میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور


 

یونس دانشجوی دکترای پژوهشگری اجتماعی است و در حال انجام پایان نامه خود با موضوع بررسی علل جامعه شناختی خودکشی دکتر پارسا است. دکتر پارسا استاد فیزیک است که خود را از طبقه هشتم یک ساختمان پایین انداخته است. یونس که فردی خداباور بوده است در حال حاضر بیشتر تحت تاثیر مسئله شرور در وجود خدا شک  کرده است ... در این راستا وضعیت دوستانی مانند مهرداد (که از آمریکا بازگشته است و همسرش دچار سرطان است و سوالات زیادی در این باب برایش پیش آمده است) به این شک دامن می زند و کسانی مثل سایه (نامزدش) و علیرضا (دوست عارف مسلکش) او را به سمت یقین می خوانند و....

اما بعد...

دغدغه شخصیت اول داستان دغدغه شخصی من هم هست و شاید دغدغه خیلی از ما ها ! و شاید یکی از دلایل پرفروش بودن این اثر همین مورد باشد. خواننده علاقمند می شود بلکه بتواند در قالب داستان به جوابی قانع کننده برسد که به زعم من نخواهد رسید. جوابهایی که از سمت خداباوران ذکر می شود مبتنی بر تجربه دینی است که این تجربه نیز پس از آوردن ایمان ممکن می شود:

در تجربه خداوند، برخلاف تجربه طبیعت که قانون هاش بعد از آزمایش بدست می آد، اول باید به قانونی ایمان بیاری و بعد اون رو آزمایش کنی. حتی باید بگم هرچه ایمانت به اون قانون نیرومندتر باشه احتمال موفقیت آزمون ها بیشتره. یعنی هر اندازه که به خداوند ایمان داشته باشی خداوند همون اندازه برای تو وجود داره. هر چه بیشتر به او ایمان بیاری، وجود و حضور او برای تو بیشتر میشه

این نوع پاسخ همانگونه که من را قانع نمی کند به نظرم یونس را هم قانع نمی کند و البته خداباوران سنتی را هم راضی نمی کند چرا که چنین پاسخ هایی و چنین سلوک ها و چنین معجزاتی در ادیان دیگر (ابراهیمی و غیر ابراهیمی و حتی خداناباوران) هم یافت می شود و اصولاٌ با چنین استدلالی کسی توجیه نمی شود و ایمان نمی آورد. مگر اینکه خود تجربه ای داشته باشد که آن هم پیشنیازش ایمان معرفی می شود.

فکر می کنم کسانی که دارای ایمان و یقین (به خصوص از نوع روشنفکری دینی) به وجود خدا باشند از این داستان خوششان می آید , همچنین کسانی که حال و توان ریسک کردن و ورود به ایستگاه شک را ندارند این کتاب را می پسندند. اما خداناباوران فارغ از قضایای ادبی لذتی نخواهند برد و ایستادگان در ایستگاه شک با علاقه کتاب را می خوانند ولی از جایشان تکان نخواهند خورد.

یونس هم اگر در انتها به نظر می رسد که از ایستگاه شک خارج شده است به نظر من بیشتر دچار معذوریت! شده است تا اقناع! (البته این برداشت من است). در همین راستا رفتار سایه با یونس (همان چیزی که من گذاشتن یونس در معذوریت می گویم) اصلاٌ برایم قابل هضم نیست , صحبتهایش هم به همین ترتیب (به خصوص جایی که خواب چندی قبل یونس را برای یونس تعریف می کند; بدون کم و کاست با سلیسی کامل و بیان شیوا! به نظر می رسد که نویسنده بلندگو دستش گرفته باشد و شروع به سر دادن شعار می کند) برایم قابل هضم نیست.

ای کاش قضاوت بیشتر به عهده خواننده گذاشته می شد و جایش تنگ نمی شد. ای کاش اسامی شخصیت های مذهبی (همین دو سه مورد هم) آورده نمی شد. ای کاش در باب موضوع پایان نامه کمی بیشتر تامل می شد (به نظر من که سالهای کوتاهی در چنین فضایی درس خوانده ام این موضوع در حیطه علوم اجتماعی نمی گنجد و بیشتر به بحث روانشناسی نزدیک است و نوع افکار و روش هایی که یونس دنبال می کند به روش تحقیق در علوم اجتماعی بی شباهت است و بیشتر به سریالهای معمایی شباهت دارد...). ای کاش اتفاقات گره بازکن داستان اینقدر بعضاٌ سردستی پیش نمی آمد (جایی که یونس با دختر دانشجو, شهره بنیادی, صحبت می کند و ابتدا به دلیل آزارنده بودن موضوع حاضر نیست در موردش حتی صحبت کند ولی در ادامه نامه عاشقانه مرتبط با موضوع را از کیف خود بیرون می آورد و به یونس می دهد!! معلوم نیست این خانم برای چی انتقالی گرفته رفته اصفهان اگر می خواسته چنین نامه ای را همیشه در کیفش حمل کند) . ای کاش دلیل اینکه چرا پارسا و مهتاب ازدواج نکرده اند کمی باز می شد (من که در این زمینه هنگ کردم! یعنی پرت شدن از طبقه هشتم ساختمان از ازدواج با دختر مورد علاقه آدم شیرین تره!!). و چند ای کاش دیگر...

اما در کنار همه این ای کاش ها باید بگویم که نثر خوبی دارد و روان است و... در کل متوسط بود و من همان داستانهای کوتاه مصطفی مستور را ترجیح می دهم.

این کتاب را نشر مرکز در 113 صفحه منتشر نموده است. (کتاب من چاپ سی و دوم است به قیمت 2800 تومان)

پی نوشت: کتاب بعدی که در حال خواندن آن هستم "دل سگ" اثر میخائیل بولگاکف است.

پ ن 2: نمره کتاب 2.4 از 5 می‌باشد.

نظرات 18 + ارسال نظر
نیکادل جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:42 ق.ظ http://aftabsookhte.blogfa.com

سلام بر دوست گرانقدر
سه چهار ماه پیش همین چاپ سی و دومش را خوندم. با نقدی که بر موضوع کردید موافقم. این نویسنده به وضوح تریبون یک گرایش فکری خاص شده بود و با نوع نتیجه گیری حتی ارزش شک یونس را هم زیر سوال برد. یعنی اول به نظرم رسید چه عجب! یکی پیدا شد سوال مگو ببرسد! بعد دیدم که نخیر، نتیجه همان نتیجه همیشگی است و بدتر از آن شیوه حصول به نتیجه همان شیوه پوسیده تکراری است و این بود که خیلی توی ذوق آدم میزد.
این دختره نامزد یونس خیلی چندش بود! آدم کهیر میزد از رفلکس های این دختر. کاش نامزدیش رو بهم میزد؛-)
تنها قسمت داستان که از نظر نثر ادبی گیرایی بیشتری داشت همون دوسه برگ آخر کتاب بود اگه درست یادم مونده باشه. هر کی خونده بود با اشتیاق خاصی بهم توصیه می کرد بخونم این کتاب رو ولی به نظر من هم یه کتاب متوسط معمولی بود.
راستی می بینم که ۷صبح جمعه بیدار تشریف دارین و مطلب می نویسید ؛-)

سلام بر شما
جمعه صبح سکوت خوبی دارد!
این از کارهای ابتدایی مستور حساب میشه و از نظر من همانطور که نوشتم نقایصی داشت (به عنوان یک خواننده معمولی البته)... این امکان وجود دارد که جریانهای سیاسی از اثری استفاده یا سوءاستفاده کنند اما با توجه به کلیت شناخت خودم نسبت به نویسنده (شناخت مبتنی بر اثر البته) به نظرم نمی توان گفت که نویسنده خود خواسته تریبون یک گرایش فکری شده ... من نقد کیهان به کتاب را دیدم (برخورد سردی داشتند) و در مطلب هم اشاره کردم که خداباوران سنتی را راضی نکرده است و...
کلیت مطلب را باهاتون موافقم که موضوع خوبی را انتخاب کرده ولی...
ممنون

ققنوس خیس جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:01 ق.ظ

سلام
کل کتاب یه طرف و صفحه ای که فاحشه و راننده تاکسی و شخصیت اول داستان هستن و حرفهای اون فاحشه ! یه طرف ...
من و دوستم اون زمان که این کتاب چاپ شد خیلی دنبال این کتاب گشتیم چون واقعن نایاب شده بود !
پرفروش شدن این کتاب چند تا دلیل داشت به نظرم :
1- اسم جالبش ...
2- معرفی کتاب تو سریال مرضیه برومند
............
من هم بین کتابای خود مستور این کتاب رو کتاب متوسطی می دونم ... چون واقعن کارهای بهتری هم ازش خوندم !
.......
یونس هیچ طوری اقناع نشده ...
....
صحنه ی آخر که یونس اگه درست یادم مونده باشه مشغول تماشای بادبادک بازی بچه هاست هم جالب بود ،‌با توجه به نتیجه ای که نویسنده می خواست به خواننده القا کنه البته !

سلام
همینکه این کتاب توانسته به تیراژ بالای صدهزار نسخه برسد جای توجه و تشکر دارد...
آثار متاخرش خیلی دلنشین تره
منم دوست دارم نظرم این باشه که اقناع نشده!
البته داستانهای بعدی مستور نشون می ده که یونس اقناع نشده است.
ممنون

برزین جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:14 ق.ظ http://naiestan.blogsky.com

سلام
بعید می دانم در قالب یک داستان ، ابهاماتی به این بزرگی از ذهن آدمها زدوده شود مگر این که به قول شما ازجذابیت موضوع برای جذب بیشتر مخاطب استفاده شود . خداباوری اگر توام با ایمان نباشد اثبات کردنش خیلی سخت است

سلام
موافقم ... اتفاقاٌ برخی نقدهایی که به این کتاب از طرف سنتی ها انجام شده بر این موضوع مبتنی است که قسمت های ایجاد شک قوی تر از قسمت های پاسخ به شک است و لذا باعث تضعیغ جایگاه دین می شود و....

هادی جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:56 ق.ظ http://playtime.blogsky.com

سلام
چند وقت پیش تو مجله داستان همشهری رفتم سراغ یه مطلبی که مصطفی مستور نوشته بود،داستان نبود بیشتر شرح حال بود.
مثل اینکه آقای مستور فیلم کوتاه ایناکار کرده و دیده سینما بهش جواب نمیده ول کرده،این هم عین عبارتش:
..فهمیدم این کاره نیستم،بس که ضایعات کار زیاد بود،کلی آدم و پول و امکانات و انرژی و جنگ اعصاب برای ساختن دقایقی فیلم که هرگز قدرت و تاثیرگذاری ادبیات را نداشت.اصلا مدیوم سینما هرگز نمی تواند عمیق باشد،چون فیزیک و عینیت دارد..
البته هنوز 3،4 خطی توضیخ دادن.
این جمله که مدیوم سینما هرگز نمی تواند عمیق باشد چون فیزیک و عینیت ندارد برام خیلی سخت بود،این نشون میده درک این آقای نویسنده از سینما ..
بگذریم ..

سلام
من البته در زمینه سینما کم اطلاع هستم و مطلب مورد اشاره را هم کامل نخواندم... اما خوب با این قسمت به همین شکل موافق نیستم و نمی فهمم! ... اما می دانم که مستور علاقه ویژه ای به کیشلوفسکی دارد و کتابی هم در همین زمینه ترجمه کرده است و...

عاتکه جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:53 ب.ظ http://leaderofutopia.blogspot.com

من هم مثل ققنوس از اون تیکه فاحشه خیلی خوشم اومد...درکل خیلی تابلو شعاری بود.خیلی وقت پیش خوندمش و یادمه افتضاح ترین بخشش اون جایی بود که سایه یه نامه ای به یونس نوشته بود که دوست داره با مردی ادواج کنه که با ایمان باشه یا یه همچین چیزی...
آره همون داستان کوتاهاش بهتره!

سلام
بله داستان کوتاه های قشنگی تا الان ازش خوندیم

رضا جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:13 ب.ظ http://shabgardi.blogfa.com/

به این ترتیب آخرش خواننده رو اقناع نمی کنه و هر کس سر جای اولشه

سلام
بله به نظرم این طور بود...

بانو جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:20 ب.ظ http://saburaneh.blogfa.com/

هی تو داری کفر منو در میاری .
چقدر کتاب میخونی تو ؟
( اینجا شکلک چشمک و این حرفا نداره ؟ )
این پستها را میخوانم و لذت میبرم .همین .حرف اضافه ای نمیماند .

سلام
کار مفید دیگری ندارم!!!
موفق باشی

درخت ابدی جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:42 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
وقتی نویسنده چارچوب درستی رو واسه کارش انتخاب نکنه، اونم با این موضوع، چاره ای غیر از تجویز باقی نمی مونه. انگار اول یه سری ایده و حرف تو نظر بوده و بعد یه قصه ای هم براش جفت و جور شده. جزئیات داستان تاثیر زیادی تو باورپذیری داره. مثلا همین ایرادی که از نوع پژوهش یونس گرفتی یا روابط کاراکترها.

سلام
فکر کنم که خود مستور هم از این کار راضی نباشه چون بعد از این هم سراغ داستان بلند نرفته... من برخی داستان کوتاه هاشو خیلی دوست دارم...

فرزانه شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:35 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
چی بگویم ؟ تکرار مکررات می شه
با این داستان من مستور را کنار گذاشتم اما اون مطلبی که مثل خود نوشت برای همشهری داستان نوشته و هادی بهش اشاره کرده را که خواندم کمی نظرم را درباره اش عوض کرد . آدمیه که برای پیدا کردن خودش تلاش می کنه . تلاشش قابل احترامه برایم

سلام
خوب واضحه که من نسبت به مستور حس خوبی دارم و شاید به خاطر اینه که از کارهای متاخرش شروع کردم...
از برخی داستانهای کوتاهش نمیشه گذشت

محمد سرابی شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:08 ب.ظ http://www.negarande.ir

پس ماجرای روی ماه خداوند را ببوس اینه.
باور داشتن به خدا یا قبل از اون متافیزیک بحث بی پایانیه. قسمت زیادی از اون هم به شهود و باور اولیه فرد بستگی داره که قابل استدلال هم نیست

سلام دوست عزیز
بله میشه گفت اینجا همون جاییه که پای استدلالیان چوبین بود...

فرانک شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:09 ب.ظ http://bestbooks.blogfa.com

قبول که کتاب از نظر فلسفی و مفهمومی و ... قوی نیست و حرفی واسه زدن نداره ولی نثر شاعرانه مستور دوست داشتنی هست

سلام
من علاقه خاصی به برخی داستانهای کوتاه مستور دارم و منکر نثر خوبش نیستم... اما این کتاب رو نپسندیدم

محمدرضا شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:56 ب.ظ http://mamrizzio3.blogspot.com/

سلام
نظر شخصی من که کاملا برات مشخصه!
کتاب رو هم که نخوندم. اما این رو می دونم که شک باوری یا همون اسکپتی سیزم سالهاست در ذهن بشر جای گرفته یا قانع می شه یا همون طور می مونه یا به نیهیلیزم منجر میشه. این که می گن شک یک ایستگاهه رو نمی تونم قبول کنم. اونهایی که این رو می گن شک رو به شبهه متمایل می دونن که ان شاء اله! برطرف می شه که اگرم نشد حلاج و عین القضات مدلهای خوبی هستند برای برطرف کردن!

دل سگ رو خوشبختانه خوندم و به بولگاکف ِ عزیز بسیار ارادت دارم به خاطر کتاب جاودانه ی مرشد و مارگریتا

سلام
بله مشخص است!! در آن داستانی که خودم نوشتم بهش اشاره داشتم

توی این کتاب هم جایی یکی از شخصیت ها شک را توهم می نامد و... همین بحثی که اشاره کردی...
حالا اگه بگم مرشد و مارگریتا رو هنوز نخوندم چی!!

نعیمه سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:53 ق.ظ http://n1350.wordpress.com/

من از مستور همین یک کتاب رو خوندم. وقتی تموم شد با تعجب از خودم پرسیدم یعنی این همه تعریف و تمجید و به به و چه چه برای این بود؟
آناکارنینای تولستوی رو خوندی؟
وقتی اونجا درباره شک و یقین صحبت می کنه آدم کیف می کنه. بعد یه مرتبه بیای این کتاب رو بخونی.
نه به نظرم این کتاب متوسط هم نبود.
ضعیف بود. اما باهات موافقم نثر روان و خوبی داره.

سلام
کارهای متاخرش یعنی داستانهای کوتاهش بعضاٌ قابل توجهه...
با در نظر گرفتن نثر و... و در کل گفتم متوسط بود!
متاسفانه آناکارنینا را نخواندم
ممنون

م.ایلنان چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:21 ب.ظ http://www.mimilnan.wordpress.com

دو نفر می خواستن با هم یه مغازه باز کنن. این یکی به اون یکی گفت: چطوره ساندویچی باز کنیم. اون یکی جواب داد: نه بابا، ساندویچی فایده نداره. این جا چلوکبابی هست، اون ور تر جگرکی، سر خیابون هم سیراب شیردون، پیتزایی هم که تازه باز شده، تازه یه ساندویچی هم که کمی پایین تره...بعد اضافه کردک قصابی می زنیم که هم مردم از ما گوشت بخرن هم این همه مغازه ی اغذیه ای. خلاصه مغازه رو راه انداختن. اون یکی به این یکی گفت: حالا یعنی یعنی تو مشتری هستی. بیا تمرین کنیم ببینیم تا خوب راه بیفتیم. این یکی رفت و یه دوری زد و برگشت اومد در مغازه و عین یه مشتری گفت: سلام آقا، بی زحمت یه همبرگر و دو تا سوسیس... اون یکی پرید تو حرفش که بابا، ما که ساندویچی نیستیم، ساندویچی باز نکردیم که... اصلا تو بیا وایسا تا من مشتری باشم. رفت دوری زد و اومد در مغازه و گفت: داداش، بی زحمت یه کیلو خورشتی بده. این یکی که در مغازه بود گفت: شیشه خالی اوردی؟
حسین جان، الهی من تو را غش، هر کی هر حرفی زده و کمی، فقط کمی کج بریده جواب دادی: اما داستان های کوتاهش معرکه ان...الهی من تو ره غش (دوبار)
نکته: از اونجا که نمی شه این پیغام رو خصوصی بفرستم بی زحمت پاکش کن چون ممکنه بعضیا نتونن جنبه ی شوخی-جدی ماجرا رو درک کنن. اگه خواستی نظرم رو برات می نویسم، درباره ی این کتاب.

سلام مرتضی جان

درسته
البته من نگفتم همه داستانهای کوتاه ها گفتم بعضی...
بنویس رفیق خوشحال می شم و استفاده می کنم

مارسی جمعه 11 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:55 ب.ظ

این کتاب 4 مین کتاب پرفروش آدینه بوک هست...
نمی دونم چرا...
خیلی معموای رو به پایین بود(البته متن شما رو نخوندم میله جان)

سلام
مارسی عزیز علتش جامعه هدفی است که نویسنده کتاب مد نظر قرار داده است.

مارسی یکشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 09:17 ب.ظ

سلام
بعد ار 4 ماه دوباره اومدم اینجا نظر بدم...
2 تا سوال برام پیش اومده...
یکی محل کاری بود که نقش اول داستان تو اون ساختمون روی پایان نامش کار می کرد
یادمه که داشت توضیح می داد می گفت یه ساختمون دولتی و از این حرفا.ولی باز فکر کنم وسط داستان یادش رفت و ساختمان مسکونی شد...
چون یه پیره زن تو آسانسور کلی خرید کرده بود و داشت میرفت خونشون...آخه میشه همچین چیزی؟
یه طبقه اداره باشه و چند تا هم مسکونی؟(آیا من اشتبا فهمیدم در مورد محل کار)
دومی هم راجع به سوسک بود...خیلی مسخره بود.واقعا آماتور بود
سوم هم (: چرا این کتاب پرفروش بود
چهارم هم لطفا دقت کنید.(در تمامی موارد.)لطفا مارو گول نزنید.کتاب های مسخره نخونید.چون ما هم میریم همونو می خونیم.
پنجم هم شاید نویسنده می خواست به تمام سوالات جواب بده ...شاید نتونست...شاید نذاشتن
با تشکر

سلام
نکات اول و دوم را واقعن الان یادم نمیاد.
در مورد نکته سوم در خود مطلب نظرم رو گفتم.
در مورد چهارم اگر مطلب را بخوانید و تصمیم به خواندن بگیرید که خودتان تصمیم گرفته اید! من در این مطلب نظرم رو صریحن در مورد کتاب گفتم و این که از نظرم به کار چه قشری خواهد آمد...چنانچه در اون قضیه اشتباه کرده ام که باید مواخذه شوم وگرنه برادر من منم تا وقتی کتابی رو نخونم که نمی دونم توش چیه! ممکنه منم کتاب متوسط بخونم و حتا شده که کتاب افتضاح هم خوندم و در موردش نوشتم.
فکر کنم شما مطلب رو نخوندید ...

مارسی دوشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 01:56 ب.ظ

فقط این نکته رو بگم که کتابی که میگید در پست بعدی قرار میدم . واز این حرفا ما قبلش تهیه می کنیم با شما میریم جلو...نمی ذاریم شما بخونید بعد بیایم پستو بخونیم که کل داستان معلوم بشه بعد بریم تهیه کنیم.
مطلب شما رو هم خوندم...

سلام
چنانچه این گونه عمل می کنید که موجب مباهات بنده است...قاعدتن پس باید حق بدهید که گاهی اوقات کتابها متوسط از آب دربیاید و یا حتا ضعیف.
موفق باشی

ملیکا جمعه 17 تیر‌ماه سال 1401 ساعت 11:25 ب.ظ

سلام بر میله ی عزیز
وقتتون بخیر و شادی
اصلا از کتاب خوشم نیومد تا صفحه ی ۴۰ خوندم
توضیحات شما مثل همیشه عالی بود
باتشکر

سلام رفیق کتابخوان خوبم
امیدوارم حال و احوال خوب باشد.
اوه اوه... چه نمره‌ای داده‌ام به کتاب
خوشحالم که علیرغم این تجربه از خواندن مطلب رضایت داشته‌ای...
دوازده سال گذشته است

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد