میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

آناکارنینا (قسمت دوم) لئو تولستوی

قسمت دوم

...پتروفسکی که پنج میلیون ثروت را بر باد داده بود درست مثل سابق زندگی می کرد و حتی رییس دارایی بود و بیست هزار روبل حقوق می گرفت...

*

حق با پاپاست که می گوید وقتی ما بچه بودیم یک نوع افراط و تفریط در کار بود; ما را در اتاقهای بالاخانه نگه می داشتند اما والدین در اتاق وسیع مجلل زندگی می کردند. حالا برعکس شده , والدین در پستو بسر می برند و بچه ها در اتاق مجلل. ظاهراً در این دوره و زمانه , والدین حق حیات ندارند...

*

استپان ابلونسکی (برادر آنا) اشراف زاده ای خوش اخلاق و دوست داشتنی (مردم دوستش دارند وگرنه ما غلط بکنیم چنین احساسی نسبت بهش داشته باشیم!) و در عین حال علاقمند به مطالعه زنان ( زن به عقیده من از آن موضوعاتی است که هر قدر مطالعه اش کنی باز هم تماماً یک چیز تازه خواهد بود) و ولخرج است. در حالیکه همسر و شش بچه اش!! را برای صرفه جویی با چتر به خانه باجناقش می فرستد در پایتخت مشغول خوشگذرانی و انجام وظیفه مهم اداری ها یعنی: رخ نمایی و یادآوری وجود خود در وزارتخانه و حضور در مهمانی ها و... است. او جذابیت زندگی را در تنوع و سایه روشنی آن می بیند. او نماد طبقه خود است... بنیاد رو به زوالی که به یمن فقدان مانع به حرکت خود ادامه می دهد.

کنستانتین لوین بدون شک شخصیت اصلی داستان است! چرا که بیشترین صفحات داستان را به خود اختصاص داده است. شخصیت لوین برگرفته از شخصیت خود نویسنده است و لذا تفکرات و دغدغه های تولستوی , اکثراً از زبان لوین مطرح می شود (همان قضیه شیر مرغ و جون آدمیزاد). لوین در املاک روستایی خود زندگی می کند و روابط خوبی با دهقانان و کارگران خود دارد. مدام در حال بررسی و تفکر برای بهبود فرایندهای تولید است و از افکارش مشخص است که به توسعه درونزا و بومی معتقدست: باید خلق و خوی نیروی روستایی را شناخت و بر اساس آن کارهای کشاورزی را روبراه نمود. افکار لوین در این بخش نشان دهنده تسلط تولستوی بر مسایل کشاورزی است که البته او هم زندگیی شبیه به لوین داشته است.

لوین مدام در حال مطالعه و شناسایی مردم است و نظرش را بر اساس یافته هایش تغییر می دهد (در مقایسه با برادرش که بیشتر حالتی تئوریک دارد و هرگز نظراتش را تغییر نمی دهد و اتفاقاً مورد تایید عموم نیز هست!). وقتی با ساخت مدرسه برای کشاورزان املاکش مخالفت می کند ممکن است تعجب کنیم ولی از دیدگاه نظام مند او:

آنچه که واجد اهمیت است یک نظام مطلوب اقتصادی است که در چارچوب آن مردم زندگی بهتر و اوقات فراغت بیشتری داشته باشند. آن وقت مدارس هم خواهند بود.

از دیدگاه او شرایط فعلی به گونه ایست که رعیت چنان درگیر مسایل ابتدایی خود است که اصلاً فرصت اندیشیدن را ندارد و با تجاربی که انجام می دهد (ایجاد تعاونی و سیستم اجاره داری و پیمانکاری و...) به این عقیده می رسد. او شکست هایی که در این راه می خورد را تجزیه تحلیل می کند و علل آن را ریشه یابی می کند مثلاً:

مشکل دیگر ... عدم اعتماد غلبه ناپذیر و سوءظن دهقانان نسبت به مالک بود و اینکه هدفش جز تمایل به غارت کردن هرچه بیشتر آنها نمی تواند چیز دیگری باشد. البته آنها بدخواه لوین نبودند می خواستند فارغ بال و بی قید و بند کار کنند و منافع او برای آنها نه تنها بیگانه و نامفهوم بلکه همانند یک معمای غیر قابل درک , با خواست های عادلانه خود آنها نیز در تضاد بود. 

لوین غیر از دغدغه های خانوادگی و کشاورزی , دغدغه وجودی و مذهبی نیز دارد که سطور قابل توجهی را به خودش اختصاص می دهد. موضعی مبهم نسبت به مذهب دارد ولی در این خصوص فکر می کند و برونداد هایی هم دارد اما به نظر من خلاصه عقایدش را در آن فرازی که زن و بچه اش در جنگل هستند و طوفان سختی می آید و درختی ریشه کن شده است می توان دید:

حال که درخت افتاده بود باز هم دعا را تکرار می کرد چون می دانست که بهتر از این دعای بی معنی , هیچ کاری از دستش ساخته نیست.

حکومت و مردم

اما در باب مردم و حکومت جایی از یک رعیت سوالی در مورد لزوم دخالت در جنگ صربستان پرسیده می شود و او (میخایلیچ) چنین پاسخ آشنایی می دهد:

فکر کردن به ما نیامده. امپراتور الکساندر نیکلایویچ همیشه به جای ما فکر کرده و حالا هم در تمام کارها به جای ما فکر می کند. او بهتر می داند.

ریشه این طرز فکر را در افسانه های این منطقه نیز می توان رصد کرد, به عنوان مثال در قسمتی به ریشه شاهزادگان روسی در پاورقی اشاره شده است که گروهی از نیاکان همین مردم از نیاکان همین شاهزادگان چنین درخواستی دارند:

بیایید بر ما حکومت کنید و مالک الرقاب ما باشید. ما به طیب خاطر قول می دهیم مطیع محض باشیم. همه رنج ها و حقارتها و ایثارها را تحمل می کنیم فقط بار قضاوت و تصمیم گیری را از دوش ما بردارید.

نخندید لطفاً! فکر کردید ما و نیاکانمان وضعمان بهتر بوده است؟ هرگز!

در بخشی از داستان قضیه درگیری صرب ها (که از نژاد اسلاو و همخون روس ها هستند) و ترک ها پدید آمده است و عرق ملی برخی به جوش آمده و در این باب فک می زنند. از لزوم دخالت دولت گرفته تا اعزام گروه های خودجوش داوطلب (از قضا این گروه های داوطلب را بسیار قشنگ توصیف می کند... کسانی که واقعاً درب و داغان و از همه جا بریده و مستاصل هستند و روغن ریخته وجودشان را نذر امامزاده نژاد خود می کنند) و جالب است که همه جا صحبت از اراده مردم و لزوم تبعیت از اراده مردم مایه می گذارند. نویسنده از زبان لوین چنین می گوید:

این کلمه مردم خیلی مبهم است ... شاید یک در هزار بدانند مطلب از چه قرار است. مابقی هشتاد میلیون نفر نظیر میخایلیچ خودمان نه فقط خواست و اراده شان را بیان نمی دارند بلکه کمترین درکی از موضوع و اینکه در مورد چه چیزی باید اراده خویش را ابراز نمایند, ندارند. باین ترتیب ما چه حقی داریم که بگوییم این اراده مردم است؟

موضوعاتی برای تفکر بیشتر و بدون شرح!

شاید این خصیصه خوب ما باشد که می توانیم نقایص خودمان را ببینیم اما زیاده روی می کنیم. ما با ریشخندی که همیشه بر زبان داریم خود را تسکین می دهیم. فقط این را به تو بگویم که اگر همین نوع حقوق شبیه به حق تشکیل انجمن های محلی ما را به یک ملت دیگر اروپایی , فرضاً آلمانیها یا انگلیسیها بدهی محققاً از آن آزادی به بار می آورند اما ما چه؟ ما فقط بلدیم مسخره کنیم.

*

فقر در روسیه فقط معلول تقسیم نادرست مالکیت ارضی و سمت گیری های غلط نبوده بلکه تزریق بی قاعده و غیر طبیعی تمدن خارجی به روسیه طی دوران اخیر در پیدایش و گسترش آن تاثیر داشته ; بویژه احداث راههای مواصلاتی و راه آهن که تمرکزگرایی در شهرها را در پی داشته , توسعه تجمل گرایی و در نتیجه آن رشد صنایع ماشینی به زیان تولید کشاورزی , و بالاخره سیستم اعتبارات بانکی که بورس بازی را به همراه داشته است.

***

شاید زمانی حجم کتاب نشان دهنده هنر نویسنده بوده است , نمی دانم, اما مطمئناً در حال حاضر خوانندگان عموماً به سمت کتاب های قطور نمی روند و هنر نویسنده هم در ایجاز گویی او نمایان می شود. به موضوعات مهم و فسفرسوز مطرح در کتاب احترام می گذارم و کلاه نداشته ام را نیز به احترام بیان و جمعبندی مسایل مختلف مطرح در جامعه آن روز و انتقال آن به خوانندگانی که کمتر به این موضوعات می اندیشند , آن هم در قالب یک رمان عاشقانه! از سر بر می دارم اما با این حال باید گفت که برخی موارد (نظیر صحنه های طولانی شکار و...) قابل حذف بودند. ضمن این که باید اشاره کنم اگر اسامی موجود در کتاب را کنار هم بگذاریم خودش حجم قابل توجهی می شود!

این کتاب که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند موجود است تا کنون حداقل 8 بار به فارسی ترجمه شده است که من به همه مترجمان و همه خوانندگان خسته نباشید عرض می کنم! بی انصاف ها این همه کتاب ترجمه نشده مونده اونوقت کتاب به این قطوری 8 بار !!

مشفق همدانی   انتشارات امیرکبیر  1342

محمدعلی شیرازی  نشر ساحل        1348

جواد امیرانی (امیری؟)  نشر هما       1363

منوچهر بیگدلی خمسه  نشرگلشایی  1363

قازار سیمونیان   نشر سیمرغ           1377

علی جودی     فرهنگ نشر نو          1381

سروش حبیبی   نیلوفر                   1382

محمد مجلسی  دنیای نو               1388

تلخیص شده توسط ماریان استورمان ترجمه امیر اسماعیلی  نشر توسن 1368

کتابی که من خواندم ترجمه علی جودی با ویراستاری محمدرضا جعفری و محمد شریفی و انتشارات فرهنگ نشر نو بود. (چاپ اول 1381 در 2200 نسخه با 1200 صفحه و به قیمت 12500 تومان)

...............

پ ن: لینک قسمت اول

نظرات 34 + ارسال نظر
نیکادل چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:40 ب.ظ http://aftabsookhte.persianblog.ir

اوووووووووووووووووول
سلام
داشتم متن رو می خوندم کم کم یادم میومد که کتاب چه روده درازی هایی داشت که راست کار این نویسنده است و هی این خاطرات تلخ در ذهنم زنده میشد. با خودم گفتم این میله اگه به این موضوع اشاره نکرده باشه دچار خوش بینی قابل انتقادیه که رسیدم به آخرش و دیدم بله! میله کتاب خوان ما همواره بدون پرچم خواهد ماند
چی بگم ؟گفتنی ها رو گفتی ضمن اینکه دیگه حالا خیلی هم چیز قابل عرضی نداره واسه این دور و زمونه. پخش مستقیم همه جور بدبختی توی بساطمون هست. ولی یه اعترافی بکنم به طرز خجالت آوری عاشق مدل زندگی برادر آنا هستم خدائیش چه حالی میده این سرخوشی. خدا قسمت همه آرزومندان بکند.
در ضمن ناتور دشتم رو پیدا کردم.
امروز نشستم دوباره داستان دوم احمد غلامی رو خوندم. خیلی قشنگ بود.
راستی کتاب بعدی که داستانی نیست چیه؟ فضیلت عدم قطعیت رو پیشنهاد می کنم. یعنی دارمش و باید بخونمش . حالا بلاخره زودتر خبر بده بدونیم چه کاره ایم.

سلام
به ههههههههههههههههههههههههه
من اومدم اون ور خبر بدم نگو شما این ورید!!
خوشحالم که از آزمون بی پرچمی سربلند بیرون اومدم
امیدوارم در ادامه بی پرچم تر هم بشوم!
استیوا مسلکی و بی دردی و ... ای! کیه که بدش بیاد! به شرطی که به همون قسمی که کار جدیده که پولش بیشتره رو به دست آورد برای طالبانش هم به وجود بیاید وگرنه بی مایه فطیر است... تازه طرف مقابلت هم باید صبر ایوب و مغز زرافه داشته باشد تا خلاصه همه چیز ردیف بشود و...
به به به سلامتی (پیدا شدن)
این کتاب آقای غلامی رو دوست دارم و به خصوص داستان دومش را...
بعد از ناتوردشت که تونل ارنستو ساباتو است برای بعدش دارم به یک پروژه فکر می کنم! :
این که یک بار دیگه بشینم تاریخ معاصر رو از مشروطه به این طرف بخونم! روزی نیم ساعت و برداشتم رو به صورت پاورقی بنویسم اینجا... نظر تو چیه؟ و البته دیگران هم؟

محمد رضا ابراهیمی چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:56 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

سلام بر میله عزیز
می خونیم و استفاده می بریم کم نیست اگه نظر هم ندیم از وجدان دوره. ناچارا باید بگم خوندمتون.

سلام بر شما
لطف دارید عزیز
ممنون

فرواک پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:11 ق.ظ

سلام.
راستش همون لحظه که اون کامنت رو خوندم کمی‌احساساتی شدم . منظور من از ما کلی بود و دفاع من هم از قشر هنرمند به قول اون دوستمون کلی بود. خب الان می‌گم هر کس نظری داره دوست من. حداقل در این‌جا باید آزادی بیان داشت. اما حق دفاع‌کردن را هم باید داشت. شما چرا شرمنده می‌شوید. مشکلی نیست. جمعیت نویسنده چوب دو سر طلای دولت و ناشر را می‌خورند این افکارعام هم روش.
و اما...
کاش ارتباط این شخصیت‌ها را از نظر تاثیر‌گذاری افکار بر همدیگر توضیح می‌دادید مثلا ارتباط کنستانین لوین را با آناکارنینا.
دوست ناشری می‌گفت در نمایشگاه کتاب بیشتر مردم به دنبال کتاب‌های قطور غرفه‌اش بوده‌اند. البته به نظر من قشر عام خوان و قشر خاص خوان کتاب از نظر سلایق متفاوتند.یعنی این قشر مردمی باعث فروش کتاب می‌شوند و اگر این کتاب چندین بار ترجمه شده بدلیل فروش بالای آن است و درنتیجه مردمی‌است.مثلا کتاب ِآب‌سوخته‌ِ ِی فوئنتس که الان دستمه کتاب سخت‌خوانی است (نمی‌گم من خاص خوان هستم نه) اما به نظرم بیشتر قشر مردمی از آن استقبال نخواهند کرد.

سلام
از قسمت اول که هیچ! چون حرف دیگری برای زدن ندارم
در مورد مطلب نمی خواستم به این صورت شخصیت به شخصیت بنویسم چون اولاً شخصیت ها زیاد بودند و بعدهم این که یادداشتهای من اصلاً موضوعی بود... بعد دیدم خیلی پر حجم می شود و حوصله سر بر...گفتم یه خورده نوآوری بزنم توی کار این شد که می بینی...منظورم اینه که مطالبی که هنگام خواندن برداشتم با این دیدگاه که اینجوری می نویسم نبود و ...
اما ارتباط شخصیت ها و به خصوص آنا و لوین: این رو می خواستم اشاره بکنم ولی چون همه چیز ذهنی بود از قلم افتاد ولی نکته مهمی داشت اون هم این بود که این دو شخصیت یک بار و اون هم اواخر داستان با هم روبرو می شوند! و اتفاقاً صحنه جالبی هم بود که برای لوث نشدن نمی گویم!!
در مورد قطر و حجم: زمانی که بابت خواندن این کتاب می گذارم معادل است با زمان خواندن حداقل 4 کتاب ... و به نظرم این کتاب می تواند به راحتی به نصف تقلیل پیدا کند و هیچ ضربه ای هم نخورد!
البته سخنان آن دوست ناشر با توجه به مشاهدات حضوری قابل توجه است اما فکر می کنم اگر نمودار حجمی رمان ها را بر اساس زمان تالیف رسم کنیم قطعاً شیب نزولی خواهد داشت و این نشان دهنده آن است که ذائقه مشتری به سمت حجم کم مایل شده است و البته قطعاً استثنا هم در این میانه هست.
ضمناً خریدن یک مقوله است و خواندن یک مقوله
سخت خوانی و راحت خوانی را هم درست می فرمایید اما باید اضافه کرد که برخی سخت خوان ها اسم در می کنند و بر اساس معروفیت بارها چاپ می شوند (انشاالله خوانده هم می شوند!)
اما ترجمه های زیاد این کتاب و فروش بالای آن ارتباط غیرمنطقی دارد! می توانست دو یا سه مرتبه ترجمه شود و همین میزان فروش را هم داشته باشد(هر کدام با چاپ های بیشتر) ولی ما سرمایه سوزی می کنیم دیگر مثل همه حوزه های دیگر...

نیکادل پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:08 ق.ظ http://aftabsookhte.persianblog.ir


مغز زرافه خیلی با حال بود
میله از دست تو !
.
تونل کی اومد توی آمار؟ برم ببینم چیه؟ به ناتور که میرسم یحتمل. پروژه تاریخ معاصر هم خوبه، من قبلن خیلی زیاد تاریخ معاصر خوندم. خیلی خیلی هم دوست دارم. بی خطر تر از مطالعه فلسفه و جامعه شناسیه! البته اگه معاصر رو از 30سال پیش به اونور بگیریم. خیلی از اطلاعاتم لب پر (lab par) شده بازخونیش خیلی لازمه.
هستیم آقا.

سلام

تونل همون موقع که ناتوردشت اومد , اومد! امروز شروعش کردم ...10 صفحه اولش که خوب بود (از همین نویسنده قهرمانان و گورها را هم قبلاً گرفته بودم که یکی دو بار در خواندنش ناکام شده ام!! اما این به نظرم که شروع خوبی داشت)
خوبه عالیه...
30 سال پیش به این طرف که زمان حال است البته حال منظور حال است نه عشق و حال... تاریخ معاصر ما عموماًً ماضی و مضارع استمراری است یعنی همچین ماضی ماضی نیست بلکه نوعی ماضی است که در زمان حال هم استمرار دارد و به همین خاطر است که اهمیت دارد...
از مشروطه شروع کنیم؟ دوستان دیگر نظری ندارند؟ البته باید کمی این پروژه را پخت و بعد شروع کرد که مفید باشد...

پیانیست پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:12 ق.ظ http://baharakmv2.blogsky.com

با موبایل میخونم میام نظر مینویسم. این جوری تمرکز ندارم.

سلام
ممنون

لیلی پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:25 ق.ظ http://lilymoslemi.blogfa.com/

کلا در ایران یه کتابی 40 بار هم ترجمه بشه باز اونقدر مترجم خود شیفته و دیوانه به اندازه لازم پیدا میشه که بخوان یه اثر رو 1000 بار دیگه ترجمه کنند... قبلنا مد بود هر کی از ننه اش قهر می کرد میرفت فلافل فروشی میزد الان هر کی از ننه اش قهر می کنه میاد ایبسن ترجمه می کنه ... من همیشه کار مترجمانی که دست به ترجمه ی یک اثر جدید و یا یک نویسنده جدید رو میزنند تقدیس می کنم هر چقدر هم که بد ترجمه کرده باشه ... ولی همینکه به خودش این جرات رو داده که از چشم و هم چشمی فاصله بگیره و در راه ادبیات قدم برداره برای خاطر دل خوانندگان یعنی این مترجم دلسوز ادبیاته ... من قدیمی ترین نسخه رو خونده بودم همون انتشارات امیر کبیر و یادمه با اینکه بچه بودم به روح همه ی نویسندگان روسی صلوات فرستادم از اینکه اینقدر اسامی سختی دارند و تا نوه ی عمه ی زنداداش خاله ی مادربزرگشون رو هم وارد داستان می کنند و راجع بهش شخصیت پردازی هم می کنند...

سلام
اول این که بگم رفتم و کتاب ناتوردشت را عوض کردم ممنون که تحریک کردید...
و اما بعد:
خوب شما که خودتان این کاره یعنی مترجم هستید و اینگونه می گویید من چی بگم... اما فکر می کنم از سهم ناشران هم نباید غفلت کرد ... اگر ناشر نخواهد که مترجم نمی رود دنبال ترجمه اثری که قبلاً n بار ترجمه شده است... البته هر ده بیست سی سال بد نیست بازنگریی بر ترجمه قبلی بشود (با توجه به تطور زبان) و یا زمانی که یک ترجمه اساساً اشکال دارد ترجمه جدیدی بشود یا مثلاً قبلاً از زبان واسطی ترجمه شده است حالا می رویم سراغ زبان اصلی و از اینجور برنامه ها
...
البته موافقم که تعداد شخصیت ها زیاد است و غیر لازم بعضاً ...اما من از آهنگ اسمهای روسی سه سیلابی خوشم میاد ...اسپانیایی های سه سیلابی و کلاً سه سیلابی ها

آنا پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:33 ق.ظ http://www.royayetafavot.blogfa.com

۱. کاش قسمت دوم رو نمی ذاشتی میله ... دیگه میلی واسه خوندنش ندارم .
۲. فکر کنم ترجمه خوبش کار سروش حبیبی باشه
۳. من یه پست واسه تونل میذارم به زودی

سلام
ای وای بر من... چرا؟ چیزی رو لو دادم؟ یا...؟ اگر لطف کنی و بگویی کمک خوبی به من می شود تا در مطالب بعدی اشتباه را جبران کنم
....
2- نمی توانم ندیده قضاوت کنم... ترجمه های خوبی از سروش حبیبی تا الان خوندم و از کاراش خوشم میاد موقعی که کتاب را خریدم این چاپ اخیرش هنوز نیامده بود در بازار و...اما اخیراً صفحه اول این دو تا ترجمه را مقایسه کردم کار جودی را بیشتر پسندیدم ولی باز با یک پاراگراف نمی توان قضاوت کرد ...آقای حبیبی به هرحال مترجم با اسم و رسمی هستند.
3- به به به سلامتی

فرواک پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:26 ب.ظ

سلام.
درمورد چندین بار ترجمه شدن یک کتاب نکته‌ای به ذهنم رسید که بد نیست بشنوید.همان دوست ناشرم می‌گفت ناشرهای تازه‌کار و حتی کهنه‌کاری که از یک‌کتاب معروف در غرفه‌شون ندارن همیشه سفارش ترجمه می‌دن و برای بیشتر ویترین و کارنامه‌ی کاری خودشون این‌کار رو انجام می‌دهند تا به نوعی با پرفروش بودن این آثار یکم بار مالی نشرشون رو کاهش بدهند. البته من فکر می‌کنم باید که دلایل بسیاری داشته باشه این کار.
دیگر اینکه مثلا مترجمی می‌شینه یک‌سال تمام یک اثر نو رو ترجمه می‌کنه. اول اینکه اصلا نمی‌دونه کس دیگه‌ای هم داره اون رو ترجمه می‌کنه یا نه. بعدش هم مطمئن نیست که ناشری قبول می کنه اثرش رو چاپ کنه یا نه. چطوری بگم یک جور نداشتن امنیت شغلی در این‌کار و تلف‌کردن وقت بدون اینکه حق‌الزحمه‌ای بهت بدن هم جزو دلایل ترجمه نشدن کارهای جدیده.حرف در این باره زیاده ومن وقتتون رو نمی‌خوام بگیرم.

سلام
دقیقاً بحث سود و پول هم هست ... مثلاً یک کتابی یا نویسنده ای که اسم در می کند این اتفاق می افتد... مترجم اول پوستش کنده می شود بعد ناشرین بعدی میان درو می کنند و...
نداشتن تشکل هم واقعاً عجیب است (برای مترجمین)
ممنون

درخت ابدی پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:30 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام بر میله.
حسابی خسته نباشی.
مارشال برمن تو کتاب "تجربه‌ی مدرنیته" روسیه رو مدرنیسم توسعه‌نیافتگی دونسته که شامل حال ما هم می‌شه.
کاش سروش حبیبی یا همون جودی بیان دکتر ژیواگو رو دوباره ترجمه کنن. ترجمه‌ی موجود جالب نیست.
با مورد تاریخ معاصر موافقم. برای شروع فکر کنم کتاب آبراهامیان با عنوان "تاریخ ایران مدرن" بد نباشه، هرچند داغ دل آدم تازه می‌شه از حماقت‌های مکرر.

سلام درخت جان
ممنون برادر... محتاج بودم
به غیر از تفریحاتشون و بحث ودکای 50 درصد! شباهت های غریبی داریم به هم
دکتر ژیواگو گفتی یاد یک خاطره افتادم! سال اول دوم دانشگاه بودم یکی از بچه محل ها اومد پیشم و گفت باید برای درس فلان (دبیرستانی بود) یک کتاب رو خلاصه کنیم و من یه کتاب برات آوردم بخونی و خلاصه کنی! (اون موقع ها تحقیق مد نشده بود!) کتاب چی بود؟ همین دکتر ژیواگو با قطع جیبی! (توی کتابخانه پدرم با قطع معمولی داشتیم ولی من جرات نمی کردم برم طرفش) خلاصه ببین چه کشیدم
..............
اون کتاب رو خریده ام و دارم... اما بیایم سازوکار مطالعه را اول مشخص کنیم بعد ...
همه یک کتاب خاص رو بخونیم؟ یا یک کتابی مثل تاریخ مشروطه کسروی رو بگذاریم وسط و باقی کتابها در کنارش...؟یا اول من کتابایی که دارم در این زمینه بنویسم و بر اساس کتابای خودم بریم جلو ؟ یا موضوع به موضوع بریم جلو با توجه به همه کتاب ها؟ یا ...؟

رضا جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:36 ب.ظ http://shabgardi.blogfa.com/

فکر کردن به ما نیامده. امپراتور الکساندر نیکلایویچ همیشه به جای ما فکر کرده و حالا هم در تمام کارها به جای ما فکر می کند. او بهتر می داند.
نکته ی جالبیه که تولستوی خوب نشون داده
خسته نباشی
یه پیشنهاد: رمز داوینچی هم خوبه

سلام
.....
ممنون سلامت باشی
ایشالله سال دیگه چون نزدیک 100 تا رمان نخونده رو دستم مونده!
البته فیلمش رو دیدم

نادی جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:41 ب.ظ http://ashkemah.blogsky.com

نفهمیدم چرا باید قبل از مرگ بخوونیمش؟

سلام
چون نمیشه بعد از مرگ خوندش

فاطمه جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:27 ب.ظ http://30youngwoman.blogsky.com/

سلام

چقدر موضوعاتی که راجع بهش می شه حرف زد زیادن تو این نوشته

می خواستم بگم تورو خدا کتاب های قطور اینجوری رو بیخیال شید. من جان شیفته و زنبق دره رو که خوندم پشت دستم رو داغ کردم

در مورد تاریخ معاصر ایران هم من اصلاً پیدام نمیشه تا وقتی که موضوع تموم بشه ..چون حال و اوضاع روحی و روانی من به هم می ریزه. در حد تیم بارسلونا

خلاصه خوش بگذره با تاریخ معاصر ایران ....

سلام
بله فکر کنم زیادی زیاد بود
والله یه تعداد کتاب قطور در کتابخانه ام دارم و خوب حق بدید که بالاخره باید خوانده شوند! تازه این کتاب رای اکثریت رو هم پشتش داشت...
تاریخ معاصر حالت پاورقی خواهد داشت و خط اصلی وبلاگ به همین ترتیب ادامه خواهد داشت... تاریخ روزی نیم ساعت.

آنا جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:47 ب.ظ http://www.royayetafavot.blogfa.com

۱. مورد خاصی نبود که اشاره کنم میله جان ....کلن چون خیلی با جزئیات و مفصل توضیح داده بودی این حس دست داد....یاد جان شیفته و ژان کریستف افتادم....
چه خوب که خواندمشان دیگه بعیده بتونم رمانهای اینجوری بخونم ................
۲.من که می دانم آخر این تاریخ خوانی چیست....یا دو دستی توی سرمان می زنیم و فریاد وااسفا از تکرار تاریخ و حماقتهای مکرر و یا نتیجه می گیریم که ایرانیان حافظه تاریخی و دوره گذار ندارند......ما که گفتیم .....(/تو و درخت هم با این پیشنهاداتتان ....)
۳. خوب حالا اگه خواستید شروع کنید من هم هستم ...
پیشنهادم هم (ایران بین دو انقلاب آبراهامیان است........)

سلام
1- آهان از اون لحاظ ... حالا تلخیص شده اش شاید بد نباشه ...
2- ما که دستامون از خیلی قبل روی سرمان در حال ضرب گرفتن هست پس خیالی نیست!
آخر کار زندگی ما مرگ است ولی با این حال نمی شود منتظر مرگ نشست...ولی خوب انذار شما هم کمک می کند که راه تکراری نرویم
3- ممنون که هستید ...کتاب خوبی است اون کتاب رو هم دارم.... یک کتاب دیگر هم دارم که بد نیست : تاریخ تحولات اجتماعی ایران (مقاومت شکننده) جان فوران ترجمه احمد تدین
حالا در پست بعدی بیشتر صحبت می کنیم تا بتونیم خوب شروع کنیم
روزی نیم ساعت

منیره جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:28 ب.ظ http://http://rishi.persianblog.ir

و اما سلام و باز هم سلام ... الهی به حق اجداد صالحه آریا نژادان خبرهای آن چنان خوشی به شما برسد که سلام گفتن دو سه بار یادتان برود تا سلام های فراموش شده ما در روزگار فشار قبر که نه جان میگیرد و نه میگذارد جبران شود.
(راستی با امکانات موجود چه خبری می تونه اینقدر خوش باشه ؟ آزادی در بندا چطوره ؟ ... خدایا ! هستی ؟ نیستی ؟ کجاستی ؟ لااقل دخترا ! خدای بی غ...)
*********************
هی دیدم آنا کارنینا چقدر آشنا تر از بقیه است ! هی گفتم این با بقیه فرق داره ! هی ... اگه این پست رو یا خلاصه ای ازش نمی خوندم هزار سال دیگه ام یادم نمی اومد من این کتاب رو تو همون 20 سالگیا اینا خوندم ... خب استاد چه سود وقتی یادمان نمی آید ... یک نتیجه کلی میشه گرفت آدمای مثل من از 40 به بعد تازه شروع کنن به رمان خوندن ... قبلش هر چی زبان خارجه تو دنیا وجود داره بخونن تا اگه بچه هاشون افسارکشون اونا رو غربت نشین کردن دیگه عمر باقی مونده رو صرف یادگیری هُقن و اشپقشن و شقایبن زبان چی چی گرفته خارجی نکنن .
بشینن رمان بخونن تا ایشالا دم در خدا یادشون بمونه .

و سرانجام سلام

سلام خاخوور جان!
ای بابا خواب طرف رو به هم نزن...
نگران به یاد ماندن یا نماندن داستان نباید بود ... معمولاً ما تاثیراتی می گیریم و ... اما برای به یاد ماندن همین نوشتن به نظرم بهترین کار است... وگرنه من از دوره قبل از وبلاگ چیزی به خاطرم نیست...!
داری می ندازی گردن بچه ها دیگه کاش بچه های من هم چنان کنند
و علیک سلام

بید مجنون جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:16 ب.ظ http://fenap.blogsky.com

من گمان می کنم که ترجمه "سوش حبیبی" از باقی بهتر باشد.از او تعدادی از ترجمه های آثار طراز اول روسی هم موجود است

سلام
چند کامنت بالاتر نوشتم که ممکن است... من هم ترجمه های خوبی از ایشون خوندم...

فرواک جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:24 ب.ظ

سلام.
درباره‌ی خوندن تاریخ معاصر بگم که بخونید اما مواظب باشید آخرش مثل این برنامه‌ی شبکه‌ی دو نشید که هر شب ساعت نه آقای خسرو معتضد توش حرف می‌زنه درحالیکه صدتا کتاب جلوش بازه

سلام
برنامه اونم فکر کنم نیم ساعت در روزه!

پیانیست شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:48 ق.ظ http://baharakmv2.blogsky.com

متن خوبی بود. ممنون.
از همه باحال تر داداش انا بود. البته من که از جزییات ماجرا خبر ندارم.
تقاضای مردم از رهبرانشان هم درخور توجه بود. اینکه کسی بداند که چیزی نمیداند خیلی بهتر از این است که نداند و فکر کند میداند. حالا شاید اینها هم با این اعترافشان به جایی رسیده باشند. اگر کسی متعلق به شق دوم باشد ممکن است برود به دور خود صفحات مسین ببندد که از شدت تراکم اطلاعات منفجر نشود و از هم نپاشد!

سلام
ممنون که زحمت خواندن از روی موبایل را کشیدید...
من هم که 1200 صفحه را خواندم نیز از جزئیات ماجرا خبر ندارم
... البته اون جورش هم که کم بد نیست

آنا شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:19 ب.ظ http://www.royayetafavot.blogfa.com

با نیم ساعت در روز موافقم ولی قبلش سر کتاب به توافق برسیم

سلام
حتماً با توافق و برنامه می ریم جلو

نعیمه شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:16 ب.ظ http://dokhtarezamin.blogfa.com/

هیچ دقت کردی چقدر فرهنگ ما و روسها شبیه به همه؟
یکی مثل شولوخف میاد دن آرام رو می نویسه و یکی مثل دولت آبادی کلیدر رو می نویسه و هر دو داستان شبیه به هم هستن (درست مثل این که از روی همدیگه نوشته شده باشن) بعد تو میمونی که این همه شباهت ناشی از چیه؟
بگذریم
راستی به نظرت آنا کارنینا مقصر بود؟

سلام
بله چند تا کامنت بالاتر گفتم که شباهت غریبی داریم...
آنا مقصر بود یا نه؟ سوال سختی است... البته طبیعی است که انسان بدون تقصیر نداریم و همه مقصر هستند اما تقصیر آنا کجا ها بود و کجاها نبود؟ این فکر کنم به واقع بهتر باشد:
در مورد عاشق شدن مقصر نبود (از نظر من)
یکی از بزرگترین تقصیراتش که در متن هم یک بار به کوتاهی به آن اشاره و تصریح می شود آن بود که دقیقاً نمی دانست از شوهرش چه می خواهد... این در سرنوشت و اتفاقاتی که برایش افتاد خیلی مهم بود.به نظر من اگر تکلیفش را زودتر مشخص می کرد بهتر بود و...
یکی از تقصیراتش که البته گناه کمتری داشت ولی پیامدش سنگین بود انتخابش در ازدواج است...
استفاده نکردن از هیچکدام از روش های جلوگیری هم کم تقصیری نبود!
و....
نظر شما و دیگر دوستانی که خواندند چیست؟

پپر پریا شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:15 ب.ظ http://farfar2010.blogfa.com

وای امار ترجمه اش جالب بود من گمون می کردم این شازده کوچولو هست که از دست هیچ ناشری در نرفته نگو آناکارنینا هم دست کمی نداره

سلام دوست عزیز
فعلاً که رکورددار مزرعه حیوانات جورج اورول است که در این زمینه بی رقیب است.

پرنیان یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:25 ق.ظ http://fathebagh.blogsky.com

سلام
این کتاب رو من تو سن ۱۵-۱۴ سالگی خوندم. شاید یه کمی زود بوده زمانش برای خوندن!!!
خیلی چیزهاش از خاطرم رفته بود. اما خوندن این پستت باعث شد هم تقریبا کل کتاب به یادم بیاد هم یک سری خاطرات آن سالها و کتاب آنا کارنینائی که توی یک کتابخانه بود و ...
ولی واقعا می شه گفت این کتاب جزو کتابهائی هست که حتما باید قبل از مرگ خوندش؟!

مرسی برای این نقد و خلاصه نویسی بسیار خوب.

سلام
بله زود بوده! عضلات دست آدم توی اون سن توان بلند کردن این کتاب رو نداره
به نظرم نه! برای برخی ممکنه...
ممنون

حسین(گیلانی) یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:15 ق.ظ http://www.halachin.blogfa.com

سلام. کما کان نظری در مورد این کتاب ندارم. اما سروش حبیبی: 1. گمان میکنم ترجمه ش بهتر از بقیه است(بابت تکرار عذر می خوام) 2. تا جایی که من می دونم ایشون "دکتر ژیواگو " رو هم ترجمه کردن ولی احتمالا تو ارشاد گیر کرده.(قابل توجه جناب درخت ابدی)
در مورد تاریخ معاصر هم فکر خوبیه. برای من که حتما مفید خواهد بود. پیشنهاد می کنم اول کتابهای به درد بخور تو این زمینه رو معرفی کنید(چه اونهایی که دارید چه اونهایی که ندارید) بعد یکی یکی به انتخاب خودتون بریم جلو.
البته از "مقاومت شکننده" دانستم که پیدا کردن کتاب هایی که شما دارید آسان نیست.

درود و دو صد بدرود.

سلام
1- خواهش می کنم
2- ممنون ... درخت جان با شما هستند حسین آقا
موافقم یک پست در آینده نزدیک می گذارم که در آن همه اظهار نظر کنند که چه کتابهایی خوبه و...
پیدا نمی شود اون کتاب؟! دیروز مقدماتش رو خوندم و پیشگفتارش را تا ببینم چی جوریاست... 10 سال پیش خریدم ...البته یک بخشی از آن را خواندم نه کلش را...

فاطمه یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:38 ق.ظ http://30youngwoman.blogsky.com

یعنی الان ما که این کتاب رو نخوندیم به نظر شما بریم بخونیم؟

نمیشه کلاً یه جلسه تشریح کتاب بگذارید؟ الان من هم عذاب وجدان و فضولی خوندن این کتاب رو دارم. هم م یدونم که خیلی وقت ازم میگیره که باید برای کتاب های واجب دیگه صرف کنم

سلام
اگر کتاب های واجب در دور و برتان هست که فعلاً درنگ نکنید! بعدها اگر فرصت مناسب بود و...
تشریح این کتاب که خوب زمان بر است و انگشتانم درد می گیرد

فرانک یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:22 ق.ظ http://bestbooks.blogfa.com

از معدود کتاب های روسی هست که خوندم
واقعا سخت خوانند
منتظر تونل و ناتوردشت هستم دوست عزیز
موفق باشید

سلام
ناتور که تمام شده ولی تونل را فردا تمام می کنم
سلامت باشید

NiiiiiZ یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:48 ق.ظ http://taktaazi.blogfa.com

فانی یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:57 ق.ظ http://oldmidwife.persianblog.ir

سلام.خسته نباشید.من آنا کارنینا رو تو بد سنی خوندم.نوجوون بودم و دلم داستان های عاطفی می خواست.آنا کارنینا رو به ضرب و زور خوندم تا فقط بتونم پیش این و اون پز بدم.لذتی ازش نبردم.حالا به نظرم تو این سن اگه بخونمش حس مطبوعی ازش بگیرم.اما کو چشم بینا آقای حسین؟چشمام سو ندارن دیگه!شمام منو نگاه کن و درس عبرت بگیر.

سلام
سلامت باشید به خصوص در ناحیه چشم و چال
آهان حالا یاد چیزی افتادم که راست کار شماست...کتاب صوتی این کتاب نیز موجود است ظاهراً
ای وای من الان چی جوری عبرت بگیرم و بعد که عبرت گرفتم چی کار باید بکنم؟

فرانک یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:41 ب.ظ http://faranakkhatoon.blogfa.com/

گرفتند...

بله واقعاً مسئله این است
سلام

درخت ابدی دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:21 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

ممنون از خبری که جناب گیلانی دادن. خیالم راحت شد.
ظاهرا بلایی که تو شوروی سر پاسترناک اومد این‌جا داره سر کتابش میاد!

سلام
ما هم از ایشان تشکر

نعیمه شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:55 ق.ظ http://dokhtarezamin.blogfa.com/

من بیشتر آنا را قربانی دیدم تا مقصر
حتی در ایران خودمون هم زنها علی الخصوص زنان طبقه بالا (البته در قدیم الایام) حق کمتری برای انتخاب همسر داشتند به عبارت دیگر انتخاب می شدند اما انتخاب نمی کردند.
خیلی از این زنها تا آخر عمر ناچار به تحمل یک زندگی بدون عشق و علاقه بودند.
متاسفانه این عدم اعتقاد به طلاق هم بلای دیگری بود در زندگی آنا
اما روش های جلوگیری از بارداری در آن زمان؟ اصلن وجود داشت؟

سلام
البته موافقم که قربانی بود... بعضی مواقع جامعه فرد را قربانی می کند و بعضی مواقع خود فرد به کمک جامعه خود را قربانی می کند و البته حالات دیگر!
من تصورم این بود که قدرت انتخاب داشته است اما حالا که دوباره دارم فکر می کنم و قضاوت, برام سخته بگم که حق انتخاب داشته است. می دونی , یاد کیتی افتادم و مادرش! (که تازه به اندازه ده سال جدیدترند) وقتی تحت فشار مادرش به لوین جواب رد داد! محتمل است که آنا هم تحت فشار عمه اش تن به ازدواج داده باشد (که احتمال قریبی است با توجه به یتیم بودن) و البته موقعیت اجتماعی سیاسی کارنین هم کمک می کرده که فشار از طرف عمه موثر تر وارد شود و....
اما در مورد طلاق حرفت را قبول دارم ... "قبح" این عمل فوایدی دارد اما مضراتش هم بسیار است(یعنی خیلی بیشتر است)...
اما اون روش را با علامت تعجب نوشتم! یعنی یک مقداری شوخی کردم... فکر کنم این روش ها که قطعاً ابداع نشده بود

reza شنبه 25 دی‌ماه سال 1395 ساعت 11:58 ق.ظ


تشکر از مطالب خوبتون، برای انتخاب کتاب از وبلاگ شما کمک میگیرم

سلام
ممنون رفیق
خوشحالم می‌کنید اگر موقع انتخاب و یا بعد از خواندن کتاب مرا هم با نظراتتان یاری کنید
حتا در حد رضایت و عدم رضایت و...
ممنون از لطفتان

سمیرا دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 09:56 ب.ظ

آنا از اون دسته از زنانی ست که یا باید زیاد دوسشون داشت یا نباید دوسشون داشت و حد وسط براشون معنایی نداره... این جمله از اون وقتی که خودشو انداخت زیر قطار آماده کرده بودم که بعد از خوندن نقد بگم
برای شما سلامتی آرزو میکنم تا همچنان وبلاگتون پایدار باشه که ما نقد خوب بخونیم.

سلام
همین جمله شما به نوعی این را می‌رساند که قضاوت در مورد آدمها چقدر سخت است. یکی از هنرهای تولستوی در این کتاب همین است. و همین کم چیزی نیست! خیلی کار عظیمی است... اگر به این درک برسیم که در قضاوت‌هایمان تعجیل نکنیم...
ممنون از لطف شما رفیق

محمد شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 11:14 ب.ظ

سلام عرض ادب بنظرتون اگه با ترجمه سروش حبیبی میخوندید امکان داشت نمره بالاتری بگیری آخه این مترجم خیلی ناشناخته هست

سلام
اگر در آن زمان دو بار داستان را می‌خواندم (یعنی این عادت را آن زمان داشتم) حتماً نمره بیشتری می‌دادم.
ولی به طور کلی آن زمان کمی سخت‌تر نمره می‌دادم. الان خیلی خوش‌نمره شده‌ام.
یادم نمی‌آید که ترجمه اذیت کرده باشد.
الان دوباره به جدول مربوطه مراجعه می‌کنم و یک بازنگری در نمره انجام می‌دهم.
ممنون
پ ن: تا 4.1 بالا آمد. بیشترین نمره منفی را آن زمان در بخش ریتم و عدم رغبت به خوانش مجدد گرفته بود. جوان بودم و عجله‌ام زیاد بود. الان عجله‌ای ندارم.

محمد یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 01:26 ب.ظ

ممنون خیالم راحت شد اما شاهکار تولستوی هنوز از نظر شما جنگ و صلحه؟

خدا رو شکر
سوال سختی است... جنگ و صلح از نظر اکثریت علما و فضلا شاهکار است... بنای باشکوهی است... تا جایی که خاطرم است چند قسمت در مورد آن نوشتم... یعنی شگفت‌زده بودم... اما تولستوی با مرگ ایوان ایلیچ هم مرا شگفت‌زده کرد شاهکار کوچک

محمد یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 02:14 ب.ظ

پس لطف کنید مرگ ایوان هم ۵ کنید

نه دیگه خیلی هم نمی خوام دست توی گذشته ببرم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد