میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

شیشه شیرم کجاست؟

شیشه شیر جزء اولین اشیایی است که آدم در موردش احساس مالکیت می کنه : شیشه شیر من!

بزرگ شده بودم اما شیشه شیر رو ول نمی کردم و حاضر نبودم شیر رو توی لیوان بخورم. "دیگه بزرگ شدی و نی نی کوچولو نیستی" و اینا هم حالیم نبود. اون بی وفا نبود و من هم با مرام بودم. وقتی بدن گرمش رو توی دستای کوچولوم می گرفتم احساس آرامش بهم دست می داد. اون همیشه تا انتها با من بود حتی تا وقتی که دار و ندارش رو می مکیدم و من هم البته , رفیق ساعات نیاز و غرایزم نبودم و در همه حال اون برام شیشه دوست داشتنی بود. من حاضر نبودم غرایزم رو با هر لیوان و استکان غریبه ای , گیرم حالا خوشگل و کمر باریک و اینا , ارضا کنم.

این وفاداری من , گویا به مذاق اطرافیان خوش نمی آمد , چون تمام تلاششون رو برای شکرآب کردن رابطه ما به کار می بستند. اما من خیانت نمی کردم.

رفته بودیم ولایت , باخاجه (همون که الان بهش می گید بابابزرگ ) منو با خودش برد بالای کوه , همین که الان بهش می گیم تپه! , اون بالا یه عالمه بز و بزغاله و گوسفند کنار هم بودند. یه عده شون تازه به دنیا اومده بودند , داشتند زور می زدند روی پاشون وایسن. صحنه قشنگی بود. باخاجه برای من شیر تازه گرفت و برگشتیم. شیر رو بی خیال توی شیشه خودم خوردم , غافل از آن که ساعات آینده آبستن چه حوادثی خواهد بود.

غروب همون روز باخاجه یه بزغاله رو آورد دم در و همه جمع شده بودند. مامان و آبجی بزرگه چه آه و ناله ای راه انداخته بودند. گفتند که مامان این بزغالهه گم شده و این گشنشه. چی جوری باید شیر بخوره؟! حتماً از گشنگی می میره. ببینید توی لیوان می تونه شیر بخوره... امتحان کردند...نمی تونست. همه نگاه ها به من و شیشه ام خیره شده بود.

چه توقعی از یک بچه چهار پنج ساله دارید؟ نمی تونستم مثل بز(بز نر البته) وایسم و تلف شدن یه بزغاله رو نگاه کنم. وا دادم. نمی دونم اونو دادم یا ازم گرفتنش, در هر حال وادادم. شیشه رو پر کردند و گذاشتند توی دهن بزغاله... من خیانت کردم یا شیشه؟ جواب این سوال مشکلی رو حل نمی کنه. نگید شیشه بی گناه بود. ندیدید. ندیدید بزغاله چه میکی می زد و شیشهه چه شیری می داد... بعد از دیدن اون صحنه , خیلی متمدنانه رابطه ام رو با شیشه قطع کردم.

***

پ ن 1: مطالب بعدی مرتبط با کتاب به ترتیب مسیح هرگز به اینجا نرسید و تراژدی آمریکایی خواهد بود.

پ ن 2: کتابهایی که به ترتیب خواهم خواند جهت اطلاع برای دوستانی که می خواهند همراهی کنند: چشمهایش (بزرگ علوی) ، عقاید یک دلقک (هاینریش بل – دوباره خوانی) ، وداع با اسلحه (همینگوی)

نظرات 25 + ارسال نظر
دیوانگی محض من دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 ب.ظ http://pencilarezoo.blogfa.com/

میله جان منم مثل تو بودم اصلا شیر مامان نخوردم از اول همش شیشه ولی تو سه سالگی با کلک فلفل ازم گرفتنش انقد گریه کردم که نگو ولی ی میشد الان همه دوست داشتنشون مثل بچه گیا به شیشه شیر بود در ضمن تو دیگه زیاده روی کردی انقدشیشه خوردی

سلام
ممنون... آخی! فلفل
من شیر مادرم را خوردم و بعدش هم گاو و گوسفند و بز
حالا چهار پنج سالم که نبود کمتر بود ... یه کم داغش هم کردم!

پیانیست دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:15 ب.ظ

سلام. وقت به خیر. اولا که نوشته بسیار جالب و زیبایی بود. نشون میده که اون همه مطالعه واقعا موثر بوده و قلمتون خوب شده. ولی تو رو خدا بگین ساعت 7:24 دقیقه که ما داریم میدوئیم بریم سر کار چه جوری اینو پست کردین؟

سلام
ممنون...
و اما سوالتان:
دقیقاً به خاطر این است که وقتی شماها خوابید آقا میلهه بیداره
من موقعی که اینو پست کردم دو ساعت و نیم بود که بیدار شده بودم و یک ساعت سه ربع بود که از خونه بیرون اومده بودم و نزدیک سه ربع بود که داخل شرکت بودم ... خلاصه چرخای صنعت الکی که نمی چرخند ...

(این آیکون تزیینی است)

نسیم دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:00 ب.ظ http://delgapp.blogfa.com

سلام. با تشکر ازینکه چرخهای صنعت رو می چرخونید چه ترفند زیرکانه ای به کار بردن! خیلی خوشمان آمد.
ولایت کجاست اونوقت؟

سلام
قابلی ندارد وظیفه مونه
وقتی سر و کارشون با بچه بود خیلی زیرک بودند
اطراف نطنز

پری کاتب دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:50 ب.ظ

درود

درود بر شما

قصه گو دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:03 ب.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

من شیر مادر خوردم (دلت بسوزه) به همین خاطر با شیشه میونه نداشتم.
اما دختر عمویی داشتم که تا اول دبستان پستونک می خورد و آخرش یه روز که یواشکی رفته بود زیر میز خودش رو بسازه و یه مکی به پستونکش بزنه معلمش دید و پستونکش رو گرفت و خیال همه رو راحت کرد.
چشمهایش معرکه است (البته من اینو از خاطرات نوجوانی که این کتاب رو خوندم می گم) عقاید یک دلقک رو هم دوست داشتم. آدم گاهی وقتها باورش نمی کنه یه نفر تا چه حد می تونه معصوم و دوست داشتنی باشه. وداع با اسلحه رو نخوندم.
موفق باشی

سلام
من هم شیر مادرمو خوردم این شیشه برای شیرهای بعدی بود...گاو و گوسفند و اینا
به دختر عمو سلام برسانید
امیدوارم که خوب باشند... و هستند...
ممنون
سلامت باشی

رها از چارچوب ها دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:39 ب.ظ http://peango.persianblog.ir/

من هیچ خاطره ای از اون دوران ها به یاد ندارم البته بلاخره میشه چندتا تصویر گنگ پیدا کرد اما نه بازم قابل اتکا نیستن
خلاصه اینکه چه خانواده مبتکری داشتید

سلام
همینجوری راف به یاد آدم نمی آد اما به واسطه یه سری وقایع یه چیزایی از بچگی به یاد آدم میاد...
منم یه تصویر از شیر دادن به بزغاله با شیشه من یادم اومد و این خاطره-داستان را بر اساس اون نوشتم

منیره سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:18 ق.ظ http://rishi.persianblog.ir/

من دارم سعی میکنم خودمو خیلی کنترل کنم
دارم کلمات خوب و متینی پیدا میکنم که اینجا باهاشون جمله بسازم .
دارم فک میکنم چه جوری جلوی احساستم رو بگیرمو در برابر این همه قشنگی این پست خیلی آروم و متین بگم :

"خیلی زیبا بود آقای میله ! لطفن باز هم از این خاطرات بنویسید "

ولی کاملن موفق نمیشم ودر نتیجه میگم :
" واااااااااییییی خیلی قشنگ بود بچه جون ! ( همون میله ی 4 ساله )

و اینکه چه بزرگترهای عاقل و کارکشته ای داشتید خدایشان رفتگان را بیامرزاد و هستگان را بداراد .

سلام ... دیگه ایندفعه حق داشتم یادم بره

سلام خاخور
بابا کشتوندی ما رو
ممنون
حالا که این جوره به چشم
کی بدش میاد ازش تعریف کنند
فقط هوامو داشته باشید که یه وقت باد نکنم ...می دونی که ما در این زمینه استعداد بالایی داریم

درخت ابدی سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:59 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
راویان اخبار می‌گن که ما رو زود از شیر گرفتن و مدتی هم با شیر گاومیش سر کردیم.
اما اینم بگم که شیر مادر خیلی بدمزه‌س. این تجربه مال سال‌های دبستانه که دخترخاله‌م دنیا اومده بود. اصلا خوشم نیومد!

سلام
آه ه ه ه....درخت جان اون شیر خاله بوده شیر مادر یه مزه دیگه ای داره
با حال بود
والله پسر بزرگه من که این طور فکر نمی کرد

فرواک سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:35 ق.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام
می شه بپرسم آی کیو تون در چه حده میله جان؟
من پایین شش سال یادم نمیاد...
....
قشنگ بود. من بره ها رو خیلی دوست دارم....
از شیشه گرفتن خواهر کوچیکه م یادم میاد ولی. یه ماجرای مشابهی داشت طفلی...

سلام
فکر کنم به آی کیو مرتبط نباشه... همینجوری یادم اومد منتها اگه اصرار داری آی کیو من بالاست من حرفی ندارم
بچه های من با این لیوان خوابیدنی ها از شیشه گرفته شدند

اسکندری سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:32 ق.ظ http://www.eskandari.blogfa.com

جالب بود.چه خوب یادتونه!

سلام
توی پیری یه دفعه از گذشته های دور یه چیزایی به ذهن آدم می رسه

سفینه ی غزل سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:23 ب.ظ http://safineyeghazal.pershanblog.ir

سلام عمو. خیلی جالب بود خیلی زیاد.
اجازه بدید من هم از این همه خلاقیت در عرصه ی آموزش غیر مستقیم در خانواده ابراز تعجب کنم. نتیجه اش هم میله ای می شود که دوستدار تغییرات اپسیلونی غیر مستقیم در جامعه می باشد.... چی گفتم
کوچیکه ی من که الان شش سالشه هنوز گاهی نگاه خریدارانه ای به شیشه ی مذکور می اندازه منم بی گفتگو شیشه رو براش پر می کنم و بهش قول میدم این راز حتما" بین خودمون می مونه!! دیدید چه مادر رازداریم من؟!

سلام
ممنون
آره قدیمی ها گاهی از این خلاقیت ها می زدند...
البته تغییرات اپسیلونی حاصل کلی شکست است...
در مورد کوچیکه هم کار خوبی می کنید ... مهم اینه که شیر بخورند حالا وسیله هر چی که می خواد باشه

پیانیست سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:29 ب.ظ http://baharakmv21.blogsky.com

آهان سر کار وبلاگ آپ میکنین. چشم دولت روشن... اون وقت معلمها بیکار میگردن دیگه... درسته... حالا خوبه شما کار فرهنگی میکنین. یه فامیل ما تو اداره هست، روزی دو سه ساعت میخوابه تو اداره... بله...

سلام
پس چی تازه وبلاگ دوستان رو هم سر کار می خونم و سر کار هم کامنت می گذارم و سر کار کلی کار فرهنگی دیگه می کنم ...
منتها با دقت زیاد و اینا ...فضول زیاده... ولی کارم رو هم خوب و به موقع انجام می دم...یک ساعت و نیم وقت اینترنت داریم سر کار...الکی حرومش نمی کنم اصلاً هم نمی خوابم...
من کجا چنین جسارتی به معلم ها کردم!!! آبجی های من هر دو معلم اند....

ایوا داوران سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:09 ب.ظ http://evadavaran.blogfa.com

مطلب زیبایی بود.

سلام
ممنون خانم داوران

ققنوس خیس سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:46 ب.ظ

چه عاشقانه ی دردناکی بود رفیق ... ولی دیدی آخرش ضرر کردی ؟ هم شیشه شیر ولت کرد و رفت پی ز(؟)ندگی اش و هم تو کمرباریک و اینا را از دست دادی !

سلام ققنوس جان
ممنون که از اون زاویه نگاه کردی به قضیه
می بینی ...واقعاً

پیانیست چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:03 ق.ظ http://baharakmv21.blogsky.com

بابا از اول شفاف سازی کنید دیگه. پس وقت جدا دارید برای اینترنت چه خوب. چه محل کار معقول و خوبی... خدا حفظش کنه.

سلام
البته احتمالاً این وقت را برای انجام کارهای مرتبط در نظر گرفته اند اما خوب در واقع هیچ کاری مرتبط تر از این کاری که من می کنم به ذهنم نرسیده تا الان

رضاکیانی چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:21 ق.ظ

معذرت

سلام
چرا؟

ققنوس خیس چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:31 ق.ظ

من عاشق اون زاویه هستم ...

سلام
دل به دل راه داره آهان نه همچین این مثل مناسب اینجا نیست ولی خوب یعنی این که من هم از این زاویه خوشم میاد کیه که بدش بیاد

Helen چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:36 ق.ظ http://www.mydays-h.persianblog.ir

سلام
بند اول مخصوصاً خیلی بامزه بود. تقصیر کسی نبود، سرنوشت شما رو از هم جدا کرد.
من یادمه که بهم گفتن فرشته‌ی بچه‌ها اومده شیشه شیرتو برده. بعد گیر داده بودم که کی اومده و کی‌ها می‌آد، می‌خوام ببینمش. گفتن که شب‌ها وقتی خوابی می‌آد گاهی وقتا. خلاصه تا یه مدت خواب نداشتم و منتظر بودم خفتش کنم. تصور می‌کردم بال‌های بنفش یاسی داشته باشه نمی‌دونم چرا. بعد یه روز شیشه‌هه رو توی یکی از کشوهای آشپزخونه پیدا کردم، بعد فهمیدم فرشته و اینا دروغ بوده.
ترفند خانواده‌تون خیلی باحال بود.
انقد خوشم می‌آد از این اسمایلی‌های بلاگ اسکای که نگو.

سلام
ممنون
هی روزگار اگه با هم مونده بودیم چی میشد هی
ما هم کاراکتری خلق کردیم به نام فرشته مهربان که جایزه و اینا میذاره زیر متکا... راستیتش خودم دارم به این کاراکتر حسودیم میشه! با پول من چه وجهه ای برای خودش دست و پا کرده
...
استفاده کن حسابی اینا برای استفاده کردنه همسایه

مدادسیاه چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:33 ب.ظ

میله گرامی سلام
چه حال و هوای جالب و گوشه های شیطنت آمیزی دارد این نوشته تان.

سلام
ممنون
به قول ققنوس ما عاشق اون گوشه ها هستیم

ارغوان چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:36 ب.ظ http://www.ashtarani.blogfa.com

این قدر تو این وبلاگ مطالب سنگین خوندم که وقتی عنوانت رو دیدم فکر کردم یه چیز سیاسی نوشتی در مورد اوایل انقلاب که اونایی که عرق تو جیب بغلی عادت داشتند، می ریختندش تو شیشه شیر بچه که راه در رو داشته باشند از دست بسیجیای مخ لس!!

سلام

عرق در شیشه شیر واووو تصور کن بعدش بخواد یه بچه ای با همون شیشه شیر بخوره
چه دورانی را پشت سر گذاشتیم و در حال گذران هستیم....
عجبا...
ممنون

مهران چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:49 ب.ظ http://anti-absord.blogfa.com

سلام سپاس گزارم که رک و راست گفتی فیلسوف منحط!
شیشه شیر هم جالب بود.سپاس...
با پست جدیدی در باب خیانت در خدمتم...

سلام
اون که البته مزاح بود با توجه به عنوان و متن مطلبتان...وگرنه ما خودمون ته انحطاطیم برادر
خدمت خواهم رسید

فرزان پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:24 ب.ظ http://filmvama.blogfa.com/

ــــــآقا از همون اول اروپایی فکر میکردی...
درود بشما که خیانت شیشه شیرو ندید گرفتیـــــ

سلام
من اصلاً با اتیکت به دنیا اومدم

محمد رضا ابراهیمی جمعه 9 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:28 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

پست جالبی بود. دستمایه های کوچیک برای نوشته های بزرگ
اما خیلی عاقلانه و منطقی و مدرن رفتار کردید با شیشه اونم توی اون دوران!
خوب بود حس فردینیتون گل می کرد و بعد از شیر دادن به بزغاله از خجالت شیشه در می یومدید. نه؟

سلام
ممنون برادر
آره خوب اگه بیست سی سال قبل خاطره رو تعریف می کردم امکان داشت با توجه به سلیقه زمانه یه کار دیگه ای بکنم
ولی خب فی الواقع یه بچه چهار ساله منطقی تر عمل می کنه

بهاره سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:37 ب.ظ

من هیچ وقت نداشتم. دخترم هم برای مدت کوتاهی. خودش خیلی مایل نبود استفاده کنه. حالا نمی دونم بچه های و شیشه های این دوره زمونه بی وفا شدن یا چیز دیگه اس؟!

سلام
چند جور می شود تفسیر کرد! برخی بچه ها از بچگی عقلشان می رسد که خود را وابسته چیزی نکنند تا بعد جدایی برایشان دردناک باشد.... برخی بچه ها هم عقلشان می رسد و می گویند چشیدن طعم بی وفایی در سنین پایین راحت تر از چشیدن آن در سنین بالاست!! الله اعلم کدومشون درست می گن...

لاله چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:56 ق.ظ http://nocomment.blogsky.com

چه قشنگ نوشتین...
ماشالله چه خانواده فهیمی

شانس اوردین مادری مثل من نداشتین...ما رفتیم سفر خیلی ریلکس شیشه شیرها رو نبردم طفلک ها خیلی راحت بعد ۲ ساعت غر زدن راه اومدن باهام البته بعد ۲ هفته که برگشتیم تا رسیدیم خونه بیچیدن اشبزخونه که برن سراغ عشقشون اما نمیدونستند مادرشون زرنگتره و همه شیشه ها رو داده به محتاجان بعد یکی دو روز واویلا حل شد همش

سلام
ممنون
شما هم البته روش مواجهه مستقیم رو انتخاب کردید که روش خوبی است... کار خیر هم انجام دادید ضمناْ

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد