری ظاهراً تغییر یافته است اما اینجا که هنوز در بر همان پاشنه می چرخد و ما فقط در حال قرقره کردن اصطلاحات و لقلقه کردن هستیم... زیادی به جاده خاکی نزنیم بی خیال!

این از مهندسین!. فردینان (همانند خود سلین) به امر پزشکی مشغول می شود. پزشکی هم کار چرندی است. وقتی که در خدمت اغنیا هستی می شوی نوکرشان، وسط فقرا هم که هستی مثل این است که دزد باشی.(اگر بخواهی دستمزد بگیری دزد می شوی اگر نگیری چیزی بارت نیست!!) اما اوج پرداختن به پزشکی! در فصل 24 است , جایی که فردینان بیماری مبتلا به تب تیفوئیدی دارد و از درمان عاجز مانده و جهت یافتن راهی جدید به انستیتویی تحقیقاتی مراجعه می کند:

بعضی از نویسندگان آلمانی یک روز اعلام کردند که باکتری "ابرتی ین" زنده را در ترشحات مهبلی دخترک هجده ماهه ای کشف کرده اند. در پهنه حقیقت غلغله ای به پا شد. پاراپین, با خوشحالی تمام در اسرع وقت از طرف انستیتوی ملی تحقیق جواب داد و از این دلقک های آلمانی جلو زد و اعلام کرد که همین باکتری را , در خالص ترین شکلش در منی پیرمرد علیل هفتاد و دو ساله ای کشت داده است. حالا که یک شبه شهرت عالمگیر پیدا کرده بود, تا آخر عمرش کاری نداشت جز اینکه توی مجله های جورواجور تخصصی چند ستون را سیاه کند تا همیشه گل سرسبد دنیای علم باقی بماند. این کار را هم از آن روز فرخنده به بعد با راحتی تمام انجام داد. 

دوستداران جدی علم حالا دیگر به اش اعتماد داشتند و برایش اعتبار قائل بودند. و خود همین امر معنایش این است که هرکسی که جداً علاقمند به علم بوده هرگز برای خواندنشان به خودش زحمت نمی داده... اگر این دوستداران می خواستند راه انتقاد را در پیش بگیرند, دیگر پیشرفتی در علم طب حاصل نمی شد. یک سال تمام صرف خواندن یک صفحه می کردند.

فردینان در بخشی از سفر خود به انتهای شب , به مستعمرات می رسد و برداشت هایش از نظام تمدنی آنجا و مقایسه ای که با اروپا می کند جالب توجه است:

سیاه پوست ها کم و بیش فقط به زور چماق کار می کنند، لااقل آنها هنوز عزت نفس شان دست نخورده، در حالیکه سفیدپوست ها که نظام و تمدن شان، طبیعت شان را به غلتک انداخته، خود به خود به کار می افتند... چماق بالاخره صاحبش را خسته می کند، در حالیکه آرزوی قدرت و ثروت، یعنی چیزی که وجود سفیدپوست تا خرخره از آن لبریز است، نه زحمتی دارد و نه خرجی اصلا و ابدا. بهتر است دیگر از فراعنه مصر و خان های تاتار پیش ما قمپز در نکنند! این آماتورهای باستانی در هنر والای به کار واداشتن جانور دوپا، ناشی های ناواردی بودند که فقط ادعاشان گوش فلک را کر می کرد. این بدوی ها بلد نبودند برده شان را «آقا» صدا بزنند، گاهی هم او را پای صندوق رای بکشند، براش روزنامه بخرند، یا، در درجه ی اول راهی میدان جنگ کنند تا آتش شور و حرارتش بخوابد.

یا در جای دیگر :

خلاصه کلام, در توپو , هرچند که جای کوچکی بود, اما برای دو جور نظام تمدن جا داشت, نظام ستوان گراپا که شبیه نظام رومی ها بود , زیردست ها را به تازیانه می بست تا ازشان خراج بگیرد و بنا به گفته آلسید قسمتی از آن را برای خودش نگه دارد, و بعد نظام خود آلسید که پیچیده تر بود و در آن نشانه هایی از مرحله ثانوی تمدن دیده می شد, تبدیل برده به مشتری, رویهمرفته معجونی از چماق و پول , بسیار امروزی تر, و ریاکارانه تر. خلاصه ,همان نظام خودمان.

***

پ ن 1 : فکر نکنم توانسته باشم که حق مطلب را در مورد این کتاب با نوشته ای ادا کرده باشم. کتاب سترگی بود و جالب آن که سلین این کتاب را در سال 1932 و در سن 38 سالگی به زیر چاپ فرستاده است.

پ ن 2: تشکر می کنم از محمدرضا به خاطر امانت دادن این کتاب. ممنون. کجایی؟

پ ن 3: مطلب بعدی "در غرب خبری نیست" اثر اریش ماریا رمارک است.

پ ن 4: خرمگس امشب به پایان می رسد و از فردا آئورا اثر فوئنتس را شروع می کنم.

پ ن 5: کتاب بعدی را از بین گزینه های زیر انتخاب کنید:

الف) آبروی از دست رفته کاترینا بلوم   هاینریش بُل

ب) جاز   تونی موریسون

ج) عشق در سال های وبا  گابریل گارسیا مارکز 

د) مرشد و مارگریتا  میخائیل بولگاکف

ه) رهنمودهایی برای نزول دوزخ   دوریس لسینگ

پ ن 6: لینک قسمت اول اینجا و لینک قسمت دوم اینجا

پ ن 7: نمره کتاب 5 از 5 می‌باشد.