میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

پرنده خارزار کالین مک کالو


 

مقدمه غیر لازم

اگر کتاب را خوانده اید و یا فیلم ساخته شده بر اساس این کتاب را دیده اید با خیال راحت به خواندن مطلب ادامه دهید. در غیر این صورت ممکن است تصمیم به خواندن کتاب داشته باشید یا تصمیم به خواندن نداشته باشید! اگر تصمیم به خواندن ندارید که با خیال راحت به خواندن مطلب ادامه بدهید... ولی اگر تصمیم به خواندن دارید یا شکی در این زمینه دارید قدری تامل کنید... چند سالتان است؟ اگر از بیست عبور کرده اید به نظرم شک به خود راه ندهید ... فیلم را توصیه می کنم! هفتصد و پنجاه صفحه خیلی زیاد است!! نه این که با حجم زیاد , عنادی داشته باشم اما خب , بگذریم... پس احتمالن ادامه را می خوانید!

پرندگان خارزار

پدی و فی به همراه خیل فرزندانشان در نیوزلند زندگی می کنند. پدی یک کارگر مهاجر ایرلندی است که کارهایی مثل پشم چینی گوسفند و کشاورزی و امثالهم در مزارع دیگران انجام می دهد و زندگی بخور و نمیری دارند...می گذرد. خواهر پدی در استرالیا یک بیوه خرپول است که ... بله حق با شماست!...وارثی ندارد. خواهر مذکور , برادر و خانواده اش را فرا می خواند تا سرپرستی مزرعه دویست و پنجاه هزار جریبی اش را به آنها بسپارد...از آن مزرعه های رویایی استرالیایی که یه عالمه گوسفند با پشم های مرینوس دارد!

در محل زندگی خانم کارسن (عمه خانم) یک کشیشِ کاتولیکِ جوانِ جذاب مشغول خدمت است که مورد توجه همگان و از جمله مورد عنایت ویژه و ساپورت همین عمه گرامی است. "پدر رالف" به استقبال پدی و خانواده می رود و در نگاه اول توجه ویژه ای به مگی 10 ساله دارد و دخترک نیز به همچنین... بعد از چند سال این توجهات تبدیل به چیزهای دیگری نظیر علاقه و عشق می شود.

از آنجایی که این دنیا محل گذر است ,عمه کارسن وصیت نامه ای رسمی تهیه می کند که در آن وارث اموالش پدی و خانواده اش است(سوای آن مزرعه رویایی یک سبد سهام افسانه ای هم هست). اما وقتی توجهات ویژه رالف به مگی را می بیند , دلخور می شود و با دلی شکسته و قلبی آرام و مطمئن (اطمینان از حس جاه طلبی کشیش) یک وصیت نامه دستنویس آماده می کند که در آن همه اموال را به کلیسای کاتولیک می بخشد به شرطی که سرپرستی اموال با پدر رالف باشد. این وصیت نامه جدید را به رالف می دهد و بدین ترتیب او را بر سر دو راهی می گذارد:


یک) این وصیت را که کسی خبری از آن ندارد را معدوم کند و مگی دوست داشتنی و خانواده زحمتکشش به حق خود برسند و غرق پول شوند...


دو) با اتکا به این وصیت نامه خودش در سلسله مراتب کلیسا سوار آسانسور شود و بالا برود.

شما بودید چی کار می کردید؟!

باقی در ادامه مطلب

پرندگان بازار!

کتاب خانم مک کالو طبیعتن به گونه ایست که پر فروش بوده است و این مذموم هم نیست. در ایران هم خوب مورد توجه قرار گرفته است ... حداقل هفت ترجمه و بیش از سی بار چاپ شدن! (از این علامت تعجب برداشت بد نکنید...جایگاه این کتاب همین است و می بایست بیش از اینها هم چاپ می شد ... مشکل آنجاست که کتابهای دیگر جایگاهشان نباید جایی باشد که هستند) : 

 1 - مرغان شاخسار طرب ، فرشته طاهری ، انتشارات ویس 1367( بعدن نشر درسا) 

 2- مرغ خار    ، طاهره صدیقیان-رویا صدوقی، نشر مروارید 1369  

 3 - پرنده خارزار       ،  مهدی غبرایی         ، نشر نیلوفر  1371   

 4-  

 5- پرندگان خارزار       ،  امیر راسترو   ، نشر قصه پرداز 1379  

 6- مگی              ، عزیز رستمی،   1389 (خود مترجم احتمالن) 

 7- مرغان شاخسار طرب ، تیمور قادری- زهرا قادری ، نشر ابرسفید 1391 

**** 

پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه مهدی غبرایی, چاپ نهم 1387 , تیراژ 3300 نسخه, 764 صفحه, قیمت 9500 تومان

پ ن 2: بخشی تحت عنوان راوی هفتم هم داشت این مطلب , منتها دیدم طولانی می شود گذاشتم برای بین دو تا پست کتابی...مثل سابق. اینجا و اینجا

پ ن 3: کتابی که با عنوان "آخرین پرنده در شاخه ای تنها" توسط خانم مریم مفتاحی ترجمه شده است و انتشارات شیرین منتشر نموده است ترجمه این کتاب معرفی شده نیست و ترجمه ای از کتاب دیگر این نویسنده با نام an indecent obsession می باشد که بنده اشتباهن در لیست ترجمه های مختلف این کتاب آورده بودم و با تذکر مترجم محترم متوجه این اشتباه شدم که ضمن اصلاح از حسن توجه شان متشکرم.از ایشان اخیرن ترجمه ای از کتاب "و کوه ها طنین انداختند" خالد حسینی وارد بازار کتاب شده است.

 


دامن درازی مذهبی و دراز دامنی ادبی

بازه زمانی داستان از سال 1915 تا 1969 است و طبیعی است که در این بیش از نیم قرن اشخاص مختلفی می آیند و می روند ...روده درازی نویسنده به زعم من, باعث می شود که گاهی حوصله خواننده سر برود و بدتر از آن راه برای بروز برخی تناقضات و سوتی ها و سهل انگاری ها باز شود. روده درازی لزومن موجب این نمی شود که همه شخصیت هایی که خلق می شوند , شکل بگیرند و برای خواننده ملموس شوند, بلکه اتفاقن برعکس گاهی از قضا سرکنگبین صفرا می فزاید! از نظر من غیر از "پدی" باقی شخصیت ها باسمه ای هستند... برخی همانند لوک , پا در هوا باقی می مانند و اصلن غیر قابل درک ...ایشان یکهو دچار غیبت کبری می شود و این غیبتش بخورد توی سرش! مردک با یک تز و هدف ویژه وارد داستان مگی می شود اما نمی دانم نویسنده چه فکری در مورد من خواننده کرده که به آن شکل مسخره زندگی لوک را تداوم می دهد؟

یا مثلن وقتی نویسنده یک سری اتفاقات کودکی را بیان می کند با آن طول و تفصیل , خواننده انتظار دارد که در بزرگسالی اثری و ردپایی از آن اتفاقات را ببیند...قرار نیست که فقط قصه بخوانیم! آن هم حجیم!

اطناب ممل بود دیگه نه!؟ نمی خواهم گیر الکی بدهم به مثلن موی مگی! کمیته انضباطی که نداریم اینجا ...ولی اینجا را ببینید:

مگی موهایی همرنگ موی همه «کلیری» ها داشت که بفهمی نفهمی به سرخی می زد...در این میانه فرانک مستثنی بود (ص13)

دخترک خیلی قشنگ بود, چه موی قشنگی داشت! (ص23)

موی سرخگون , لخت و پرپشت بچه ها به پدر رفته بود (ص24)

موی مگی طبیعتن تاب داشت که بزعم مادر جای خوشبختی بود. زیرا دخترهای موصاف در بزرگسالی بسختی می توانستند آن را جمع کنند و حالت بدهند (ص56)

رنگ مویی به این قشنگی ندیده بودم (کشیش فوق الذکر این را خطاب به مادر مگی می گوید)... (و مادر این گونه جواب می دهد) : بله پسرها هم به خانواده پدی رفته اند هم به خانواده من.اما این دختر قاعده را شکسته (ص110)

لخت بودن و تاب داشتن را حالا می توانیم با هم جمع کنیم! اما این "شکستن قاعده" را با توصیفات قبلی آن هم با آن صراحت کجا بگذاریم؟ مگر این که بگوییم مادر توانایی تشخیص رنگ موی بچه اش را نداشته که این هم با موضوع دیگری متناقض است و آن هم داشتن چشم برزخی در نزد برخی از اشخاص داستان است!

نکته آخر اینکه اعتقاد به جبر و سرنوشت به آن ترتیبی که در داستان شکل داده شده است آزاردهنده است (بخصوص شخصیت و سرنوشت دین).



 

نکات قابل تامل

الان یه لیوان آب خنک خوردم! ... به هر حال در این حجم داستان, حتمن چیزهای در خور تامل یافت می شود که مهمترین آن همان تم اصلی کتاب است که با اسم کتاب هم سنخیت دارد (بند دال):

الف) در ص85 پدر رالف در باب خداوند و عشق الهی و اینها برای خانم کارسن خالی بندی می کند و نهایتن می گوید: می دانید, حاضر بودم که از همه جاه طلبیها و همه آرزوهای خودم دست بکشم, اما بتوانم یک کشیش کامل باشم. عمه پیر داستان جوابی می دهد که من دوست داشتم بدهد: کمال در هر چیز به طرز غیر قابل تحملی ملال آور است. من به نوبه خود با کمی نقص موافقم.

ب) چیزی بیشتر از اینکه به مردی گفته شود تو بهترینی خوشحالش نمی کند. تایید می کنم... اما واقعن فقط مردان این گونه اند!؟ اگر این گونه است آن وقت تایید می فرمایید که این واقعن نکته قابل تاملی است! الغریق یتشبث بکل حشیش!!

ج) این جمله را برای سنگ قبر انتخاب کردم: در خاک به آرامشی دست یافت که بر خاک نتوانست.

د) دیالوگ صفحات 555 و 556 بین مگی و کشیش که اگر این هم نبود با کمال احترام , کتاب را زیر مانیتورم می گذاشتم که زاویه چشم و صفحه مانیتور بهبود یابد! نه این که با موضوعات مطرح شده در این دیالوگ موافقت داشته باشم بلکه لااقل کمی هوشمندانه و قابل تامل بود ...رالف در مورد این که راه را درست انتخاب کرده یا نه پرت و پلا می گوید و گیج می زند(خوشم نمیاد ازش آخه!!!) بعد مگیِ دانا و نجاتبخش و تسلا دهنده(از ایشونم خوشم نیومد آخه! دچار ویار شدم گویا!!) جملاتی می گوید که کشیش را آرامش می دهد: ...می دانم. هر یک از ما چیزی در خود دارد که نمی تواند آن را نابوده انگارد, حتی اگر مجبورمان کند آن قدر فریاد بزنیم که بمیریم. ما آنچه هستیم هستیم, فقط همین.همچون آن افسانه سلتی پرنده ای که خار در سینه داشت و ترانه خوان به آغوش مرگ می رفت. چرا که سرنوشتش چنین رقم خورده بود. ما می توانیم بدانیم کدام کارمان اشتباه است, حتی پیش از آنکه بدان کار بپردازیم ,اما این آگاهی نه می تواند فرجام را تغییر بدهد و نه روی آن تاثیری بگذارد .مگر نه؟ هرکسی ترانه کوچک خود را می خواند و باور دارد که زیباترین ترانه ای است که دنیا تا کنون به گوشش شنیده . متوجهی؟ ما خود خارسازیم ,و هیچ گاه تامل نمی کنیم که دریابیم چه بهایی پرداخته می شود . تنها کاری که از دستمان بر می آید این است که درد بکشیم و به خود بقبولانیم که ارزشش را دارد. (آن افسانه سلتی هم مربوط به پرنده ایست که خودش را به بوته خار می چسباند و خلاصه یه جورایی بهترین چهچهه اش را می زند غافل از این که بعدش می میرد و نکته داستان و تفاوت آدمها با این پرنده و افسانه اش این است که پرندهه نمی داند اما ما ها می دانیم و خودمون رو میندازیم لای خار و میزنیم زیر آواز...دقیقن این قسمتش منظورم بود, آره!)

 
نظرات 65 + ارسال نظر
Sahar پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 07:35 ب.ظ

با سلام
دوست عزیز با توجه به اینکه نقدهای شما بر اساس متن ترجمه شده به فارسی است و مستندی دال بر متن زبان اصلی آن برای انتقادات ندارید در خصوص انتقاداتتان صرفا با دید سهو انگارشما از این موضوع میگذریم ... کتاب بر اساس موضوع و محتوایی در زمان خود نگاشته شد که هنوز قدرت کلیسا به درجه نزول فعلی نرسیده بود و این شهامت در انتخاب موضوع قابل تقدیر است،،، در خصوص سریال آمریکایی 1983 با حذف برخی از موارد شاهکاری بود در نوع خود هر چند ریچارد چمبر لین نیز در زندگی واقعی آن زمان خود تابو شکنی کرد و گی بودن خود را علنی ، همین در اجرای پیشه خود نقش بسزایی در این شاهکار داشت اما افسوس از فیلم 1996 که چندان موفق نبود و ایشان با نقش آفرینی گذشته خود فاصله داشت اما توصیه میکنم این فیلم نیز دیده شود. The thorn birds( missing years)

سلام دوست من
ممنون از ارائه نظرتان برای این مطلب قدیمی...هرچند که این کتاب به دلیل شهرت و طرفدارانی که دارد هر از چندگاهی کامنت جدیدی دریافت می‌کند و از این بابت رکورد‌دار است. و اما نکاتی که لازم است بیان کنم:
1- من منتقد حرفه‌ای یا مدعی نقدنویسی نیستم و فقط به عنوان خواننده‌ی کتاب نظراتم را می‌نویسم و طبعاً نظرات و برداشت‌های من مبتنی بر همین متنی است که می‌خوانم.
2-فرض کنید بنده یا یکی از دوستان هموطن من داستانی در همین زمان بنویسد که از لحاظ فرم و محتوا و عناصر داستانی وزبان و غیره و ذلک نقایصی داشته باشد اما در عین‌حال انتقاداتی نسبت به وضع موجود داشته باشد... آیا این انتقادات موجب می‌شود که صدسال بعد خوانندگان به دیده‌ی اغماض به این کتاب نگاه کنند!؟ من بعید می‌دانم.
3- طبعاً داستانهای قدرتمندتری در نقد کلیسا نگاشته شده است.
4- بنده به جذابیتهای روایی و کششی که این کتاب برای طیف قابل توجهی از خوانندگانش دارد احترام می‌گذارم و بارها و بارها در مطالبی که نوشته‌ام خاطرنشان کرده‌ام که اینگونه کتابها نقش قابل توجهی در کتابخوان کردن عامه مردم دارند.
5- ممنون از توصیه خوبتان برای فیلم‌هایی که براساس کتاب ساخته شده است.

پریسا چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 10:07 ب.ظ

من عاشق أسن کتابم و سریالش و شخصیت ها بارها خوندمش بازم میتونم بخونم ، سریالش چقدر جالبه همه بازیگران همون شکلی بودن که توی ذهنم تصور میکردن، نمیدونم چرا جزو صد رمان بوتر دنیا نیست

سلام بر شما
تقریباً حس می‌کنم چه لذتی بردید از همسانی حستون نسبت به شخصیت‌های کتاب با بازیگران سریال و فیلم... به هرحال کارگردان هم مثل شما کتاب را خوانده است و بهتری انتخاب را می‌کند. منتها گاهی برداشت آدم ها متفاوت است و...
بخاطر همین تفاوت است که لیست‌ها گاهی شامل کتاب‌هایی که ما دوست داریم نیستند. در مورد این کتاب هم تقریباً شفاف نظرم رو دادم. من هم با تهیه کنندگان لیست موافقم

lhvdh دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 08:41 ب.ظ http://www.com

111

بله صدا می‌یاد

آنیتا یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 08:30 ب.ظ

من این کتاب رو درسن 23 سالگی خوندم خط به خط. از تمام توضیحات و تشبیهاتش لذت بردم . بخصوص قسمت جزیره متلاک. و تراژدی مرگ دین که بقولی مسیح داستان بودِ و هنوز هم پس از گذشت 20 سال در فاصله مشغله های کاری و مطالعاتم گاه بعنوان زنگ تفریح سری به کتابم که خیلی کهنه شده. ولی بدون سانسور های اعصاب خورد کن است میزنم و تجدید خاطره میکنم. و خیلی هم دوستش دارم توصیه به دوستان هم میکنند یکبار هم شده زمانی برای خواندن آن لذت ببرند ولی فیلم وسریالش اصلا خوب درنیومده

سلام
ممنون از به اشتراک گذاشتن تجربه خودتان در خصوص این داستان.
خوانا باشید
و البته سلامت و شاد

ف.م سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 09:30 ق.ظ

سلام، ۳ سال از تاریخ پست شما گذشته. الان دیدمش. اول فیلم و بعد رمان رو خوندم. دکترای ادبیات دارم و رمان و داستان زیاد خوندم. اهل آثار عامه پسند هم نیستم،،، رمانش کشدار بود،،، اما فیلم تونسته ضعف های رمان رو برطرف کنه و عجیب متاثر کرده من رو ... ۴ بار دیدمش.. چرا؟! دست از سرم بر نمیداره این قصه! عجیبه! یک رمان یا فیلم معرفی کنید که از این قصه خلاص بشم.
ممنون
پ.ن. ببخشید که بی مقدمه و بی موقع نظر گذاشتم.

سلام دوست عزیز
عجب تاثیرگذار بوده است که چهار بار شما را به پای تلویزیون کشانده است... خیلی عالی است.
اما در مورد رمان یا فیلم جهت استخلاص:
البته باید فکر کنم اما همینجور فی‌البداهه کتاب خاطرات یک گیشا به ذهنم رسید. فیلمش هم هست. منتها کتاب طبعاً چیز دیگری است.
حالا که در ژاپن هستیم بگذارید یک رمان دیگر را توصیه کنم: زن در ریگ روان. اتفاقاً دوستانی که فیلمش را هم دیده‌اند آن را اقتباس خوبی عنوان نموده‌اند.
...
پ‌ن: خواهش می‌کنم. شما ببخشید که دو سه روزی تاخیر در جوابگویی پیش آمد. و ببخشید که با توجه به کتابی که از موراکامی می‌خونم در حال و هوای ژاپن به سر می‌برم و توصیه‌ها به نحوی به ژاپن محدود بود.
موفق باشید و مستدام

سارا چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1396 ساعت 03:15 ق.ظ

به روزهای نوجوونیم پرتاب شدم . فکر کنم ۱۷ سالگی خوندمش احتمال زیاد همون نسخه ای که شما داشتید چون چن سال بعد از اون بوده . غرق داستانش شدم البته اون روزا اینجور کتابها رو میجویدم یادمه همیشه برام سوال بود که چطور دختره عاشق مردی شده که اینقدر از خودش بزرگتره . حالا اما فکر نکنم دیگه حسی برای خوندن کتابای کلاسیک داشته باشم یادمه سرخ و سیاه رو که تموم کرده بودم چن وقتی درگیر مرگ قهرمانش بودم فکر کنم ژولین بود اسمش یادش به خیر

سلام
یاد روزهای نوجوانی به خیر... روزهایی که می‌توانستیم ساعتها کتاب به دست بگیریم و در داستانها غرق شویم بدون اینکه به چیز دیگری فکر کنیم
کلاسیک‌خوانی امری واجب و لازم است منتها در ابتدای کتابخوانی بیشتر توصیه می‌شود.
ممنون رفیق

کسری یکشنبه 1 مهر‌ماه سال 1397 ساعت 11:12 ق.ظ http://q23.blogfa.com

سلام
کتاب خیال انگیزی بود. هر چند تفاوت سنی زیاد مگی و پدر روحانی در ابتدا مانعی جدی برای وصلت این دو بود ولی با گذشت زمان هر دو وارد دورانی از زندگی شدند که فاصله سنی مهم نیست خصوصا با متارکه مگی از ازدواج ناموفق وی امکان ازدواج فراهم گردید.
بهترین قستی که در این کتاب دیدم یافتن آرامش روانی بود که مگی طی اقامت در جزیره بدون سکنه بدست آورد بدون هراس از اتفاقات و فارغ از تن.

سلام
بله خُب... کار نشد ندارد! بدون گذشت زمان و بدون بحث متارکه هم نویسنده می‌توانست این دو عزیز را به هم برساند
ممنون از به اشتراک گذاشتن نظرتان

کسری یکشنبه 1 مهر‌ماه سال 1397 ساعت 11:13 ق.ظ http://q23.blogfa .com

کاش لینکی از دانلود این فیلم داشتید تا فیلم دوبله آنرا هم ببینیم

Hassan جمعه 2 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 10:52 ب.ظ

سلام.دوستان من این کتاب خواندم، در جاهایی از کتاب باعث، و زدگی خواننده، و میشه، چرا چیزی که خداوند به انسان داده، و یعنی عشق رو در خود خفه کرد، شخصیت های کتاب یکی در کار غوطه ور میشوند، و و دیگری در راه خدا، که هر دو اشتباهند

سلام
ممنون از به اشتراک گذاشتن نظرتان با دیگران.

عاطفه محمدی شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 12:04 ب.ظ

سلام نسخه ای که من خوندم دو جلدی بود و بیشتر جاها از تمجید هایی که نویسنده از قهرمان های داستان میکرد تعجب میکرد به خصوص از کارهای غیر اخلاقیشون و لاپوشونی اون که عادی و توجیه شده نشون میدادن اما جلد دوم کتاب(که نخوندمش کامل و فقط مرورش کردم) بعد دنیا اومدن فرزند نامشروع کشیش بسیار ضعیف و خوندنش وقت تلف کردنه واقعا نویسنده مجبور نبود اینهمه کش بده داستانو و اینکه کارهای غیر اخلاقی چطور عشق پاک نشون داده میشه.خیلی ناراحتم که وقتمو تلف کردم کاش زودتر نظرات رو میخوندم. اگر این سبک نوشتن و توصیفات تکراری از مناظر و افراد میشه نویسندگی همه میتونن نویسنده قابلی بشن من به شما کتاب "ناطور دشت" رو معرفی می کنم.

سلام
اهمیت تحقیق و تفحص در اینجاها مشخص می‌شود
ناطوردشت توصیه خوبی است. ممنون
http://hosseinkarlos.blogsky.com/1390/03/26/post-141/

فاطمه پنج‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 05:39 ب.ظ

سلام.
من تازه سریال این کتاب رو دیدم و تمام کردم..
به نظرم خیلی زیبا بود،جوری که من تمام سریال رو پشت سرهم بی وقفه نگاه کردم.
کتابش رو نخوندم و بعد از دیدن سریال،مصمم شدم دنبال بهترین ترجمه بگردم و کتابش رو حتما بخرم و بخونم؛ چون همونطور که میدونید معمولا کتابها بسیار زیباتر از فیلمشان هستند..
اما در مورد فیلم؛
من از خیلی مکالمات فیلم خوشم اومد..
از حرفهای بی رحمانه اما رک و راست عمه به پدر رالف.. در مورد انتخاب قدرت به جای عشق؛ از بدجنسی زیرکانه ی عمه با تغییر وصیت نامه اش،
از حرفهای جسورانه مگی در برابر پدر موقع اتش سوزی، وقتی پدر گفت خدا بارون رو فرستاده، و سوال بی جواب مگی که پرسید: پس کی آتش رو فرستاد ؟!؟
از حرفهای اسقف اعظم که رالف رو زیرنظر داشت در مورد تشویق کردنش به انتخاب،
ازحرفهای به حق مگی وقتی از شوهرش جدا شد؛ از مکالمات آخر مگی و رالف و... این درمورد مکالمات.

من از فیلم این دستگیرم شد:
کسی واقعا به خدا نزدیکه که در متنِ جامعه خود، با تمام درد و مشقت زندگی میکنه اما عاشقی و عشق ورزیدن رو یادش نمیره؛ با قدرت انتخاب میکنه و پای انتخابش می ایسته حتی اگه انتخابی باشه از دید خیلیها اشتباه و غلط ؛
و کسی که در حاشیه ی امنِ زندگی، دور از آدمها، دور از مصائب و مشکلات واقعی زندگی، با گزینش انزوا، به دنبال خدا میگرده، نه تنها به خدا نمیرسه بلکه حتی نمیفهمه اون لحظه ای که عشق پاک و زمینی خودش رو، به خیال خودش فدای عشق آسمانی میکنه ، خدا هم به حماقتش میخنده! اینجاست که خدا باید بگه: هرکسی از ظنِّ خود شد یارِ من!!!
خدا کِی گفته من فقط تو کلیسام!؟؟ خدا کی خواسته عشق رو قربانی‌ اوهام و خیالاتِ خود کنیم!؟؟ با اسم خدا ترسی و خدا پرستی،در گوشه عزلت خود رنج خیالی میکشند( که کاش در مراحل این کفرِ ایمان گونه شان ثبات بود!)، اما حقیقت موضوع چیزی نیست جز خود پرستی و عدم ظرفیت لازم برای عاشقی در واقعیت و تحمل رنج واقعی؛
مگی جسور اما مهربان و عاشق؛ از بچگی عشقی دریافت نکرد از سمت خانواده، اما با همه حتی مادرش مهربان بود.. وقتی ازدواج کرد پای انتخابش تا جایی که تونست موند و بی خانمانی و رنج مهاجرت و کلفتی و به دنیا اوردن بچه بدون پدرش رو به دوش کشید..
مگی ای‌که همواره عاشق ماند و بر حماقت ها و انتخاب های غلط معشوقش سرپوش میگذاشت؛
مگی ای که در دو لحظه مهم و اساسی، انتخاب کرد به رنجی عظیم اما بی ارزش پایان دهد؛
یک وقتی از شوهرش جدا شد، به رنج زندگی بی عشق و در تظاهر پایان داد.
دو وقتی آغوش مهر و عشق و‌محبتش رو به روی دخترش باز کرد تا او را از رنجِ شبیه خودش شدن نجات دهد، جسارتی که مادر مگی نداشت اما مگی داشت و این لطف رو در حق دخترش کرد؛

اما در پایان من شخصیت رالف را جوری یافتم که فقط احساس ترحم و دلسوزی آدم را برمی انگیزه!
و مگی.. صبوریش گاهی آزاردهنده میشد! و چه کیف کردم زمانی که پسرش غرق شد، حقیقت رو به صورت رالف زد و بی اعتنا به داغونیش ازش گذشت..!

عذر می خوام زیاد نوشتم، نمیدونم این وبلاگ هنوز خواننده داره و یا هنوز نویسنده اش بهش سر میزنه یا نه، اما دلم خواست نظرم رو بنویسم..

سلام دوست عزیز
خیلی لطف کردید که حرف‌هایتان پس از دیدن سریال اینجا نوشتید. حتماً خوانندگانی که پس از این از راه خواهند رسید از آن استفاده خواهند کرد. خوشبختانه مطابق آمار هنوز خواننده دارد و خواهد داشت. این صفحه که از پرخواننده‌ترین‌هاست و حتماً نظر شما به رویت کسانی که تازه کتاب را خوانده‌اند یا فیلم و سریال و... خواهد آمد.
باز هم تشکر می‌کنم.

امیر شریعتی چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 06:05 ق.ظ

سلام
من سالها پیش کتاب رو خوندم، ترجمهء مهدی غبرایی، در واقع این کتاب دو جلدی کادوی تولدم بود، بعد از سالها فیلم رو هم دیدم، لذتی بی اندازه از خوندن کتاب و دیدن فیلم بردم.
گفتنی ها رو دوستان در کامنت های بالا گفتند و من زیاده گویی نمی کنم.
در پناه خدا باشید.

سلام
ممنون از به اشتراک گذاشتن تجربه خودتان
کادوی تولد کلاً می‌چسبد

مریم نیکومنش یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 10:57 ق.ظ http://http(s)://maryamnikoumanesh.ir

سلام وقت بخیر
به پیشنهاد چند نفر از دوستانم کتاب مرغان شاخسار طرب را خواندم به این دلیل که تا حدودی از کتاب‌های کاربردی و توسعه‌ی فردی خسته شده بودم و می‌خواستم به ذهنم استراحتی بدهم.

این کتاب مرا جذب نکرد چون هر کتابی سن خاص خودش را می‌طلبد. این کتاب باید در سنین نوجوانی و جوانی خوانده شود.

نقطه‌ی قوت این کتاب را در مقاومت، خویشتن‌داری و صبر این خانواده در برابر مشکلات و مصائب می‌دانم. که در جای خود نکته‌ی مهمی است.

کتاب توصیفات خوبی دارد ولی گاهی هم بسیار خسته‌کننده و تکراری است و از حوصله ی خواننده خارج است.

در مورد اعتقاد به جبر و سرنوشت گفته بود که من تا حدود زیادی با آن موافقم.
ما در زندگی تنها و تنها حق انتخاب داریم ولی همین انتخاب هم در بیشتر مواقع با نتیجه‌ای که ما انتظار داریم همخوان نیست و نامش را می‌گذاریم مصلحت، حکمت و...... و دلمان را خوش می‌کنیم و در واقع به خودمان امید می‌دهیم.
در کتاب بارها توسط شخصیت‌های مختلف گفته می‌شود که:
ما همانیم که هستیم و از اول بودیم.
ما آن چه هستیم، هستیم فقط همین.
من موافقم. البته به تغییر اعتقاد دارم ولی ذات انسان تغییر ناپذیر است، به معنای واقعی تغییر ناپذیر.
دوست داشتم نظرات دیگران را در مورد این کتاب بدانم و نقدی از آن بخوانم، در گوگل فقط به سایت شما رسیدم که نسبت به دیگران جامع‌تر و کاملتر بود و تمام کامنت ها را خواندم و خواستم به سهم خودم نظرم را بنویسم.
سپاس فراوان

سلام دوست عزیز
بسیار ممنون هستم که تجربه خود را به اشتراک گذاشتید.
وقتی نوشتید که کل کامنتها را هم خواندید من هم رفتم و مطلب خودم و کامنتها را بازخوانی کردم. خیلی جالب بود برایم بعد از این سالها که گذشته است.... راستش الان یک حسن کتاب برایم همین است که نظرات خیلی از مخاطبان را در موردش شنیدم. کمتر پیش آمده است که اینگونه در مورد یک کتاب تعداد زیادی نظر بدهند.
من هم با دوستانتان موافقم که گاهی رمان بخوانید. ماهی یک رمان مثلاً. البته با انتخابهایی دقیق تر. یکی از نکاتی که باید به آن دقت کرد همین مورد «سن» است.
در مورد جبر و اختیار و میزان آن بعدها (بعد از این داستان) داستانهای بهتری خواندم که بعضی از آنها قابل توصیه است. مثلاً «ژاک قضا قدری و اربابش» ... در همین پایین مطلب فعلی روی کلیدواژه جبر یا اختیار را بزنید مطالب مربوطه خواهد آمد.
باز هم متشکرم از لطفتان

مژده شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 03:28 ب.ظ

سلام
حجم زیاد کتاب و بی نشان شدن لوک قابل قبول نبود.
ولی پشیمون نیستم که کتاب را خواندم یجورایی تمرین صبوری در کتاب خواندن در این برهه زمانی برای شخص من بود.
فقط به اطرافیانم کتاب را توصیه نمیکنم همون فیلم را ببینند

سلام مژده عزیز
همین که پشیمان نیستید خیلی جای خوشحالی دارد. هم برای شما هم برای کسی که به نحوی کتاب را توصیه کرده است
این دو مطلب را هم نگاهی بیاندازید:
https://hosseinkarlos.blogsky.com/1392/06/08/post-419
https://hosseinkarlos.blogsky.com/1392/06/13/post-417

فاطمه هاشمیان چهارشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 03:22 ب.ظ

بخورد توی سر خودت مرتیکه

سلام سرکار خانم هاشمیان
چی بخورد توی سر چه کسی؟! و به چه علت!!؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد