میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

تعطیلات (2): در پیچ و تابهای ره عشق مقصدیست

"در سالی که ما دیپلم گرفتیم آن قدر تعداد دیپلمه‌ها کم بود که به ما می‌گفتند در هر دانشکده‌ای که دوست دارید ادامه تحصیل دهید و حتی می‌گفتند، بیایید یک ماه در این دانشکده بنشینید، اکر خوشتان آمد ادامه دهید و اگر خوشتان نیامد بروید دانشکده دیگر. من نیز در ابتدا، هر چند روز در یک دانشکده می‌رفتم و حدود یک ماه همین طور در دانشکده‌ها می‌چرخیدم" (عبدالکریم قریب  پدر علم زمین شناسی)

در سالی که ما دیپلم گرفتیم اما اوضاع اصلن بدین گونه نبود... من که نفهمیدم چی شد...ناگهان به خودم آمدم دیدم دارم مکانیک می خوانم. این ناگهان که گفتم روزهای اول دانشگاه نبود , دقیقن سر امتحان میان ترم معادلات بود که تقریبن هیچکدام از سوالات را نتوانستم حل کنم و بعد برگه ها را پشت و رو کردم و کمی فکر کردم... متوجه شدم که دارم مکانیک می خوانم!

چی شد که یاد ایشان کردم؟ آیا در همشهری داستان خاطره ای از کیانوش عیاری خواندم و یاد سریال روزگار قریب افتادم؟ سریالی در مورد زندگی دکتر محمد قریب ( پدر طب اطفال ) که از طرفی داماد عبدالعظیم قریب پدر دستور زبان فارسی بود!... اوووه جمع پدرها جمع است! اینجا در ارتفاع 2120 متری از سطح دریا...

بدون پیش زمینه و آگاهی ، همانگونه که سابقن وارد دانشگاه شدیم، وارد شهر شده ایم و در میدان اصلی, با دیدن تابلو موزه , جایی برای پارک کردن گیر می آوریم... چند قدمی پیاده روی در بازار کوچک و سرپوشیده قدیمی ...و از میان دالانی کوتاه در کمرکش بازار وارد خانه ای قدیمی می شویم. خانه میرزا هدایت الله وزیر دفتر , خانه پدری دکتر مصدق!

در موزه ها بالاخره چیزی پیدا می شود که لحظاتی شما را به وجد بیاورد که البته این حکمی مطلق نیست و بستگی به حال درونی آدم دارد... من اما آن روز سرحالم. پس در زیرزمین خانه با دیدن برخی عکس ها و شجره نامه ها و متن های دستنویس ذوق زده می شوم و حرافی می کنم. تنهاییم.

ذوق زدگی ام از این جهت نبود که اصلن نمی دانستم مصدق اصالتش به این شهر می رسد یا نسب برادران قوام و وثوق یا حتا میرزا حسن مستوفی الممالک و دیگران! چون به هرحال اصالت هرکس به جایی و شهری می رسد. ولی فامیل نسبی بودن همه اینها و جمع شدن نخست وزیران استخوان دار در یک زیرزمین  و در یک برگه شجره نامه جالب بود .اما ذوق زدگی اول...در کنار عکس قوام بود که تایپ شده بود: میرزا احمدخان قوام السلطنه... ... ... بزرگترین سیاستمدار بزرگ ایران ادیب – خطاط – شاعر و نویسنده فرمان مشروطیت.

این را البته باید به حساب مقوله همشهری گری گذاشت و جناب قوام نباید آن را به حساب تعبیر شدن آرزویش بگذارد:

بالاخره روزی خواهد رسید که مردم بی غرضی در این مملکت اوراق تاریخ را ورق بزنند و از میان سطور آن، حقایق مربوط به زمان ما را بخوانند... من می‌روم و تاریخ ایران قضاوت خواهد کرد که به روزگار این ملت چه آمده ‌است و به پاداش فداکاریهای خادمین مملکت چه رفتاری شده است.

چون پیدا شدن مردم بی غرض خودش کمیاب است , حالا چه بشود که تعدادی از آنها هم اوراق تاریخ را ورق بزنند!! قوام سیاستمدار بزرگی بود اما اینجا کمی به آینده خوشبین بوده است... و توجه هم نداشته است که تاریخ را چه کسانی می نویسند! به هر حال اگر گذرتان به موزه آبگینه تهران افتاد بدانید که در خانه قوام هستید, برادر کوچکتر وثوق الدوله . برادر بزرگ اما به خاطر قرارداد 1919 که در نطفه خفه شد و بسته نشد عاقبت به خیر نشد. بد آورد و همان طور که خودش سرود:

چون بد آید هر چه آید بد شود

یک بلا ده گردد و ده صد شود

برعکس وثوق , فامیل و همشهری اش (مستوفی) سیاستمدار خوشنامی است. اهل آجیل دادن و آجیل گرفتن نبود... درویش مسلک بود و فیل پول! (چند خر در شکم یک فیل جا می شود؟)... نگاه به آن سیبیل چخماقی سپیدش نکنید , سنی نداشت موقع مرگ...فکر کنم 57 سال. رکورد دار بود در خیلی از زمینه ها! از جمله نخست وزیری و وزارت و... اما اگر در دانشگاه الزهرا قدم می زنید بدانید در گوشه ای از املاک میرزا حسن هستید.

کمی جلوتر چشم مان به جمال میرزا یوسف خان اعتصامی روشن می شود که کاش در کنار عکسش می نوشتند جزء اولین مترجمین ژول ورن و ویکتور هوگو بوده است و چند چیز دیگر تا کمی از زیر سایه دختر جوانمرگش پروین خارج شود. بله... در پیچ و تابهای ره عشق مقصدیست ... مقصدی زیر شکوفه های بادام. اینجا آشتیان است. 

................................... 

پ ن : طبق آرای پست قبل شازده احتجاب و ترس و لرز را خواهم خواند. البته دیشب با توجه به پیشی گرفتن شازده ، آن را دست گرفتم و تا پاسی از شب تمام نمودم! و این مطلب که قرار بود طنز باشد کمی تلخ شد! 

توجه: بخش نظردهی از این پس تاییدی نمی باشد. در صورتیکه تمایل به عمومی شدن نظر ندارید از گزینه تماس با من استفاده نمایید.

نظرات 11 + ارسال نظر
ند نیک سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:12 ب.ظ http://blue-sky.persianblog.ir

اولش که شروع کردم به خوندن فکر کردن نوشته آبی مال توئه. میخواتم بگم مگ تو کی دیپلم گرفتی؟

سلام
بعد از کودتا بود تا اونجایی که یادمه

منیر سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:59 ب.ظ

سلام
طنز هم کمی تلخ هست .
این تلخی نوش جانم که از همه اینها که نوشتید دو کله اش را می دانستم باقی اول بار بود که می خواندم .
...
پیدا کردن رشته تحصیلی مورد علاقه هم آخه اونجا حلال مشکلات نیست که مهندس !
...
شازده احنجاب کم بود یا پاسی از شب زیاد ؟
این فضولی محسوب میشه ؟

سلام
من هم برخیش رو نمی دونستم اما حالا می دونم!
...
شازده احتجاب کم بود و قلندر بیدار
نه!

فرزانه سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 02:57 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
زمانی هم که ما دیپلم گرفتیم یک ایل و تبار و شهر و سرزمین می خواستند بزور روپوش سفید تن ما کنند ما هم قد کوتاه عصیانمان به آنجا رسید که بگوییم نه و ریاضی بخوانیم ... انصافاً بد هم نبود خوب بود منتها اون را هم نگذاشتند دانشگاهیش را بخوانیم و هلمان دادند یک هو دیدیم داریم الکترونیک می خوانیم ...

تلخ است .
رسم نخبه کشی ، رسم نخبه فراری دهی ... رسم نخبه دق مرگ دهی

سلام
اتفاقن برای من اصن هل دادنی در کار نبود حتا برگه انتخاب رشته من را کسی ندید و حتا کسی نپرسید چه رشته هایی و چه جاهایی رو انتخاب کردی! الان که فکر می کنم یه کم برام عجیبه
............
اتفاقن دو قدم اون طرف تر هم منطقه فراهان است که دیگر خودتان می دانید... منطقه نخست وزیر خیز و صدر اعظم خیزی است

بی نام سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:30 ب.ظ http://7926062.persianblog.ir

هم رشته ایم!

سلام

مکانیک چو مکانیک ببیند خوشش آید

ص.ش چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:17 ب.ظ

برای من کمی خواندنش تلخ بود. میله دقت کرده ای نوشته هایت مثل سکانس سینما شده! 1 هو می روی 1 جای بعد دوباره مثل کش برمی گردی .
پس میله جان بگذار من هم بگویم اندر درس و دانشگاه و دیپلم!
دوران راهنمایی هنرمندی بودم. خطاط. نقاشی می کردم! دبیرستان که شد نمیدانم 1هو دیدم دارم تست المپیاد فیزیک میزنم. بعد 1 هو دیدم اسمم جز نفرات برگزیده کشوری دارد می رود بالا. بعد... 1 هو دیدم امتحان تاریخ پایان ترمم شده 9-! بعد 1 هو تر دیدم دارم کنکور می دهم.و معماری رفتم! حالا فیزیک کجا معماری کجا؟
و حالا 1 هو دارم می بینم دنبال فلان کتاب فلان نویسنده هستم که ترجمه اش کنم!!

سلام
فکر کنم تحت تاثیر جاز و چند کتاب اخیر است!
عجب حرکت مستقیم الخط یکنواختی امیدوارم که به مقصد منتهی شود... البته مقصد همان جایی است که به آن می رسیم (اوووف عجب جمله نغزی گفتم )

درخت ابدی چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:05 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

ما هم که دیپلم ریاضی داشتیم ادبیاتچی از آب دراومدیم.
تاریخ معاصر خوندن اعصاب فولادی می‌خواد.
یوسف اعتصامی اولین اسپرانتیست ایرانی هم بود.

سلام
انرژی و زمان و ابزار کار مناسب هم می خواهد...
نماینده مجلس هم بود ...فکر کنم مجلس اول مشروطه
به هر حال این که خلاصه زیر سایه نمونه

زنبور پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:45 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

زمانی که ما دیپلم گرفتیم. هیچ خبری نبود. دوسال بعد تازه خبرا شروع شد و هنوز تا الان ادامه داره

سلام
نگرفتم!
آیکون وای بر من

مدادسیاه شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 02:48 ب.ظ

سلام
خوش به حال دکتر قریب که بعد از دیپلم هر دانشگاهی می خواست می توانست برود و خوش به حال شما که تا به خودتان آمدید داشتید مکانیک می خواندید .در سالی که ما دیپلم گرفتیم فرقی نمی کرد که دیپلم گرفته باشیم یا نگرفته باشیم. چون بعدش اساساَ دانشگاه رفتن جزو کارهایی نبود که می شد انجامشان داد.

سلام

همیشه وضعیتی بدتر وجود دارد!
یکی از نزدیکان من در همان زمان به همین حالت دچار شد اما دیگه حالا زنده نیست که به ما بگه خوش به حال شما

بونو یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:57 ب.ظ http://filmfan.blogfa.com/

زمون دانشجویی ما در ساختمون ما فنی ها ، مکانیک ها معروف بودن به مشروطه چی ...!
اما در مورد ادامه مطلب به نظر من آیندگان آن چیزی رو قضاوت می کنند که بهشون فهموندن ...
اصلاً انسان و قضاوت؟!

سلام
مکانیک ها همه کاری می کردند ... فکر کنم اثر واحدهای زیاد فیزیک مکانیک بود! یه جا بند نبودند! آخه اون واحدها خاصیت نشادوری داشت!!
...
اینجا که خیلی اسفناکه!

اعظم شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:25 ق.ظ http://pinkflower73.blogfa..com

سلام
با تشکر از توضیحاتی که دادین.البته خیلی مختصر نوشتید!!اما سپاس.
میشه کمی بیشتر از احمد قوام بنویسید؟هم حقیقتها رو و هم نظر خودتونو در موردش.

سلام
به هر حال وبلاگ است دیگر و توضیحات کم...
برای بیشتر دانستن بهترین کار جستجو و تحقیق است
من دانای کل نیستم! نظر خودم مثبت است حالا کم و زیادش اهمیت ندارد ولی مثبت است.
ممنون

اعظم شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:37 ق.ظ http://pinkflower73.blogfa..com

ممنون و سپاس فراوان.من توضیحاتی مینویسم و نظر شما رو دوستدارم بدونم.البته الان وقت ندارم.اگه شد 3 اینجاها.خیلی لطف کردین متشکرم.

سلام
خیلی عالیه.... ممنون

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد