میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

هنر نویسندگی به کوشش مجید روشنگر

پست بعدی در مورد کتاب شوخی میلان کوندرا است. بد ندیدم تا یک کمی ذهنم رو جمع و جور می کنم در این رابطه , به یکی دو نامه اشاره بکنم.

در نوامبر 1998 کوندرا به مناسبت روز تولد کارلوس فوئنتس (تولد 70 سالگی) نامه ای به او می نویسد و در آن ضمن یاداوری خاطرات گذشته از شباهت های اروپای مرکزی و آمریکای لاتین و رمان نو و... صحبت می کند, نامه ای که "با یک آغوش گرم برای کارلوس" به پایان می رسد.

من یک تبعیدی دلتنگ و غمگین بودم. تو با احتیاط و خرد از من حمایت کردی. همچنین کوشیدی تا دوستان چک دیگر را یاری برسانی. غالباً من و همسرم "ورا" در سفارتخانه مکزیک میهمان شما بودیم و گاهی (در آن زمان که هنوز در پاریس اقامت نداشتیم) , شب ما را در آنجا اسکان می دادی. من چاشت های صبحگاهی را, که تا بی نهایت با هم به گفتگو می پرداختیم, به یاد می آورم.

در زمان یاد شده در نامه کوندرا نویسنده تبعیدی است و فوئنتس سفیر مکزیک در فرانسه... اما در ماه آوریل 1999 فوئنتس نیز به مناسبت تولد کوندرا نامه ای به او می نویسد, نامه ای که با این جمله آغاز می شود: خوب, میلان عزیز من, حالا هر دوی ما به 70 سالگی رسیده ایم... او هم ضمن یادآوری خاطرات چنین می نویسد:

هیچ یک از ما چنین نمی اندیشد که رمان بتواند سیاست را تغییر دهد. اما آنچه را که ما به آن اعتقاد داریم این است که بدون رمان , دنیای مردان و زنان , نه تنها دنیایی پست تر خواهد بود , بلکه در برابر فشار دائم دستگاه قدرت , مقاومت خود را از دست خواهد داد.

و در انتها :

من و تو دوست عزیز من , اگر از عنوان یکی از نوشته هایت وام بگیرم , داریم با آهنگ "والس خداحافظی" می رقصیم. اما ما با تسلیم , خستگی یا رضایت خداحافظی نمی کنیم. ما به زندگی همچنان ادامه خواهیم داد و ما همچنان خواهیم نوشت و این کار را با اراده , نیرو و ناخرسندی کامل انجام خواهیم داد. شادمانی ی بهتر از این نیست که بدانیم ما در کارها و روزهای 70 سالگی مان با هم شریک و سهیم هستیم , همانگونه که در کارها و روزهای 30 سال گذشته مان نیز با هم سهیم بوده ایم.

***

نمی دونم چرا توی ذهنم بود که فوئنتس پارسال مرد! می خواستم بنویسم که کارلوس دیگه بین "آنها" نیست و کوندرا اما هنوز بین آنها هست و ما هم در جزیره خودمون با خودمون محشوریم و عجل فی فرج مولانا و یه مشت چیزای دیگه , که گفتم قبل از نوشتن ببینم شاید کوندرا هم رفته باشه و من خبر نشدم! رفتم دیدم بابا مطابق معمول اشتباه کردم و اونی که پارسال از دنیا رفت ارنستو ساباتو بود که اساساً آرژانتین چه ربطی به مکزیک و چک دارد مجید جان! خلاصه اینکه از فردا تا 5 سال دیگر اگر این دو عزیز از دنیا رفتند من همینجا رسماً اعلام می کنم که هیچ مسئولیتی متوجه من نیست! یه وقت نگید میله اونا رو چشمشون کرد! و نگید این دو نویسنده نوبل نگرفته از دنیا رفتند و این هم گردن میله است و این حرفها...

 ***

کتاب "هنر نویسندگی" گزینه ای از گفتگوها و مقالات و نامه ها از نویسندگان ایران و جهان است که با ترجمه و جمع آوری مجید روشنگر , توسط نشر مروارید به چاپ رسیده است.

(مشخصات کتاب من: چاپ دوم 1387 با تیراژ 1100 نسخه در 384 صفحه و به قیمت 4800 تومان)

نظرات 13 + ارسال نظر
فرواک دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:18 ب.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام.
جالبه من امروز از خود سانسوری نویسنده های خودمون می نالیدم و می گفتم که هر ایده ای به ذهن می رسه می بینیم یه جاش می لنگه و متاسفانه یا خودمون سانسورش می کنیم یا کسای دیگه که استادم به همین جمله ی فوئنتس اشاره کرد. ( سه پاراگراف به آخر). این جملات آدمو دل گرم می کنه...
ممنونم ازت.
راستی این تبلیغه فرهنگی شده بهتر شده, چی بود پرورش شترمرغ

سلام

این تبلیغ دست خودمون نیست دیگه شانسه دیگه پرورش شترمرغ هم بد نیست ها آدم زندگی سالمتری خواهد داشت. بهتر از مدرک به درد نخوره

فرزانه سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:54 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
چقدر من از این نامه نگاریها خوشم میاد
و چقدر فکر می کنم حرفهای معمولی بین ادمها ممکنه روزی تبدیل به تاریخ شود
مثلاً همین کامنت که اینجا می نویسم ، ممکن است تکه ای از تاریخ شود علی الخصوص چون به میله ای بدون پرچم نوشته می شود
همین دیروز داشتم یک نامه از کافکا را می خواندم که به پدرش نوشته بود در توضیح آمده بود کافکا به جای حرف زدن با پدرش ترجیح داده 19000 کلمه نامه برایش بنویسد!!

حتماً این کتاب را می گیرم باید خیلی خواندنی باشد

سلام
من هم
اما در مورد این کامنت شدیداً باهات موافقم منتها از اون طرف! چون شما نوشته اید
نامه نوشتن به جای حرف زدن چه کار نیکویی ...

نادی سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:12 ب.ظ http://ashkemah.blogsky.com

نوشته های میلان کوندرا بقدری تاثیر گذار است که به این سادگی از دستشون خلاصی نیست.

سلام
من دو تا بیبشتر نخوندم اما این شوخی کتاب خوبی بود...

نیکادل سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 ب.ظ http://peango.persianblog.ir

دلم به وسعت همراهی این دو نفر دوست خوب می طلبد ...
چقدر تحمیق می شیم وقتی نمیذارن بفهمیم که مرز بین کشورها سالهاست که فاصله ای بین انسانها ایجاد نمیکنه ...
.
چه خوب کردین این پست رو گذاشتین جناب میله بدون پرچم
گزیده های خیلی دلنشینی بود.

سلام
نیکا تصور کن اون صبحانه ها رو که تا بینهایت اینا با هم حرف می زدند... چه حالی می کردند.

درخت ابدی سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:24 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
یکی از بخش‌های جذاب ادبیات همین نامه‌های نویسنده‌هاس که بعضی مواردش خیلی معروف شدن، مث "چند نامه به نویسنده‌ای آلمانی" از کامو در اوایل جنگ جهانی دوم.
ما هم مث کوندرا تبعیدی‌ هستیم، اما در وطن خویش غریب!

سلام
یه بار قبلاً گفتم که واقعاً چه حیف که این سنت نامه نویسی از بین رفت.
توی کدوم پست بود؟ یادته؟ (این از اون سوالاست!!)
تبعیدی هستیم و کسی هم نیست که بریم باهاش صبحانه ای بزنیم و مصدع اوقاتش بشیم تا بینهایت!

نعیمه چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:58 ق.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

ای بابا میله نکنه چشمت شور بود و ما خبر نداشتیم برار

سلام
خبری شده مگه!!!!؟
من که سلب مسئولیت کردم... به کامنتام قسم چشام شور نیست

فرواک چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:52 ق.ظ

سلام.
نکنه تو کار پرورش شترمرغ فعالیت دارید؟

سلام
اگه اون شغلم بود که خوب بود

آنا چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 05:21 ب.ظ http://www.royayetafavot.blogfa.com

۱. دلم می خواد نامه های اینجوری بخونم .....
۲. وای راست می گی میله کاش ما هم سر میز صبحونه شون بودیم
۳. دنیای بی رمان و ادبیات یعنی جهنم

سلام
نامه رو که در بابش مرثیه سرایی کردم ولی اون میز و امثال اون میز واقعاً ...
ببخشید خلاصه من گاهی پابرهنه میام روی شعرهای دوستان

مرمر چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:15 ب.ظ http://marimosh.wordpress.com

سلام..
با خیلی شرمندگی سلام!
روزی که شما این وبلاگ رو باز کردید من فکر کنم حزو اولینها بودم که مدام میخوندمتون.. و حالا چقدر فاصله دارم. البته این فاضله ها طبیعیه... ولی خب باید بیشتر از اینها سعی کنم به دوستان ارزشمندی مثل شما سر بزنم.
در هر صورت فرصت که داشته باشم میخونم و هرچند هیچ کدوم این کتابها رو نخوندم و فقط ایده میگیرم از نوشته هاتون..

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
چطوری مرمر خانم؟ کجایید؟ حال پدر خوبه؟
مگه میشه فراموش کرد اون روزها رو ...بعضی از پست ها رو فکر کنم شما به تنهایی خوندید یعنی فقط یک خواننده داشت اونم شما بودید و البته اون بابای کیمیا
اتفاقاً هر شبی که بفرمایید شام سوئد رو می بینم یاد شما میافتم و البته اون عکس های باصفای دانشگاه...
درسا چطورند؟
خوب پیش می ره؟
می نویسید؟ اگر می نویسید بیایید یه جای غیر فیلتر تا ببینیم...
خیلی خوشحال شدم

بونو پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:04 ق.ظ http://filmfan.blogfa.com/

جواب فوئنتس به کوندرا حدیث دوران ماست.
کاش این رمق همیشه برای همه بماند.

مرگستان شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:35 ب.ظ http://margestan.blogfa.com

رمان نمیتواند سیاست را تغییر بدهد .نمیدانم این جمله گریه دارد یا خنده.

سلام
مهم اینه که رمان سختی ها رو کم می کنه و این خوشاینده

منیره شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:55 ب.ظ http://rishi.persianblog.ir/

سلام
والا ما که مَـــرز پَـــرز حالیمون نیست ... مگه دستم به کتابخانه ی شما نرسه میله آبای

مسئلتن : چشم شور نباشه چیه ؟

سلام
متعلق به همه دوستانه ...
چشم زدن دیگه!! منظورم این بود که اگر فردا پس فردا افتادند مردند نگید اثر حرف میله بود!! البته اینو واسه شوخی گفتم چون چشم شور و اینا همه از مقوله شر و ور است...

مژده چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 07:25 ب.ظ http://www.mozhde1996.blogfa.com

سلام من عاشق نوشتن هستم اما نوشته هام راضیم نمیکنه . از کجا بدونم خوب مینویسم یا نه

سلام
باید ببینی دلیل نارضایتی تون چیه... آیا دیگران هم چنان احساسی دارند ؟...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد