میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

مردی که همه‌چیز همه‌چیز همه‌چیز داشت - میگل آنخل آستوریاس

در زبان سرخپوستان برای ساختن صفات تفضیلی و عالی از تکرار کلمات استفاده می‌شود. مثلاً اگر یک بومی گواتمالایی به فردی اشاره کند و بگوید مدیر مدیر مدیر، منظورش این است که آن فرد مدیرترین آدمی است که او می‌شناسد و از همین‌جا می‌توان حدس زد که احتمالاً آن سرخپوست به دعوت یک سازمان ایرانی در یک همایش مهمان ماست و در حال ادای دین به میزبان خود است. تکرار واژه‌ی همه‌چیز در عنوان کتاب نشان می‌دهد شخصیت اصلی داستان چه ویژگی یگانه‌ای در زمینه‌ی «داشتن» دارد.

ایشان نه آقازاده است و نه دلال و نه به واسطه رانت صاحب همه‌چیز شده است و حتی نه به سبب تلاش و پشتکار به چنین موقعیتی دست یافته است. او جور دیگری به دنیا نگاه می‌کند و خود را مالک تمام چیزهایی می‌داند که به چشمش می‌آید یا از طریق حواس پنجگانه به آنها آگاه می‌شود و از آنها لذت می‌برد. در واقع به سبک شاعرانه‌ای مالک همه‌چیز است.

البته او در این زمینه ژنِ خوبی دارد که از اجداد «نامیرای» خود به ارث برده است. او در هنگام خواب، فلزات را به سمت خود جذب می‌کند و برای اینکه زیر خروارها فلز (از آهن‌پاره‌ها گرفته تا طلا و نقره) مدفون نشود باید بر بستری از نمک بخوابد. چرا که نمک موجب می‌شود او از چربیِ واقعیت و حقیقت خلاص شود و خوابش به رویایی خالص و تخیلی ناب تبدیل شود. نویسنده معتقد است همگان در خواب شادترند چرا که در خواب از بند تملک رها هستند.

داستان از جایی آغاز می‌شود که این مرد پس از بیدار شدن تصمیم می‌گیرد با سگش از خانه خارج شود. او پس از عبور از باغ تمساح و گفتگو با پرنده آتشین، خود را در تالار آینه‌های رنگین می‌یابد؛ جایی که قرن‌ها در آنجا می‌ماند و ناگهان خود را در رُم می‌یابد و مصائب پس از آن...

خط داستانی در این اثر بیشتر به خواب نزدیک است و طبعاً تعریف و توصیف یک خواب برای برخی مخاطبین جذابیت‌های خاص خودش را دارد... آنها ممکن است به خوابگذاری و تعبیر دست بزنند یا اینکه با اشاره به برخی فرازهای این خواب، آن را به دیگران توصیه کنند. به‌هرحال خواب برای خودش دنیایی دارد اما خواب‌ها گاهی داستان‌های جذابی نیستند!

*****

مشخصات کتاب من: ترجمه لیلی گلستان، کتاب مهناز، چاپ چهارم1394، تیراژ 2000 نسخه، 93 صفحه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 2.5 از 5 است.(در سایت گودریدز  3.36)

پ ن 2: کتاب بعدی «زندگی واقعی آلخاندرو مایتا» اثر یوسا و پس از آن «بنگر فرات خون است» از یاشار کمال خواهد بود.  

  

داشتن و نداشتن

«بستن چشم‌ها یعنی هیچ نداشتن. باز کردن چشم‌ها یعنی همه چیز داشتن.» جمله زیبایی است اما چشم‌ها را باز کنیم یا ببندیم؟! نوع نگاه این مرد به دنیا خوب است یا بد؟! عدم مالکیتی که در خواب داریم امر مثبتی ذکر می‌شود... هیچ نداشتن امر مثبتی است... شاید اینطور به نظر برسد که این قضیه تضادی با مشخصه اصلی این مرد افسانه‌ای دارد که صاحب همه‌چیز همه‌چیز است. اما به نظرم این‌طور نیست. مالکیت این مرد بر اشیاء خیلی نزدیک به عدم مالکیت است. البته در نیمه اول داستان! به نظر می‌رسد مرد در بخش‌های انتهایی دچار تغییرات بنیادی شده است بخصوص در جایی که خود را (در صفحات 82 به بعد) ارباب همه‌چیز می‌داند و همین امر موجب شکل‌گیری آن پایان‌بندی و تبدیل شدن مرد به درخت می‌گردد.

زمانی بود که شعارهای «نداشتن» و «نخواستن» طلبه‌های زیادی داشت. در دنیا و در همین مملکت خودمان. اما به هر ترتیب وارد دنیای دیگری شده‌ایم. بعید می‌دانم با این نسخه‌ها قادر به خروج از این وضعیت باشیم.

گفتگو با پاپ

وقتی پاپ با این مرد مواجه می‌شود، گفتگو چنین آغاز می‌شود:

-         چطور این‌چنین ثروتمند شده‌ای، ثروتمندتر از تمام میلیونرها، چون همه‌چیز همه‌چیز همه‌چیز داری؟ و او در جواب گفت:

-         ثروت من با ثروتی که همگان می‌پندارند، فرق دارد.

پاپ حرفش را برید و گفت:

-         من ژان نام دارم...

-         من ثروتمند نیستم، یعنی ثروتمند به‌خاطر چیزهایی که دارم، یعنی ثروتمند به صورتی که معمولاً این کلمه معنی می‌دهد، من مالک نیستم، مالک زمین‌هایی نیستم که بشود با متر و هکتار اندازه‌شان گرفت. ثروت من چیز دیگریست. مالک بودن من هم از نوع دیگریست...

پاپ ژان ابروهایش را در هم کشید:

-         پس چگونه است؟...

-         حضرت پاپ! هر انسانس مالک همه‌چیز، همه‌چیز و همه‌چیز است. اما بروز نمی‌دهد و به زبان نمی‌آورد. ثروت من و احساس مالکیت من نسبت به همه‌چیز همه‌چیز همه‌چیز این است: به زیر شب پرستاره رفتن، چشم‌ها را به آسمان باز کردن، و خود را مالک تمام چیزهایی که به چشمم می‌آید، دانستن...

-         این خیالبافی است...

-         هر ثروتی خیالبافی است...

پاپ پذیرفت: «این تفکری عاقلانه و عجیب است.»


نظرات 9 + ارسال نظر
مدادسیاه چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 02:21 ب.ظ

این کتاب را خوانده ام اما داستانش را تقریبا به طور کامل فراموش کرده ام.
گفتگوی با پاپ شازده کوچولو را یادم آورد.

سلام بر مداد گرامی
این سرنوشت همه‌ی داستان‌ها می‌تواند باشد... اما همیشه در آن لایه‌های ذهن چیزی یا چیزهایی باقی می‌ماند که در لحظاتی خاص ناگهان خودش را نشان می دهد. یاد در جستجوی زمان از دست رفته افتادم
دقیقاً این گفتگو شباهت و ارتباط عمیقی با شازده کوچولو دارد.

مهرداد چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 02:22 ب.ظ http://ketabnameh.blogsky.com

سلام
از اونجا که همچون اکبر میثاقیان که اصطلاحاً گفته می شد که از چوب بازیکن می ساخت و تیم های با قابلیت پایین رو استعداد های خفته و دیده نشده معرفی می کرد. حدس می زدم که اگر چنین کتابی گیرت بیاد به اون شکل عمل می کنی. البته سوء تفاهم نشه، من تو رو با اکبر میثاقیان در یک سطح قرار نمی دم و حتماً همچون یورگن کلوپ می بینمت.
اما به هر حال برداشتت از کتاب اصطلاحاً اکبرطور نشد و من از این بابت خوشحالم.

این کتابو من تحت تاثیر اون انتخاباتت گول خوردم و خریدم اما چون حجمش کمه و نویسنده هم نویسنده مهمیه و دستم به کتاب آقای رئیس جمهور هم نمی رسه، دلم نمیسوزه و خودمو با همین کتاب سرگرم می کنم.

سلام بر مهرداد

چوب اگر مربی را سر شوق بیاورد مربی هم می‌تواند از او بازیکن خوبی بسازد! البته نه همیشه. من که عمراً مربی نیستم و خودم رو با اون بزرگان مقایسه نمی‌کنم... نه از لحاظ درآمد و نه چیزهای دیگر
این دو شب، دو تا فوتبال دیدیم یکی از یکی هیجان‌انگیزتر و آموزنده‌تر... واقعاً این فوتبال مثل رمان می‌ماند! خوبش خواب از سر آدم می‌پراند
از طرف دیگر کاملاً قابل تصور است که یک تیمی که با یک مربی نتیجه نمی‌گیرد با مربی دیگری نتایج محیرالعقولی می‌گیرد... این را بارها دیده‌ایم... پس هیچ بعید نیست که شما یا دوستان دیگر با این کتاب حس و حالی نزدیک به نمره 5 پیدا کنید. هیچ بعید نیست.

مهرداد جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 04:21 ب.ظ http://ketabnameh.blogsky.com

سلام مجدد بر میله ی عزیز
پس گاهی میتونه مشکل از چوب باشه، درسته، به این نکته دقت نکرده بودم . طبیعتاً چوب گردو و نراد و ... زیر دست نجار بازی های خودشان را در می آورند.
از اون نظر که عمراً بتونی خودتو با این مربیا مقایسه کنی دستمزد پیشنهادی برا تمدید همین جناب کلوپ 10 میلیون یوروئه. یه ضربی بکن و تقسیم بر 30 سال خدمتت بکن و یه مقایسه ای انجام بده. البته بعد از افطار باشه که بتونی یه آب قندی بعدش بخوری.

فوتبال به معنای تمام کلمه رمانه، و فراتر از رمان، زندگیه. یکی از بهترین راوی های این رمان هم حمیدرضا صدره. کتاب صوتی"روزی روزگاری فوتبالِ"شو هر از گاهی با اجرای حمید محمدی میشنوم و به نظرم خیلی جالبه.
...
پس حالا که نظرت اینه یه قراردادی با آستوریاس می بندم و تیم رو ازت تحویل می گیرم. تا ببینم میتونم تیم رو به لیگ برتر برسونم یا نه.
فعلاً تا فصل بعد

سلام
حتماً چوب تاثیرگذار است البته و صد البته که نجار هم باید نجار باشد و سرِ حال هم باشد... ولی گاهی برخی چوب‌ها می‌توانند فارغ از فضای درونی و بیرونی نجار او را به سر ذوق بیاورند. از این زاویه چوب‌ها تأثیرگذار هستند.
نوش جون یورگن باشه. من باید یک درصدی از توانایی‌های ایشان را داشته باشم تا بخواهم خودم را وارد فرایند قیاس بکنم ... وقتی نداشته باشم دیگه سراغ قیاس نخواهم رفت و نیاز به اب قند هم نخواد بود! مفیدتره! برای ما پیرمردها خوب نیست
تیم رو تحویل بگیر. حتماً تجربه خوبی خواهد بود.

امین یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 08:43 ب.ظ

سلام
من به این کتاب رای دادم با اینکه میدونستم افراد خیلی کمتری نسبت به کتاب های دیگه ازش لذت میبرند چون همیشه این حس رو داشتم که باید دینم رو به نویسندگان مهجورتر بپردازم. متاسفانه این کتاب از ترجمه های خوبِ خانم گلستان نیست. در ترجمه برخی ظرافت های اثر از بین می‌رود. در این کتاب بیشتر ظرافت ها از بین رفته.

سلام امین عزیز
به نظر خودم رای خوبی دادید. من راضی هستم از رای. در مورد ترجمه هم من بشخصه در این مورد نظر خاصی ندارم. خیلی طبیعی است که بخشی از ظرافت‌ها در ترجمه‌ها از بین می‌رود و این امری ناگزیر است. اما علیرغم این امر بسیاری از شاهکارهای عالم ادبیات بعد از ترجمه کماکان شاهکار باقی می‌مانند.
در مورد این کتاب من به شواهدی دست پیدا نکردم که نشان بدهد یک شاهکار در اثر ترجمه از بین رفته است.
ممنون رفیق

بندباز سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 11:54 ق.ظ http://dbandbaz.blogfa.com/

درود بر میله عزیز

دارم فکر می کنم اگر آدم با این نگرش در واقعیت با زندگی دست و پنجه نرم کنه، چه اتفاقی می افته؟!

سلام بر بندباز گرامی
به نظرم اتفاقات خوبی می‌افتد. منتها اگر بتواند!
ثروت و قدرت و نظایر آنها اموری لذت‌بخش است که اتفاقاً سیری‌ناپذیرند و هرچه‌قدر هم ارضا شوند باز هم آدم احساس گرسنگی خواهد داشت. اینکه چطور می‌توان در گردابه‌های اینچنینی نیافتاد خودش داستانی سخت است اما سخت‌تر از آن نجات از چنین گردابه‌هایی است.

بندباز چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 09:20 ق.ظ http://dbandbaz.blogfa.com/

چیزی که من به تجربه فهمیدم اینه : سیستم جوری چیده شده که اگرم تو بخواهی لذتهایی به جز ثروت و قدرت داشته باشی، آدم های اطرافت مانع تو هستند! با وجودیکه حرفت رو قبول دارند اما به هر شکل ممکن سعی می کنند عقیده و نظر و سبک زندگی خودشون رو به تو تسری بدهند.یعنی کلی انرژی باید بگذاری که از این سد عبور کنی!

اینکه به موضوع اشراف نظری داشته باشیم یک چیز است و اینکه بتوانیم آن را در عمل پیاده کنیم چیزی دیگر... قبول دارم که سخت است و موانع بسیار است... اما قدم اول آن است که اشراف نظری داشته باشیم. اگر علاقمند باشید یک فایل صوتی سخنرانی را به شما معرفی می‌کنم از استاد مصطفی ملکیان...قدیمی است اما به نظرم شنیدنش لازم است:
https://www.uplooder.net/cgi-bin/dl.cgi?key=3eb6f9580fa1ec23218ad554d8435c44#

بندباز پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 10:09 ق.ظ http://dbandbaz.blogfa.com/

متشکرم میله جان. گوش می کنم و بهش فکر می کنم.

خواهش می‌کنم. امیدوارم به کار بیاید

بندباز دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 02:54 ب.ظ http://dbandbaz.blogfa.com/

به کار می آید. حتما. تعریف های دسته بندی شده و خوبی بود. خودم هم هر چند ناخودآگاه به چیزی شبیه این رسیده بودم منتها این دانستن و آگاهی و شفافیت خیلی ارزشمند تر است. آدم قدم هایش را محکم برمی دارد. متشکرم.

سلام
خوشحال شدم
من هم ناخودآگاه به آن پارامتر آهستگی (بطور اخص) رسیده بودم و گاهی هم در کامنتها و مطالب در موردش نوشتم اما الان دیگه می‌دونم که امر قابل اتکایی است و صرفاً سلیقه شخصی من نیست.
موفق باشی

زهره دوشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 09:33 ق.ظ http://zohrehmahmoudi.blogfa.com/

چرا نمره ندادی؟ من که نقد نمی خونم قبل از خود کتاب. گفتم اگه نمره اش بالاست بخونم

سلام
شما که بارها ثابت کردی اصلاً نمی‌خونی
دقت کن همون جای همیشگی نمره هم دادم. البته طبعاً عبارت جای همیشگی هم ممکن است گمراه‌کننده باشد

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد