میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

بارداری بی هنگام آقای میم محمدرضا مرزوقی

 

آقای میم یک سرمایه دار است که شرکت بزرگی و خانه ای و ماشینی و راننده ای دارد. آدم با نفوذی است چون وقتی ناغافل و بر اثر احساس درد در ناحیه شکمش پایش به بیمارستان باز می شود ، دو وزیر و سه وکیل مجلس و سران حزب به ملاقاتش می آیند. بعد از انجام آزمایشات دکتر به او خبر باردار بودنش را می دهد و بعد از آن اتفاقاتی رخ می دهد که آقای میم مجبور به فرار از شهر خود می شود و....

هدف نویسنده خلق داستانی در ستایش امر زایش و مادر شدن است و از شنیدن خبر باردار شدن یک مرد چینی این ایده به ذهنش می رسد و این داستان پدید می آید. یک مرد با  همه صفات و خصوصیات مردانه باردار می شود و این امر موجب تحول در او می شود همانگونه که این تحول در زنان به وقوع می پیوندد.

... 

در این کتاب ، تغییراتی که در زمان بارداری برای زنان حادث می شود ، به خوبی برای آقای میم بازسازی شده است (مثلاً ویار خوردن کاهگل یا دمدمی شدن یا حساسیت نسبت به بوی آقایان و... و...).  

نکات مثبت و منفی در ادامه مطلب آورده شده است.

قسمتهای زیبا و قابل تامل از متن

بعد از سی و هفت سال زندگی حالا دیگر می دانست هرچه کمتر درباره دیگران بداند، شناختش نسبت به آنها کامل تر است. او حد و مرزها را رعایت می کرد. می دانست اگر از حد و مرز شناخت فراتر برود، دیگر در پیرامونش چیزی برای کشف و شهود باقی نمی ماند. دوست داشت همیشه دور و اطرافش را در هاله ای از ابهام ببیند، خصوصاً آدم ها را. در زندگی اش فقط دو بار سعی در شکستن این حد و مرز کرده بود که هر دو بار هم با نومیدی مواجه شده بود. بعدها به این نتیجه رسید که شناخت کامل و دقیق هر انسانی که خود نام آن را شناختی رئالیستی گذاشته بود ، به ویران کردن تصاویر زیبا و مقدسی که می توانیم از آن ها در ذهن خود بسازیم ، نمی ارزد.آدم ها همین که هستند ، خودش کافی است- چه شناختی بالاتر از این؟

این قسمت را به عنوان یک متن قابل تامل و زیبا در هنگام مطالعه انتخاب کرده بودم و تا همین الان هم بر این باور بودم اما حالا که برای بار چندم می خوانم می بینم خالی از اشکال نیست. هرچه کمتر دانستن منجر به شناخت کامل تر نمی شود بلکه ممکن است به آرامش بیشتر منتهی بشود... آرامشی که در نتیجه حفظ تصاویر ذهنی خودمان حاصل می شود...تصاویر ذهنی ای که در اثر شناخت کامل ممکن است خدشه دار شود.  

***

 مشخصات کتاب: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان ، چاپ اول 1388 ، تیراژ 1000 نسخه ، 158 صفحه ، قیمت 3500 تومان 

.

پ ن 1: بعضی کتاب ها خوش شانس اند و بعضی بدشانس! مثلاً من اسم این را بدشانسی می گذارم که نوشتن این مطلب مصادف شد با تمام شدن کتاب استخوان داری همچون گفتگو در کاتدرال و هر چه قدر هم آدم بخواهد آن روی این تاثیر نگذارد نمی شود. به همین ترتیب کتاب قبلی خوش شانس بود که جست

نکات مثبت: 

1- ایده بکر  

2- پرهیز از روده درازی 

3- ستایش از امر زایش صرف نظر از جنسیت  

 

نکات قابل ایراد: 

1- من از اسم کتاب این به ذهنم رسید که با داستانی طنز یا فانتزی روبرو هستم. شاید اگر نویسنده با ابداع تغییراتی جدید ، بارداری آقای میم را توصیف و تشریح و خلق می کرد یک داستان فانتزی خوب داشتیم (حتا اگر زبانش هم طنز نبود) اما الان یه آقایی رو داریم که همینجوری ناغافل باردار می شود و تمام خصوصیاتی را که یک زن هنگام باردار شدن دارد را یک به یک بروز می دهد...

حالا اگر داستان به سمت ژانر تخیلی- فانتزی می رفت نحوه واکنش آقای میم و اطرافیانش به این بارداری قابل قبول و جالب بود اما الان... نه... لایتچسبک است. واکنش ها فقط کلم روی سر خواننده سبز می کند! خود میم که انگار اصلاً هیچ اتفاق غریبی رخ نداده است... مادرش با خوشحالی می گوید دیگر از خدا چیز دیگری نمی خواهد!!! و دایه اش با شنیدن قضیه بلند می شود از خوشحالی قر می دهد... حالا اگر بخواهیم عکس العمل خود میم را با تغییرات ناشی از مادر شدنش توجیه کنیم این واکنش مادر و دایه را چه گونه توجیه کنیم؟! 

2- داستان از آغاز بدون مکان است یعنی به درستی خود را محصور جغرافیا نکرده است و لذا وقتی از حزب و سیاست های حزبی می گوید و یا نوشیدن الکل و مهمانی شبانه و... خیلی راحت می توان با آنها کنار آمد اما وقتی میم به جنوب نزد مادرش می رود نویسنده که از اتفاق جنوبی است نمی تواند مقاومت کند و توصیفاتی از آن مناطق می دهد که به نظر من آن بی مکانی از بین می رود و حالا جا برای اذیت شدن باز می شود:

...کار نبود و نخلستان های سوخته از جنگ....شعله های روشن پالایشگاهی که در قلب شهر بود... ریزه های شن و خاک سرگردان در هوا... اثر ترکش های باقی مانده از جنگ گذشته بر روی خانه ها و... 

3- گاهی هم پرداخت نامناسب به چشم می خورد. مثلاً میم رفته جایی که پیدایش نکنند اما با توصیفاتی که ارائه می شود پیدا کردنش مثل آب خوردن است... مادری که همه در شهر می شناسندش... و غیره. 

4- درمانگاه داشتند ولی دکتر اغلب نبود و اگر هم بود از فرط ازدیاد بیمار رمقش کشیده می شد... و در ادامه همین جمله : دیگر به هیچ دوا دکتری اعتقاد نداشتند و از داروهای محلی برای مداوا استفاده می کردند. (ص90) !!! بالاخره کدوم؟؟  

5- به هر حال قرار است در اثر بارداری رفتار و افکار آقای میم تغییر کند اما به زعم من خواننده ، تنها تلقی اش از عشق به استناد متن تغییر می کند که آن هم نتیجه مادر شدن نیست بلکه بیشتر نتیجه مواجهه با خانم دکتر است و باقی موارد هم تغییرات ظاهری است و اصولاً بای دیفالت آقای میم به نوعی خودش مادر است و آدم خوبی است... شاید هم همین امر باشد که او را شایسته مادر شدن کرده است.

نظرات 20 + ارسال نظر
زنبور شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:57 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

سلام
خواندمتان.
از نوع برداشت شما معلوم میشه رمانهای خارجی حرف برای گفتن و شنفتن بیشتر داره. و شاید اگه این موضوع دست یک نویسنده آمریکای جنوبی بود حرفهای قابل تامل تری برای گفتن داشت. (آیکون یک خودباخته استحاله شده غرب زده)
خوانا باشید

سلام
نمی خوام چنین نظری داشته باشم... شاید هم یه خورده تندروی کردم...مقایسه اینجا و اونجا یه کم نامردیه!! رمان نویسی اینجا تقریباً یه امر نوپاست... اما مثلاً در قرن نوزدهم توی برزیل نویسنده ای مثل ماشادو دآسیس کتابی مثل خاطرات پس از مرگ براس کوباس رو می نویسه...خب باید هم الان خیلی قویتر باشند...این طبیعیه
..........
مشکل نویسنده های جوون ما اینه که کاراشون پرداخت مناسب نداره...
یک داستان اگر جاییش به نظر خواننده غیر قابل باور بیاد یا مثلاً یک سوتی یا گیر و گوری توش باشه کلاً آزاردهنده میشه...باید به این مسئله دقت کنند.
ممنون

درخت ابدی یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:14 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام مجدد.
اسم ناشرش مشخص می‌کنه که چرا این کتاب رو چاپ کرده.
چون این‌جا خانواده رد می‌شه توضیح نمی‌دم و به اشاره می‌گم جوکی در مورد بارداری مرد وجود داشت!
با موضوعش کنار نیومدم.

سلام
اشاره شما دریافت نشد
فقط من باب اطلاع می گم که اخیراً چندان خانواده ها از این مسیر عبور نمی کنند

مدادسیاه یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:52 ب.ظ

سلام
از شعارهای مینیمالیستها "Less is more" است

سلام
اول این که ببخشید برای تاخیر در آزاد کردن کامنتها و تاخیر در پاسخ... مسافرت بودم...
........
شعار خوبی است اما بعضی مواقع هست که آدم دوست داره یه کتاب هیچگاه تموم نشه این هنر یه نویسنده است...
گاهی هم آدم خدا خدا می کنه که این شعار به گوش نویسنده خورده باشه

آهنات یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:06 ب.ظ http://allethiayehich.blogfa.com

سلام
هرچند کتاب رو نخوندم اما به رسم ادب (برای اعلام حضور ) وبه رسم بی ادبی (برای حرافی ) میخوام حرف بزنم. این قسمت از کتاب که گذاشتید جالب بود . تصویر رئالیستی آدم ها اگر به صورت دیالوگ باشه هیچ وقت ویران نمیشه . مسئله زمانیه که ما به صورت مونولوگ و یکطرفه برای خودمون از آدم ها یه آدم دیگه میسازیم بعد در مواجهه با واقعیت ایده آلمون میریزه و ویران میشه. پس مسئله شناختن آدم ها نیست مسئله چجوری شناختنشونه.

سلام
اول این که ببخشید برای تاخیر در آزاد کردن کامنتها و تاخیر در پاسخ... مسافرت بودم...
...........
ما از خدامونه که دوستان حرافی کنند
..........
تصویر رئالیستی اگر آنگونه که از اسمش پیداست رئالیستی باشد خب رئالیستی است دیگر نویسنده صحبت از تصویرهای ایده آلیستی می کند که در اثر همین شناخت رئالیستی از هم می پاشد که به نظرم درست می گوید...
یعنی تقریباٌ همین که شما فرمودید
منتها با این تفاوت که آقای میم ترجیح می دهد که همان تصاویر ذهنی را داشته باشد ایده آلیستی یا فراواقعی (هایپررئال) ... چون قشنگتر و آرامش بخش تر از تصاویر واقعی هستند...

zmb یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:02 ب.ظ http://www.divanegihayam.blogfa.com/

سلام
می دانید ، من نظرم این است که در یک دهه هایی نویسنده ها همه خوب از آب در می آیند و آن دهه یک وقت هایی یک صده طول می کشد برای تکرار شدن!این را در کمال بدجنسی برای بعضی نویسنده ها گفتم ، می گویم بعضی چون معتقدم الان هم شاهکار آفریده می شود گاهی

داستان دماغ گوگول را حتما خواندید، آنهم یک ماجرای عجیب است، راه افتادن یک دماغ توی شهر و برخورد آدمها و ...در پس بارداری آقای میم هم با این موضوع می توانست حرف های بیشتری بنشیند...
دیگه دارم زیادی حرف میزنم انگار

سلام
اول این که ببخشید برای تاخیر در آزاد کردن کامنتها و تاخیر در پاسخ... مسافرت بودم...
..............
موافقم
اما در مورد اون حتماً باید بگم که خیر ...نخوانده ام اما خب مشخص است که دقیقاً منظورم را به شما رسانده ام
ممنون

Laleh یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:42 ب.ظ http://nocomment.blogsky.com

اسمش جالبه ...وسطای نوشتتون یادم رفت نویسندش ایرانیه..اونجاش که گفتین راجع به جنوب و ترکش و نخل و اینا قاطی کردم که امریکا مگه جنوبش اونموقع جنگ ترکش داشته...تا اینکه اخر سر باز بیدار شدم :)))‌ فکر کنم به خاطر موضوعش بود که رفتم تو خواب و خیال :)))



این فامیل نویسنده هم خیلی اشناست ...مرزوقی تو امارات خیلی زیاده احساس خویشاوندی بهمون سلام کرد

راستی
عید شما مبارک

سلام
اول این که ببخشید برای تاخیر در آزاد کردن کامنتها و تاخیر در پاسخ... مسافرت بودم...
..............

آره اگه می شد بد نبود ...مثلاً هنگام عقد هم شرط می کردند این کار به عهده کی باشه یا تقسیم می کردند یک در میان
...
بعید نیست
...
به همچنین

فرزانه دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:11 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
باز هم زمانی که ما مشغول زخارف دنیاییم شما دارید لیست رمان های نخوانده را درو می کنید گیرم که کوتاه و نکته منفی دار و ...باشد

یاد ریتم ورزشکاران دلاوران ... افتادم آقا

سلام
اول این که ببخشید برای تاخیر در آزاد کردن کامنتها و تاخیر در پاسخ... مسافرت بودم...
..............
حقیقتش همه چی برمی گرده به همین در دسترس نبودن زخارف دنیوی یعنی اگر زخارفی بود ما هم باهاش مشغول می شدیم و به کتاب نمی رسیدیم
شاید البته

ترنج دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:02 ب.ظ http://femdemo.blogfa.com/

جالب این شهوت دیوانه وار خواندن :)

سلام
اول این که ببخشید برای تاخیر در آزاد کردن کامنتها و تاخیر در پاسخ... مسافرت بودم...
..............
شهوت؟! تعبیر خوبی است

مرمر دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:56 ب.ظ http://freevar.persianblog.ir

سلام جالب بود من بی اختیار یاد این شعر افتادم که اتفاقا هفته پیش هم تو فیس بوکم گذاشته بودم



داستانی ز راویان کهن/ مانده در پرده های خاطر من
که شبی زیر این حباب کبود/ انجمن شد ز دختران یهود
جمله از رنج زندگی شاکی/ گفتگوشان ز حالشان حاکی
نزد موسی شکایت آوردند/ گله از وضع خویشتن کردند:
"کای رسول شریف!دست برآر/ بار رنج از دل زنان بردار
این چه قانون و سنت و دینی ست؟/ این چه رسمی ست؟ این چه آئینی ست
به چه موجب گذاشت ایزد فرد/ اینقدر فرق بین زن با مرد،
مرد آزاد و شاد، زن بنده / آن سر افراز، این سرافکنده
تا بود دور دوره ء پسری / بخوشی گردد و خوشی سپری
هر کجا خواست گام بگذارد / بخورد باده، کام بگزارد
هر شبی وصل سیمبر صنمی / جوجه کبکی، کبوتر حرمی
چون رسد روزگار دامادی / باز هم شادی است و آزادی
سر خوش و مست و بیخبر گردد / کام دل گیرد و پدر گردد
گر کند هر شبی هزار گنه / یا که روزی هزار بار گنه
لکه بر دامنش نمی ماند / راز او را کسی نمی داند
کاسه چینی است و پاک شود / شست و شو داده تابناک شود
زشت و زیباش را نداند کس / بد و نیکش خدای داند و بس
لیک زن عالمی دگر دارد / هر زمانی غمی دگر دارد
تا بود دور دور دختریش / عهد شرم ست و خون دل خوریش
حال دختر همیشه معلوم است / از همه عیش و نوش محروم ست
گر گشاید لبی به لبخندی، / یا که بندد دلی بدلبندی،
شود آماج تیر تهمت ها / متحمل شود مرارتها
چون عروسی کند، شود مادر / تازه دارد هزار خون جگر
نیش و پوز و ادای مادر شوی / حسد و کبر و کین خواهر شوی
درد نه ماه بارداریها / خون دلها و بیقراری ها
چونکه پا در جهان نهد فرزند / پای مادر بیفتد اندر بند
با هزاران هزار رنج و تعب / ترو خشکش کند بروز و بشب
گوشتین تکمه در دهن نهدش / شیرهء جان خویشتن دهدش
****
بدترین دردها بود دردی، / که از آن فارغ ست هر مردی
چیست آن درد؟ درد زائیدن / مرگ را پیش چشم خود دیدن
باید ای مهربان پیمبر ما / ای کلیم خدای بی همتا
این کرت چون بکوه طور روی، / وز هیا هوی خلق دور شوی،
از خداوند ما کنی خواهش / که دهد رنج و درد ما کاهش
زن از او خواهشی کند تنها: / کم کند درد زادن از زنها
ما زنانرا هزار خواری بس / درد نه ماه بارداری بس
دردهای دگر به پیکر ما / درد زادن نصیب شوهر ما
رنج این درد و زحمت و شب و روز / هست مانند قوز بالا قوز
درد زادن نصیب شو گردد / این یکی درد سهم او گردد. "
****
با تقاضای دختران جوان / گشت موسی بسوی طور روان
چهره بر خاک سود و نجوا کرد / خواهش از ایزد توانا کرد
کای خدا، این دعا اجابت کن / ای دعا تیر شو، اصابت کن
هرچه ایزد بهانه می آورد / باز موسی مقاومت می کرد
عاقبت آن دعا قبول آمد / پیک شادی سوی رسول آمد
کای رسول مطیع و منقادم / باز گرد، آنچه خواستی دادم
****
بود زن در کمال آرایش / وقت زایش قرین آسایش
نه دگر آخ و ناله ای میکرد / نه به شوهر حواله ای می کرد
پدر طفل در کنار دگر / داشت فریاد و ناله، خوف و خطر
ناله هائی که کوه آب کند / جگر سنگ را کباب کند:
"ای خدا، پشتم، ای خدا کمرم / ای خدا نافم، ای خدا جگرم
مردم از درد، ای خدا مردم / چه گهی بود اینکه من خوردم
هفت بندم زهم گسیخت، خدا / آب عمرم بخاک ریخت، خدا
آخ نافم خدا ... عجب دردی ست / درد زادن چه درد نامردی ست..."
همچنان داشت ناله و شیون / تا که فارغ شود زن از زادن
****
چندگاهی گذشت از این احوال / دختران شاد و مادران خوشحال
تا که نا گه زجفت و طاقی بد / روزی افتاد اتفاقی بد
زن و مردی ز دودمان شرف، / آیت عزت و نشان شرف،
چشم در باغ و ملک و ثروت و مال / بی توجه به چند و چون مآل
اختلاط و مزاوجت کردند / شب چو آمد مناسبت کردند
زن جوان بود و مرد مسکین پیر / مابقی را دگر قیاس بگیر
جاده هموار و پای ما لنگان / ماده و نر چنان و حال عیان
*****
چند ماهی گذشت ازین زد و بند / نه خدایا .. گذشت از این پیوند
مرد دنبال کاسه و کوزه / سفته های هزار و یک روزه
جنس یکدست جابجا نشده / اسکناس تمیز تا نشده
زن از آنجا که شان اشرافست، / هم در اسلاف و هم در اخلافست،
ساده شان گاده، ماده شان ددری ست، / وین شرافت اصالی و پدری ست،
گاه و بیگاه جا بجا می شد / راست می خفت، یا که تا می شد
سرو گوشی نهفته می جنباند / رهگذاری به باغ خود می خواند
****
خوش خوشک روزگار نو آمد / موسم حاصل و درو آمد
موضع نیش مار کرده ورم / چشم بد دور، طبل گشته شکم
قطره گوهر در آن صدف شده بود / جزء اشراف با شرف شده بود
خواجه سرخوش در انتظار پسر / لیک ترسان ز درد ناف و کمر
خاصه درد پسر که سخت تر ست / آتش قلب و آفت جگرست
****
در زنک حال وضع ظاهر شد / مردک از بهر درد حاضر شد
گفت آنجا نهند کارگران / خادمان سرای، و آن دگران
پنبه و چنبه، سنبه و زنبیل / آب و صابون و قیف و زیر و زبیل
خود لباس عذاب بر تن کرد / رو بدرگاه رب ذولمن کرد
شد سوی تخت خود به بیم و امید / قصه کوته، بر آن دراز کشید
همچنان منتظر که درد آید / درد زادن به پشت مرد آید
لیک دردی نبود و راحت بود / پس و پیشش در استراحت بود
ساعتی شد بدین نمط سپری / بد بلائی ست رنج منتظری
آنهم این انتظار بی معنی / در چنین حال و زاز بی معنی
مرد در انتظار و اخم آلود / وآنطرف، زن بحال زادن بود
عاقبت لای پرده را وا کرد / رو به اطرافیان ماما کرد:
- " حال خانم چطوره ؟ " / - " ای .. بد نیست"
- "آمده؟" - "کاملا نه" / - " پس باقیست؟ "
- "کمترش آمده ست و بیشترش / گرو " آخ نافم" پدرش
پس فغان تو کو؟ صدای تو کو؟ / "آخ نافم خدا خدا" ی تو کو؟
وای از این زادن دگر گونه / بچه گک آمده ست وارونه
"ای خدا نافمی" بگو، شاید / پسرک باقیش برون آید"
- "پسرست؟" . "اوه! مثل زهره و ماه" / - "پس.. چرا؟ ..لا.، اله الا..الله"
****
ناگهان از سرای همسایه / شد به گردون صدای همسایه:
- "ای خدا پشتم، ای خدا کمرم / ای خدا نافم، ای خدا جگرم
چه گهی بود اینکه من خوردم / مردم از درد، ای خدا مردم
آخ نافم خدا خدا ..." پسره / پا بدنیا نهاد بالاخره
قیل و قالی فتاد بین زنان / همه بر پشت دست، دست زنان:
- "این صدا را شناختی، طوبی؟" / - "عمده الدین و قدوهالدنیا"
****
باز رفتند نزد پیغمبر / دسته جمعی، همه زن و دختر
کای کلیم خدای بی همتا / مهربان رهبر و پیمبر ما
ما، درین شش صباح، سنجیدیم / محنت شوهران خود دیدیم
دل ما بر عذاب ایشان سوخت / دل نه تنها، که ریشه جان سوخت
مرد های شریف زحمت کش / شوهران نجیب محنت کش
بسشان ست کار ناهموار / زحمت کسب و کوچه و بازار
درد زادن اگر زیاده شود / واقعا ظلم فوق عاده شود
پا نباید گذاشت بر سر حق / این بود ظلم مطلق مطلق
رنج این درد و زحمت شب و روز / هست مانند قوز بالا قوز
رو به درگاه ایزد متعال / دست و پائی بکن که در هر حال
حق بما منتی گذارد باز / درد ما را بما سپارد باز !
مهدی اخوان ثالث


سلام
اول این که ببخشید برای تاخیر در آزاد کردن کامنتها و تاخیر در پاسخ... مسافرت بودم...
.......................

سه سه بار
ممنون
(من این شعر رو تا حالا ندیده بودم مطمئنی از اخوانه؟؟؟؟)

مهدی نادری نژاد دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:54 ب.ظ http://www.mehre8000.blogfa.com

با سلام
با توصیفاتی که کردید ظاهراً رمان زیبایی است.

سلام
اول این که ببخشید برای تاخیر در آزاد کردن کامنتها و تاخیر در پاسخ... مسافرت بودم...
..................
همین اختلاف دیدگاه ها و سلیقه ها و برداشت ها خودش جالبه

فرواک دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:53 ب.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام
منم از عنوانش حدس می زدم که تخیلی یا طنز باشه.
تعجب می کنم از نشر روشنگران. البته با این نظرتون که گفتید ایده ی بکری داشته زیاد موافق نیستم. این بکر بودن در صورتی نمود پیدا می کنه که نویسنده از ایده ش استفاده برده باشه یا یه حرف جدید بزنه یا از یه بعد دیگه (به نظرم مثلا طنز یا کمی ضد زن) به مسئله نگاه کنه. همه از عواطف مادرانه بیش و کم خبر دارند.

سلام
اول این که ببخشید برای تاخیر در آزاد کردن کامنتها و تاخیر در پاسخ... مسافرت بودم...
...................
نمی دونم واللللا من توی ذهنم ایده را از مرحله شرح و بسطش جدا می کنم. ممکنه یه ایده بکر باشه اما من نتونم شرح و بسطش بدم ...اینجا اشکال از جای دیگری است... تازه اینو بگذار کنار این مطلب که سلایق هم متفاوته...مثلاْ ممکنه کسانی هم بپسندند و اونوقت از نظر اونا ایده بکر است و از نظر کسی که نمی پسنده ایده بکر نیست!!! پس بهتره این دو تا زمینه رو از هم جدا کنیم

لیلی مسلمی دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:34 ب.ظ

سلام
فکر کنم خوشم اومد از کتاب ... دلم خواست بخونمش
در مورد نظر زنبور... من شاید سالی یکبار کتاب ایرانی بخونم و همه هم میگن لیلی تو چرا اصلا شناختی نسبت به ادبیات کشورت نداری و من واقعا نمی دونم چی بگم؟؟؟ اگه بگم ادبیات ایرانی چیزی نداره ... به ادبیات دروغ گفتم
اگر هم بگم با ادبیات ایرانی حال نمی کنم ... میگن کلاس میذاری
بنابراین خودم به این نتیجه رسیدم گروه خونی ام با مطالعات خارجی سازگارتره و ترجیح میدم کتابهایی رو بخونم که همون آثار توی چهار تا کشور دیگه هم شناخته شده است.

سلام
اول این که ببخشید برای تاخیر در آزاد کردن کامنتها و تاخیر در پاسخ... مسافرت بودم...
...................
من به همین دلیل از این پس ایرانی بیشتر خواهم خواند...
سعی می کنم دو تا در میان یه ایرانی بخونم تا ببینم چی به چیه

ص.ش سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:03 ب.ظ

امروز رفتم انقلاب ! چقده کتابا گرون شده!!!
2 تا کتاب خریدم همش!
خالا شما بگو کدوم کتاب خونه برو عضو بشم که کتابای خوبو بشه خوند اخه!!!
غر زدن ممنوعه! دلم می خاد نیمه وقت تو 1 کتاب فروشی کار کنم!

سلام
آره خیلی گرون شده من البته به اندازه آذوقه دو سالم انبار کردم تا دو سال بعد هم ارزش پول خیلی پایین اومده و این کتابهایی که الان به نظرمون گرونه اونوقت ارزون به نظر میاد و دوباره برای یکی دو سال آذوقه مون رو به سبک سنجاب ها جمع می کنم و با همونا زمستونو سر می کنم
شما هم تا دیر نشده برید سراغ کتابهای چاپ شده در دو سه سال قبل و انبارها رو پر کنید برای یکی دو سال...
البته من کتابخونه باز نیستم... کتابخونه مرکزی دانشگاه تهران کتابخونه پر و پیمونی بود می خواید دوباره کنکور و اینا بدید و ...

مهرگان چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:54 ب.ظ http://mehraeen.blogsky.com

سلام به همگی
بنده هم با میله موافقم در خصوص عبور خانواده!

بگذرم. انگار این خوزستانی جماعت می میرند گریزی به کربلا نزنند!همشهریه داریم؟!!!

با این همه من هنوز هم معتقدم به نسبت نوپا بودن ایران در رمان و داستان نویسی کم هم نیستند داستان ها و رمان های ایرانی که حرفی برای گفتن داشته باشند.

سلام
البته مخاطب این جمله اول برادر درخت است که در انتظار جوک مذکور هستیم
خوبه که ...از همشهری های ما که بهتره
حتماً همینطوره...کم نیستند...

ص.ش پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:03 ق.ظ

رم مطلب جدید: 314

سلام

ص.ش جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:35 ب.ظ

به لیلی مسلمی!
بانو شما همان لیلی مسلمی در سایت چوک هستید؟؟
با اجازه میله جان البته همسایداری کردن...

سلام
بله ایشون خودشون هستند

فرزان دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:09 ب.ظ http://bimarz000.blogfa.com/

خیلی خوب تصحیح کردی و البته این رو که گفتی درسته..بعضی آثار در سایه ی آس ها ومصادف شدنها \کمرنگ میشن__ماجرای بارداری اون مرد چینی واقعی بود؟

سلام
آره اون ماجرا واقعی بود...منم شنیده بودم...اما این که آخر و عاقبتش چی شد و بچه به دنیا اومد یا نه رو خبر ندارم...
ممنون

فرواک سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:43 ب.ظ http://farvak.persianblog.ir

سلام
همیشه به سفر
خب اگر قرار است سلایق در مورد بکر بودن یا نبودن ایده متفاوت باشد چطور می توان در مورد ایده ای صرف، بحث کرد؟
با تمایز قرار دادن بین ایده و شرح و بسط و پرداخت نهایی موافقم. اما اگر قرار به این باشد که بگوییم فلان نویسنده در مرحله ی ابتدایی و اندیشه خوب عمل کرده و روی کاغذ نتوانسته پیاده کند، اینجا دیگر فکر می کنم صحبت در این مورد سخت شود. چون اکثر قریب به اتفاق داستان های وطنی پرداخت نهایی خوبی ندارند.

سلام
سلایق را در مورد خروجی شرح و بسط ایده گفتم نه خود ایده...میگم که در این مرحله شرح و بسط چون سلایق هم دخیل می شود اونوقت نمی توان در مورد ایده صرف بحث کرد (اگر بخواهیم ایده و شرح و بسط را یک کاسه بگیریم) پس بهتره که یک کاسه نگیریم
...
مشکل همینجاست...یا این که من مشکل پسندم! اتفاقاً الان دارم گفتگو در کاتدرال رو برای بار دوم می خونم و به یکی دو مورد مشکوک شدم از لحاظ زمانی و اشتباهی که حس می کنم واقع شده!! اما خداییش اونجا صرف نظر از این موضوع چنان وسعتی داره داستان که آدم علیرغم این حس باز هم نمی تونه ستایش نکنه...

قصه گو دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:37 ب.ظ http://khalvat11.blogfa.com/

آدم ها همین که هستن خودش کافی است
این جمله خوبیه که لازمه گاه گاهی به خودم یادآوری کنم.
ماجرای اون آقای چینی واقعیه و آخرین خبری که ازش دارم اینه که از زنش جدا شده
اما این که بالاخره زایمان کرد یا نه و بچه اش چی شد رو خبر ندارم
راستی یه مورد دیگه در مورد اون آقای چینی اینه که ایشون قبلن زن بودن و تغییر جنسیت داده بودن.

سلام
بله...جمله خوبی است
.....
ای وای اون هم جدا شد؟ عجب دنیایی شده ها
اما این که تغییر جنسیت داده بود برای من جدید بود ...نمی دونستم
اما میم داستان ما این جوری نبود
ممنون

مریم شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 03:39 ق.ظ

میم در این داستان بدون آمیزش باردار شده. چیزی شبیه اسطوره مریم و همچنین مادر زردشت. حتی وقتی بچه هاش رو به دنیا میاره کاملا شبیه به داستان مریم در انحیل و قرآن صحنه پردازی شده. چون ابتدا به طویله فرار می کنه و بعد زیر درخت نخلی بچه هاش رو به دنیا میاره. شاید جغرافیای جنوب اینجا به کار داستان اومده باشه.

سلام
صحبت شما کاملاً صحیح است.
لیکن در همان داستان مریم و اطرافیان همگی از این موضوع دچار اضطراب و تعجب و سوال شده بودند که طبیعی هم بود چنین واکنشی اما در این داستان یادم هست که واکنش میم و اطرافیان علیرغم خرق عادت بودن این ماجرا (حتا بیشتر از داستان مریم) کاملاً عادی بود که البته این هم در نوع خودش هم می‌تواند جالب و هم ضعف باشد.
ممنون از شما

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد