میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

پرنده خارزار کالین مک کالو


 

مقدمه غیر لازم

اگر کتاب را خوانده اید و یا فیلم ساخته شده بر اساس این کتاب را دیده اید با خیال راحت به خواندن مطلب ادامه دهید. در غیر این صورت ممکن است تصمیم به خواندن کتاب داشته باشید یا تصمیم به خواندن نداشته باشید! اگر تصمیم به خواندن ندارید که با خیال راحت به خواندن مطلب ادامه بدهید... ولی اگر تصمیم به خواندن دارید یا شکی در این زمینه دارید قدری تامل کنید... چند سالتان است؟ اگر از بیست عبور کرده اید به نظرم شک به خود راه ندهید ... فیلم را توصیه می کنم! هفتصد و پنجاه صفحه خیلی زیاد است!! نه این که با حجم زیاد , عنادی داشته باشم اما خب , بگذریم... پس احتمالن ادامه را می خوانید!

پرندگان خارزار

پدی و فی به همراه خیل فرزندانشان در نیوزلند زندگی می کنند. پدی یک کارگر مهاجر ایرلندی است که کارهایی مثل پشم چینی گوسفند و کشاورزی و امثالهم در مزارع دیگران انجام می دهد و زندگی بخور و نمیری دارند...می گذرد. خواهر پدی در استرالیا یک بیوه خرپول است که ... بله حق با شماست!...وارثی ندارد. خواهر مذکور , برادر و خانواده اش را فرا می خواند تا سرپرستی مزرعه دویست و پنجاه هزار جریبی اش را به آنها بسپارد...از آن مزرعه های رویایی استرالیایی که یه عالمه گوسفند با پشم های مرینوس دارد!

در محل زندگی خانم کارسن (عمه خانم) یک کشیشِ کاتولیکِ جوانِ جذاب مشغول خدمت است که مورد توجه همگان و از جمله مورد عنایت ویژه و ساپورت همین عمه گرامی است. "پدر رالف" به استقبال پدی و خانواده می رود و در نگاه اول توجه ویژه ای به مگی 10 ساله دارد و دخترک نیز به همچنین... بعد از چند سال این توجهات تبدیل به چیزهای دیگری نظیر علاقه و عشق می شود.

از آنجایی که این دنیا محل گذر است ,عمه کارسن وصیت نامه ای رسمی تهیه می کند که در آن وارث اموالش پدی و خانواده اش است(سوای آن مزرعه رویایی یک سبد سهام افسانه ای هم هست). اما وقتی توجهات ویژه رالف به مگی را می بیند , دلخور می شود و با دلی شکسته و قلبی آرام و مطمئن (اطمینان از حس جاه طلبی کشیش) یک وصیت نامه دستنویس آماده می کند که در آن همه اموال را به کلیسای کاتولیک می بخشد به شرطی که سرپرستی اموال با پدر رالف باشد. این وصیت نامه جدید را به رالف می دهد و بدین ترتیب او را بر سر دو راهی می گذارد:


یک) این وصیت را که کسی خبری از آن ندارد را معدوم کند و مگی دوست داشتنی و خانواده زحمتکشش به حق خود برسند و غرق پول شوند...


دو) با اتکا به این وصیت نامه خودش در سلسله مراتب کلیسا سوار آسانسور شود و بالا برود.

شما بودید چی کار می کردید؟!

باقی در ادامه مطلب

پرندگان بازار!

کتاب خانم مک کالو طبیعتن به گونه ایست که پر فروش بوده است و این مذموم هم نیست. در ایران هم خوب مورد توجه قرار گرفته است ... حداقل هفت ترجمه و بیش از سی بار چاپ شدن! (از این علامت تعجب برداشت بد نکنید...جایگاه این کتاب همین است و می بایست بیش از اینها هم چاپ می شد ... مشکل آنجاست که کتابهای دیگر جایگاهشان نباید جایی باشد که هستند) : 

 1 - مرغان شاخسار طرب ، فرشته طاهری ، انتشارات ویس 1367( بعدن نشر درسا) 

 2- مرغ خار    ، طاهره صدیقیان-رویا صدوقی، نشر مروارید 1369  

 3 - پرنده خارزار       ،  مهدی غبرایی         ، نشر نیلوفر  1371   

 4-  

 5- پرندگان خارزار       ،  امیر راسترو   ، نشر قصه پرداز 1379  

 6- مگی              ، عزیز رستمی،   1389 (خود مترجم احتمالن) 

 7- مرغان شاخسار طرب ، تیمور قادری- زهرا قادری ، نشر ابرسفید 1391 

**** 

پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه مهدی غبرایی, چاپ نهم 1387 , تیراژ 3300 نسخه, 764 صفحه, قیمت 9500 تومان

پ ن 2: بخشی تحت عنوان راوی هفتم هم داشت این مطلب , منتها دیدم طولانی می شود گذاشتم برای بین دو تا پست کتابی...مثل سابق. اینجا و اینجا

پ ن 3: کتابی که با عنوان "آخرین پرنده در شاخه ای تنها" توسط خانم مریم مفتاحی ترجمه شده است و انتشارات شیرین منتشر نموده است ترجمه این کتاب معرفی شده نیست و ترجمه ای از کتاب دیگر این نویسنده با نام an indecent obsession می باشد که بنده اشتباهن در لیست ترجمه های مختلف این کتاب آورده بودم و با تذکر مترجم محترم متوجه این اشتباه شدم که ضمن اصلاح از حسن توجه شان متشکرم.از ایشان اخیرن ترجمه ای از کتاب "و کوه ها طنین انداختند" خالد حسینی وارد بازار کتاب شده است.

 


دامن درازی مذهبی و دراز دامنی ادبی

بازه زمانی داستان از سال 1915 تا 1969 است و طبیعی است که در این بیش از نیم قرن اشخاص مختلفی می آیند و می روند ...روده درازی نویسنده به زعم من, باعث می شود که گاهی حوصله خواننده سر برود و بدتر از آن راه برای بروز برخی تناقضات و سوتی ها و سهل انگاری ها باز شود. روده درازی لزومن موجب این نمی شود که همه شخصیت هایی که خلق می شوند , شکل بگیرند و برای خواننده ملموس شوند, بلکه اتفاقن برعکس گاهی از قضا سرکنگبین صفرا می فزاید! از نظر من غیر از "پدی" باقی شخصیت ها باسمه ای هستند... برخی همانند لوک , پا در هوا باقی می مانند و اصلن غیر قابل درک ...ایشان یکهو دچار غیبت کبری می شود و این غیبتش بخورد توی سرش! مردک با یک تز و هدف ویژه وارد داستان مگی می شود اما نمی دانم نویسنده چه فکری در مورد من خواننده کرده که به آن شکل مسخره زندگی لوک را تداوم می دهد؟

یا مثلن وقتی نویسنده یک سری اتفاقات کودکی را بیان می کند با آن طول و تفصیل , خواننده انتظار دارد که در بزرگسالی اثری و ردپایی از آن اتفاقات را ببیند...قرار نیست که فقط قصه بخوانیم! آن هم حجیم!

اطناب ممل بود دیگه نه!؟ نمی خواهم گیر الکی بدهم به مثلن موی مگی! کمیته انضباطی که نداریم اینجا ...ولی اینجا را ببینید:

مگی موهایی همرنگ موی همه «کلیری» ها داشت که بفهمی نفهمی به سرخی می زد...در این میانه فرانک مستثنی بود (ص13)

دخترک خیلی قشنگ بود, چه موی قشنگی داشت! (ص23)

موی سرخگون , لخت و پرپشت بچه ها به پدر رفته بود (ص24)

موی مگی طبیعتن تاب داشت که بزعم مادر جای خوشبختی بود. زیرا دخترهای موصاف در بزرگسالی بسختی می توانستند آن را جمع کنند و حالت بدهند (ص56)

رنگ مویی به این قشنگی ندیده بودم (کشیش فوق الذکر این را خطاب به مادر مگی می گوید)... (و مادر این گونه جواب می دهد) : بله پسرها هم به خانواده پدی رفته اند هم به خانواده من.اما این دختر قاعده را شکسته (ص110)

لخت بودن و تاب داشتن را حالا می توانیم با هم جمع کنیم! اما این "شکستن قاعده" را با توصیفات قبلی آن هم با آن صراحت کجا بگذاریم؟ مگر این که بگوییم مادر توانایی تشخیص رنگ موی بچه اش را نداشته که این هم با موضوع دیگری متناقض است و آن هم داشتن چشم برزخی در نزد برخی از اشخاص داستان است!

نکته آخر اینکه اعتقاد به جبر و سرنوشت به آن ترتیبی که در داستان شکل داده شده است آزاردهنده است (بخصوص شخصیت و سرنوشت دین).



 

نکات قابل تامل

الان یه لیوان آب خنک خوردم! ... به هر حال در این حجم داستان, حتمن چیزهای در خور تامل یافت می شود که مهمترین آن همان تم اصلی کتاب است که با اسم کتاب هم سنخیت دارد (بند دال):

الف) در ص85 پدر رالف در باب خداوند و عشق الهی و اینها برای خانم کارسن خالی بندی می کند و نهایتن می گوید: می دانید, حاضر بودم که از همه جاه طلبیها و همه آرزوهای خودم دست بکشم, اما بتوانم یک کشیش کامل باشم. عمه پیر داستان جوابی می دهد که من دوست داشتم بدهد: کمال در هر چیز به طرز غیر قابل تحملی ملال آور است. من به نوبه خود با کمی نقص موافقم.

ب) چیزی بیشتر از اینکه به مردی گفته شود تو بهترینی خوشحالش نمی کند. تایید می کنم... اما واقعن فقط مردان این گونه اند!؟ اگر این گونه است آن وقت تایید می فرمایید که این واقعن نکته قابل تاملی است! الغریق یتشبث بکل حشیش!!

ج) این جمله را برای سنگ قبر انتخاب کردم: در خاک به آرامشی دست یافت که بر خاک نتوانست.

د) دیالوگ صفحات 555 و 556 بین مگی و کشیش که اگر این هم نبود با کمال احترام , کتاب را زیر مانیتورم می گذاشتم که زاویه چشم و صفحه مانیتور بهبود یابد! نه این که با موضوعات مطرح شده در این دیالوگ موافقت داشته باشم بلکه لااقل کمی هوشمندانه و قابل تامل بود ...رالف در مورد این که راه را درست انتخاب کرده یا نه پرت و پلا می گوید و گیج می زند(خوشم نمیاد ازش آخه!!!) بعد مگیِ دانا و نجاتبخش و تسلا دهنده(از ایشونم خوشم نیومد آخه! دچار ویار شدم گویا!!) جملاتی می گوید که کشیش را آرامش می دهد: ...می دانم. هر یک از ما چیزی در خود دارد که نمی تواند آن را نابوده انگارد, حتی اگر مجبورمان کند آن قدر فریاد بزنیم که بمیریم. ما آنچه هستیم هستیم, فقط همین.همچون آن افسانه سلتی پرنده ای که خار در سینه داشت و ترانه خوان به آغوش مرگ می رفت. چرا که سرنوشتش چنین رقم خورده بود. ما می توانیم بدانیم کدام کارمان اشتباه است, حتی پیش از آنکه بدان کار بپردازیم ,اما این آگاهی نه می تواند فرجام را تغییر بدهد و نه روی آن تاثیری بگذارد .مگر نه؟ هرکسی ترانه کوچک خود را می خواند و باور دارد که زیباترین ترانه ای است که دنیا تا کنون به گوشش شنیده . متوجهی؟ ما خود خارسازیم ,و هیچ گاه تامل نمی کنیم که دریابیم چه بهایی پرداخته می شود . تنها کاری که از دستمان بر می آید این است که درد بکشیم و به خود بقبولانیم که ارزشش را دارد. (آن افسانه سلتی هم مربوط به پرنده ایست که خودش را به بوته خار می چسباند و خلاصه یه جورایی بهترین چهچهه اش را می زند غافل از این که بعدش می میرد و نکته داستان و تفاوت آدمها با این پرنده و افسانه اش این است که پرندهه نمی داند اما ما ها می دانیم و خودمون رو میندازیم لای خار و میزنیم زیر آواز...دقیقن این قسمتش منظورم بود, آره!)

 
نظرات 65 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:24 ب.ظ http://zekr.blogsky.com/

سلام
اگرما را به جوانان وخانواده ها معرفی کنید ممنونتان خواهیم بود
http://zekr.blogsky.com

قابل توجه جوانان و خانواده های عزیز.
ضمنن توصیه می کنم از پرتابه استفاده کنید.

7660 یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 07:52 ب.ظ

سلام. وقتتون بخیر
من این کتاب رو دقیقا سال 82 خوندم. وقتی شما گفتید که قراره این کتاب رو بررسی کنید به روی خودم نیوردم و خوشحال و خندان گفتم: دیگه اینو خوندم و می تونم نظر کارشناسی بدم!!! اما با کمال تاسف دیدم گذر زمان حافظه منو دچار اختلال کرده و طوری پست شما رو خوندم انگار که اصلا این کتاب رو نخوندم:)) باید دوباره بخونمش. اما این بار تحلیل شما توی ذهنم هست. کتاب من اسمش مرغان شاخسار طرب ه.
بازم بخاطر تحلیل و زحمتتون تشکر.

سلام
10 سال قبل... در عنفوان جوانی به نظرم جواب می ده... اصلن توصیه نمی کنم دوباره بخونیدش...این همه کتاب قابل تامل... این البته نظر شخصی منه...گاهی البته خواندن دوباره چنین اثرهایی یا هر اثری به آدم میزان تغییراتش رو گوشزد می کنه و از این حیث بد نیست. ولی مثلن حیفه آدم سفر به انتهای شب سلین رو مثلن نخونه این کتاب رو دو بار بخونه...حیف نیست؟
ممنون دوست عزیز

بی نام یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:02 ب.ظ http://7926062.persianblog.ir

بعضی رمان ها هستند که کسی دوست نداره بخوندشون ولی دوست داره خونده باشدشون.
کلن اگر توصیف رو از رمان در میاوردند خیلی بهتر بود به نظرم. یعنی وقتی 750 صفحه می نویسی لازم نیست که دو صفحه مستقل بذاری برای توصیف اندام و هیکل و شکل و قیافه، در طول رمان خودش در میاد دیگه. من اصلن نمی فهمم این همه توصیف رو در کلاسیک ها و شبه کلاسیک ها. اعصابمو خورد میکنه.
سپاس بسیار دوست عزیز که اینو نوشتی که اسم معروفش و مترجم معروفترش گولمون نزنن.

سلام
شاید این هم از اون قبیل باشد...ولی راستش این یه جور توجیه می تونه باشه هم شان اون مثلی که میگن قمارباز اگه نگه به... خلاصه این که بله! من هم دوست داشتم خونده باشمش!! (آیکون ندارم دست و بالم بسته است!)
این قصه حسین کرد هم زیاد داره...
امان از اسم معروف و امان از این همه رهزن (با صدای داریوش لطفن خوانده شود)
بالاخره گاهی هم من باید نقش حسین فهمیده رو بازی کنم!!
مخلص

پری ماه یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:31 ب.ظ

من نتونستم بیشتر از ۵۰ صفحه شو بخونم. فکر کردم در شرایط فعلی بهتره وقتم رو صرف خوندن یه چیز بهتر بکنم. ما مث شما دینی به خودمون نداریم که قبل از مرگ هزار و یک کتاب و .....
اون پاراگراف برگزیده چی می خواست بگه؟ بالاخره هر کدوم از ما یه ترانه ای می خونیم که فکر می کنیم بهترینه یا درد می کشیم و می دونیم که می کشیم؟!!

سلام
اتفاقن خوب شد اشاره کردی...من فکر می کردم این جزو 1001 کتاب هستش...یعنی نمی دونم چرا این رفته بود توی ذهنم!! و خرید کتاب هم بر همین اساس بود...بعد خوندن می خواستم یه کامنتی برای سایت مورد نظر بنویسم!!! (از اون خالی بندی هاس جدی نگیرید!! صرفن بیان کننده شدت عصبانیته!) خلاصه رفتم ببینم لیست رو قبلش...هرچی گشتم دیدم اثری ازش نیست...چند بار لیست رو از بالا به پایین از پایین به بالا چک کردم دیدم خبری نیست...
خلاصه این که گول مالیده شد به سرم.
خوب شد با مداد توش نوشتم...یه پاک کن باید بردارم و خلاصه در اولین فرصت هدیه بدهم این کتاب رو!!!
میگه ما گاهن یه راهی رو شروع می کنیم که می دونیم تهش دهنمون آسفالت میشه ولی ادامه می دهیم و فکر می کنیم داریم بهترین ترانه عمرمونو می خونیم ولی خب در نهایت باد ما را با خود خواهد برد!
یه همچین چیزی

سحر دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:06 ق.ظ

این نظر شما درباره ی اینکه این رمان را باید در محدوده ی سنی خاصی خواند کاملا درسته. حتی به نظر من خیلی شاهکارهای کلاسیک هم اینجوری هستند. می تونید " برادران کارامازوف" و " پدران و پسران " و " دن آرام "و "دکتر ژیواگو " رو تو چهل سالگی بخونید و کلی هم لذت ببرید اما مضحکه اگه تصمیم بگیرین تمام شاهکارهای اون غول های بی همتای روس رو توی این سن و سال بخونید، مگه اینکه بخواین یه کار تحقیقی خوب ارائه بدین. البته نمی خواهم حکم صادر کنم ولی به نظرم معقول نیست آدم اول ناتالی ساروت و فاکنر بخونه بعد بره سراغ مثلا " سرخ و سیاه". برای همین من به معدود نوجوان های کتابخوانی که این روزها می بینم مدام توصیه می کنم بروند سراغ کلاسیک ها.
ضمنا فیلم این رمان هم اصلا چیز تحفه ای نیست، یک کپی دقیق از خود کتاب و کاملا مناسب برای کسانی که حوصله ی کتاب را ندارند.

سلام
کلن با نظرت موافقم... بسیار کار خوبی می کنید که به نوجوان های کتابخوان کلاسیک ها را معرفی می کنید. بهترین دوره برای کلاسیک خوانی همان دوره است.(و رعایت حق تقدم و تاخر!)
من دن آرام و ژان کریستوف را یادمه هرشب یک جلد می خواندم (4 جلدی بودند کتابایی که من داشتم) یعنی خفن جذب شده بودم اما فکر کنم الان عمرن اون جوری ارتباط برقرار کنم...
به خاطر همین کپی دقیق بودنش می گم صد در صد ارجحه...
ممنون

محمدرضا دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:32 ق.ظ http://www.mamrizzio.blogfa.com/

من که حوصله ی این مدل کتابارو ندارم. شاید فیلمش رو دیدم.

سلام
فکر کنم فیلمش ازونایی باشه که دسته جمعی بچسبه... حکم بازی بکنی و فیلمم ببینی!

[ بدون نام ] دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:11 ق.ظ

سلام
من سریالش را دیده ام روی نوار ویدئو به زبان فصیح آلمانی و با ترجمه ی همزمان. فکر می کنم اواخر دهه شصت یا اوایل هفتاد. و جالب است که کتاب را هم نخوانده دارم اما تا پیش از نوشته ی تو نمی دانستم این همان داستان است. اگر درست یادم باشد معنی فارسی اسم آلمانی آن پرنده چیزی در حدود ققنوس می شد.

سلام بر مداد گرامی
جالبه بدونید سریال کره ای هم بر اساس این داستان ساخته شده!
ققنوس هم اسم با مسمایی می تونست باشه چون مادر و دختر سرنوشت تقریبن مشابهی داشتند گویی این از خاکستر اون بلند شده است و حالا نوه را هم با کمی تخفیف جوجه ققنوس!

مدادسیاه دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:12 ق.ظ

من بودم.

ارادتمند

الی دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:23 ق.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

سلام
فکر کنم بهتون گفته بودم که این کتاب یه جورایی تین ایجری و خانوم پسند است ! که به نظرم بد هم نیست . بالاخره قصه خواندن هم بخشی از لذت کتاب خوانی ست. من فیلمش رو هم دیدم که طبق معمول به زیبایی کتاب در نیامده . خیلی طولانی و کشدار و بیشتر روی رابطه ی رالف و مگی پرداخته . من هم حرصم می گیره از این شخصیت پدر رالف . همه کاری می کنه و کشیش هم باقی می مونه !

سلام
من هم رد نمی کنم که خواندنش برای اوایل دوران کتابخوانی بد نیست... من خودم همین الان هم وجود داستان در رمان را نکته واجب و لازم می دانم اما همانطور که شما هم تایید می کنید خیلی طولانی و کشدار بود و قصه!!
اتفاقن چنین شخصیتی اگر خوب پرداخت بشود قابل توجه است چون در دنیای واقعی از این جور افراد کم نداریم اما وقتی خوب پرداخت نشود می رود روی اعصاب ... چون باورپذیر درنیامده.

مارسی دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:00 ب.ظ

بوف کور رو شروع کنیم یا اون 3تای دیگه رو میله جان.
در ضمن تمام فایل های صوتی رو دانلود کردم خیلی خوشم اومد از صدات و نوع خوندنت.مخصوصا بابی پتی

سلام بر مارسی
خدا قسمت کند در استادیوم المپیک مارسی لگدی به توپ بزنیم!
من بوف کور را شروع کرده ام که یک رمان سورئالیستی است (اگر از دیدن نقاشی های سورئالیستی حس خوبی بهتان دست می دهد بخوانید ...و البته دلایل دیگر هم می تواند مشوق ما باشد)
پس از آن می روم سراغ سه تای دیگر و البته یک کتاب دیگر هم این وسط به دلایل شخصی می خوانم که اعلام قبلی خواهد شد.
...
ممنون از دانلود صوتی ها... اون داستان سلینجر رو خودمم خیلی دوست داشتم...در باز رو هم دوست داشتم!
به امید روزی که غزالی در بغداد را صوتی کنم (چشمک)

ادم دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:00 ب.ظ http://2adam.blogfa.com/

بعضی کتابها را باید خواند فقط برای سرگرمی نه تفکر یا نثر ادبی فاخر یا اندیشه عالی. پرنده خارزار چنین بود.
حوادث پشت سرهم و مردن و زاده شدنها ماجرایی طولانی بود که بیشتر به کار فیلمها می امد. با اینهمه داستان عاشقانه جالبی بود که فرهنگ و تاریخ سرزمین خاصی مثل استرالیا را روایت می کرد. خوشحالم خواندمش.

سلام بر اَدَم
با کلیت مطلب پاراگراف اولتان موافقم اما با یک تذکر: سن خواننده! برای امثال من که در نیمه دوم زندگی توپ می زنیم فرصت ها مثل برق و باد می گذرند و هزار و یک کتابی که قبل از مرگ باید خواند جلوی رویمان!! (البته منحصرن آن لیست مد نظرم نیست بلکه کثیری کتاب قابل اعتنا که از قضا برخی از آنها هم شدیدن سرگرم کننده اند و...) خلاصه این که وقتی فرصت کم است چندان مجالی برای انجام حرکات نمایشی با توپ نیست!
...
من هم خوشحالم که توانستم کتاب را به پایان برسانم چون از نیمه کاره رها کردن داستان احساس بدی بهم دست می دهد.
ممنون رفیق

راضیه‏ دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:41 ب.ظ

سلام، 17سالگی خواندمش،بر مدار سه نسل زن های یک خانواده با اتفاق مشابهی که برای هر سه می افتد(رابطه خارج شرع و عرف)،من از قسمتهای مربوط به جاستین و راینر بیشتر خوشم آمد،رالف هم که پاتیناژ بود رو اعصاب،که فقط سهمش از عشق لذت بود،اما دلیل نگرانی شدید مگی از مطلع شدن جاستین از اینکه دین فرزند رالف بود دقیقا چی بود؟که از اطلاع راینر از این موضوع به اندازه جاستین ناراحت نشد؟

سلام
شما سر وقتش خوندید... حسودیم شد!...
شخصیت جاستین به خاطر استقلالش باب میل است. اما راینر شخصیتش قابل باور نیست...یه جوری است!!! (این توصیف یه جوری هم ته نقد و نظر است !)
شاید به خاطر نوع ارتباط جاستین و رالف...شاید به خاطر اینکه به هر حال جاستین بخشی از لوک است و به نوعی احساس گناه می کند! به خاطر لوک نه ها به خاطر عدم توجهش به جاستین در دوران کودکی و به نظر از این می ترسد که جاستین آن را به قضیه عشق رالف و ثمره اش که دین باشد ربط بدهد (بای دیفالت جاستین نسبت به رالف حالت گارد دارد) و اگر این باشد طبیعی است که اطلاع راینر از موضوع او را متاثر نمی کند...
یا به خاطر این که همینجوری هم رابطه اش با جاستین متزلزل است و احتمال می دهد با بروز این مطلب این رشته هم پاره شود...
ممنون

امیر دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:43 ب.ظ

سلام
همه ی ما پرنده ی خارزاریم البته با همون تفاوتی که شما گفتی :)

اون دیالوگهای چرت و بی برنامه اش هم منو یاد سریالهای آبکی تلوزیون انداخت.

یادم نمیاد اینقدر از کتابی بد گفته باشید !!!

با نظر بالایی _ جناب ادم _ شدیدا موافقم :) مگه ما کنت مونت کریستو و داستانهای ژول ورن و ... رو با چه هدفی میخوندیم ؟

نمیدونم کی میتونم اوج دیوانگی رو با خوندن یک شبه ی یک جلد از یک مجموعه ای چند جلدی (مثل دن آرام!) تکمیل کنم ؟!

خسته نباشید

سلام
بله افسانه ها و اسطوره ها کلن چیزای جالب توجهی هستند و نکته قابل تامل داستان هم ریشه اش در همین افسانه است.
البته دیگه اونقدر آبکی هم نیستند!!
کمتر پیش آمده... چندتایی بوده است منتها کمی ملاحظه کار و محافظه کار تر بوده ام شاید!
منم موافقم با یک امای کمی بزرگ: ببینید الان در دهه پنجم زندگی اگر برای لذت بردن بروم سراغ ژول ورن جای سوال نیست؟ ژول ورن را در نوجوانی باید خواند...
هووووم
یادمه که به شدت سرکیف و راضی بودم...منتها الان اگر بخوانم مطمئن باشید که یک دهم آن موقع هم لذت نمی برم از دن آرام.
سلامت باشی دوست من

مهسا دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:58 ب.ظ http://khateratekhoshnevis.mihanblog.com/

سلام کتاب ماندم تا روایت کنم از اماکولی ایلیباگیزا را هم در وبتون معرفی کنین من خوندمش خیلی قشنگه ! راستی لینکت کردم منو با نام خاطرات خوش نویس لینک کن البته مجبور نیستیا

سلام
امیدوارم یه روز بخونمش و در موردش بنویسم. ممنون از توصیه تان.
ممنون رفیق سر می زنم

محمدرضا سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:54 ق.ظ http://www.mamrizzio.blogfa.com/

حکم و فیلم!
عالی بود! :)))

سلام
حدس می زنم که با هم دیگه جور دربیاد!

سینا سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:00 ب.ظ

سلام
ببینید حالا همین دوستانی که از این کتاب اظهار رضایت می کنند اگر بگویی براشان که رمان وطن بخوانند حالا نه در حد رمان های عامه پسند که در مقابل خواندن رمان های خاص وطن هم گارد مزخرف می گیرند. راستی با این شرایط خواندن وطنی ها چطور ممکن است نویسنده هامان و کتاب هاشان ( حالا منظورم تمامشان نیست) در دنیا بدرخشند؟ چطور ممکن است با همین اوصاف کتاب هامان به زبان های دیگری ترجمه شوند؟ کتاب باید ابتدا در خود کشور بدرخشد، تا بتواند اوج بگیرد. این گونه است که کتابی مثل مرشد و مارگریتا با وجود ممنوع شدنش در خود روسیه باز به اوج و شهرت آن چنانی می رسد. موافقید؟

سلام
خب البته فاصله هست...اما همانطور که قبلن مفصل گفتم این عدم مراجعه ما به رمان های فارسی موجب می شود که اصولن نویسندگی حرفه ای به وجود نیاید در ایران....و وقتی نویسنده حرفه ای نباشد طبیعتن خلق یک اثر حرفه ای مشکل است. لذا باید از یه جایی این دور باطل را قطع کرد...یکی از مولفه هاش همین ما خوانندگان هستیم.
ممنون

شادی سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:20 ب.ظ http://neveshte-jat.blogfa.com/

هیچ چیز نمی تواند به این اندازه یک زن را خوشحال کند که مردش را بهترین بداند! اما آیا مردان واقعن این گونه اند!؟ اگر این گونه باشد آن وقت تایید می فرمایم که این واقعن نکته ی قابل تاملی است.

یا ایها الامراد الگرام هل لکم دفاع مقبول لهذا الصاروخ المهیب؟!
...
سلام
نکته قابل تاملی بود.
ممنون

ناهید سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:35 ب.ظ http://realist.blogfa.com

سلام . اینجا چرا آیکون ِ گل نداره ؟!! عجب !!!
راستش من کتابش رو نخوندم . فیلمش رو دیدم . و برداشتم از داستانش ، البته به عنوان یه بیننده ، برداشت خوبی بود . از این پست و اظهار نظر دوستان کمی متعجب شدم . البته همانطور که گفتم من کتابش رو نخوندم . ممکنه کتاب چیز دیگری رو القا کرده باشه . من مفهوم متفاوت تر از اون چیزی که شما گفتید برداشت کردم .
داستان ِ پرنده ی خارزار داستان ِ یک عشق ِ خام نیست که بخواییم اون رو توو انفوان جوانی بخونیم و احساسات ِ زودگذرمون رو باهاش ارضا کنیم !!
شخصیتهای داستان هر کدوم یک نماد بودن . مگی و کشیش دو انسان متفاوت بودن که یکی شون ( مگی ) پاش رو بطور کامل از ماوراء بیرون کشیده بود و معنای عشق رو کاملا از عشق الهی و این مزخرفات بیرون کشیده بود اما کشیش کسی بود که برعکس ِمگی به قدرتی آسمانی نزدیک شد که همون باعث فساد ِ فکریش شد و همه ی زندگیش رو باخت . "پدر رالف "نقش انسانی رو بازی میکنه که در برهوت ِ انسانی خودش گرفتار

شده در حالیکه جاده ی کمال براش مهیا و آماده است .کشیش کاتولیکی که در مسئله ی عشق انسان به

انسان و عشق انسان به خداوند دچار خلط موضوع شده و عشق زمینی رو مانع عشق به خداوند میدونه . و مگی که به نظر من در دو نقش بازی میکنه ، اولین نقشش ، خود ِ عشق هست که عشق رو به کاراکتر تبدیل کرده و نقش کمرنگ تر اون دختری عاشق پیشه است که معنای عاشقانه رو به تمامی درک کرده و در این مسیر انقدر پایدار میمونه که همه چیزش رو از دست میده ، حتی معشوق رو .
به هر حال من که معنای خوبی از این فیلم دریافت کردم ،مثل ضعف شدید مذهب در مورد مسائلی چون عشق ، فساد کلیسای کاتولیک و باز هم ضعف اون در معنا کردن ِ اصل ِ ماهیت انسان به عنوان مجموعه ای از خواسته ها ....

سلام
اول این که بلاگ اسکای برای جواب دادن به کامنتها هم آیکون گذاشت بالاخره خیلی حال می ده اصن انگار یه دست من رو بسته بودند ایشالا گل هم فراهم بشود...اصولن کسی که کامنت می گذاره خودش گله
دوم این که کامنتدونی این کتاب با این نظرات متفاوت خستگی را از تن آدم بیرون می کند. ممنون
و اما بعد
طبیعیه که برداشت ها کمی متفاوت باشد چرا که آدم ها کمی متفاوتند.
توصیه به خواندن این کتاب در ایام جوانی به خاطر تم عشق داستان نبود حالا چه عشق خام چه پخته (اساسن من وقتی حالم خوبه معتقدم که در داستانها یک تم بیشتر وجود نداره و اونم عشقه ) بلکه به خاطر قصه محور بودن و خطی بودن و ساده بودن و طولانی بودن و اینهاست...
اما این که عشق و عاشقی های این داستان خام نبودند را چندان موافق نیستم! در نیمه اول کتاب من نقطه قوت و بهتره بگم چیز خارق العاده ای در مگی ندیدم جز توصیفاتی از موی قشنگش... (حالا در نیمه دوم یه جایی اشاره میشه که علاقه به خوندن کتاب داره که قابل توجهه!!) چرا باید رالف آنگونه دلبسته مگی شود؟ کتاب چیز چندانی در اختیار ما قرار نمی دهد با آن همه حجم...فقط می توانیم بگیم بله ما هم به عشق در یک نگاه معتقدیم حتا در 10 سالگی! یا در طرف مقابل هم همین موضوع مطرح است... البته این یه سلیقه شخصی است که من رالف را واجد خصوصیتی ندیدم که مگی اینگونه در قبالش عمل کند.البته همه این ها معطوف به کتاب است و در فیلم گاهی ممکن است یک سکانس کوتاه حاوی یک نگاه یا یک حرکت بدن یا هرچیز کوچک دیگر همه این استدلالات را در هم بپیچد... ولی در کتاب من خواننده انتظارم متفاوت تر است. همینجا باید نکته ای را اعتراف کنم: شکل گیری شخصیت ها در ذهن خواننده محصول همکاری نویسنده و خواننده هستند. وقتی ارتباط این دو به هر دلیلی گسسته شود شخصیت ها شکل نمی گیرند و ... لذا گاهی دل دادن خواننده به داستان هم نقش مهمی بازی می کند که بخشی از آن باز به نویسنده در جذب مخاطب برمی گردد و بخشی به حال و هوای خواننده در زمان خوانش.
نظر شما در مورد تفاوت بنیادی این دو در زمینه عشق صحیح است و کتاب هم تا حدودی در این زمینه موفق بود اما در ماجرای کشیش شدن دین و بازگشت چیزی که از خدا دزدیده شده به خدا , به نوعی نویسنده یک فضای خاصی را ایجاد کرد... به نظرم خراب کرد! یه جورایی عشق و عقل جلوی مذهب سر بریده شدند در داستان...
تقدیرگرایی شدیدش هم مزید بر علت بود.
باز هم ممنون

راضیه‏ چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:13 ب.ظ

سلام ،ممنون،فکر میکنم بعضا خواندن چنین کتابهایی میان متون فلسفی و جامعه شناسی و حتی داستانهایی با رگه فلسفه لازم است،و استراحتی به ذهن میدهد،پس خواندنش در این سن در این مواقع چندان هم بد نیست//اما مگی نگران نشد که راینر از این مسأله به نفع خودش ،وقتی جاستین تصمیم داشت برگردد پیش مادرش، استفاده کند و موضوع را به جاستین بگوید؟یک مسأله دیگر را هم وقتی کتاب را میخواندم متوجه نشدم،شما که اکنون خواندید نظرتان را بگویید:چرا وقتی جاستین راینر را به خانه اش دعوت کرد و شروع کرد به باز کردن دکمه ها و...چرا پشیمان شد؟وچرا راینر خواست انجام شود،آنهم وقتی آنقدر عصبانی بود از جاستین؟؟اگر حوصله داشتید پاسخ دهید، این سوال از آن موقع در ذهنم مانده،متشکرم

سلام
آره ازخواندن کتاب های ساده مابین کتابهای سنگین استقبال می کنم منتها این مشکلش در روده درازی اش بود که خودش کمی خسته کننده بود حداقل برای من...ترجیح می دهم آنجور مواقع جنایی بخوانم
احتمالن نگران نشد! نویسنده اطمینان خاطر بهش داده بود که این کارو نمی کنه
و اما آن دو سوال اندیشه سوز
آدم از کار این جوونا سر در نمیاره!
هم حوصله هست و هم امکانات فراوان برای پاسخ طنزآلود منتها برای پاسخ جدی باید بگم که جوابی ندارم جز این که گاهی پیش میاد!
ممنون

راضیه‏ چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:23 ب.ظ

در خاطرم هست وقتی ده سال پیش و در آن سن خواندمش،از اینکه جاستین، مثل بسیاری از دختران ایرانی نقش آویزانک، که حالا بایستی با من ازدواج کنی را نداشت(مخصوصا بعد از س ک..شان) ،و اتفاقا این راینر بود که گفت: هرگز نمیخواهم نقشی کمتر از همسر برایت باشم،حس خوبی بود برایم،نه که چون راینر مصر به ازدواج بود ،چون هدف از عشق را الزاما ازدواج نمیدانستند که بعد آویزان شوند و به ابتذال بکشندش،البته گفتم در آن سن و در آن زمان،با نظر ناهید درباره رالف موافقم

سلام
این هم می توانست به عنوان یک نکته مثبت ذکر شود که شما زحمتش را کشیدید.

ممنون

مارسی چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:03 ب.ظ

سلام
می خواستم یه پیشنهاد کنم
پیشنهادم اینه که قبل از اینکه کتاب رو شروع کنی بگی تو چه مدلشو داری.نه اینکه کتلبو بخونی بعد بگی مشخصات کتاب من هست این
مثلا تو پست قبل اون بگی بهتره
...
این روز ها همه طرفدار تیم بی ریشه ی (40 ساله) پارسن ژرمن هستند.خیلی وقته طرفدار مارسی هستم.خیلی وقته.خدا قسمت کنه یه دیدار هم با مالک باشگاه داشته باشیم

سلام
این پیشنهاد خوبیه در صورتی که من بدونم اون مدلی که من دارم از همه مدل های موجود در بازار بهتره که معمولن این گونه نیست! یعنی من نمی دونم ... پس بد نیست که نگم...شاید متفاوت بودن کتابامون کمک کنه به این که دیگرانی که نظرات ما رو می خونند بتونن تصمی بگیرن که کدومش بهتره.
...
حتمن از زمان باسیل بولی (اگه اسمش رو درست نوه باشم و درست در خاطرم باشه) از آن فینال اروپا و آن داستانهای بعدش... بدم نمیاد یه دیدار داشته باشیم با ایشون! اگه دعوت کنند رنج راه رو تحمل می کنیم...شنیدم خانم ثروتمندیه
ممنون

رها چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:51 ب.ظ http://freevar1.persianblog.ir

امروز اگه کتاب بخونم یادم نمیاد ولی تقریبا ازاین کتاب که در سن 15-16 سالگی خوندم نود درصدش یادمه شاید اسمها نه.. لوک شوهر مگی بود درسته؟!
با روده درازی و گافها موافقم. اما به نظر من کتاب خیلی مذهبی بود. در عین اینکه مذمت میکرد سختی های مذهب رو و عشق رو تشویق میکرد و البته نشون میداد هیج انسانی پاک نیست اما با مرگ دین، نشون داد که دلر نهایت مذهبی است. و اینکه چون گناه کردند تاوان ناه رو پاک ترین انسان داد.
کتاب بعد از مرگ دین خیلی کش دار میشه و به نظرم فیلم خیلی بهتر بود که بعد از این اتفاق تمام شد.

جالبه من هم رالف رو دوست داشتم هم مگی. البته رالف از یه جایی به بعد نه خیلی.

فیلمش رو بیتشر توصیه میکنم. البته فیلم نیست سریال بود- اگر بعدش فیلم ازش ساختن خبر ندارم- سریالش خیلی خوب یادمه که شش نوار ویدیویی 3 ساعته بوده.
مرسی از اینکه از کتابی نوشتید که خونده بودم و من بالاخره تونستم یه بار کامنت بذارم بعد از مدتها.

سلام
هوووم خوب یادتونه... بله خود خود منگلش بود لوک
بله موافقم...واسه همین تیتر اون قسمت مطلبم رو گذاشتم : دامن درازی مذهبی و دراز دامنی ادبی! این نکته که پاک ترین انسان تاوان گناه رو داد رو توجه نکرده بودم...درسته...دین یه جورایی مسیح بود...آره
خب این که فیلم بعد از مرگ دین تموم شده خودش نکته مثبتیه! چون توی کتاب بیش از صد صفحه ادامه داشت ... ول نمی کرد!
جمع اضداد می کنید شما
بله فیلم هم هست
سریال کره ای هم هست!
خواهش می کنم
اگر کتابی را هم نخوانده باشید بعد از خواندن مطلب یک هوپ هم کفایت می کند!
ممنون

رها چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:57 ب.ظ http://freevar1.persianblog.ir

آهان یادم رفت این رو بنویسم. از نگاه یه زن و با توجه به زمان کتاب میشود حتی بهش نمره عالی داد. یعنی کتابیه که من دوستش داشتم و خب حتما الان هم دارم. میدونید الان خیلی عادی شده زنهای جسور که خارح از عرف کاری میکنند ولی تصور کنید دهه هفتاد چنین سریالی بیاد رو کار، یا کتابش چاپ یشه.. کافیه زنهای متاهل رو در حین خوندن کتاب یا دیدن فیلم ببینید اونوقت میفهمید چقدر یواشی اه میکشند و شاید دلشون میخواست مگی باشند یا میدونستند اگر انتخابشون رو میکردن زندگیشان اینی نبود که الان هست و مثل فی و مگی میشد.

خلاصه از این زاویه نگاه کنید کتاب قابل تاملی بود.
پدر رالف هم ننوشتم چرا از یه جایی به بعد بدم آمد.. خب دلیلش واضحه دیگه... مثل همه مذهبی های دورو! هم خر مویخوان هم خرما..

خیلی خوبه که هنوزم دوسش دارید...
با کامنت شما و ناهید و چند دوست دیگه باید بگم که شاید یه کم تند رفتم! البته تند هم نرفتم!! گفتم بیست سال قبل می خوندم بهتر بود... هنوزم همین اعتقاد رو دارم!!!
ولی این زاویه اش را البته من چشمام رو عمل کردم فعلن نمی تونم نگاه کنم
بوی تهاجم فرهنگی می دهد! پس فردا جلوش رو میگیرن ازچشم ما می بینن دوستان

فرزانه پنج‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:07 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
من کتاب را نخوانده ام با توصیف شما دیگر هم نخواهم خواند اما مرغان شاخسار طرب برای همچین کتاب واقعاً اسم مسخره ای به نظر می آید . مترجم با خودش چه فکری کرده آخر پرنده خارزار کجا شاخسار طرب کجا ؟ 7 بار ترجمه ؟؟

سلام
البته قصدم زدن پنبه کتاب نبود...گفتم در جوانی خوانده شود بهتر است و خب ...خانم ها هم که همیشه ...
در مورد اسم کتاب چون اسم پرنده خاصی است که در فارسی سابقه ای ندارد و برگرفته از یک افسانه است خب کمی سلیقه ای است... شاید آن مترجمی که اسم را گذاشته "مگی" باصطلاح خیال همه را راحت کرده است!!!
اولی در مجموع بیش از 15 چاپ و سومی 9 چاپ و پنجمی 4 چاپ داشته اند....
خداییش خوب در همه زمینه ها منابع را هدر می دهیم... نزدیک 700 کتاب از لیست 1001 کتاب ترجمه نشده است...این لیست یک مثال است که نشان می دهد کجاییم...اونوقت یک کتاب در عرض 20 سال 7 بار ترجمه می شود

ماهی یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:59 ب.ظ http://binoo.persianblog.ir

سلام، وقتی نوشتین که کتاب بعدی پرنده‌خارزارست تقریبا مطمئن بودم که نتیجه همین میشه که نوشتین، من هم این کتاب رو در نوجوانی خوندم و مثل شما و بقیه معتقدم که به همان زمان تعلق داره اما خاطره خوبی‌ست از کتاب خوانی‌های اون دوران چون توصیف‌های زیاد از حد کتاب در مورد مگی باعث می‌شد که موقع خوندن بتونم صورتش رو تصور کنم و حتی رشد و بلوغش رو هم ببینم در اون دوران بدون تصویر این کتاب و خیلی کتاب‌های توصیفی دیگه مثل دیدن یک فیلم طولانی بود. فکر نمی‌کنم نوجوان‌های این روزها هم از این نوع کتاب‌ها استقبال کنند.

سلام
این نکته آخری خیلی مهمه: "فکر نمی‌کنم نوجوان‌های این روزها هم از این نوع کتاب‌ها استقبال کنند." نمی دونم وضع نوجوان های امروزی چی جوریه ولی حدس می زنم با وجود رقیبان قدری چون فیلم و کارتون و بازی های رایانه ای کتاب فرصت زیادی برای عرض اندام نداره...
اما فکر کنم منم زیادی دیگه آخ و اوخ کردم توی این پست
پیری است دیگر...
ممنون

آنا دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:21 ب.ظ http://www.royayetafavot.blogfa.com

یادمه کتاب من جلد سبز بود و ترجمه غبرایی پشتش نوشته بود دوره دوجلدی ۵۵۰ تومان و من فکر کرده بودم باید ۱۱۰۰ تومن بدم بخرمش با هر جون کندنی بود ۱۱۰۰ دادم و وقتی کتاب فروش عزیزم که حالا سالهاست به رحمت خدا رفته بهم ۵۵۰ برگردوند لذت زایدالوصفی بردم ..... چند بار هم خوندم کتابو ببین ما تو ۱۲ سالگی رمان میخوندیم ریز ریز ۱۰۰۰ ص الان اینا رو ببین ...... نه عزیز من ایران این جوریه برو اروپا ببین چه جوری جوونا و نوجوونا کتاب می خونن

سلام
کتاب من هم جلدش سبز است و هر دو جلد در یک جلد است و قطور... یادشان به خیر...الان همه رفته اند در کار برچسب زدن روی قیمت ها و سیاه نمودن آنها!!!
ایشالا قسمت بشود و بطلبد ما را و برویم از نزدیک ببینیم!

زنبور پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 06:43 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

سلام
کتاب رو خیلی با علاقه خونده بودم چون داستانش برام جذاب بود و هدیه هم بود. به نظرم کتاب خیلی خوبی آمد از داستانهای پیش آمده برای مگی و خانواده و اون عشق آتشین لذت بردم. برداشت شما برام جالب بود و قابل تامل. شاید اگر تنبلی اجازه بده مطلبی راجع بهش بنویسم

سلام
اگر تنبلی اجازه داد حتمن خبر بدهید ... لذت خواهم برد رفیق.
و کنجکاو...
ممنون

mehrdad bazyari شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 06:55 ق.ظ

حسین جان سلام
مدتی بود که دنبال فرصت می گشتم باهات تماس بگیرم. می بینم خوندن رو کماکان ادامه می دی.موفق باشی. اگه تونستی یه تماسی با ایمیل من بگیر تا در تماس باشیم. ادرس ایمیل من رو از تکبیری بگیر.
بازیاری.

سلام
ایمیل زدم مهندس جان...نرسیده؟؟ قسمتهای مختلف ایمیل را چک کنید شاید جای دیگر رفته است... اگر نرسیده یک اطلاع کوچک بدهید.
خیلی مخلصیم قربان

غزل دوشنبه 25 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:42 ب.ظ

سلام اسم نوشتتون رو نمیشد نقد گذاشت بهتر است درمورد نقدنویسی بیشتر مطالعه کنید و اینکه کاملا با نظرتون مخالفم این کتاب بیشتر از آنچه شما برداشت کردید حرف برای گفتن داشت.

سلام
فکر نکنم جایی مدعی شده باشم که نقد می نویسم! اتفاقن بیشتر وقتهایی که مخاطبان اسم این نوشته ها را نقد گذاشته اند براشون توضیح دادم که این اسمش نقد نیست...نوشته های من برداشت های من از کتابهایی که می خوانم هست...همین.
با توجه به تفاوت های آدمیان و فضای بیرون و درونشان میزان برداشت ها کاملن متفاوت خواهد بود.
ممنون از ابراز نظرتون

علی رضا همتی جمعه 20 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 09:40 ق.ظ http://www.dopram.blogfa.com

سلام
مطلب شما را با ذکر منبع در وبلاگم نقل کرده ام؛ در صورتی که مخالفتی دارید اطلاع دهید تا حذف نمایم.
www.dopram.persianblog.ir

سلام
با ذکر منبع مخالفتی ندارم. مرسی.
ولی به آدرس آمدم مطلب را نیافتم!!

علی رضا همتی سه‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 09:05 ق.ظ http://www.dopram.blogfa.com

سلام
مطلب شما را در کانال تلگرامم با ذکر منبع نقل کرده ام؛ در صورتی که مخالفتی دارید اطلاع دهید تا حذف نمایم.
https://telegram.me/joinchat/BmnriTvXOqBhH1jy66Kvvg

سلام
نه... مخالفتی ندارم... ممنون که اطلاع دادید
امیدوارم که خوانندگان استفاده کنند.

به توچه دوشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 11:14 ب.ظ

اما من ازش خوشم اومده
شما حوصله ی خوندن این رمان های پر طول ودراز رو ندارید چرا نویسنده و داستان رو زیر سوال می برید
بعد با این همه حرف هایی که پشت کتاب زدین میاین میگین چرا نو جوون هاکتاب نمی خونن





شما خوشتون نیومده چرا کتاب رو کلا بد جلوه میدید که همون کسایی که می خوان بخونن هم دیگ زده بشن

سلام
خیلی عصبانی هستید رفیق
اتفاقن من با خواندن این کتاب در زیر 20 سالگی (طبیعتن این سن حدودی است) مشکلی ندارم همونطور که در خود متن هم نوشته ام... اما توقع ندارید که نظرم رو در مورد یک کتاب سانسور کنم!؟ (کاش مواردی که من بد جلوه داده‌ام را با استناد به کتاب مطرح می‌کردید و با استدلال رد می‌نمودید)
دوست من اگر دقت کنید همه کودکان و نوجوانان در مقطعی خواندن کتاب را دوست دارند، شنیدن قصه را همه دوست دارند...آیا به این فکر کردید که چرا این اشتیاق در آنها کم‌کم خشک می‌شود؟ یکی از دلایل آن خواندن کتابهایی است که متناسب با شرایط سنی نیست، یا خواندن کتابهایی است که "خواندن" را برای آنها بیهوده جلوه می‌دهد... البته در میان دلایل سهم اینها ممکن است ناچیز باشد ولی خب دوست عزیز اگر زورمان به دلایل بزرگتر نمی‌رسد دلایل کوچکتر را هم نباید رها نمود.
از این‌که کتاب را خوانده‌اید و لذت برده‌اید خوشحالم و امیدوارم از تداوم کتابخوانی لذت ببرید.
ضمناً مطالب همین وبلاگ شاهدیست بر این مدعا که من از طول‌و درازی داستان هیچگاه فراری نبوده‌ام... چون از نگاه من کتاب‌خواندن رسیدن به انتهای کتاب نیست بلکه همان کتاب خواندن است...

آوا چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 09:45 ب.ظ

سلام ببخشید که رفتارم کمی با ناراحتی بود
حرف شما درسته

من خودم ۱۲ سالمه و دخترم و توی قسمتی که پدی و استو میمیرن کلی گریه کدم مخصوصا زمانی که فرانک فرار کرد

موضوع اصلی حرف من بی احترامی به شما نبود و من فقط انتقاد بود


شاید من موضوع رو اشتباه فهمیدم به هر حال معذرت می خوام



اما من فکر میکنم که موضوع کتاب بیشتر برای نوجوون ها جذابیت داره
ولی تقصیر نویسنده بوده که کلی کتاب رو کش داده
ینی میتونست با ۵۰۰ صفحه هم حلش کنه ولی خب ...



واقعا معذرت می خوام

سلام آوا جان
لذت بردم از اینکه در 12 سالگی کتابهایی این‌چنینی می‌خوانید خوشحالم و مطمئنم که روزی خواهی توانست شاهکارهای ادبیات را یکی‌یکی بخوانی و لذت ببری
نه... من هم احساس بی‌احترامی نکردم و نیازی به معذرت‌خواهی نیست ولیکن کار شما نشانه‌ی بزرگی شماست...
خوشحال خواهم شد که گاهی به اینجا سر بزنی و از کتابهایی که می‌خوانی برایم بنویسی.
شاد و سلامت باشی

فرشته دوشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 09:49 ب.ظ

سلام.حدود یک هفته اس که درحال خوندن کتاب پرنده های خارزارهستم.خوندنش رو به کسایی که ذهن بازی برای تصویرسازی دارن توصیه میکنم. رمان فوق العادس. روایت زندگی یه دختربچه تا بزرگسالی و تبعات فقر

سلام
امیدوارم حسابی از مطالعه کتاب لذت ببرید.
ممنون از کامنت‌تان
کتاب‌خوانی تان مستدام باد

مهشید پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 08:18 ب.ظ

الآن اون قسمت کتابم که کشیشه وصیتنامه دوم رو نشون دفتردار داد و نمیدونم چرا نمیتونم ادامه بدم! منم از مردک بدم میاد بشدت!
اشکال نداره یکم لو بدین آخر داستان کشیشه چی میشه؟ جذی جدی نمیخوام ادامه ش بدم. این از میل یه کشیش به یه بچه!!! اونم ازمیل یه پیرزن به یه مرد جوون!!!
فکر نمی کنم کتاب مناسبی باشه.
بهرحال میگین کشیشه چی شد؟

سلام
مهشیدجان اگر بگویم آخرش اصلاً به یادم نمی‌آید باورتان می‌شود!؟
نه!؟؟
باور کن! فقط یادمه که ارتقا پیدا کرد و رفت بالا بالاها و بعد یک زمانی آمد به اون شهر و ...
تازه اینها رو هم نمی‌دونم درست یادمه یا نه!!
اگر طاقت سرک کشیدن به انتهای کتاب را ندارید (که بسیار خصوصیت پسندیده‌ایست) باید صبر کنید تا بروم ببینم. اگر امشب یادم بماند حتماً نگاه خواهم کرد.
راستی فیلمش هم هست که طبعاً زود تمام می‌شود و خلاص! شنیده‌ام وفادار به متن هم بوده این فیلم...

مهشید سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 08:44 ب.ظ

آمد به اون شهر و کارای بد کرد، نه؟
من از اونایی نیستم که با چند نفر از یه گروه، کل کروهو به یه چشم ببینم، ولی در حیرتم چرا تو بیشتر زمانها و فیلمایی که ذیدم، کشیشها علاقه خاصی به بچه ها داشتن!!! نه از اون علاقهها که از معصومیت و روح پاک اونا سرچشمه می گیره ها!
شاید بهتر باشه فیلمه رو ببینم زودتر خلاص شم. و درمورد موهاش هم، شاید مشکل از مترجمه بوده. اینهمه حرف زدن از موهاش رو نمی گما، این اختلاف رنگ مو رو که تذکر دادیم گفتم. اخه تو انگلیسی از معنی یه رنگ ممکنه چند تا رنگ دربیاد! خودم یه کلمه انگلیسی تازگیها دیده بودم که تو دیکشنری اینا معنیش میشد: قهوه ای مایل به زرد، و دارای رنگدانه های سبز یا خاکستری، سبز و قهوه ای، فندقی
حالا جواب درست را از میان گزینه ها پیدا کنید

سلام
فکر نکنم در برگشت کار بدی کرد! پیش خودم گفتم شما سوالی را پرسیدید و رفتید و...! آخه معمولاً همینطوره! و راستش یادم رفت نگاه کنم
در مورد اون قضیه علاقه به معصومیت و اینها با شما موافقم... در موارد زیادی در کتاب‌ها از این علایق (مثبت و منفی) دیده‌ام... این اواخر مثبتش را در نامِ گلِ سرخ اومبرتو اکو دیدم و منفی‌اش را در میدانِ ایتالیا آنتونیو تابوکی که در این دومی یک محصل یا طلبه دینی قبل از اینکه کشیش بشود چنین علاقه‌ای را نشان داد و شکم آن نوجوان بالا آمد و نهایتاً ختم به خیر نشد... کلاً کشیش‌ها هم مثل ما هستند: آدم!
توضیحات‌تان در مورد رنگ مو درست و به‌جا و فنی است. احتمال دارد نویسنده از دو کلمه مترادف استفاده کرده که در ترجمه این‌طور شده است. مرسی
حالا واقعن بروم آخر کتاب را ببینم!؟

مهشید جمعه 14 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 03:05 ب.ظ

نه خودتونو به زحمت نندازید

مرسی... البته زحمتی نخواهد بود!

مهشید جمعه 14 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 03:06 ب.ظ

نه انقدرام ضروری نبود

اما به مجرد اینکه احساس کردید لازم است... بگویید... حتماً نگاه خواهم کرد.

آوا چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 10:35 ق.ظ

ولی من آخرش نفهمیدم شما از کتاب تعریف می کنید یا انتقاد !!
به نظر من کتاب تنها مشکلی که داشت این بود که با اینکه ۷۵۰ صفحه داشت اما ته کتاب مثل رمان های باز بود که باید خودت بقیشو حدس بزنی!!!
آخرش با جاستین تموم شد وما نفهمیدیم بقیه ی اعضای خانواده چشون شد ؟

من فکر میکردم آخرش فی بخاطر سن زیاد بمیره و فرانک هم خودکشی کنه

ببخشید من کلا آدم خشنی ام !!!


وای به هر حال کتاب یه نقص داشت
توی وصیت نامه ی مری کارسن نوشته بود تا زمانی که نوه ها و نتیجه های پدی زنده ان اونا میتونن تو دروویدا باشن
اما به غیر از مگی هیچ کدوم ازدواج نکردن تا بچه دار شن
بچه های مگی هم هیچ وقت ازدواج نکردن !!!!
خب در این صورت نثل کلیری ها ادامه پیدا نمیکنه و کلا منقرض میشن

ولی به نظرم این کتاب به پای رمان « سقوط یک فرشته» نمی رسه !

سلام
این‌که مخاطب در این فقره متوجه نشود که من انتقاد کرده‌ام یا تعریف البته خودش هنری است! اما یک توضیح لازم است که بدهم... یک کتاب ممکن است برای من جالب باشد...جالبی و جذابی یک کتاب برای من دلیل بر این نیست که برای دوستم هم چنین باشد...عکسش هم صادق است... حتا می‌توان گفت کتابی که الان برایم جذابیت دارد شاید بیست سال قبل برایم حوصله‌سربر بوده و بالعکس... لذا من آن سالها (زمانی که این مطلب را می‌نوشتم) بیشتر سعی می‌کردم در خود مطلب هم به نقاط قوت و هم به نقاط ضعف بپردازم تا مخاطب خودش در نهایت انتخاب کند. الان کمی متفاوت شده است...نمره می‌دهم!... و در کامنت‌ها صراحتاً نظر خودم را می‌نویسم. در کامنت‌های این پست هم به گمانم نظرم را نوشته‌ام. در کل این کتاب کتاب خوبی است برای شروع رمان‌خوانی...برای دوران نوجوانی و آغاز جوانی...
من باید یک لینک می‌دادم در مطلب به نوشته‌ای که در مورد این کتاب دو سه روز بعد نوشتم. عموماً آن مطلب خوانده نمی‌شود و طبیعی هم هست. البته اگر روی پرنده خارزار در برچسب‌های زیر مطلب کلیک کنید آن را خواهید یافت ولی لینکش را هم باید می‌گذاشتم:
http://hosseinkarlos.blogsky.com/1392/06/08/post-419
این مطلب را بخوانید حتماً ...به گمانم برای شما و دوستانی که تازه کتاب را خوانده‌اند جالب باشد. آنجا خواهید فهمید نظرتان به نظر من نزدیک است و هر دو آدم‌های خشنی هستیم!!

آوا یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 11:22 ق.ظ

ممنون

خواهش می‌کنم

مهرنوش شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 11:12 ق.ظ

سلام. فیلمشو از کجا تهیه کنم؟

سلام
سوال سختی است
عبارت زیر را جستجو کنید ...به گمانم خواهید یافت:
the thorn birds movie free download

مهرنوش سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 10:47 ق.ظ

ممنونم. منتها خیلی سرچ کردم . گفتم شاید شما بدونید. بازم ممنون

آه
اگر از طریق جستجو یافت نشد دیگر منبعی را سراغ ندارم

هستی سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 04:53 ق.ظ

به نظر من که شخصیت ها کاملا بی نقص و دقیق پرداخته شده. بود و بسیار باور پذیر بود ،بعضی از نظرات واقعا عجیبن مثلا هوسباز بودن کشیش،دقیقا نویسنده توضیح داده بود از زبان کاردینال که زنهای زیبای زیادی سرراه اون قرار داده بی اونکه متوجه باشه تحت نظره اما توجه نکرده،و اینکه رالف عاشق چیه مگی شده مسلما اون چیز فقط موی مگی نیست،بین یک عالم زن ریا کار و هوسباز اطراف رالف مگی آیینه معصومیت و صبر و سادگیه ،و در کنارش زیبایی منحصر به فردی داره و با این همه عجیب نیست که مرد باهوشی مثل رالف قدر و قیمت چنین گوهری رو بفهمه،و هم آغوشی وقتی روح دو طرف برای هم عریان شده ابدا معنای هوسبازی نمیده بلکه یک واکنش کاملا طبیعی و تکمیل کننده هست...حرف زیاد هست اما فقط توصیه من این هست که اتفاقا این کتاب رو در نوجوونی نخونید چون باعث چنین برداشتهای سطحی ای میشه،از نظر من کتاب ابدا کشدار نیست و توصیفات اونقدر دلنشینه که تمام مناظر و اتفاقات مثل پرده سینما پیش چشمهات نقش میبنده...

سلام
سلایق تفاوت‌های زیادی دارد و این تفاوت زیباست... فقط تصور کنید که سلیقه همه یکی بود! واقعاً دنیای غیرقابل تحملی می‌شد.
الان که بعد از چند سال مطلبم را می‌خوانم حس می‌کنم که باید بیشتر دقت می‌کردم که نظرم جنبه‌ی عام نگیرد. یعنی اینکه مثلاً خیلی‌ها هم ممکنه در سنین بالاتر کتاب را بخوانند و لذت ببرند و مواردی این‌چنین...
این کتاب در سایت گودریدز 244173 رای‌دهنده داشته است که طبیعتاً آمار بالایی است و نمره آن هم 4.2 شده است. در آمازون هم با 800 رای نمره‌ای حدود 4.7 کسب کرده است که هر دو نمره به نظرم منطقی است چون کتاب واقعاً متناسب با سلیقه عامه کتابخوانان است و این در مطالبی که در این سایت‌ها نوشته‌اند نمود دارد.
اما با همه این احوال من هنوز بر باور خودم هستم که مثلاً شخصیت‌ها عموماً پرداخت خوبی ندارند و هنوز بر باور خودم هستم که مثلاً شخصیت لوک در داستان زار می‌زد و در نهایت هم رها شد...(لینکی که چند کامنت بالاتر گذاشته‌ام را ببینید ) و مواردی از این دست...
البته با حرف شما در زمینه مشروعیت یک رابطه و عشق موافقم و این هوسبازی نیست.
از اینکه از کتاب لذت برده‌اید و این لذت می‌تواند شما را به خواندن کتابهای دیگر سوق دهد خوشحالم.
موفق باشید

هستی جمعه 11 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 04:22 ق.ظ

ممنون که وقت گذاشتید،من هم برای شما آرزوی موفقیت دارم:

خواهش می‌کنم. خیلی لطف کردید و نظراتتون را با من به اشتراک گذاشتید.
امیدوارم در صفحات دیگر نیز نظرات شما را ببینم

افرا چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 04:32 ب.ظ

من اینبار که متن شما رو دوباره خوندم متوجه منظور شما شدم.الان هم کاملا با حرف هاتون موافقم!اصلا دلیلی نداشت مگی بخواد با کسی که 16 سال ازش بزرگتره و کشیشه عشق بازی کنه یا ....بعد هم شکست عشقی بخوره !!تازه وقتی اول داستان 100صفحه راجع به کودکی مگی حرف زده خواننده فکر میکنه داستان اصن ربطی به مگی و خونووادش داره!!!امان از اینکه ازون داستاناس که همش این میمره اون زنده میشه و....تازه این کتاب فقط تبعیض زن و مرده !!و چون نویسنده زن بوده نشسته و بدون این که فکر کنه ممکنه کتابشو 4 تا مرد بخونن هر چی مسایل زنونه بوده رو نوشته !!!!نمی خوام منظورمو صریح و واضح بگم اگه خودتون به صفحات:179-180-181-182-183-184-185-186-187-188-189-190 مراجعه کنین می فهمین !!!!با حرف اوا جون هم موافقم .منم کتاب سقوط یک فرشته رو خوندم !!!!این پرنده های خارزار به گرد پاش هم نمی رسه !!!وقت کردین حتما بخونید .ممنون از شما

سلام
اگر کتاب دم دستم بود حتمن به صفحات مورد اشاره نگاه می کردم. اما نوشتن در مورد مسائل زنان نقطه ضعف این کار نیست.
ضمنن گاه پیش می آید که آدم عاشق یک مرد یا زنی بشود که بیشتر از 16 سال هم تفاوت سنی داشته باشد....این هم نقطه ضعف محسوب نمی شود. همه اینها با پرداخت مناسب و با طرح مناسب می تواند نقاط قوت یک داستان باشد.
موفق باشید

افرا شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 12:07 ب.ظ

بله حرف شما کاملا درسته منهم با موضوع کلی کتاب مشکلی ندارم مشکل من اینه که یه موافعی موضوع داستان کلا عوض میشد و بقول معروف می زد اون کانال !
در کل داستان بد نبود اما بعضی جاها واقعا نویسنده خیلی ببخشید چرت و پرت می گفت !!!!اگر همه ی این حرف های بیمعنی و بیمصرف رو از کتاب حدف کنیم کتاب از 750 صفحه میشه 700 صفحه !! چون اصلا معنی نداره 20 صفحه راجع به موهای مگی بنویسه یا 30 صفحه راجع به مزخرفات دیگه !!!!بهتر نبود به جای این به داستان اصلی میچسبید ؟ من نویسنده یا رمان نویس نیستم اما دیگه ان قدری میدونم که بعضی حرف هارو نباید وسط کتاب زد . به هر حال حال بازهم از ما ممنونم که اجازه دادید حرف دلمو بزنم . ممنون از شما .

برای زدن حرف دل در این مکان نیاز به اجازه نیست.
موفق باشید رفیق

آبانسا یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 07:13 ب.ظ

رمان زیباییست. اما بقول افرا جان نبایدخیلی از حرف هارا در کتابی که همه میخونن نوشت. این کتاب چندین بار ترجمه و چاپ شده پس قطعا خیلی زیبا بوده . تازه یک سریال هم براش ساختن!احتمالا کالین مکالو به خوابش چنین چیزیئو میدید!اما با این وجود در لیست 100 رمان برتر جهان اسمی از این رمان نیست و این هم دلیلش همون چیزهایی هست که افرا جان گفت:حرف زدن درباره ی چیز هایی که ربطی به داستان نداره و شاید هم باز گزاشتن قسمت هایی از داستان.البته حرف شما هم متینه که میگید اینها نقص کتاب نیست.اگر نقص نیست پس نقطه ی قوتش هم نیست . من نمی گم که این رمان حتما باید در لیست 100 رمان برتر باشه،بلکه میگم میتونست جزِء انها باشه .ممنون از وب عالیتون

سلام
ضمن تشکر از افراجان و آواجان و شما آبانساجان
به هیج وجه نمی‌توانست جزء لیست 100 رمان قرار بگیرد! حتا با اصلاح

آبانسا سه‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 02:51 ب.ظ

اونکه بعله!!!!خیلی رمانهای بهتر از این هستن!ولی شاید شاید شاید یه شانسی براش پیدا شهمن چند تا چیزو تواین رمن نفهمیدم اصلا چرا نوشته شد !:اینکه چرا مگی میترسیدجاستین بفهمه دین بچه ی رالفه ؟؟؟چطور دین مینتونست پسر رالف باشه در حالی مگی با رالف ازدواج نکرده بود؟؟؟و چرا نویسنده هی به بچه های پدی و فی اضافه کرده و بعد وسط داستان همه به زور ازبین برده؟؟؟؟البته اینارو باید نویسنده جواب بده ولی خب من به جز شما کس دیگه ای رو پیدا نکردم !!!ممنون

سلام
البته من الان با توجه به گذشت زمان نمی توانم پاسخگو باشم! اما یکی از سوالات رو که می توانم جواب بدهم انتخاب می کنم ! بله ، بدون ازدواج هم می توان صاحب فرزند شد لذا بدون ازدواج مگی و رالف هم می توان متصور شد که دین فرزند این دو باشد...گاهی لک لک ها زحمت این کار را می کشند

آبانسا یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 01:24 ب.ظ

وا ؟؟؟؟؟مگه میشه بدون ازدواج هم بچه دار شد ؟جل الخالق!!!احتمالا همون لک لکه این زحمتو کشیده

بله کاملاً امکان‌پذیر است.
در واقع فرایندی که منجر به تولد بچه می‌شود مستقل از پروسه ازدواج است! گرچه عموماً این فرایند پس از انجام مراسم ازدواج رخ می داد لیکن از لحاظ علمی قابل اثبات است که در صورت انجام این فرایند (قبل از ازدواج یا بدون ثبت ازدواج و...) امکان تولید بچه میسر می‌باشد طبعاً مشکلات گرفتن شناسنامه و مدارک مربوطه مشکلاتی بروکراتیک است که نمی‌تواند اصل "به دنیا آمدن بچه" را زیر سوال ببرد.

شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 09:00 ق.ظ

وای که چه کتاب مزخرفی...یه حرف درست نمیشه از توش پیدا کرد....من نمی فهمم این نویسنده احمق چرا اینهمه چرت پرت وسط کتاب نوشته....فصل دومش که پیگه واقعا فقط رمانتیک بازی و عشق بازیو اینا بود فصل اولم که همش از بدبختیو اینا.....به نظر من خوندن این کتاب توهین به زن و مرده!!!! شرم آوره!!

سلام
طیف کامنتهایی که در مورد این کتاب دریافت کرده‌ام خیلی برایم جالب است.
واقعاْ جالب است.
به واقع ما می‌توانیم سلیقه های متفاوت را براساس چنین کتابهایی متمایز کنیم و بر همین پایه کتابهای بعدی را توصیه کنیم.
گمانم مطلب کراوات قرمز را باید بخوانید:
http://hosseinkarlos.blogsky.com/1392/06/08/post-419

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد