میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

تعطیلات خود را چگونه گذراندید!؟

داستان همیشگی!

چند روز قبل از عید برنامه‌ی کمال‌گرایانه‌ای برای عید چیدم. فلان روز حرکت می‌کنیم و از فلان مسیر می‌رویم و از فلان نقاط دیدن می‌کنیم و از فلان مسیر بازمی‌گردیم... قبل از خواب، و قبل از بیدار شدن بچه‌ها، مادام بوآری و سپس صخره برایتون را می‌خوانم!! تقریباً در چنین حال و هوایی عرفانی بودم و دیدنی‌های خوزستان را سبک سنگین می‌کردم و با توجه به اطلاعاتی که جمع‌آوری کرده بودم، لیست خودم را کم و زیاد می‌کردم.

فرار کن خرگوش! تسلی ناپذیر! بازمانده روز!

همه‌چیز دست به دست هم داد تا برنامه حدود یک هفته به تاخیر بیفتد و جمعی نیز همراه ما شوند تا از مزایای تورلیدری ما بهره‌مند گردند! من از جمع گریزان نیستم اما  وقتی تعداد بالا می‌رود حتماً در جمع کسی پیدا می‌شود که بخواهد تا بعد از نصفه‌شب فلان برنامه تلویزیونی را ببیند و حتماً کسی پیدا می‌شود که عادت دارد تا لنگ ظهر بخوابد و حتماً کسی پیدا می‌شود که عادت‌های غذایی کاملاً متفاوتی دارد. به همین سادگی، اکثر زمان‌های طلایی به فنا می‌رود!

ترجیح می‌دهم که نه! مگر آنکه!

انگلیسی‌ها ظاهراً یک ضرب‌المثل دارند بدین مضمون که وقتی با چندتا نره‌غول توی یک اتاق زندانی شده‌ای تلاش کن تا حالش را ببری! طبیعتاً من به این کافران! چندان اعتمادی ندارم ولی خب... تلاشم را کردم... و اتفاقاً این یک بار حرف آنها درست درآمد!! و به‌ضرس قاطع اگر جستجو کنیم خواهیم دید ریشه‌های این ضرب‌المثل حتماً به سرزمین ما می‌رسد ولی خب؛ چون ما از این سخنان نغز زیاد داریم این را هم واگذار می‌کنیم به ایشان تا دلشان خوش باشد. چنین مردم سخاوتمندی هستیم ما.

 ..........

پ ن 1: مواردی که به رنگ آبی در اینجا و ادامه مطلب آمده، همگی عناوین رمان است.


 

جان کلام!

اگر بخواهم شمال خوزستان را با چند کلمه توصیف کنم این کلمات به ذهنم می‌رسد: آب، سبز، سد، تاریخ. بدون شک در میان آنها آب حرف اول را می‌زند.


زنگها برای که به صدا در می‌آید!

اگر کلاهتان در آب افتاد حتماً گریه نکنید! چون ممکن است پدر یا اطرافیان شما نتوانند گریه‌های شما را تحمل کنند... میله‌ای را دیدم که چهار قدم بیشتر داخل "دز" نشده بود که آب تا شکمش بالا آمد... نکنید این‌کارها را! به همین سادگی سفر بی‌بازگشت نوشته می‌شود!


خواب عموجان!

دزفول خیلی زیبا بود. فقط کاش چندتن از هموطنان دزفولی خواب می‌دیدند که در محل مقبره یعقوب لیث یک امامزاده مدفون است... بلکه از این‌طریق یک رسیدگی‌ای به این مقبره می‌شد.


قهرمانان و گورها!

شوشتر و شوش و اینشوشیناک! خوشبختانه فرصتی پیش آمد که ندیده از دنیا نرویم. با دیدن سازه‌های آبی شوشتر شگفت‌زده شدم... چی‌ شد که اینجوری شدیم!؟



جاده‌!

یکی از محاسن مسافرت جمعی این بود که مسیر برگشت‌مان عوض شد و تجربه رانندگی در جاده ای نصیبم شد که چه‌بسا هیچ گاه نصیبم نمی‌شد. جاده‌ی مسجد‌سلیمان به شهرکرد آن‌چنان که محلی‌ها می‌گفتند سه چهار ساعته نبود!... دوازده ساعت در این جاده‌ی چهارفصل بودم! چهار ساعتش را می‌گذارم به حساب شگفت‌زدگی‌ها و توقف‌های پیاپی خودم؛ انصافاً کمتر از 8 ساعت نیست و اصولاً به کار کسی می‌آید که می‌خواهد با آب‌های بهاری، امپراتوری خورشید، وردی که بره‌ها می‌خوانندبهشت و زمستان سخت، عشقبازی کند. کاش می‌شمردم که چند قله را با ماشین فتح کردیم! به گمانم این جاده یکی از مرتفع‌ترین جاده‌های ایران است.

نظرات 17 + ارسال نظر
درخت ابدی دوشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 07:52 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام
خوزستان از جاهاییه که دو ساله دارم بهش فکر می‌کنم و هنوز بعد از چند دهه زادگاهم دزفول رو ندیدم. استانی دیدنی و دردناک باید باشه.
ارتباط موضوعات و اماکن با عناوین داستان‌ها جالب بود.
این جاده رو یادم می‌مونه.
امیدوارم این خط سیر رو ادامه بدی و بری به سمت جنوب شرقی که عالیه.
همیشه به سفر و خوش باشی.

سلام
ای وای... دزفول... زادگاه... درخت‌جان آب دستته بذار زمین و دزفول را دریاب
تصویری که من از دزفول در ذهنم داشتم جایی بود که صدام هر روز موشک زده اونجا و قاعدتاً باید در صورت بازسازی جای بی‌قواره‌ای باشد. اما بخشی از بافت قدیمیش حفظ شده و دیدنیه... رودخانه دز معرکه است... دزفول آب و هوای کاملاً متفاوتی با آنچه در ذهنم بود داشت...شمال منهای شرجیش!... وقت داشته باشی و تفرجگاه های حومه‌اش را سیر کنی که دیگه نور علی نوره...
امیدوارم بخش‌هایی از اون جاده بکر باقی بماند! البته خوشبختانه دوری راه فاکتوری است که می‌توان به آن امید داشت. قسمتی از اون جاده به دشت شیمبار معروفه (شیرین بهار) من که نمی‌خواستم از آنجا دل بکنم! یا حتا بخش تاراز یا بعد از اون یکی از سرچشمه‌های کارون و یا عشایر و...
امسال بین این‌ور و اون‌ور، این‌ور رو انتخاب کردم و در اولین فرصت می‌روم اون‌ور
ممنون رفیق

الی دوشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 08:13 ب.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

سلام. سال نو مبرک
خدا آقا پسرها را سلامت و شادمان زیر سایه ی شما حفظ کند
جنوب از اون جاهاست که ما خیلی دوست داریم بریم ولی همیشه حساب راه رو می کنیم . و البته شلوغی های روزهای عید . و البته تر اینکه جنوب بهار زیباتره

سلام
سال نو مبارک
به همچنین اقاپسر شما... همیشه شادی و سلامتی.
اتفاقاً چون اکثراً حساب دوری راه و شلوغی را می‌کنند می‌توان رفت و لذت برد توصیه می‌کنم تا قبل از لو رفتن عکس ماجرا بجنبید که اگر نجنبید و دیگران بجنبند خیلی از لطایف این سفر کمرنگ می‌شود

بندباز سه‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 10:10 ق.ظ http://dbandbaz.blogfa.com/

خوزستان یکی از مناطق عجیب ایرانه که واقعا می ارزه بارها و بارها بری و به نقاط تاریخی ش سرک بکشی! مردمان عجیب و خونگرمی داره که کلا ملاک فاصله و زمان شون کاملا مریخی هست! توی یک سفر پیاده روی به ما گفتند که فلان مسیر یک ساعت بیشتر پیاده طول نمی کشد ما هشت ساعت راه رفتیم!!!... آب نیلگونش خصوصا وقتی روی سد هستی میل شدید شریجه زدن را در تو تحریک می کند اما خوب است که آدم قوه ی عقلش را هنوز دارد... آن جاده پیچ در پیچ را ما پشت نیسان طی کردیم... نمی توانید تصور کنید وقتی که پیاد شدیم چه حالی داشتیم!! آبشار شین بار... مسیر آبشار... بهشت مجسم بود!

سلام
کاملاً می‌ارزد... حتا اگر بازهم مجبور باشم دسته‌جمعی به آنجا بروم از سفر به آن خطه استقبال می‌کنم
نکته‌ای که در مورد فاصله و زمان گفتید بسیار جالب بود چند نوبت مشاهده شد
من انتهای آن جاده هرجور حساب کردم دیدم با پرواز کردن هم نمی‌شود این مسیر را در سه یا سه‌ساعت و نیم طی نمود!
در مورد قوه‌ی عقل هم نمی‌توان زیاد اتکا کرد! من هنوزم وقتی به یاد می‌آورم که چگونه بدون لحظه‌ای فکر وارد دز شدم از حماقت خودم متعجب می‌شوم! بخاطر یک کلاه مجبور شدم یک دست لباس کامل بخرم تا سرما نخورم!! و زیر لب مدام ذکر بگویم تا دزدگیر ماشین بعد از خشک شدن، به کار بیفتد
کاملاً تصور می‌کنم چه حالی داشتید!حال خوب

فرانک سه‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 02:29 ب.ظ

سلام
ما هم امسال بندر عباس رفتیم.من عاشق جنوبم.هم طبیعتش ،هم مردم واقعن خونگرمش.حتا دلم میخواد برم اونجا زندگی کنم.یکی از آرزوهام سفر به خوزستان بوده همیشه ولی نمیدونم چقدر شبیه تصوراتمه.شنیده بودم آثار جنگ هنوز هست.ودیگه به قشنگی سالهای قبلش نیست.
عناوین پاراگراف ها خیلی جالب بود.بنظر من شما میتونید نویسنده خوبی بشید.حداقل از خیلی از نویسنده های وطنی که در حال حاضر مینویسن بهتر.بهش فکر کردین تا حالا؟

سلام
بندرعباس هم در نوع خودش جالبه... ده دوازده سال قبل رفتم... یعنی زمانی که مسافرت رفتنم از الان ضعیف‌تر بود! ولی اگر در ذهنتان از شمال خوزستان تصورات نزدیک به آنجا شکل گرفته است باید بگویم که حتماً مثل من متعجب خواهید شد.
در مورد عناوین هم اول این‌جوری نبود وسط کار و زمانی که به عنوان یکی از پاراگراف‌ها فکر می‌کردم عنوان یکی از کتاب‌ها به ذهنم رسید و خب... برگشتم و از اول همین خط را پیش گرفتم.
در مورد نوشتن البته نظر لطف شماست، اگر بگویم به آن موضوع فکر نکردم دروغ گفتم ولی خوشبختانه فقط فکر کردم! تازه آن هم شوخی‌شوخی فکر کردم! نوشتن، فاکتورهایی لازم دارد که برخی از آنها را در خودم نمی‌بینم.

مژگان سه‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 08:12 ب.ظ http://cinemazendegi.blogsky.com/

سلام
+اینم مثل خیلی از شهرایی هست که من هنوز ندیدم.
+تا حالا با تور مسافرت نرفتم. نمی دونم چه طوری هستش.
+ با گروه دوستامُ با خانوادهُ حتی تنهایی رفتم ولی با تورُ با غریبه ها نه.
همشم تقصیر شمال هست که هم نزدیک هست همم دم دست هستُ مامان بزرگمم اونجا خونه دارهُ تا موقعیت سفرپیش می یادش+ تُندی می ریم شمال ُ جای دیگه نمی ریم.

سلام
من هم تور را تا به حال تجربه نکرده‌ام. به نظر از مسافرت جمعی خانوادگی بهتر باشد... مسافرت هم مثل فوتبال و برخی امور دیگر (مثلاً فیلمسازی!) دموکراسی‌بردار نیست!
ترک کردن شمال با شرایطی که گفتی آسان نیست! ولی برای ترک من گزینه‌هایی همچون لرستان و چهارمحال بختیاری و کهکلویه و شمال خوزستان را پیشنهاد می‌کنم یعنی در واقع زاگرس را...

مدادسیاه چهارشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 12:06 ب.ظ

سلام
رسیدن به خیر.
انگار در این سفر به جنوب خوزستان نرفته ای. من تجربه ی کار و زندگی در آنجا را دارم و همیشه با رضایت از آن یاد می کنم.
استفاده از اسم کتاب ها جالب بود.

سلام اول قصد جنوب را هم داشتم ولی در همان مقطع برنامه‌ریزی متوجه شدم که حتا روی کاغذ هم به آن قسمتها نخواهم رسید...بعداً در عمل دو شهر ایذه و باغ‌ملک هم از برنامه کنار رفت. امیدوارم در آینده یک مسافرت اختصاصی به جنوب خوزستان داشته باشم. خط سیر آن کاملاً در ذهنم روشن است. تعاریف شما در ذهنم بود. ممنون

ماه روشن چهارشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 12:38 ب.ظ

سلام

خدا رو شکر که سفر نوروزی بهتون خوش گذشته . می ارزیده به نخوندن کتابهای منتخب!

نوع نگارش این پست و ابتکاری بودنش جالب بود .

عکسها که برای من باز نشدن، اما میتونم حال و هواشونو حدس بزنم .

من بارها و بارها به شهرهای مختلف استان خوزستان سفر کرده ام( البته سفر کاری) و خیلی جاهاش هست که باید آرزو کنیم مردمانش، با خواب دیدن در باره شون، سبب خیر بشن تا مسئولین محترم دستی به سر و گوششون بکشن!

جریان دزدگیر خیس ماشین چی بوده راستی!؟ مگه با ماشین رفتید توی دز!؟

سلام
مادام بواری مثل آینه دق همه‌جا همراهم بود!
ممنون از لطفتان ولی چه بد شد که هنر عکاسی من را ندیدید!!
در مسافرت‌های کوتاه مثل همین سفر من، معمولاً مسافران به مکان‌های شاخص می‌روند و طبعاً آنجاها بیشتر مورد توجه رسیدگی‌کنندگان است و چنانچه شما به مکان‌های کمتر معروف بروید امکان اینکه با صحنه‌های دلخراش روبرو شوید بیشتر است!
ماشین در یک پارکینگ نزدیک پارک شده بود اما ریموت دزدگیرش داخل جیب من بود!

sophia چهارشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 01:29 ب.ظ

شما هم به کثرت آرامگاههای پیامبران یهودی در حاشیه ی رود دجله و فرات تا غرب ایران توجه کردین؟
این مناطق یهودی نشین بودند. البته در برخی مراجع تاریخی هم خوندم، یهودی مسلک شده اند. شاید هم این سنت ساختن امامزاده و مرقد هم از کیش یهودیان که پیامبر بسیار داشتند در روحیه ی ایرانیان یهودی به جا مانده باشد.

سلام
بله حق با شماست.
طبیعتاً وقتی تعداد پیامبر زیاد باشد و این تعداد را به مناطق متمدنِ آن زمان تقسیم کنیم به هر منطقه‌ای تعداد قابل توجهی خواهد رسید! بین‌النهرین است و محل پیدایش ادیان و تمدن‌ها (حالا قضیه اسارت ایشان و آزادسازی و کوچشان به ایران و حضورشان در حول‌وحوش پایتخت ایران به کنار)... اما این‌که این سنت مقبره‌سازی از آن زاویه وارد دروازه ما شده باشد نیاز به تحقیق دارد و من اطلاع ندارم. به گمانم بیشتر این بناها قدمت‌شان به دوره ایلخانان و صفویان برمی‌گردد و برای ورود به موضوع از آنجا باید آغاز نمود و ریشه‌یابی کرد که هدفشان چه بوده است و از کجا آب خورده!

سمره پنج‌شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 12:07 ق.ظ

سلام
همیشه به سفر

سلام
سلامت باشی

کامشین پنج‌شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 07:27 ق.ظ

میله جان
چقدر خوب که عید را به سفر گذراندید. من که حساب عید ازدستم خارجه. علی الخصوص وقتی این وقت سال می زنه برام برف و یخ از آسمون می باره.
امیدوارم امسال سال خوبی از بابت کتاب خوانی باشه.
دعا کن من هم با رمان خوانی اشتی کنم. از خودم ناامید شده ام.
راستی ماشین نو خریدی؟

سلام
عید امسال ما هم بارش‌های خوبی داشت! نشون به اون نشون که صبح سیزده به در از پنجره خونه بارش برف را نگاه کردیم.
من هم امیدوارم سال خوبی باشد و شما هم آشتی بکنی... قهر چیز خوبی نیست!
بله با ماشین جدید رفتیم ولی خاطرت مطمئن باشد که ماشین قبلی جای دوری نرفته است! یکی از بستگان خرید و قول داد هواشو داشته باشه

مهرداد جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 03:01 ق.ظ

سلام
دوباره نوبهارمون مبارک.
باشد که باقی همشهریان عزیز تهرانی جناب میله, ایشان را الگو قرار داده و زین پس به جنوب کشور جهت سیاحت تشریف فرمایی کنند و جوج هایشان را در آنجا میل بفرمایند. تا فرهنگ سازی ای بشودو ما اهالی شمال هم بویی از بهار بدون ترافیک و گراتی و ازدهام و.. را استنشاق کنیم.
آخر هر چه باشد امسال سال اقدام و عمل است.

سلام
چنین باد...
اگر چنین نشد شما به فکر سفر به جنوب بیافتید (سفر یا فرار!)

استراگون شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 03:45 ب.ظ http://choobalef.blog.ir/

ایول چه انتخاب خوبی برای سفر. به نظرم کلا جنوب برای عید بهتر از شماله و جاهای متنوع زیادی داره مخصوصا جاهایی که آدم‌ها کمتر ممکنه برن و شلوغ بشه. دو سال پیش قسمت جنوبی خوزستان رو رفتم و قسمت شمالیش رو گذاشتم برای یه سفر دیگه (با اینکه از خیلی‌ها شنیده بودم شمالش جذاب‌تره) امسال هم رفتم سمتِ شمالیِ سیستان و بلوچستان که سفر بسیار جذاب و خوبی بود (البته اونجا رو هم می‌گن جنوبش قشنگ‌تره که گذاشتم برای یه سفر دیگه)
همیشه به سفر و کتاب :)

سلام
در عید به هرجایی که برویم بهتر از شمال است! ترافیک و ازدحام کمتر... امیدوارم شمال و مسافرت متعدد به آن و دیدن آثار و نتایج مسافرت‌های اینچنینی سبب شود فرهنگ روبرو شدن با طبیعت کمی ارتقا یابد... در واقع شمال بلاگردان باقی نقاط شود!
در کل مسافرت‌هایت برخلاف توصیه‌های رایج بوده است
امیدوارم سفرهای مورد نظرت عملی گردد. ممنون از آرزوی خوبت.

سحر یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 07:58 ق.ظ

میله ی زرنگی را می بینم که پلیدانه در حال خنثی کردن نقشه های جماعت همراهش است، اما چیزی نمانده در رودخانه غرق شود!!!!

و این چه چیزی را تداعی می کند؟ " خداوندگار مگس ها در پوست شیر"!!!!!!

سلام
واقعاً غرق شدن به همین سادگی است... ولذا چیزی که بیشتر از عناوین و مطالب دیگر تداعی می‌شود این است: گور به گور اثر فاکنر!

محمد یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 01:35 ب.ظ

با سلام و عرض خسته نباشید بنده تازه با وبلاگ شما آشنا شدم و باید بگم شما بی نظرید اینو جدی میگم . بنده تازه تصمیم گرفتم کتاب بخونم تا الانم با کتاب مزرعه حیوانات و کیمیاگر و بوفو کور خوندم میشه چندتا کتاب روان و خوب معرفی کنید. و نظر شما رو راجب جنایات و مکافات و جنگ و صلح چیه چون خریدم جفتشونو ولی جرات ندارم بخونمشون. با تشکر از شما

سلام
ممنون از لطف شما دوست من. تصمیم خوبی گرفته‌اید و طبعن خواندن آن دو اثر سترگ و مهم در اولویت است چون پولش را داده‌اید!! لذا دل به دریا بزنید و مهراسید. این چند کتاب هم به ذهن من رسید برای شما: نوای اسرارآمیز از امانوئل اشمیت ،– زندگی در پیش رو از رومن گاری، – هرگز رهایم مکن از ایشی‌گورو، – اجاق سرد آنجلا از فرانک مک‌کورت ،– در انتظار بربرها از کوتزی

رضا کیانی یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 10:17 ب.ظ

حاجی بذار اسفند امسال با هم بریم... شوما بشو تور لیدر... ما هم میشیم تور وینگ من

سلام
والا از مطلب که پیداست...تا حد ممکن از مسافرت جمعی پرهیز خواهم کرد مگر آنکه مجبور باشم! مجبور!!

رضا کیانی دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 09:41 ب.ظ

راستی یه بابایی نسخه انگلیسی "کشور آخرینها" ی پل استر روبرام از امریکا عیدی اورده
خواستم بگم که دلت بسوزه

سلام
دلم نمی سوزه چون من اگر اون کتاب رو انگلیسی داشتم نمی‌تونستم بخونمش
در واقع سوختنی اگر باشد به‌خاطر ندانستن زبان انگلیسی است

زهره چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 08:26 ب.ظ http://zohrehmahmoudi.blogfa.com/

من چرا این جا کامنت ندارم؟ از دقم؟ که امسال هیچ کجا نرفتم؟ تازه اصلندشم پز ندادم که سالها پیش رفتم خوجستان - تلفظ محلی- و من هم مردم خونگرم اونجا رو دوست داشتم. اما به شرطی که پایان سفر، پایان ارتباط باهاشون باشه وگرنه که خونگرمیشون گاهی خونت رو به جوش میاره - کو این آیکون عصبانی؟_

سلام
واقعاً چرا !؟ مسلماً از دق نیست از کم‌دقتی است
من اگر چیزی برای پز دادن گیرم بیاید درنگ نمی کنم و همینجا به رخ همه دوستان می‌کشم والللا...یه همچین میله‌ای هستیم ما.
من رفقای خوب خوجستانی دارم که از اینجا هم رد می‌شوند...حواستان جمع باشد

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد