میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

شازده احتجاب هوشنگ گلشیری

 

پاسی از شب گذشته است و شازده احتجاب روی صندلی راحتی خود نشسته است. با نگاه به عکس هایی که روی دیوار مقابلش آویزان است , خاطراتی از گذشته در ذهنش مرور می شود (پدربزرگ و پدر و مادرش و عمه هایش و البته همسر مرحومش فخرالنساء) و در عین حال رفتار و گفتار کلفتش فخری نیز در ذهنش نقش می بندد. در اخرین لحظات عمر شازده, برخی از مهمترین و تاثیرگذار ترین صحنه های زندگیش پیش چشمش می آید و از لابلای این یاداوریهای غیرخطی و پرابهام و پیچیده , خواننده به تصویری تقریبن قابل درک از داستان و شخصیت هایش دست می یابد.

قدر قدرت

منظورم از قدر قدرت , جد کبیر شازده و اجداد والاتبارش نیست! این تیتر به این خاطر انتخاب نشده است که به مضمون نقد ساختار هرمی قدرت در داستان اشاره کند. این هست و تقریبن همه و حتا خود نویسنده در مورد آن نوشته اند. منظورم این است که این کتاب , رمان قدر قدرتی است! و باز هم نه صرفن از لحاظ تکنیکی یا نوع نثر یا نوع روایت و حتا نه از این بابت که هر جمله اش با وسواس و دقت فراوان روی کاغذ آمده است...که اینها همه هست اما قدرقدرت است چرا که یقه خواننده را چنان محکم می گیرد که رهایی از آن کار ساده ای نیست. انگشت در جاهایی می کند که برای ما ناشناخته است اما اثرش محسوس است.باید در صفحه اولش می نوشتند: خطر خفت شدگی! با احتیاط وارد شوید.

یک ادعای شاذ (دور از ذهن)

فخرالنساء تاثیرگذارترین شخصیت زندگی شازده است. می خواهم به خودم جرئت بدهم و بگویم که شازده عاشق فخرالنساء است. این ادعا قطعن برای بیشتر کسانی که کتاب را خوانده اند کمی ثقیل است , می دانم که رفتار شازده در قبال همسرش بیشتر به جنایت شبیه است تا عشق ورزی! و لذا شاید بار کردن مفهوم عشق به رابطه شازده با زنش چندان منطقی نباشد. دلایل من با توجه به متن اینهاست:

-          در ابتدای داستان (ص9), شازده پیشانی اش را روی کف دستهایش می گذارد تا : ویا آن نگاه های شماتت بار پدربزرگ و مادربزرگ , پدر و مادر و عمه ها, و حتی فخرالنساء را از یاد ببرد. کلمه "حتا" نشانه جایگاه ویژه است.

-          توصیفاتی که از فخرالنساء دارد بسیار دقیق است...اعم از دهان و دندان و نحوه خندیدن و نحوه نگاه کردن و به خصوص خطوط بدن...چه کسی می تواند بخصوص "خطوط بدن" را به این شکل یاداوری کند؟

-          نحوه صحبت کردن شازده با همسرش علیرغم اینکه او همیشه طعنه های کلفت بارش می کند...

-          اصرار بر شبیه کردن فخری به همسرش و عدم قبول مرگ همسر

-          توجه ویژه شازده به دست ها و انگشتان همسر (مثلن ص15 و 50)

-          حسرت داشتن عکس های بیشتر از همسرش و آویزان کردن آن در اتاق (ص93)

-          دوستت دارم صفحه 115

-          حس و شهود خواننده!!

خوشحالم که قبول کردید و قانع شدید! حالا سوال مهم و کلیدی این است که پس حکایت رفتار شکنجه گونه شازده با زنش چیست؟ آیا صرفن بر اساس طعنه ها و کم محلی های فخرالنساء است که شازده به سمت این رفتار کشانده می شود؟ریشه این رفتار متناقض کجاست؟

باقی در ادامه مطلب

مشخصات کتاب من: انتشارات نیلوفر , چاپ چهاردهم 1384 ,تیراژ 6600 نسخه, 118 صفحه, 1800 تومان

عابر بانک و دورکیم و یونگ

دورکیم یک اصطلاحی را اولین بار به کار برد به نام وجدان جمعی که مجموعه ای از باورها و احساسات جمعی است و بیشتر از طریق سیستم های تعلیم و تربیت در افراد یک جامعه درونی می شود و لذا این وجدان جمعی خودش را تحمیل می کند به فرد...

یونگ هم یک اصطلاحی دارد تحت عنوان ناخودآگاه جمعی که جایگاه کهن الگوهایی است که در صورت بروز شرایط مناسب خودشان را نشان می دهند. این کهن الگوها , تصویرهایی هستند که به صورت بای دیفالت و بر اثر تجربه های مکرر اجدادمان در ناخودآگاه ما حضور دارند. این تصویرها فقط حضور معنوی!ندارند (مثل جوایز معنوی بی خاصیت و یخ نیستند) بلکه معمولن اراده فرد را تحت تاثیر خود قرار می دهند و افراد ممکن است در رفتار خویش بر اساس همین کهن الگوها عمل کنند.

عابربانک را هم که همه می دانیم چیست و چه کاربردی دارد!

خب بعد از این سه مقدمه کوتاه بر می گردیم به سوال قبلی خودمان در کتاب... ریشه رفتار متناقض شازده و رفتارهای متناقض من و مردم سرزمینمان کجاهاست؟

به این سادگی ها نیست که هرکسی , هر طور بخواهد بتواند رفتار کند یا مطابق امیال و عقایدش به صورت ارادی عمل کند.دیدیم که چیزهای دیگری هم هست که سر و کله اش در بزنگاه ها پیدا می شود (حالا خواه وجدان جمعی خواه ناخودآگاه جمعی خواه ژن های ارثی و چیزهای دیگر). ما این نیستیم که با خواندن یک کتاب یا صد کتاب و مقالات و نظریات صائب و قشنگ و مستحکم , در بحث های دوستانه شرکت می کنیم. ما فقط اینها نیستیم. من , پدرم و مادرم و اجداد و تاریخم نیز هستم. مجموعه همه اینها. اگر زمانی شازده ای در روز خاصی سکه هایی را به هوا پرت می کرد و اجدادمان سه پشته روی هم می ریختند و دعاگوی کسی بودند که جان و مال و همه چیزشان متاثر از خوی سلطه جویانه او بود و تمام عمرشان را در وحشت از دست دادن نواله ای بودند که از لای انگشتان مبارک طرف نشت می کرد و چه و چه...حالا هم در روزهای خاص سه پشته جلوی دستگاه عابربانک حضور به هم می رسانیم! مطمئن باشیم اجداد ما هم گاهی توی پستوی خانه شان , بادی به نشانه اعتراض از خود در می کردند.غره نشویم.

کهن الگوی سلطه مطلق- اطاعت مطلق را دست کم نگیریم.

بادباک و فروید و سید حسن مجتهد

ناخودآگاه محلیست که همه ترس ها و آرزوهایی که فرد در دوره طفولیت سرکوب کرده است در آن نگهداری می شود. تجارب شخصی فراموش شده یا سرکوب شده , که تاثیر به سزایی در رفتار شازده دارد. دو نمونه مهم آن منیره خاتون و بادبادک پسر باغبان است. دومی را کمی توضیح می دهم که یادم بماند: شازده بادبادک پسر باغبان را گرفته و هوا می کند , پسر باغبان هم آن پشت مشت ها با اضطراب او را نگاه می کند. شازده دوست دارد که پسر باغبان بیاید و به او کمک کند تا بادبادک را پایین بیاورد...اما نخ بادبادک رها می شود و به باد می رود. بعدن می بینیم که شازده مسابقه متفاوتی را در پیش گرفته است (متفاوت از اجدادش: آدمکشی و همخوابگی) مسابقه او به باد دادن املاک و دارایی هاست.

شازده همانطور که انتظار دارد پسر باغبان بیاید و به او کمک کند , دوست دارد که فخرالنساء هم به او کمک کند تا خودش را از بار جنایت های اجدادی خلاص کند (کما این که اقداماتی هم نظیر خاک کردن مجسمه های گچی را انجام می دهد). اما همسرش (احتمالن با توجه به تنفری که دارد) هیچگاه به او کمکی نمی کند و بلکه او را به سمت نابودی سوق می دهد. چاقویی که برای خودش هم تیز می شود ...(هیچ وقت نگفت تو خوبی شازده...هیچ وقت تن برهنه اش را نمی گذارد ببیند...عشق بازی که هیچ: زودباش راحتم کن!)

این می شود که شازده به سبک اجدادش برای این که بداند در پس پشت ذهن فخرالنساء چه می گذرد , او را در خانه ای با دیوارهای بلند حبس می کند و فخری هم به عنوان زندانی دیگر , نقش خبرچین را بازی می کند... و حالا که متوجه این موضوع می شود سنگینی عظیم سرش را بر دست هایش حس می کند و دست هایش می لرزد.(ص103)

سید حسن و امثالهم هم که کلن موضوع بی ربطی در حد عابربانک هستند! آنها در جای جای داستان همیشه در کنار اجداد والاتبار شازده حضور دارند و اساسن یک پای قضیه هستند... در طول تاریخ... و من به آن متفکر عزیزی که می گفت ملت ما یک ... به قشر... بدهکاری داشتند که حالا ادا شد, انتقاد دارم! می دانم جایش اینجا نیست اما من هم یکی از همین آحاد , حافظه ای دارم در حد جلبک!

ما چگونه ما شدیم

فخرالنساء گفت:ببینید , اگر بخواهیم خودمان را بشناسیم باید از اینجاها شروع کنیم, از همین اجداد.

شازده در ص16 در همان حالات خلسه وار یک دفعه فریاد می زند: باید کاری بکنم. در ص60 می فهمد که باید شروع بکند و دوباره بلند می گوید: ازکجا؟ شازده تلاش می کند مطابق توصیه زنش در این لحظات آخر عمل کند و مثلن بفهمد که پشت ذهن پدربزرگ چه می گذشته است... این سفر کوتاه برای خودش چندان ختم به نتیجه نمی شود چرا که آخر سر خودش هم برای خودش قابل شناسایی نیست اما همراهی این سفر کوتاه ممکن است که خواننده را خفت کند که واقعن ما چگونه ما شدیم؟

صحنه به یاد ماندنی

صحنه به یادماندنی برای من روش روایت مرگ پدربزرگ و مادربزرگ و پدر و مادر بود که بسیار حرفه ای و قشنگ بود (پدر مچ دست خسرو را محکم گرفت...پدر مچ دست شازده را نگرفته بود. یا بود و نبود مادربزرگ و یا گریه کرد نمی کرد مادر...)

نظرات 26 + ارسال نظر
زنبور یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:08 ق.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

این قصه عابر بانک واعتراضهای بادی ما قصه تلخی بود که باورش کردم. اینقدر در پستوهای محافل دوستانه نه توی سیاست و مملکت را زیر و زبر میکنیم و دریغ از هیچ اثری که داشته باشد توی رفتار و کردارمان.

سلام
نقطه مقابلش هم چیز خوبی نیست! این که بیاییم در منظر عام اقدام به این کار بکنیم

مهرداد یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:48 ق.ظ

سلام؛ باعرض پوزش ازدوستان که مطلبم در ارتباط با این کتاب نیست.
توی این بخش تماس با من شما من یک درخواست کمکی درباره معرفی کتاب کودک داشتم؛ جوابی نگرفتم ؛میتونید کمکم کنید؟

سلام
منتظر بودم فرصت جواب دادن بوجود بیاد! دیروز اینترنت قطع بود اینجا و قبلش هم یاهو و تنها راه جواب دادن ...مسدود.
من یک کتاب خواندم اخیرن برای بچه ها که خیلی جذاب بود آن هم "داستان بی پایان" میشائیل انده بود.منتها من ترجمه ای از این کتاب را خواندم که هنوز زیر چاپ نرفته و لذا معرفی اش نکردم. اما کتاب بسیار خوبی برای آن سن مورد نظر شما بود.
نشر پنجره هم یک سری کتاب دارد تحت عنوان "هنک...." که آن هم مورد توجه ویژه فرزند است.

آیدا یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:34 ق.ظ http://1002shab.blogfa.com/

سلام
دیروز یادتان کردم و فکر کردم که چرا کمتر می نویسد و خواستم امروز بیایم احوال پرسی که دیدم نوشتید و خوشحال شدم.
و چشم کهن الگوی سلطه مطلق_ اطاعت مطلق را دست کم نمی گیریم.

سلام

بسیار بسیار مشعوف شدم.ممنون از احوالپرسی
البته این کهن الگو ساخته پرداخته ذهن خودمه نمی دونم اساتید اون وادی همچین چیزی رو قبول دارند یا نه...من یه نوکی زدم فقط.

آنتی ابسورد یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:52 ق.ظ

سلام
مرسی از این توضیحات زیبا.فکر کنم بد نباشه در اسرع وقت بازخوانی کنم کتاب رو.عوامل خوبی رو برشمردی و من موافقم ضمن اینکه عوامل دیگه ای هم هست که تکیه ی من بیشتر رو اونهاست!

سلام
این کتابی است که واقعن هر چند وقت یک بار محل دارد دوباره خوانده شود... قدرقدرت است دیگر
دوست دارم عوامل دیگر را بدانم به خصوص با توجه به علامت تعجبی که گذاشته ای...آدم فکرش به هر سوراخی می رود!

بی نام یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:33 ق.ظ http://7926062.persianblog.ir

آقا جان آخه این چه وضعیه؟! من که همینجوریش دو سه ماهه بیکارم! حالا مجبور میشم برم کارتون کتابامو در بیارم شروع کنم به دوباره خوندن! نکن آقا نکن. به نظرم برو تو کار معرفی این کتابا: مدیر یک دقیقه ای، پولدار شدن آسان، 1001 نکته تستی در مورد مخ زنی. والا جدی میگم!
با نظریت در مورد عاشق بودن شازده موافق نیستم البته. بیشتر یه جور حسرت توام با حقارته. خواستن هست اما عشق نیست، مثل عقده ای که آدم پیدا میکنه در مقابل مطلوبات دست نیافتنی!
حالا شایدم راست بگی تو! نمیدونم. راستی کاش یه اشاره ای هم به فیلمش میکردی با بازی خوب جمشید مشایخی و بازی متوسط فخری خوروش!

سلام
اوضاع بسیار خفنی است دکترجان...داریم به سمتی می رویم که باید رفت بالای دایو شش متری و شیرجه زد میون رمان های خوب ...بلکه این لحظاتی که میون اونا دست و پا می زنی طولانی تر بشه و فقط...فقط...فقط گاهی سرمونو بیرون بیاریم و نفسی بکشیم و دوباره...بوی تعفن دهان جسم و روحمان را سرویس نموده است.
این کتاب 1001 نکته را کجا می فروشند؟؟؟ جدی می گم!
...
حسرت توام با حقارت هم قابل مشاهده است اما من یه استادی داشتم که هرجا هست خدا حفظش کنه (خیلی دوسش دارم) روی این به یاد داشتن خطوط بدن تاکید ویژه ای داشت. به نظرم فقط کسی که عاشقه می تونه با این دقت یادش بیاد این چیزا رو...غیر از این اون دلیل حسی و شهودی هم مهم است!! حالا بعد از این که خواندی دوباره با هم یه تبادل نظری بکنیم.
البته قبول دارم که ادعای خاصی است این ادعا...
فیلمش را ندیده ام و بدم نمی آید کار فرمان آرا را ببینم.
ممنون

azadeh یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:19 ب.ظ http://osyaneghalam.blogfa.com

فریاد ها و نجوا های اینگمار برگمان و نگاهی به کتاب تجاوز قانونی نوشته ی کافکای ژاپن!
با پستی جدید به روزم و منتظر حضور شما

سلام
چند روزی نیستم ...بعد از بازگشت و نرمال شدن اوضاع یکی از اولین کارها سر زدن به دوستان است.

فرانک یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:03 ب.ظ

خیلی کتاب قشنگیه می دونی به نظرم قوی نوشته شده

سلام
بله قوی ...البته قوی یه کم کمه...خیلی قوی

نسیم دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:37 ق.ظ http://delgapp.blogfa.com

سلام. نمی دونم چرا نسبت به این کتاب مشخص همیشه یک دافعه ای داشتم و نخوندمش. یادمه به خاطر همین کتابش رو هم هدیه دادم. با نوشته شما هم باز دلم نخواست بخونمش. ببینیم تا بعد چه شود. ممنون.

سلام
این دافعه بعضن به سراغ ما میاد به خصوص وقتی کسی از کتابی تعریف می کند که خود آن شخص مورد تایید نباشد... یه جورایی آدم پس می زند. یا مثلن کتابی یک دفعه می آید روی بورس! این حالت برای من دافعه ایجاد می کند.
این کتاب می تواند یکی از سه رمان برتر ایرانی باشد (به انتخاب من قطعن هست) امیدوارم این تعریف دافعه ایجاد نکند

مدادسیاه دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:56 ق.ظ

سلام.
من فکر می کنم خسرو تنها یک احتمال از بی نهایت احتمالاتی است که با تمام آن کهن الگوها و سوابق ژنتیکی و گذشته های محیطی و تربیتی می توانسته پدید بیاید.
فرض کنیم که خسرو آدم کاملا متفاوتی بود. فکر می کنی روانکاوی نمی توانست بین این خسرو جدید و همان سوابق ارتباط بر قرار کند؟

سلام
این سوال خوبی است. احتمالن روانکاوی و ... می توانستند آن ارتباط را برقرار کنند. قبول دارم.اما دو تا بحث به ذهنم می رسد: اول این که تعداد خسروها (چه در جناح ارباب چه در جناح رعیت) است که چنین ارتباط هایی را دلنشین تر می کند (دلنشین و قابل قبول و باور) یعنی کثرت چنین ارتباط هایی به مقبولیت آن کمک می کند. دومی اش خیلی با اولی فرق ندارد! می خواستم بگم قوت یک استدلال و ارتباط هم مطرح می شود...هر ارتباط دادنی در دل و جان مخاطب نمی نشیند (اینجا یه کم به وضعیت درونی مخاطب هم ربط پیدا می کند)
...
ولی در کل بله این که یک احتمال از بی نهایت احتمااتی است که می توانست پدید بیاید را قبول دارم هرچند می توان از کنار هم قرار دادن یک سری از این احتمالات یکسان در کنار هم نتیجه گیری هایی هم نمود.

ص.ش دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:40 ب.ظ

حوصله مان بس ابریست.
کی هم کتاب خوانده ام ولی نوشتنم توی وبلاگ نمی اید. ....

سلام
گاهی این طور می شود. رد خواهد شد. مطمئن باشید

بونو دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:27 ب.ظ http://filmfan.blogfa.com/

سلام دو سه بار این کتاب خواستم بخونم (دارمش) اما نتونستم ...

سلام
قبول دارم که می تواند کمی سخت باشد... فکر کنم به زودی موفق می شوید

azam سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:34 ق.ظ http://pinkflower73.blogfa.com

سلام
چه زیبا نوشتید و یادآوری کردین.خلاصه هاتون جوریه که جذب کننده ست.تشکر

سلام
ممنون دوست عزیز
امیدوارم که به کار بیاید

R2W سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:42 ب.ظ http://recent2weeks.blogfa.com

پیش خوان دو هفته اخیر

1- تصویر های شکسته
۲- من یک مقتولم
۳- دلبستگی ساده است
- نقدی بر داستان برتر

سلام
در اولین فرصت

فرزانه چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:56 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
شاید خیلی عجیب است ولی من از این کتاب فقط حس تنفر فخر النسا را یادم هست...و حقارت عظیم شازده
حکایت تاریخی که به منجلاب سفاهت فرو رفتی و... کتاب زمانی که می خواندم خیلی تاثیر گذار بود برایم نمی دانم حالا هم هست یا نه

یک اصلی نا نوشته هست که شاید هم کشف خودم باشد این که کتاب ها را بعد از سالها باید دوباره خواند

سلام
خب این دو موضوع خیلی پررنگ است در داستان و به یاد ماندنی ... فکر می کنم باز هم تاثیرگذار خواهد بود ...بخشی از آن به خاطر قدرت متن است (سوای محتوا)
برخی کتاب ها را باید خواند ...موافقم. برنامه ام این بود که امسال این کار را شروع کنم و برخی کتاب ها را مجدد بخوانم. حالا روش و زمانش چگونه باشد به جمعبندی نرسیده ام!

بهاره چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:24 ب.ظ http://book-rivew.mihanblog.com/

شاهزاده احتجاب از جمله کتاب هایی بود که مجبورم کرد دوباره بخوانم.
کلا از این سبک سیال ذهن خیلی لذت می برم.

سلام
من را ول نمی کرد!! یعنی با یک والذاریاتی ازش جدا شدم
ممنون

ماسح چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:19 ب.ظ

سلام
http://hagheghat.persianblog.ir/
هر آنچه را که از خداوند طلب کنید او پیش از آنچه که فکر کنید با آغوش باز به شما اعطا می کند.

سلام

مهرداد پنج‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:42 ق.ظ http://ostadedelha.blogfa.com

سلام؛ممنون بابت راهنماییت داستان بی پایان واقعا عالی به نظر میرسه ؛چاپ شده اما کمیابه من که هنوز دارم میگردم پی اش؛ مجموعه هنک هم خوبه یه چیزی شبیه یه انیمیشن که چند سال پیش دیدم به اسم رئیس مزرعه‏‏‏.در مجموع متشکرم

سلام
من اون کتاب رو با ترجمه آقای بازیاری خواندم که هنوز چاپ نشده است. در صورت چاپ به شدت آن را توصیه می کنم.
هنک رو از این جهت گفتم که پسرم با پول عیدی هاش رفت سراغ این مجموعه که قبلن ازش یک کتاب خونده بود ... خودم هم خواندم خوشم اومد...و پسران نوجوان پول عیدی شان را بی جهت خرج نمی کنند

الی جمعه 10 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:06 ب.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

این کتاب از اون هایی بوده که من همیشه از نزدیک شدن بهش می ترسیدم . ولی باید تن به دریا بزنم

سلام
دل به دریا بزنید
مهمه آخه

درخت ابدی شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:05 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام
درسته، یکی از رمان‌های مهم فارسیه، با نثری فشرده که اگه طور دیگه‌ای روایت می‌شد، یکی از ملال‌آورترین کارها بود.
صالح حسینی کتاب کوچیکی در مقایسه‌ی کار گلشیری با "خشم و هیاهو" نوشته که به‌خصوص از لحاظ نوع جریان سیال ذهن دو کتاب جالبه.
فیلمش هم عالیه.

سلام
واقعن به نظر می رسه که روی هر جمله ای فکر شده است...از این نظر واقعن عالیست.
دوست دارم فیلمش رو ببینم. واقعن من چرا فیلم نمیبینم!؟

یک لیلی یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:15 ق.ظ http://yareaftab.blogsky.com

سلام بر جناب حسین خان کتاب خوان
دیروز جلوی ویترین کتاب فروشی ایستاده بودم و یاد شما کردم. عذرخواهی می کنم مدتی خدمت نرسیده بودم.
باید شازده احتجاب را دوباره بخوانم. ممنونم.

سلام
اختیار دارین دوست عزیز
همین که به یاد هستید کفایت می کند

ممنون

مسعود جمعه 17 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:35 ق.ظ

خوش به حالت چه اساتید خوبی داشتی! پس چرا ندیدم هیچ وقت شاکر باشی؟ همیشه غر می زنی.

این که انگشت در کتاب کرده ای و دنبال عشق می گردی نشانه چیست؟ در ناخودآگاه فردی و جمعی ات کمبود حس می کنی!!!!!؟ این یک سوال یونگی است

سلام
وقتی یه استاد خوب رو از دست میدی باید غرغرو بشی...غیر از اینه؟
یاد برخی درس های عمومی دانشگاه و اساتیدشان افتادم! دستت درد نکنه...چه قدر پیش خودشون فکر می کردند استدلال های قوی کوبیدند روی میز...همه مکاتب رو ظرف سه سوت می فرستادند هوا!
...
جواب ساده است: سوالتم خوشمزه است!

غریبه سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:06 ق.ظ

سلام
بابت معرفی هنک برای یکی از کامنت ها ممنون. سواستفاده کرده و ابتیاع نمودیم.
...
راستی علتی داره که کامنت های بعد من رو تو پست ساعدی ج دادید و کامنت من مونده؟
و در آخر خدا قوت و همیشه سرتان شلوغ

سلام
امیدوارم استفاده لازم را ببرید و ...
علتش تغییرات بلاگ اسکای است که باعث این سوتی شده!
ممنون که تذکر دادید
جواب داده بودم ولی ثبت نشده بود
ممنون

ماهور سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 10:17 ب.ظ

سلام
اینم دوبار خوندم تا فهمیدم چی به چیه
کتاب سختی بود
این مطلب که نوشتید عالی بود ... چند تا نقد خوندم اما عابر بانک و باد و اجدادمون بهترین برداشت از این کتاب بود
اینکه عاشق باشی و طرفتو آزار بدی خیلی رایجه ... شازده که جای خود داره.
برم سراغ منظر پریده رنگ تپه ها

سلام
بله واقعاً این کتاب، کتاب یک بار خواندن نیست....
به واسطه کامنت شما مطلبم را دوباره خواندم. ممنون. جالب بود برام.
اون دولتمردی هم که یارانه را باب کرد خوووب شناخته بود ملت را
سراغ کتاب جذابی می‌روید. آفرین بر شما

ماهور سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 10:38 ب.ظ

این کتاب می تواند یکی از سه رمان برتر ایرانی باشد (به انتخاب من قطعن هست)
اینو تو نظرها خوندم
لطفا اسم اون دوتای دیگرو بگید.

سلام مجدد
معمولاً این جمله و جملات مشابه ، مثل این جمله که من در محاوره زیاد استفاده می‌کنم: این کتاب جزء تاپ‌تن (ده کتاب برتر) منه! بیشتر نشان‌دهنده جایگاه کتاب در ذهن گوینده‌ی آن است وگرنه مثلن آن جمله‌ی ده کتاب برتر رو تقریباً برای پانزده یا بیست کتاب به کار بردم
ولی عجالتاً همنوایی شبانه ارکستر چوبها می‌تواند جزء آن سه کتاب باشد
بوف کور هم می‌تواند جزء آن ده تای ایرانی باشد.
من مونالیزای منتشر را هم دوست داشتم
آویشن قشنگ نیست را هم همینطور

لادن دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1396 ساعت 09:09 ق.ظ http://lahoot.blogfa.com

واقعا کتاب خوبی بود. بعد از مدت ها از خواندن یک کتاب لذت بردم. با قدرقدرت بودن کتاب بسیار موافقم و با عاشق فخرالنسا بودن.

سلام
یکی از بهترین کارهای ایرانی است... یا به عبارتی در ده رمان برتر ایرانی قطعاً حضور دارد.
امیدوارم حال و احوالتان در اون سمت خوب خوب باشد
ممنون رفیق

سارا چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 10:33 ق.ظ

سلام
کانال جواهر سخن
معرفی کتاب هایی که می خوانم برای علاقه مندان.

javaheresokhan@

سلام
موفق باشید
عضو کانال شدم.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد