میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

لب بر تیغ حسین سناپور

  

داوود یک جوان خلافکار یک لاقبایی است که دلبسته سمانه , دختر 18 ساله یک مدیر بانک می شود و مدام با موتور خود دور و بر او می پلکد و او را زیر نظر دارد. همین امر به او این امکان را می دهد که وقتی سه مرد اجیر شده می خواهند سمانه را بربایند از راه برسد و چاقوی خود را به کار بیاندازد و...

و اما بعد...

1- من به عنوان یک خواننده عادی, نویسندگانی که به خوانندگانشان احترام می گذارند را دوست دارم. نشانه آن احترام را می شود در پرداخت مناسب, نثر بدون دست انداز, ریتم و آهنگ قابل قبول , داشتن قصه , باورپذیری و از این قبیل امور دانست. به نسبت چیزهایی که گاه در این بازار به پست آدم می خورد باید بگویم من سناپور را خیلی دوست دارم.

2-  قصه این رمان ساده و در نگاه اول نخ نماست...با این توضیح که البته سوژه نخ نما نشده ,دیگر چندان وجود خارجی ندارد! این قدرت روایت و انتخاب های صحیح از سوی نویسنده است که هنوز این فرصت را به مای خواننده می دهد که از جذابیت و کشش یک قصه , لذت ببریم.

3- داستان بیست و چهار فصل کوتاه و دیالوگ محور دارد که در هر فصل , مجال کوتاهی به درونیات و ذهنیات یکی ازاشخاص داستان داده شده است. این تغییر زاویه دید به ریتم و آهنگ داستان و کشش آن کمک کرده است.

4- از میان اشخاص داستان, امبرخان با 7 فصل , داوود با 5 فصل , سمانه و فرنگیس روی هم 8 فصل (فصل اول و دهم مشترک), ثقفی و مادر داوود هر کدام در 2 فصل, این زاویه دید ها را به خود اختصاص داده اند. عدم حضور پدر سمانه در این لیست موجب شده است که در میان اشخاص اصلی داستان , شخصیتی باورناپذیر داشته باشد یا حداقل به نوعی برای من مخاطب , رفتار و گفتار این شخص جای سوال داشته باشد.

5- همه شخصیت ها در چنبره نوعی جبر گرفتارند.فرنگیس (نامادری جوان سمانه) این حالت را چنین توصیف می کند: اشکال اصلاً در این بود که او می خواست آن چیزی را که بود یا داشت می شد عوض کند. که البته همه در این امر ناتوانند و مثال بارزش جایی که امیرخان در ص158 می گوید: بی خود این همه دویده بود بی حساب کند خودش را با این. انگار از اول حسابی نداشتند.

6- اگر در یک جمع دوستانه صحبتی از چاقو و قمه به میان بیاید, هرکسی خاطره دور یا نزدیکی در این رابطه تعریف می کند (نمونه اش همین پست خودم) به این معنا که چنین آدمهایی در کنار ما هستند. اما اگر در یک اثر جدی کسی چاقو به دست گرفت , فریاد قیصر قیصر به هوا می رود! ...ما بد کتاب می خوانیم و با "سابقه ذهنی کلیشه ای خودمان همه چیز را می سنجیم" ...

7- لب بر تیغ رمان خوشخوانی است هرچند که در ذهن من نوعی , شاهکار نیست. 

.............................. 

مشخصات کتاب: نشر چشمه, چاپ دوم پاییز 1390, تیراژ3000 نسخه ,164صفحه, قیمت 4000تومان

پ ن 1: نقد و مطالبی که در مورد این رمان نوشته شده است را می توانید در اینجا (وبلاگ نویسنده) بخوانید.  

نظرات 18 + ارسال نظر
دیوانگی محض من پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:32 ق.ظ

موفق باشی جناب میله
من حس میکنم کتاب زیاد خوبی نباشه چون حس کلیشه شدن بهم دست داد با همین متنهای که نوشتی

سلام
ممنون
زیاد به این حس ها بها ندهید
البته ایراد از من هم می تواند باشد...

درخت ابدی جمعه 8 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:52 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
به نظر منم رمان جذابیه و به دلایلی، از جمله همون جبری که گفتی، داستان رو ناتورالیستی می‌دونم.
اون سکانس رویارویی ضد قهرمان‌های داستان توی خونه‌ی داود خیلی زنده و جوندار نوشته شده.
توی متنی که در موردش نوشته بودم از زاویه‌ی دیگه‌ای به موضوع ظاهرا کلیشه‌ای داستان پرداختم:
http://eternaltree.persianblog.ir/post/219/

سلام
ممنون درخت جان
مطلبت را در همان صفحه ای که در پ ن لینک دادم خواندم... هرچند همان موقع نوشتن مطلب هم خوانده بودم و سر کتاب طوطی هم صحبتی داشتیم... منتها من دیر جنبیدم و کتاب را دیر خواندم!
به نظر من هم چند صحنه واقعن جوندار نوشته شده: مثلن همان صحنه درگیری داوود با سه رباینده... یا رویارویی امیرخان با ثقفی ... یا حتا حضور امیر بالا سر منصور و لحظات قبلش...
رمان بسیار تمیز نوشته شده است.
اما در باب کلیشه: توی مملکتی که یک صفحه A4 خوب خوانده نمی شود باید با نویسندگان متنهای درازتر , همدردی کرد...

که جمعه 8 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:03 ب.ظ

سلام بر میله

این بار که بیام ایران فک کنم بایستی با یه چمدون کتاب برگردم!!

اگنس در راه است! به جناب آمازون سفارششو دادیم، امروز و فردا می رسه.

منیر بابا هم بهم کتاب مرگ قسطی رو امانت داده که فعلن غرقشم اگه بذارن!

سلام
امیدوارم موقع برگشتن از ایران هم همینطور فکر کنی
به به چه خبر خوبی... حالا خدا کنه راضی کننده باشه
لابد بعد مرگ قسطی می خوای بری سفر!!؟

ناصر جمعه 8 دی‌ماه سال 1391 ساعت 06:21 ب.ظ

قبول دارم فضا سازی رمان تا حدی خوبه.
اما کتب تموم شد...
با خودم گفتم :"خوب؟".
این "خوب" به معنی اینکه کتاب خواننده رو اغناء نمی کنه.
من نتونستم با خودم بگم کاش این رمان رو زودتر خونده بودم.
کمی هم شخصیت پردازی داستان بعضی از کاراکتر ها مثل فرنگیس خوب صورت نگرفته.
در کل به نظرم متوسط بود.
البته نظر شخصی خودمو گفتم.

سلام
ممنون ناصر خان
........
من همون وسط فصل اول یه کم نگران شدم! از این جهت که ناخودآگاه ذهنم رفت به یه سمتهایی که یعنی داستان مورد پسندم نیست. اما خب بعد منو خوب کشوند تا تهش
اما این حالتی که شما اشاره کردی برای من به نوعی دیگه بروز کرد. کتاب با توجه به سلیقه من موضوع چندان درگیر کننده ای برای ذهن من تهیه نکرد.(البته سوای نوع روایت قصه).
یا مثلن میشد گفت افق دیدم رو چندان در مورد قضیه گسترش نداد...
اما با همه این اوصاف به نظرم متوسط رو به خوب بود.

مدادسیاه جمعه 8 دی‌ماه سال 1391 ساعت 06:22 ب.ظ

سلام
میله جان منظور از تغییر زاویه دید در این داستان چیست؟ راوی های مختلف داستان را روایت می کنند یا چیزی دیگر؟

سلام
"سر تختی پیاده شد و رفت توی دکتر حسابی, مثل همیشه نفهمید از پشت کدام کوچه یا درخت , پسر لاغره باز با موتور افتاد دنبالش.و باز احساس کرد پشت سرش حجم سنگینی جمع شد و جلوش اما انگار خالی شدع که قدم هاش را نمی فهمید کجا می گذارد."
"آنجا بود,توی خیابانی که فقط چند ساعت پیش دو تا دکل را دراز کرده بود,جلو چشم او, جلو چشم های درشت قهوه ای او, که گنده تر شده بود و می خواست بپرد بیرون..."
اولی مربوط به فصل اول و معطوف به ذهن سمانه است و دومی فصل دوم که معطوف به ذهن داوود است...با ادبیات و واژگان متفاوت
منتقدی رو دیدم که گفته بود راوی دانای کل و اینا ...اما من که اونجوری وارد نیستم به نظرم میشه اسمش رو گذاشت راوی سوم شخص معطوف به ذهن

الی شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:57 ق.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

سلام
سالهاست که سوژه در دنیا تمام شده !!

سلام
البته گاهی هم می توان درونمایه هایی جدید خلق نمود اما خب به نوعی میشه اونا رو هم در دسته بندی های قبلی جا داد (مثلن سوژه انسانهای شبیه سازی شده و مسائل مرتبط با آن در رمانی مثل هرگز رهایم مکن ایشی گورو - البته در زمان خودش)... برخی که میگویند همه را می توان به "عشق" فرو کاست (مثلن همان مثال قبلی که درست هم هست)...

که شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:09 ق.ظ

سفرو که رفتم قدیم الایام

سلام
اوه... تا ته ته شب!؟ آورین...

آنا شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:57 ق.ظ

متاسفانه هنوز نخوندمش

سلام
امیدوارم پس از خواندن با کامنت گذاشتن در اینجا یک یاداوری هم برای من ایجاد کنید.

فریبا شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:44 ق.ظ http://dorna53.blogfa.com/http://

مخاطب مشکل پسند شده یا سوژه کم شده؟

سلام
قدری ذیل کامنت خانم الی توضیح دادم الان... اما عجالتاً با این حجم رمانی که هر روز منتشر میشه در دنیا ، پیدا کردن سوژه و موضوع جدید کمی مشکل است...اما قصه جدید چرا که نه...یا روایت های مستحکم تر از موضوعات تکراری شده چرا که نه...

[ بدون نام ] شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:24 ق.ظ

شاید بخونمش بعد از اگنس

سلام
به شما توصیه می کنم این کتاب رو با توجه به شناخت قبلی

ققنوس شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:19 ب.ظ http://qoqnooos.blogfa.com/

سلام

جالب بود به نظرم، اسم نویسنده رو نشنیده بودم خیلی پرتم ایا؟! شایدم حافظه ام یاری نمیکنه!

سلام
به احتمال زیاد حافظه یاری نمی کند و به قول ماها بچه که حواس نمیذاره واسه ادم
ضمن این که خودم هم اولین کتابی است که از ایشون خوانده ام.
پس میبینی که بله

[ بدون نام ] شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:35 ب.ظ http://galehje1234.blogfa.com

معمولا رمانهای ایرانی برام جذاب نیستند جز تعدادی..
وقتی رمان محشر خاک خوب اثر پرل باک توی ذهنمه...دیگه هر چیزی رو نمیپسندم.

سلام
اگر رمانهای ایرانی خوانده نشود لاجرم نویسنده حرفه ای ایرانی خلق نخواهد شد... این حقیقتی است... پس باید توجه کنیم و ...
و اما پرل باک
من هم خاک خوب رو بسیار پسندیدم زمانی که آن را خواندم (حدود بیست سال قبل... فکر کنم در پست اول یا دوم وبلاگم ازش یاد کردم) و امسال هم مادر رو ازش در برنامه کتابخوانیم دارم.
اما همین خاک خوب رو به دوستی که اتفاقن مترجم زبردستی هم هست معرفی کردم و خواند و نپسندید! سلیقه ها متفاوت است. اما نباید در ذهن رو بست و اونو محدود کرد .
ممنون که کامنت گذاشتید و نظرتونو گفتید

شادی بیان شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 06:42 ب.ظ http://neveshte-jat.blogfa.com/

در یک برهه ی تلخی از زندگیم در کلاس های داستان نویسی آقای سناپور شرکت می کردم. به نسبت آدم هایی که گاه در این بازار به پست آدم می خورند باید بگویم سناپور خیلی بهتر از بقیه بود.

سلام
من یک بار ایشان را از دور دیدم
چندبار هوس کردم برم کلاس هاشون اما همیشه در وبلاگشون تاکید داشتند که کلاس به درد بی تجربه ها نمی خوره... لذا ما به همون از دور دیدن کفایت کردیم

نسیم یکشنبه 10 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:49 ب.ظ http://delgapp.blogfa.com

وقتی کتاب رو خریدم برای خوندنش تردید داشتم ولی در مقایسه با سایر آثار موجود کتاب خوشخوان و مقبولی بود.

سلام
آهان پس به نظر شما هم خوشخوان و مقبول بوده به نسبت و اینا...
نظرت در مورد کامنت ناصر چیه؟

فرزان دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:35 ب.ظ http://bimarz000.blogfa.com/

سامرست موآموشو ترجیح می دم__

سلام

نسیم سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:38 ق.ظ

سلام. نظر ناصرخان رو قبول دارم ولی با جوابی که شما به ایشون دادی موافقترم.
در کل با داشتن ویزگیهایی (ر سه نقطه ندارم ببخشید) مثل متن روان- ویرایش خوب- کم حجمی- رنگ جلد زیبا و داستانی نه چندان نومید کننده به نظرم کتاب خوب و نجیبی بود. کلمه نجیب رو خیلی دوست دارم :)

سلام
نجیب صفت جالبی بود برای یک کتاب
البته از کنار ر سه نقطه هم نباید به آسانی گذشت
ممنون از پیگیری و ارائه نظر

مارسی یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:32 ب.ظ

بعد خواندن کتاب جای خالی سلوچ که به نظرم خوب بود تصمیم به خوندن کتاب قصه ی آشنا گرفتم.تو سایت چرخیدم دیدم مطلبی نذاشتی...بعد از احمد محمود این کتاب رو می خونم.مطلب هم داری.
فکر کنم کتاب خوبی باشه...
ایرانی خوب بیشتر قرار بده...
یکم تو قفسه بگرد شاید پیدا کنی

سلام
تلاشم را خواهم کرد!

مارسی دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 07:30 ق.ظ

کتاب قصه ی آشنا خوب بود.از خرکش خوشم اومد(نخوندی)
این کتاب رو خوندم.معمولی.شاید هم خیلی معمولی.فکر کنم یه چیزایی رو نگفت...

اسم وبلاگ سخته و من همیشه مینوسم میله ی ...
اوایل گوگل اولین سایت قبل از کامل شدن کلمه اسم وبلاگ تو رو میاورد.الان بعد از میله ی سلفی و ... اون آخرا باید پیدا کنم .

سلام بر مارسی
خوش آمدی رفیق... به نظرم این توصیف به بیشتر رمان‌های فارسی قابل اطلاق است.
البته اونایی که سعی می‌کنند معمولی نباشند تبدیل می‌شوند (گاهی) به فاجعه غیرمعمولی!!
.........
"میله" خالی رو تایپ کنی همون گزینه اول توی گوگل اینجاست
اون "ی" بعد از میله رو نداره اسم وبلاگ... امتحان کن.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد