میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

شعری برای خرید زمان!

زندانبان به یاد آر

آن هنگام که مردمان

درهای زندان را به خشم بگشایند

آن زمان که تو و سکوت تو  بلندترین فریاد خواهش است

زندانبان به یاد آر

آن هنگام که کودکان  در کتابهای تاریخ

نفرین کنان نام تو را می خوانند

آن هنگام که نوادگان تو در کنار کودکان من

بازی می کنند

و از شرم نام تو را نمی خوانند

زندانبان به یاد آر

آن هنگام که خاک زیر پایت نیز

نفرین می کند لحظه های تحمل بارت را

آن هنگام که آفتاب نیز

از افشاندن نورش به روی تو  افسوس می خورد

زندانبان به یاد آر

آن هنگام که از تن تو

جز مشتی استخوان در ژرفنای خاک

هیچ نمانده است

زندانبان با چه تو تعویض کرده ای

آن لحظه های پاک کودکیت را؟

1378/7/28

پی نوشت : 11 دقیقه کوئلیو را تمام کردم ولی وقتی چند جا رو با پی دی اف مقابله کردم متوجه شدم که اون کتاب "گذری بر 11 دقیقه" بوده است!! لذا باید دوباره بخوانمش آن هم پی دی افی که برای من عذاب آوره! حالا امروز صبح به خیال خودم کتاب جدید هم دستم گرفتم (اشتیاق – مجموعه داستان های کوتاه آمریکایی و کانادایی). حالا از ته بساط شعرای قدیمی یه چیزایی می کشم بیرون تا بتوانم خودم را برسانم. ببخشید.

پ ن 2: دوستان پی دی اف کامل سانسور نشده این کتاب را کسی جایی سراغ دارد؟ هر چی پیدا کردم ناقص است!

نظرات 17 + ارسال نظر
درخت ابدی چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:48 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
خوب بود.
و چه زندگی حقیرانه و تلخی داره این زندانبان. فقط نفرین پشت سرشه، اگه تازه شانس بیاره تو یادها بمونه.

سلام
تلخ خیلی تلخ... فکر کنم باید شانس بیاره تو یادها نمونه

نیکادل چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:01 ب.ظ http://aftabsookhte.blogfa.com

سلام
مرسی از شعر، سال 78 انقلاب فرهنگی داشتین احتمالاً ؛-)
راستش بنده بعد از قمار باز رفتم این 11دقیقه رو خریدم. از نشر نی نگار هست و ترجمه کیومرث پارسای. روش نوشته متن کامل و پایینش هم نوشته اولین بار در ایران! دیگه راست و دروغش رو نمی دونم!!!

سلام
انقلاب بود ولی انقلاب چی نمی دونم!
من هم همین رو خوندم ... ولی کامل نیست... البته همین هم بد نیست
پی دی اف کاملش رو اگه گیر بیارم اطلاع می دهم
همینی که پشت جلد نوشته 4950 ولی 6000 تومنه؟!!!

محمدرضا چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:36 ب.ظ http://mamrizzio3.blogspot.com/

سلام
امروز در سطح شهر داشتیم چرخ می زدیم. تراکت ها و پوسترها و بنرهای پر تعداد را دیدیم. یکی از دوستان که بسیجی هم هست گفت خدایا ریشه ی ظلم را خودت خشک کن...
تصور کن محبوبیتش را در ام القراء!

سلام
یاد سفره افطاری افتادم در ماه رمضان و قبل از باز کردن روزه یکی از آقایون چنان لعن غلیظی با مخلفات برای طرف فرستاد که جگر همه اطرافیان حال اومد و فقط یک طرفدار بود که داشت اشکش در می اومد چون طرف لعن کننده خیلی حسن شهرت خفنی داشت.

ققنوس خیس چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:50 ب.ظ

سلام علیکم !
یه سوالی که پیش می یاد اینه که چرا گفتی لحظه های کودکی زندانبان پاک بوده ؟
به نظر من که لحظات کودکیش هم پاک نبوده ... حداقلش اینه که پیپ می کشیده و یا ... ;)
آقا اینجا خانواده زندگی می کنه ها :)

و علیکم السلام
به هر حال به نظر من همه در کودکی پاکند... مشهد که خدمت می کردم یک پیرمردی بود که مدعی اون امر بود!!

فرزانه چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:15 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
شعرتان زمان را برای زندان بان می خرد و حس ترحم خواننده را برایش
یک طور هم فکر می کنم خودم زندانبان رویاهایم هستم .
نه اونهایی که نزدیک محالند اونهایی که خودم با امروز و فردا کردن زندانی شان کرده ام
بعضی ها را هم با کشتن جسارتم ...

درباره کوییلو باید بگویم من با اندکی تمامیت خواهی سندرم فرار از کوییلو را دارم
سالها پیش که کیمیا گرش را سوار بر موج کتاب بود خواندم و کمی هم از مکتوبش ! بعد از آن با دیدن اسمش رم می کنم دیگر طرفش نرفتم .
آن دو کتابش به نظرم فاجعه بودند .

سلام
بعضی مواقع حس ترحم آدم را بر می انگیزند ... من که خوشحال نمیشم یکی در منجلاب داره فرو می ره و...
اون تیکه دوم رو عالی اومدی, ما همه وجوهی از زندانبانی را داریم و لحظه های پاک زندگی خود را با چیزهای لغوی معاوضه می کنیم....
در مورد کوئلیو: با یکی از دوستانی که خواننده وبلاگ نیز هست داشتم صحبت می کردم وقتی گفتم که این اولین کتابیه که از کوئلیو می خونم تعجب کرد! گفتم حقیقتش زمانی که کوئلیو اومد توی بازار ایران چنان مد شد که من اصلاٌ ازش فرار می کردم... اصلاٌ به سمتش کشیده نشدم
... حالا باید بنویسم ببینم پسندیدم یا نه!!

هادی چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:44 ب.ظ http://playtime.blogsky.com

طفلک دوستان کتابخوان ما از دست سانسور چه می کشند..

سلام
بله ... چه کشیدیم !!!

ققنوس خیس پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:22 ب.ظ

پس که این طور ... دم !! آن پیرمرد گرم !

عاتکه پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ب.ظ http://leaderofutopia.blogspot.com

دهه هفتاد چی بوده برای شما...یه شعر هم از دهه هشتاد بذارین!

سلام
دهه هشتاد دهه سترونی بود
ایشالله دهه نود جبران میکنم

[ بدون نام ] جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:28 ق.ظ

سلام. این قسمت (زندانبان به یاد آر

آن هنگام که کودکان در کتابهای تاریخ

نفرین کنان نام تو را می خوانند

آن هنگام که نوادگان تو در کنار کودکان من

بازی می کنند

و از شرم نام تو را نمی خوانند) ازشعرُ منو یاد یکی از نوشته های مسعود بهنود میندازه که از یک خانواده ای گه ژدرشان ساواکی بوده و بچه ها شرمگینن از ... .
در مورد کتاب کامل ۱۱ دقیقه بایذ بگم که احتمالا من دارمش، 2 سال قبل خواندم، باید ببینم توی لپ تاپم دارم یا نه توی pc تو خونه جا گذاشتم. به هر حال اگه پیدا کردم خبرت می کنم.
راستی من هم حس خوبی نسبت به کویلیو ندارم ولی احساس می کنم این 11 دقیقه اش خیلی متفاوت تر هستش.

سلام
اون نوشته را چند ماه پیش خواندم
بله به جا یادش افتادید
ممنونم
حس خوبی ندارم ... چشام همش به ساعته...!
بله ظاهرا متفاوته
شما؟

آی سودا جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:53 ق.ظ http://firstwindow.blogsky.com

یک کتاب با pdf خووندین؟ واقعا مرحبا به این پشتکار. ولی مواظب چشمانتون باشید

سلام
من پی دی افی را هنوز نخواندم !
مقابله کردم

هیوا جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:19 ق.ظ http://www.seafearless.blogsky.com

ببخشید خودمو معرفی نکردم، اون ناشناس من بودم!

سلام
حدسم درست بود!
ممنون

مرمر جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:07 ب.ظ http://marimosh.blogspot.com

فرصتهای خوانش کتاب رو یکی یکی از دست دادم و میدهم...
عمرم به بطالت اگر نگذرد پر فایده هم نیست.. حسرت به دل خواندن و جرات نداشتن !

و غبطه میخورم به دوستانی مثل تو که هر لحظه کتابی دارند و چیزی یاد میگیردن و یاد میدهند!


شعر هم زیبا بود..

سلام
نگران نباشید "فرصت" برای از دست دادن زیاده و ما هم زیاد از دست دادیم ... شما هم در عوض کاری کردید که همه این خواندن های من هم حسرت آن را از بین نمی برد.
خوش باشید

رضا جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:46 ب.ظ http://shabgardi.blogfa.com/

به دلم نشست از خودته ؟

سلام دوست عزیز
بله جزء ارتکابی های خودمه!

[ بدون نام ] جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:47 ب.ظ

زندان بان مامور است و معذور
او حقوق می گیرد تا از زندانیان نگاهبانی کند .
به قول یغما گلرویی در شعر اعدام :

من‌ُ این‌ سیگار نصفه‌ ، با یه‌ عالمه‌ خیالات‌ !
فکرِ سربازای‌ گُشنه‌ ، این‌ چشای‌ خسته‌ وُ مات‌ !
هرکدوم‌ از اینا شاید ، از یه‌ دِه‌ اومده‌ باشن‌ !
راضی‌ نیستن‌ که‌ بشینه‌ گولّه‌شون‌ تو سینه‌ی‌ من‌ !
خودِ فرمانده‌ی‌ جوخه‌ ، بچّه‌یی‌ داره‌ تو خونه‌ !
وای‌ از اون‌ روزی‌ که‌ بچّه‌ ، شغل‌ِ باباش‌ُ بدونه‌ !
می‌دونم‌ لحظه‌ی‌ اعدام‌ ، تو خونه‌ می‌پّره‌ از خواب‌ !
خسته‌اَم‌ از این‌ خیالات‌ ! بگو کی‌ می‌زنه‌ آفتاب‌ ؟

شاد باشی میله

سلام برزین جان
درست می فرمایید ... من هم البته در نظرم کسی که به شغل زندانبانی به عنوان یک شغل مشغول است مد نظرم نبود و معمولاٌ اسمی از این زندانبان ها در تاریخ دیده نمی شود اما زندانبان های اصلی ! چرا در کتاب های تاریخ دراز خواهند شد.

برزین جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:48 ب.ظ http://naiestan.blogsky.com

سلام مجدد
کامنت قبلی مال من بود میله جان
فراموش کردم نام رو بنویسم

سلام مجدد بر شما
ممنون
شعر قشنگی بود.

نیکادل شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:07 ب.ظ http://aftabsookhte.blogfa.com

سلام میله جان
اگه متن کاملش رو پیدا کردی لطفاً خبرم کنید

سلام
دو تا متن پی دی افی هست تا الان , یکیش تا فصل 9 است و دیگری کمی خلاصه تر است و تا فصل 22 است...

سمره پنج‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 12:32 ب.ظ

سلام
شعرقشنگی بود
من اون موقع ها شاید اینوندیده بودم
الان دیدم

سلام
در حد یک سرباز آماتور بد نبوده است
ممنون

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد