میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

ما - یوگنی زامیاتین

«ما» در ابتدای دهه‌ی 1920 نگاشته شده و آرمانشهری را در بیش از هزار سال بعد به تصویر کشیده است. در این فاصله جنگ‌های طولانی رخ داده و فقط حدود 0.2 مردم زمین زنده مانده‌اند که بخش اعظم آنها در «یکتاکشور» و تحت لوای حکومت «نیکوکار» کبیر زندگی می‌کنند. این کشور با دیواری شیشه‌ای از نقاط دیگر این کره‌ی خاکی جدا شده؛ مناطقی که در آنها ظاهراً تعداد اندکی انسان در وضعیت بدوی زندگی می‌کنند. اما در یکتاکشور همه‌چیز بر مدار علم و علی‌الخصوص ریاضیات قرار گرفته است تا آحاد این ملت به سعادت و خوشبختی رهنمون شوند!

در این آرمانشهر، آدم‌ها اسمی ندارند و هرکس با یک کد مشخص می‌شود. لباس‌ها متحدالشکل است، خانه ها یکسان هستند و از شیشه‌ ساخته شده‌اند بنحوی‌که حرکات همه در پیش چشم ناظرین و پاسداران قرار دارد. برنامه‌ی زندگی مردم تقریباً به‌صورت کامل در «جدول ساعات» مشخص شده است؛ سرِ ساعت بیدار می‌شوند و سرِ ساعت به محل کار می‌روند و غذا می‌خورند و به پیاده‌روی اجباری می‌روند و مطابق برنامه در کلاس‌های آموزشی شرکت می‌کنند. خلاصه اینکه همه‌چیز خط‌کشی شده و مشخص است حتی روابط جنسی... میزان این روابط نیز بر اساس آزمایش‌های پزشکی برای هر فرد معین شده است و آنها می‌توانند بر اساس کوپن‌هایی که دارند شرکای جنسی خود را انتخاب کنند. میلیون‌ها آدم بر اساس جدول ساعات زندگی می‌کنند؛ جدولی که فقط اندکی از آن به خواست شخصی افراد تعلق دارد و امید می‌رود که به زودی این ساعات محدود شخصی نیز فرموله و مشخص گردد. در این دنیای آرمانی فردیت محلی از اعراب ندارد و همگی «من»ها در «ما» مستحیل شده است.

«ما» مجموع نوشته‌هایی است که شخصیت اصلی داستان با نام D-503 در چهل فصل کوتاه روی کاغذ می‌آورد. او ریاضیدانی است که بر روی ساخت سفینه‌ای فضایی به نام «انتگرال» کار می‌کند. قرار است انتگرال به زودی به فضا برود و برخی مجهولات باقی مانده را حل کند:

«کلمه‌به‌کلمه اعلامیه‌ای را که امروز در روزنامه رسمی یکتا‌کشور به چشم می‌خورد، رونویسی می‌کنم:

ساخت انتگرال ظرف صدو‌بیست روز به پایان خواهد رسید. ساعت پرشکوه و تاریخی پرواز اولین انتگرال به فضا فرا می‌رسد. هزار سال پیش نیاکان قهرمان شما تمام جهان خاکی را مطیع قدرت یکتا‌کشور ساختند. شاهکار شما افتخارآمیزتر خواهد بود. شما با کمک انتگرالِ شیشه‌ای آتشین دَم، معادله‌ی کائنات را حل خواهید کرد. شما، موجودات ناشناس سایر کُرات را - که شاید هنوز در وضع بدوی آزادی به سر می‌برند - به زیر یوغ پرخیر عقل خواهید کشاند. اگر نخواهند درک کنند که ما برای آنان سعادتی می‌آوریم که از لحاظ ریاضی خطاناپذیر است، وظیفه‌مان خواهد بود که ایشان را مجبور به زندگی باسعادت سازیم. اما پیش از آن که دست به اسلحه ببریم، از قدرت کلمات استفاده خواهیم کرد.

بنابراین، به نام نیکوکار به تمام اعداد یکتا کشور اعلام می‌داریم:

هر کس استعداد چنین کاری را در خود می‌بیند، باید به تصنیف تراکت، چکامه، بیانیه، شعر یا سایر آثاری که در تجلیل زیبایی و عظمت یکتا‌کشور باشد، بپردازد.

این اولین محموله‌ای خواهد بود که انتگرال حمل خواهد کرد. زنده باد یکتا‌کشور، زنده باد اعداد، زنده باد نیکوکار!»

راوی می‌خواهد پیرو همین اطلاعیه چیزهایی بنویسد تا با انتگرال به فضا بفرستد. او تلاش می‌کند آنچه را که می‌بیند و می‌اندیشد به رشته تحریر درآورد. البته با عنایت به اینکه این نوع نگارش در چنان فضایی کاری خلافِ عادت و به‌نوعی نقض غرض است، همان ابتدا راوی تأکید می‌کند چیزهایی که من می‌اندیشم همان است که «ما» می‌اندیشیم و دقیقاً به همین دلیل، عنوان نوشته‌هایش را «ما» می‌گذارد. طبعاً همین میزان اندیشیدن موجبات تمایز و قوام یافتن فردیت را فراهم می‌آورد و با ورود فردی مؤنث به داستان و قدرت گرفتن تخیل و احساسات در راوی، این امر تشدید می‌شود و تناقضات و کشمکش‌هایی شکل می‌گیرد که داستان را پیش می‌برد و...

*****

یوگنی زامیاتین در سال 1884 در منطقه لبدیان روسیه به دنیا آمد. در سال 1905 در دوران دانشجویی به واسطه پاره‌ای فعالیت‌های سیاسی و انقلابی دستگیر و پس از طی نمودن دوران زندان از پایتخت تبعید شد. پس از مدتی به سن‌پترزبورگ بازگشت و توانست ضمن ادامه تحصیل (رشته مهندسی کشتی) داستان‌هایی بنویسد که مورد توجه منتقدین و نویسندگانی همچون ماکسیم گورکی قرار بگیرد. پس از انقلاب خیلی زود از روند وقایع احساس خطر کرد. «ما» محصول این دوران است و نسخه اولیه آن در کمیته انقلابی مربوط به نویسندگان خوانده شد و مورد انتقاد قرار گرفت و اجازه چاپ نیافت. پس از آن نویسنده همواره زیر فشار و حمله منتقدین و نویسندگانِ رسمی! و جماعتی بود که تحت لوای انقلابی بودن به خود اجازه هر کاری می‌دادند. به‌مرور امکان هرگونه فعالیت ادبی از او سلب شد. در سال 1931 طی نامه‌ای به استالین ضمن بیان مشکلاتش خواستار مجوز خروج از کشور شد که با وساطت گورکی این امر میسر شد و او به پاریس رفت. دور شدن از وطن چندان به مزاج او سازگار نیافتاد و زامیاتین در سال 1937 در سن 53سالگی از دنیا رفت.

«ما» در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ می‌بایست خواند حضور دارد. این کتاب دو مرتبه به فارسی ترجمه شده است؛ بهروز مشیری (1352) و انوشیروان دولتشاهی (1379) ... البته هر دو نایاب هستند و من این کتاب را خوشبختانه در کتابخانه‌ یافتم.

...................

مشخصات کتاب: ترجمه انوشیروان دولتشاهی، نشر دیگر، 266صفحه، چاپ اول 1379، شمارگان 2200 نسخه

پ ن 1: نمره من به داستان 4.3 از 5 است. گروه B (نمره در سایت گودریدز 3.94 نمره در سایت آمازون 4)

پ ن 2: بر اساس آرای اخذ شده در انتخابات قبلی، برنامه‌های بعدی به ترتیب «مردی که همه‌چیز همه‌چیز همه‌چیز داشت» از آستوریاس و «زندگی واقعی آلخاندرو مایتا» از یوسا خواهد بود.

 

 

در فضیلت ما بر 1984 و میرا و داستان‌های پادآرمانشهری دیگر

صرف‌نظر از اینکه نویسندگان کتابهای فوق و نظایر آن قبل از نوشتن شاهکارهای خود این کتاب را خوانده‌اند و از آن تأثیر پذیرفته‌اند یا خیر، باید به این نکته اذعان کرد که زامیاتین به‌نحوی هنرمندانه، آخر و عاقبت مسیری که انقلاب اکتبر طی می‌کرد را در کوتاه‌ترین فاصله‌ی زمانی ممکن، پیامبرانه و پیشگویانه به داستان درآورد. هنوز تصفیه‌های استالینی رخ نداده بود و ماه عسل روشنفکران و عالیجنابان خاکستری ایام ابتدایی‌اش را طی می‌کرد!

نویسنده با عنایت به تجربیات خود در همان روزهای آغازین انقلاب، و مسائلی نظیر: تأکید انقلابیون بر علم و تلاش جهت اثبات علمی بودن مارکسیسم و اینکه علم به تنهایی حلّال همه مشکلات است، محدود شدن آزادی اندیشه، پوپولیستی شدن همه‌ی امور، تلاش برای یکسان‌سازی سبک زندگی، منکوب شدن خلاقیت‌های فردی و قربانی شدن هویت فردی در پای هویت جمعی، و بالاخره مقدس شدن حکومت انقلابی که موجب خروج هر چیز وابسته به حکومت از دایره نقد می‌گردید و مسائلی از این دست، کوشید تا نشان بدهد آخر و عاقبت چنین رویکردی به کجا ختم می‌شود. 

نویسندگان 1984 و میرا و آثاری از این دست، هر کدام با هنرمندی ابعاد چنین آرمانشهر‌هایی را بیان می‌کنند و همواره آثار آنها خواندنی است. اهمیت «ما» فقط فضل تقدم زمانی این اثر بر همگنان خود نیست بلکه نباید فراموش کنیم آثار فوق زمانی نگاشته شدند که طشت رسوایی دولت‌های توتالیتر از بالای بام در معرض دید هرکسی که توان دیدن داشت قرار گرفته بود... فضیلت زامیاتین این بود که در خشت خام این مناظر را دیده بود.

آزادی‌فروشیِ ما فالوئرهای بهشت!

بهشت اولیه در نظر مردم جایی است که آدم و حوا در آن با سعادت زندگی می‌کردند و بعد از هبوط و رها شدن در زمین همیشه در حسرت بازگشت به آن بوده‌اند. جایی که همه‌چیز فراهم است و اختیار و مسئولیت در آنجا معنایی ندارد. حالا در این یکتاکشور بهشتِ موعود روی زمین بنا شده است؛ سعادت منهای آزادی! طبعاً انسان‌ها به یک شیء تبدیل می‌شوند، نه روح، نه فردیت، نه هویت، نه تخیل، نه عشق و احساس و... هیچ‌کدام از اینها در چنین بهشتی وجهی ندارند. به قول شاملو می‌توان گفت:

...بهشتی آنچنان ارزانی شما باد!

«حالا همه‌چیز عالی است، دوباره بهشت از آنِ ما شده است. دوباره به همان معصومیت و ساده‌دلی آدم و حوا هستیم. دیگر سردرگمی در مورد خیر و شر در کار نیست. همه‌چیز ساده است، ساده‌ی کودکانه. ساده‌ی بهشتی. نیکوکار، ماشین، مکعب، ناقوسِ گاز، پاسداران همه‌ی اینها خیرند، همه‌ی اینها والا، باشکوه، محترم، عالی و مثل بلور شفاف‌اند. چون حافظ عدم آزادی ما یعنی سعادت ما هستند.»

فروش آزادی به بهای سعادت شاید برای برخی خنده‌دار به نظر برسد اما اکثریت مردم آزادی را به بهای بسیار ناچیزتر می‌فروشند.

برداشت‌ها و برش‌ها

1) در همان سطور نخستین کتاب تکلیف مشخص می‌گردد؛ سبک زندگی مورد نظر حکومت نه‌تنها می‌بایست مورد قبول همه‌ی اتباع آن کشور و همه‌ی ساکنان کره‌ی زمین قرار گیرد بلکه چنانچه موجوداتی زنده در اقصا نقاط این کهکشان یافت شوند نیز می‌بایست به این سبک زندگی گردن نهند. در واقع کسی حق ندارد از این زندگی سعادتمندانه‌ی بهشتی چشم‌پوشی کند!

2) حکیمی فرزانه در دوران باستان گفته است که گرسنگی و عشق فرمانروایان جهان‌اند... به نظر راوی تصادفاً جمله‌ی حکیمانه‌ای است... مردمانِ آن دوران به کمک علم و کشف مواد غذایی که از نفت استخراج می‌شود و به مددِ جنگ بزرگ دویست‌ساله‌ای که فقط 0.2 مردم جهان از آن زنده بیرون آمده‌اند، بر گرسنگی پیروز شده‌اند. برای تحت کنترل درآوردن فرمانروای دوم ترفند دیگری به‌کار زده‌اند: جدول ساعات و برنامه‌ای تاریخی جهت زندگی جنسی مردمان!...«هر عدد بر هر عدد دیگر به عنوان کالایی جنسی حق دارد»...

3) راوی همچون اعداد دیگر! به خدایان دوران باستان طعنه می‌زند اما واقعیت این است که یکتادولت و نیکوکارِ کبیر خدایِ جدید این مردمان هستند و مورد پرستش واقع می‌شوند. حتی به پیشگاه این خدا قربانی هم می‌کنند و جشن می‌گیرند. جشن پیروزی جمع بر فرد! در این مراسم شاعران در مدح نیکوکارِ کبیر و در قدح قربانی شعر می‌سرایند و خلاصه در آن دوران شاعری و نویسندگی واقعاً به چیز مفیدی تبدیل شده است!

4) مردم علاوه بر اینکه مدام در دیدرس پاسداران هستند خودشان نیز به ادارات حراست می‌روند تا خودشان یا دوستانشان را تسلیم قربانگاه یکتادولت سازند!

5) «... ]نیکوکار[ با گام‌های شکوهمندانه، چنان کاهنی اعظم از پله‌ها آهسته پائین آمد و بین ردیف‌های جایگاه تماشاگران آهسته به راه افتاد... و خروش هورای یک میلیون صدا، هم‌نوا برخاست. سپس به افتخار خیل پاسداران که به طور نامریی، جایی میان صفوف ما حضور داشتند، هورا کشیده شد. کسی چه می‌داند، شاید آنگاه که انسانِ باستان «فرشتگان نگهبان» خوف و رجای خود را می‌آفرید - فرشتگانی که از بدو تولد هر فرد مأمور وی بودند- دقیقاً همین پاسداران را در تخیلات‌اش پیش‌بینی کرده بود

6) احساس هویت فردی برای اولین بار پس از ارتباط راوی با I-330 جوانه می‌زند. «من» به عنوان فاعلِ یک حس عجیب و غریب شکل می‌گیرد. این احساس چیزی شبیه به عشق و علاقه است و با حسادت همراه می‌شود. حسادت قاعدتاً با توجه به جدول ساعات و برنامه جنسی می‌بایست ریشه‌کن می‌شد اما راوی وجود آن را حس می‌کند لذا فکر می‌کند بیمار شده است. جالب اینجاست که دوست ندارد درمان شود. از اینجا به بعد نثر راوی شاعرانه‌تر می‌شود و شاید خواندن داستان برای برخی از خوانندگان کمی سخت‌تر شود.

7) «بخش عملیاتی دارای بهترین و مجرب‌ترین پزشکان ماست که زیر نظر مستقیم حضرت نیکو‌کار کار می‌کنند. آنان وسایلی گوناگون در اختیار دارند. مؤثرترین آنها ناقوسِ گاز معروف است. اساس کار آن بر مبنای تجربه‌ی آزمایشگاهی مدارس باستان است: شیشه‌ای دهان‌گشاد روی موشی می‌گذاشتند، هوای درون شیشه را به تدریج رقیق می‌کردند والی آخر. اما مسلم است که ناقوسِ گاز ما دستگاهی است بسیار کامل‌تر و با انواع گازها کار می‌کند. علاوه بر این، ناقوس ما برای شکنجه‌ی حیوانی کوچک و بی‌چاره نیست، بلکه در خدمت هدفی والاست: حافظ امنیت یکتادولت یا به عبارتی دیگر حافظ سعادت میلیون‌ها نفر است. حدود پنج قرن پیش که بخش عملیاتی کار خود را آغاز کرده بودند افرادی نادان که آن را با دادگاه تفتیش افکار عهد باستان مقایسه می‌کردند، ولی این ادعا همان قدر بی‌ربط است که برابر دانستن کارِ جراحِ نای را با عمل دزدِ سرگردنه؛ درست است که هر دو از کارد استفاده می‌کنند، درست است که هر دو یک عمل انجام می‌دهند: هر دو، گلوی انسانی زنده را می‌برند. اما یکی خیرخواه است، دیگری جانی...»

8) یکی از کارهای متمدنانه‌ای که نویسنده برای آن سال‌های بسیار دور پیش‌بینی کرده است ساختن دیوار است... دیوارهایی که دنیای متمدن را از دنیای بدوی جدا می‌کند. به قول راوی عالی‌ترین اختراع ساخت بشر!... فقط برخلاف پیش‌بینی نویسنده، این اختراع خیلی زودتر انجام شد و انواع آن مدام بازتولید می‌شود.

9) یا نیکوکار کبیر!

10) یکی دیگر از پیش‌بینی‌های نویسنده این است که جان فردفرد مردم اهمیتش را از دست می‌دهد؛ راوی در فصل گزارش آزمایش موتور انتگرال می‌گوید که ده دوازده نفر از اعداد در اثر غفلت در مسیر اگزوز موتور قرار گرفتند و چیزی جز ریزه‌های دوده از آنها باقی نماند! اما راوی با افتخار گزارش می‌کند که این حادثه یک لحظه هم آهنگ کار ما را بر هم نزد!!

11) راوی این‌گونه استدلال می‌کند که دندانِ فاسد یا چشمی که در آن خاک رفته است و دچار عفونت شده توسط ما حس می‌شود اما دندان سالم و چشم سالم حس نمی‌شود، پس احساس هویت فردی و خودآگاهی فردی می‌تواند یک بیماری باشد!

12) روز وحدتِ کلمه روزی است که در آن سالیانه یک جشن بزرگ برپا می‌شود. یک گردهم‌آیی بزرگ که همه‌ساله در آن اعداد با نیکوکار کبیر که بارها خردمندی پایدار خود را به اثبات رسانده است بیعت می‌کنند و مشت محکمی بر دهان یاوه‌گویان می‌زنند. در تاریخ یکتا‌کشور یک مورد هم نیامده است که حتا یک صدای منفرد هم جرأت کرده باشد آن هم‌صدایی شکوهمند را بر هم زند! من هر وقت در فضای مجازی با یک هم‌صدایی شکوهمند در حمله به یک فرد یا در تأیید یک شخص روبرو می‌شوم پشتم تیر می‌کشد... وقت آن نرسیده است که درس بگیریم!؟

13) طراحی روز وحدت کلمه توسط نویسنده بسیار جالب از کار درآمده است... یکی از صحنه‌های معرکه‌ی این داستان... در این نوبت برای اولین‌بار کسانی جرأت می‌کنند و رأی مخالف خود را علناً اعلام می‌کنند. بیانیه رسمی در فردای آن روز از اختلالی جزئی در مراسم یاد و تصریح می‌کند: «بدیهی است این دشمنان حق خدمت را به عنوان خشت زیربنای یکتا‌کشور از دست داده‌اند - زیربنایی که انتخابات دیروز آن را مستحکم‌تر ساخت. بر همگان واضح است که به حساب آوردن آرای آنان همان قدر مسخره خواهد بود که سرفه‌ی فردی بیمار را در تالار کنسرت، جزیی از سمفونی حماسی باشکوهی دانستن.»

14) آخرین کشف علوم دولتی، تشخیص مرکز قوه‌ی تخیل است: غده‌ای کوچک و بدخیم در ناحیه‌ی پُلِ دماغی مغز. با سه بار سوزاندن این غده، به کمک اشعه‌ی ایکس، از قوه‌ی تخیل شفا می‌یابید. تا ابد شما بی نقص می‌گردید. ماشین‌وار می‌شوید. راه برای سعادت صددرصد باز است. پس همه بشتابید - پیر و جوان - برای سپردن خود به عمل جراحی بی‌نظیر بشتابید. به تالارهای اجتماعات که جراحی بی‌نظیر در آنها اجرا می‌شود، بشتابید. زنده باد جراحی بی‌نظیر! زنده باد یکتا‌کشور! زنده باد نیکوکار!

15) موسیقی در آن دوران مثل خیلی از امور دیگر فرموله شده است و دیگر نیازی به موسیقیدان نیست! بلکه به کمک فرمول‌های ریاضی در عرض چند ثانیه می‌توانید چندین سونات در اختیار داشته باشید. دیگر نبوغ و خلاقیت مورد نیاز نیست و در کل هنر یعنی کشک! این سرنوشتی است که هنر تحت یک حکومت توتالیتر پیدا می‌کند.

16) این جمله از یک پیشگفتار نویسنده بر کتابی منتشر نشده، در ابتدای کتاب آمده است: «انسان روزی از بوزینگی دست کشید که اولین کتاب منتشر شد. بوزینگان هرگز این تحقیر را فراموش نکرده‌اند. کافی است کتابی به دست بوزینه‌ای بدهید، فوری آن را کثیف، خراب و پاره‌پاره خواهد کرد.»

17) «رابطهٔ آزادی و جنایت، همانقدر ناگسستنی است که حرکت هواپیما و سرعت آن. یعنی وقتی سرعت هواپیما به صفر می‌رسد، دیگر حرکت نمی‌کند؛ وقتی آزادی بشر به صفر می‌رسد، دیگر مرتکب جنایت نمی‌شود این واضح است. تنها راه رهایی بشر از شر جنایت، رهایی بخشیدن وی از شرّ آزادی است.»

 

نظرات 8 + ارسال نظر
مهدی دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1398 ساعت 12:56 ب.ظ

با تشکر از زحمات شما در به اشتراک گذاشتن این مطالب جالب من تمامی مطالب وبلاگ شما را دنبال می کنم فوق العاده است در معرفی کتب به خصوص در دوره ای که غالبا به رسانه های سریع و سطحی عادت کرده اند این کار شما ارزشمند تر است.

این کتاب و محتوی که شما معرفی کردید چقدر آشناست!!!

سلام مهدی عزیز
بله واقعاً برای من هم آشنا بود اما چه سود! به این فکر می‌کردم که چه کسانی چاپ اول کتاب در سال 1352 را خوانده‌اند... یعنی در زمانی این کتاب را خوانده‌اند که افکار چپ‌گرایانه خواهان داشت. بعد به این فکر کردم که ترجمه دوم را چه کسانی در همان زمان خوانده‌اند و چه حسی داشته‌اند.... در واقع می‌خواهم بگویم وقتی دقیقاً نمی‌دانیم از کحا خورده‌ایم کاملاً محتمل است که از همانجا دوباره بخوریم!
و قطعاً خواهیم خورد
ممنون از لطف شما

بندباز سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1398 ساعت 10:51 ق.ظ http://dbandbaz.blogfa.com/

سلام
آقا اینهایی که از کتاب آورده بودید خیلی اعصاب خردکن بود. دارم به آن قسمتی فکر می کنم که در وصف بهشت بوده! چه خوب کردند جد پدر و مادری ما که از بهشت آمدند بیرون. دم شان گرم. من تا حالا اینطوری به این قضیه نگاه نکرده بودم. دم شما هم گرم.

سلام بر بندباز
اعصاب خرد کن تر آن است که هنوز آدم‌های بسیاری هستند که چنان بهشتی را می‌پسندند و عده‌ای هم از این موضوع استفاده می‌کنند و بر خر مراد سوار می‌شوند!
دم زامیاتین گرم اما کو گوش شنوا

مهرداد سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1398 ساعت 11:45 ق.ظ http://ketabnameh.blogsky.com

سلام
این از اون مطلباس. بر میگردم دوباره بسراغش باهم درباره اش حرف میزنیم. ممنون

سلام بر مهرداد
ممنون رفیق حتماً

ف سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1398 ساعت 08:15 ب.ظ

سلام سال نو مبارک و امیدوارم خوب شده باشید
هنوز نخوندم این پست رو ولی قبلش میخواستم بپرسم ما نمیتونیم از آمازون کتاب بخریم آره؟ بعد راه انسان پسندانه ای هست که بشه کتابهای خارجی رو خرید؟(اون کتابهایی که ممکنه کتابفروشیهای شهرمون یا حتی تهران دلشون نخواد اونا رو بیارن)

سلام دوست عزیز
سال نو بر شما هم مبارک. ممنون از احوال‌پرسی... خوبم
بله قاعدتاً نمی‌توانیم... اما شرکتهایی هستند که سفارش می‌گیرند و کتاب را می‌آورند (در گوگل سرچ کنید خواهید یافت... خیلی سریع و راحت از همان آمازون هم برایتان می‌خرند) البته الان با توجه به تحریم‌ها نمی‌دانم هنوز این مسیرها باز است یا خیر... بسته بودن راه‌های قانونی موجب می‌شود که انسان به سمت راه‌های غیرقانونی متمایل شود!...مثلاً پیدا کردن دانلودهای رایگان از آن کتب... حالا از این به بعدش را خود دانید

جهاندیده پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1398 ساعت 01:33 ب.ظ https://www.bourseiness.com

"در واقع کسی حق ندارد از این زندگی سعادتمندانه‌ی بهشتی چشم‌پوشی کند!"
خیلی از حکومت های ایدئولوژیک میخوان همین نوع زندگی سعادتمندانه ای رو به زور به خورد ملت بدهند.
از زمان حال که بگذریم، قطعا هرکسی دوست داره 1000 سال آینده رو ببینه. به نظرم انسانها از نظر ظاهری هم تغییرات بزرگی میکنن، جاهایی که ازش استفاده بیشتری میشه که احتمالا سر باشه، بزرگتر میشه.

سلام دوست عزیز
دقیقاً همین طور است... البته حکومت‌ها از این زاویه همگی درصدی ایدئولوژیک بودن را در خود دارند ولی خُب درصد داریم تا درصد! بعضی‌هاشون خیلی در لفافه این کالای سعادت را به مردم خودشان ارائه می‌کنند و بعضی دیگر خیلی عیان و آشکار و با لحنی طلبکارانه آن را فرو می‌کنند.
این تصور که انسانها تغییرات ظاهری پیدا کنند تصور جالبی است و می‌تواند پایه یک داستان علمی-تخیلی قرار بگیرد. شاید هم تا الان گرفته باشد و ما خبر نداریم.... اما برخی معتقدند که این انسان (یعنی گونه هموساپینس) قبل از اینکه بتواند روزی برخی مشکلات اجتماعی موجود در کره زمین را حل کند می‌بایست تغییرات قابل ملاحظه‌ای در خودش پدید آمده باشد که در واقع نتیجه‌اش می شود انقراض گونه هموساپینس و برآمدن گونه‌ی جدیدی از انسان ... احتمالاً آن گونه جدید می‌تواند سرش بزرگتر باشد
حالا هزار سال را بی‌خیال ما اگر بدانیم همین بورس خودمان در چند روز آینده چه رفتاری خواهد داشت کلاه‌مان را بالا می‌اندازیم

سید محسن پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1398 ساعت 03:45 ب.ظ http://telon4.blogfa.com/http://

درود بر شما-قطعا تصویر زیبائی از یک جامعه آرمانی ارائه شده0ولی باور کنید که هیچ الگوئی در جهان وکل تاریخ مثل این وضعیت حکومت و مردم مانیست.ما نابودی را بسرعت زندگی میکنیم و البته نق هم میزنیم .کاش انتهای مسیر امروز وضعیت خودمان را حتی در تخیل ببینیم..موفق باشید

سلام و درود بر شما
سرعت ما گاهی خیلی مافوق تصور بالا می‌رود! مثلاً ما می‌توانیم در دو جمله پشت سر هم نظراتی کاملاً متفاوت ارائه بدهیم مثلاً همین همکار بغل‌دستی من همین چند دقیقه قبل ابتدا در جمله‌ای چیزی گفت که مفهومش تقریباً این بود که ماست قرمز است و پس از آن جمله‌ای گفت که معنایش آبی بودن ماست است! به فاصله یک جمله! چند ثانیه!
در واقع در چنین وضعی می‌توان گفت بیله دیگ بیله چغندر!! به همین دلیل یگانه هستیم.
سلامت باشید

مدادسیاه یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 02:17 ب.ظ

دوستی دارم که روابط عجیب و عاشقانه ای با دنیای اعداد دارد. یکتا کشور را به عنوان کیس مهاجرت به او پیشنهاد خواهم کرد.
یک راه حل دیگر برای مسئله ی17 این است که بشر را از بین ببریم. اینجوری 16 مسئله ی قبلی هم حل می شود.

سلام بر مداد گرامی
مهاجرت به یکتاکشور از جهاتی قابل تأمل است
راه حل ارائه شده یک راه حل بنیادی است! یاد راه حل نهایی هیتلر به خیر

علیرضا پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 11:36 ق.ظ

سلام این کتاب رو از کجا میتونم بخرم؟

سلام
بعید می‌دانم غیر از دست دوم فروش‌های انقلاب جایی بشود پیدایش کرد... من از کتابخانه گرفتم. می‌توانید از ناشرش هم پیگیری کنید، اینطوری لااقل شاید به فکر تجدید چاپ بیافتند.
موفق باشید.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد