میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

توضیح دیرکرد مطلب جدید

البته کسی خصوصی و عمومی نپرسیده که پس پست جدید چی شد! و چرا چند روزه اینجا به روز نشده و اینا... ولی خب این که کسی نپرسیده که دلیل نمیشه من توضیح ندم! مگه میگذارم به این سادگی از زیر خوندن توضیحات در برید... والللا...

عارضم به حضور عزیزان که در حال تایپ مطلب مربوط به گرگ بیابان در منزل بودم که مانیتور در میانه مطلب شروع به درآوردن اصوات عجیب و غریب کرد...شبیه پت پت موتور گازی های قدیمی...یا بهتر بگم شبیه صدای آلات و ادوات حلاج های قدیمی که سوار دوچرخه های 28 توی کوچه ها دور می چرخیدند:

پاری ی ی لاااااااف دوزییییییه

وقتی شروع می کردند به زدن پنبه توی حیاط، منم می نشستم روی پله ها و با موسیقی اون همراهی می کردم

پت ... پت ... پی نا

پت... پت ... پی نا

القصه ، مانیتور قدیمی ما هم شروع به پت پت کردن کرد و ما هم ضمن همراهی باهاش به امر خطیر تایپ ادامه می دادیم و البته گاهی هم "سیو" می کردیم که زحماتمان یک وقت دچار بلایای غیرطبیعی نشود... در حال نوشتن سطور پایانی بودم که ناگهان صدای مانیتور تغییر پیدا کرد و رعشه ای و جرقه هایی و ...بعد سیاهی و نیستی و ... به همین سادگی ، مونیتور ما از میان ما رفت ... البته من این را به حساب گرگ بیابان نمی گذارم و نمی گویم این آخرین ضربه ای بود که به من زد و از این جور حرف ها... مرگ حق است و گریزی از آن نیست...

حالا هم تا آمدن مانیتور جدید به خانه ما مطلب تدارک دیده شده آنجا معطل مانده است. من هم در این دو روز گذشته سرم شلوغ... البته این رو شما نگذارید به حساب ترس من از حرف قطعات دیگر کامپیوتر که مثلاً: ببین دو روز هم از مرگ مانیتور قبلی نگذشته رفته یه مانیتور جدید خرید چهل سال از خودش جوونتر...واه واه ... واسه کی داریم زحمت می کشیم...نکرد لااقل تا شب هفتش صبر کنه مرتیکه وبلاگ نویس...

از حرف اینا باکی نیست به هر حال از قدیم گفتن در دروازه رو میشه بست اما...

برای شروع

خیلی قبل تر ها وقتی نوجوان دبیرستانی بودم , امکانی پیش اومد که هر هفته به مخزن کتاب کتابخانه دانشکده ادبیات دسترسی داشته باشم و چه شیرین بود...یاد به وجود آورنده اون امکان به خیر... تلخی اما وقتی پیش اومد که دوستی از من معرفی چند کتاب رو طلب کرد و در میان خاطرات شیرین خود غرق شدم و کتاب هایی که لذت وافری برده بودم را معرفی می کردم در این میان به کتاب "کجا می روی" هنریک سینکیویچ رسیدم ولی هرچه به مغزم (با فرض وجودی آن البته!) فشار آوردم هیچ چیزی از داستان به یادم نیومد که نیومد الا همون لذتی که از اون برده بودم ! صحنه دردآوری بود و این نمایش چندین بار دیگه روی صحنه اومد ...اینگونه بود که به فکر اون افتادم که نوشتن خلاصه یا معرفی گونه ای از کتاب هایی که خوندم و می خونم رو در حد یکی دو صفحه مجدداٌ شروع کنم. گفتم مجدداٌ !؟ بله 15 سال قبل هم این کار رو شروع کردم و چند کتاب از جمله "گوشه نشینان آلتونا" و "شیطان و خدا" سارتر و "پابرهنه ها" زاهاریا استانکو و"خزه" هربر لوپوریه و ....رو نوشتم  ولی خوب زیاد ادامه پیدا نکرد و سال گذشته که قضیه سینکیویچ پیش اومد و تصمیم به نوشتن گرفتم هرچی دنبال این نوشته ها گشتم که در ادامه اون مطالب موارد جدید رو اضافه کنم پیدا نشد که نشد!.... بله رسم روزگار چنین است.

 به خاطر همین تصمیم گرفتم که این مطالب رو به صورت وبلاگ دربیارم که هم مثل قبلی ها ناپدید نشه و هم دیگران هم ببینند و از نظرات دوستان هم استفاده کنیم. همین تصمیم موجب شد که یک سال این قضیه عقب بیفته!! آخه از شما چه پنهون توی این یک سال دچار بازی تراوین شده بودم !!!

البته ممکن است که در کنار این مطالب , مطالب دیگری هم نوشته شود.

در مورد اسم وبلاگ هم به اولین مطلب معرفی کتاب مراجعه شود.