میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

ارتش سایه‌ها

فرانسه پس از شکست در مقابل آلمان طی جنگی برق‌آسا و شش‌هفته‌ای و تسلیم بی‌قید و شرط، بر روی کاغذ به دو بخش تقسیم شد: بخش اشغالی که مستقیماً توسط نازی‌ها اداره می‌شد و بخش دیگر که به دولت ویشی معروف شد. این دولت به ریاست مارشال پتن تا پایان جنگ به حیاتش ادامه داد هرچند قدرت مستقلی به آن معنا نداشت. علت نام‌گذاری آن هم این بود که بعد از مدتی پایتخت را از پاریس به شهر کوچک ویشی منتقل کرد. بعد از مدت کوتاهی سروکله‌ی قسمت سومِ فرانسه در انگلستان ظاهر شد: فرانسه‌ی آزاد به رهبری مارشال دوگل. همزمان در داخل خاک فرانسه، گروه‌هایی مستقل از یکدیگر شکل گرفتند که مشعل مقاومت در برابر اشغالگران و دست‌نشانده‌های آنان را برافروختند و پس از آن در شرایطی بسیار سخت روشن نگاه داشتند. با توجه به قدرت و احاطه‌ی گشتاپو بر امور و خشونتی که اعمال می‌کردند، افرادی که پای در این عرصه می‌نهادند، واقعاً شجاعت داشتند چون همگی می‌دانستند چه سرنوشتی در انتظار آنان است. بعدها با پیوستن چندین گروه عمده‌ی حاضر در صحنه به یکدیگر نهضت مقاومت فرانسه شکل گرفت. این داستان در مورد افرادی است که در یکی از این گروه‌ها مشغول فعالیت هستند.

فیلیپ ژربیه از اعضای رده‌بالای یکی از گروه‌های مقاومت است که در ابتدای روایت توسط پلیس فرانسه به یک زندان منتقل می‌شود. او پس از مدت کوتاهی از زندان فرار می‌کند و در اولین اقدام، مطابق اصول مبارزه مخفی، می‌بایست فرد خبرچینی که موجب لو رفتن و دستگیری او شده است، از میان برداشته شود. این فرد جوانی کم سن‌وسال است که پس از دستگیری زیر فشار وا داده است و پس از لو دادن ژربیه از زندان آزاد شده است. ژربیه و دو تن از افرادش به سراغ او می‌روند و...

کتاب در سال 1943 و در اوج فعالیت‌های مقاومت فرانسه نوشته شده است. نویسنده همانگونه که خودش در پیشگفتار کتاب اشاره می‌کند از اتفاقات واقعی و تجربه شده که از منابع متعدد و موثقی به دست او رسیده است استفاده کرده و طبعاً وقتی قرار است در چنین فضایی آن را منتشر کند ملاحظات بسیاری را مد نظر قرار داده است که مهمترین آن، رعایت مسائل امنیتی است. او دوست دارد از همه‌ی مواردی که به دستش رسیده است استفاده کند و در عین‌حال سرنخی هم به عوامل دشمن ندهد! می‌توان حدس زد که چه زجری متحمل شده است. ملاحظه بعدی تشویق و تحسین و چه بسا تقدیس همه فعالیت‌هایی است که تحت عنوان مقاومت انجام می‌شود. به هرحال در میانه‌ی جنگی عالم‌گیر جای نقد و تخطئه نیست لذا نگاه نویسنده به شخصیت‌هایش نگاهی تحسین‌آلود است.

در فصلی از داستان، ژربیه که زندگی کاملاً مخفیانه را سپری می‌کند مبادرت به نوشتن یادداشتهای روزانه می‌کند و ما را از اتفاقات مختلفی که اخبارش به صورت روزانه به او می‌رسد آگاه می‌کند. این فصل که طولانی‌ترین فصل کتاب است به خاطر همان ملاحظاتی که در بالا به آن اشاره شد، به‌زعم من، داستان را به لبه پرتگاه انتقال می‌دهد. هرچند که پایان‌بندی داستان تاحدودی این نقیصه را جبران و از سقوط کامل آن جلوگیری می‌کند.

******

ژوزف کسل (1898-1979) نویسنده روسی‌الاصل فرانسوی در آرژانتین به دنیا آمد. باقی عمرش هم همانند همین جمله بود و او در جاهای مختلفی از این دنیا زندگی کرد. در فرانسه تحصیل کرد و در جنگ جهانی اول داوطلبانه وارد نیروی هوایی شد. در میانه‌ی دو جنگ جهانی جوایزی از جمله جایزه آکادمی فرانسه را برای رمان «شاهان کور» کسب کرد. در جنگ داخلی اسپانیا شرکت و در جنگ دوم به عنوان خبرنگار جنگی فعالیت کرد. پس از اشغال فرانسه مدتی مخفیانه زندگی کرد و نهایتاً به انگلستان گریخت و در نیروی هوایی ارتش فرانسه آزاد مشغول شد. سرود پارتیزان‌ها (از اشعار مطرح آن زمان) سروده‌ی اوست. نزدیک به هشتاد اثر از این نویسنده برجای مانده است. بر اساس این داستان فیلمی در سال 1969 توسط ژان پیر ملویل و با حضور لینو ونتورا ساخته شده است که از قضا قبل از نوشتن این مطلب آن را هم دیدم که در ادامه مطلب به آن هم اشاره خواهم کرد.

مشخصات کتاب من: ترجمه قاسم صنعوی، نشر گل‌آذین، چاپ اول بهار 1382، تیراژ 3000 نسخه، 270صفحه.  

..................

پ‌ن‌1: نمره من به کتاب 3.4 از 5 است. گروه A ( نمره در گودریدز  4.2)

پ‌ن‌2: کتاب بعدی همسر دوست داشتنی من اثر سامانتا داونینگ خواهد بود. پس از آن به سراغ مشتی غبار و جای خالی سلوچ خواهم رفت.


  

 

 تمامیت‌خواهی و تمامیت‌خواهان

نازی‌ها برای رسیدن به اهدافشان نیاز داشتند که همه مردم آلمان در جهتی که آنها می‌خواستند حرکت کنند ولذا مخالفان داخلی خود را در یک بازه زمانی کوتاه حذف کردند. طبعاً آنها به مخالفان شناسنامه‌دار خود اکتفا نکردند و بلکه همه کسانی را که گمان می‌کردند جلوی دست و پای آنها را خواهند گرفت کنار زدند. آنها کم‌کم به جایی رسیدند که لازم دیدند در مجاورت مرزهای خود نیز چنین یکدلی و همراهی مشابه داخل مرزهای خود به وجود بیاورند! و این‌چنین بود که جنگ جهانی دوم شکل گرفت.

تمامیت‌خواهی(توتالیتاریسم) چنین مکانیزمی دارد. از زاویه نتایج کوتاه‌مدت قدرت گرفتن این گروه‌ها می‌توان آنها را به دو دسته‌ی کلی تقسیم کرد. نوع اول تمامیت‌خواهان کارآمد هستند که ابتدا به دلیل همان یکدست‌شدن و کارآمدیِ خود به نتایج چشمگیری در حوزه‌های مختلف (صنعتی، اقتصادی، نظامی، خدماتی و...) دست می‌یابند. معمولاً همین توفیقات موجبات رشد و تشدید بیماری پارانویایی آنها می‌شود و در ادامه مسیری را طی می‌کنند که به نابودی آنها منجر می‌شود. نوع دوم تمامیت‌خواهان ناکارآمد هستند که به دلیل ناکارآمدی‌شان دستاورد قابل اعتنایی ندارند (اگرچه در عرصه تبلیغات فتح‌الفتوحات بسیاری ذکر می‌کنند) و دلیل آن را در عدم یکدستی و یکدلی جامعه و حاکمیت می‌بینند ولذا مدام گردونه‌ی حذف‌شان در حال چرخیدن است و این مسیر را تا نابودی خود طی خواهند کرد.

با توجه به این تقسیم‌بندی شاید این سوال مطرح شود که با توجه به سرنوشت محتوم تمامیت‌خواهان، ما می‌بایست برای دیدن آنها فقط به موزه‌ها و کتاب‌ها مراجعه می‌کردیم اما چرا این‌گونه نشده است!؟ نکته‌ی ریزی است که موجب این اشتباه می‌شود: سرنگونی تمامیت‌خواهان به معنای نابودی تمامیت‌خواهی نیست! جامعه‌ی استبدادزده، تمامیت‌خواهان دیگری تولید می‌کند. برای درمان تمامیت‌خواهی جد و جهد فراوانی لازم است. خیلی زیاد!

انسان آزاد و آزادی انسان

شخصیت اصلی داستان (فیلیپ ژربیه) هدف آلمانی‌ها را کشتن انسانِ آزاد عنوان می‌کند. از منظر بالا تشخیص درستی است. انسانی که بخواهد از فکر و اندیشه‌ی خود مستقل از جریان تمامیت‌خواه استفاده کند در مقابل آن مقاومت خواهد کرد. آلمانی‌ها برای پیشبرد امور خود این انسان‌های آزاد را حذف کنند. آزاداندیشی در گروه‌های فکری مختلف قابل ظهور است و به همین دلیل در نهضت مقاومت فرانسه گروه‌های مختلفی (چپ و راست، مذهبی و غیرمذهبی، سنتی و مدرن و...) را در حال مبارزه می‌بینیم که این قضیه کاملاً در داستان منعکس است. به‌ویژه که مبارزه و مقاومت در برابر جریان اشغالگر و وابسته‌های داخلی آن امری است که اگر پا بدهد رضایت‌بخش است. اما مشکلی که داستان به آن اشاره ریزی دارد و فیلم آن را بارزتر کرده است محدودیت‌ها و تبعات این شکل مبارزه است. مبارزه مخفی گاه تناقضاتی با خود به همراه دارد که می‌تواند تبعاتی کاملاً عکس اهداف اولیه داشته باشد. بخش‌های مربوط به کشتن پل دونا و ماتیلد از آن مواردی است که ما را به فکر می‌برد... پیش از پرداختن بیشتر به مشکلات باید به موردی دیگر اشاره کنم.

کفش‌های گِلی و دست‌های آلوده

وقتی ژربیه در ابتدای داستان وارد زندان می‌شود در اتاقی که او مستقر می‌شود با پنج نفر آشنا می‌شویم که همگی مخالفانی محسوب می‌شوند که زندانی شده‌اند. یکی معلمی با علایق مذهبی است که حاضر نشده مطابق دستورالعمل به دانش‌آموزان نفرت نژادی را آموزش بدهد. دیگری یک جوان کمونیست کم‌سن‌وسال است و البته سه نفر دیگر! مسن‌ترین آنها یک نظامی بازنشسته است که به قول خودش در جمعی به یکی از مقامات نظامی دولت ویشی فحش داده است و اینجا هم با شهامت تمام همان نسبت را به مارشال پتن می‌دهد... این هم یک راه مبارزه است! علت زندانی شدن‌ دو نفر دیگر هم از این مسخره‌تر است. این سه نفر در طول حضور کوتاه‌شان همواره مشغول بازی دومینو هستند. معلم به علت بیماری خیلی زود از دنیا می‌رود و ژربیه بیشتر با جوان کمونیست دمخور است. در فیلم تفاوت این دو گروه در یک نمای هوشمندانه نشان داده می‌شود: ژربیه و جوان در حال صحبتند و در پس‌زمینه، آن سه نفر خیلی تمیز مشغول بازی هستند درحالیکه کفش‌های ژربیه (به‌خاطر سرکشی به نقاط مختلف اردوگاه برای پیدا کردن راه فرار) کاملاً گِلی است. در واقع مسیری که ژربیه در پیش گرفته است کاملاً مستعد گِلی شدن کفش‌ها و آلوده شدن دست‌هاست. همان دیکته‌ی نانوشته مد نظرم است... مسلماً آن سه نفر در مسیر مبارزه خود به هیچ آلودگی دچار نخواهند شد!

پرتگاه‌های بر سر راه

بیان آلودگی‌ها و تناقضات شکلی از مبارزه به معنای تایید و تشویق انفعال نیست. از دو قطبی کردن باید پرهیز کرد چون همواره راه سومی هم پیش پای ما وجود دارد. حال با عنایت به خوانش خودم از داستان به چند مورد از این نقاط ضعف که معمولاً بر سر راه این تیپ مبارزان است اشاره می‌کنم:

الف) روش‌ها و وسیله‌های نامقبولی که با عنایت به مقدس بودن اهداف توجیه و مباح می‌شوند. قبح شیوه‌های خشن و بلکه جنایتکارانه‌ای که معمولاً توسط طرف مقابل ( در اینجا گشتاپو و ...) به کار می‌رود به مرور برای این مبارزان ریخته می‌شود.

ب) انسان‌ها به ابزار تبدیل می‌شوند.

ج) اغراق و بزرگ‌نمایی در مورد رهبران و بطور کلی تکیه بیشتر بر شور و احساسات.

د) نیازمندی به خون برای تقویت حرکت.

الف) تقویت خشم و کینه و نفرت.

این موارد همگی خود موانعی مستحکم در مقابل آزاداندیشی ایجاد می‌کند و این تناقضی ایجاد می‌کند که ما را به فکر وامی‌دارد.

کتاب یا فیلم

فیلم وفاداری تقریباً کاملی به کتاب دارد و شاید به جز صحنه‌های مربوط به دو نوبت فرار ژربیه از زندان که با کتاب تفاوت‌هایی دارد در باقی مواردی که در فیلم آمده است عیناً به همان روایت پایبند بوده است. طبعاً مواردی از خرده‌روایت‌های فرعی که در کتاب آمده است جایی در فیلم نمی‌یابد مثلاً نحوه ورود ماتیلد به گروه و مراحل رشدی که طی می‌کند. از این زاویه کتاب برای خواننده بهتر می‌تواند برخی مسائل را جا بیاندازد اما از طرف دیگر با توجه به اینکه فصل یادداشتهای طولانی ژربیه در فیلم در چند سکانس خلاصه می‌شود برای مخاطب بیشتر رضایت‌بخش است.

سطح کشمکش در هر دو روایت (کتاب و فیلم) دو وجه دارد. یک وجه درگیری شخصیت‌های داستان با نیروهای محیطی قدرتمند و حاکم است و وجه دیگر کشمکش درونی انسان‌هاست. به نظرم این وجه دوم در فیلم علیرغم گزیده‌تر بودن، بارزتر شده است. شاید به همین خاطر من فیلم را کمی بیشتر پسندیدم. فیلم علاوه بر موارد فوق (آن کفش گِلی فراموش نشود که با یک عنصر تصویری معنایی منتقل می‌شود که نیازمند چند صفحه نگارش دقیق است) نکات ریز زیادی دارد که هر کدام برای خودش دنیایی دارد.


نظرات 11 + ارسال نظر
سمره دوشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1398 ساعت 07:38 ب.ظ

سلام
میرم فیلم رو ببینم

سلام
دوبله شده‌ی آن هم موجود است

سحر دوشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1398 ساعت 11:42 ب.ظ

1. این که "ما با بقیه فرق داریم و مغزمان بهتر کار میکند" هم از آن توهمات تمامیت خواهان است. کافی است به این جمله دقت کنیم تا بفهمیم چقدر تمامیت خواه دور و برمان داریم!
2. در تأیید نکتۀ الف باید گفت خودشان هم دقیقاً در طرف مقابل همانند دشمن شان عمل میکنند.
3. کتاب آنقدرها هم امیدوارکننده به نظر نمیرسد. نمرۀ 3/4 را احتمالاً با اغماض داده ای!

سلام بر سحر
1- دیدن عیب در خود کار هر کسی نیست. ما معمولاً بی نقصیم! و تا خوردن به دیوار سفت فکر می‌کنیم مسیرمان درست است. اغلب هم نهایتاً متوجه نمی‌شویم.
2- یک زمانی می‌گفتیم ادبیاتِ فلان مختص کیهانیان است اما الان می‌بینیم که ریز و درشت به آن آلوده شده‌اند. از این قهقرایی‌تر مگر داریم!؟
3- شاید برای من اینگونه بوده است. به نظرم اگر نویسنده دغدغه «پیام» رساندن به گوش دیگران را نداشت رمان خوبی از کار درمی‌آمد. مثلاً در حد زنگها برای که به صدا درمی‌آید. البته پیام رسانی در قالب رمان در آن شرایط وحشتناک هم کار بسیار ارزنده‌ایست. نمره‌اش برای من همین بود. شاید یک دهم اغماض کرده باشم.

مهدی سه‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1398 ساعت 09:19 ق.ظ

سلام بر میله عزیز
با امید سلامتی شما
یکی از جملات زیبای پست شما :
سرنگونی تمامیت‌خواهان به معنای نابودی تمامیت‌خواهی نیست! جامعه‌ی استبدادزده، تمامیت‌خواهان دیگری تولید می‌کند. برای درمان تمامیت‌خواهی جد و جهد فراوانی لازم است. خیلی زیاد!

سلام دوست عزیز
امیدوارم که همه بتوانیم با کمترین ضربه این دوران را سپری کنیم.
این جمله زیباست اما درد زیادی در پس آن نهفته است
ممنون رفیق

ماهور چهارشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1398 ساعت 12:53 ق.ظ

سلام
تقریبا در اکثر مواقع پیشگفتار را بعد از اتمام کتاب میخوانم اما برای ارتش سایه ها برعکس شد و چقدر خوب شد که از ابتدا سطع توقعم بخاطر دلایل صادقانه و دلنشین نویسنده کم شد
توقع از میزان داستانی بودن کتاب
البته فصل اول به شدت پر کشش و جذاب شروع شد
فصل های اخر و اون فرار دوم خیلی خوب بود
فصل خاطرات ژربیه هم ایده ی خوبی میشد اگر انقدر طولانی نبود... کمی حوصله سربر شد و روزنامه ای
اما کلا کتاب جمع و جور و خوبی بود
بعضی از جملات یا به نوعی عقاید ژربیه به نظرم جای تامل و تفکر داشت

صفحه ی ۱۷۱ از بهترین صفحات کتاب بود به نظرم

با پرتگاهها موافقم مخصوصا جوگیری و تحریک احساسات

به نظرم (شخصا) کتاب جا داشت نمره ی بهتری بگیره
شاید سختگیر شدیم بعد از شاهکار مو یان

سلام بر شما
من پیشگفتاری که توسط نویسنده نوشته شده باشد را معمولاً همین ابتدا می‌خوانم.
در اینجا همانطور که شما نوشتید توقع خواننده متعادل می‌شود اما با شروع کتاب و شکل داستانی آن خواننده خیالش راحت می‌شود و به این نتیجه می‌رسد که نویسنده کمی شکسته نفسی کرده است
کاش فصل یادداشتهای ژربیه کوتاه‌تر بود. کاش نقلهایی که از فداکاریهای این و آن (مثلاً در آن مهمانی در لندن) کم می‌شد. این لندن رفتن و برگشتن اگر حذف هم می‌شد اشکالی پیش نمی‌آمد و حتا به نظرم برای داستان خیلی بهتر بود. حالا که صحبتش شد باید بگویم این قضیه رفتن و برگشتن به لندن مرا با یک سوال دردآلود مواجه کرد و آن هم این بود که آیا نمی‌شد ماتیلد و دخترش را به آن طرف فرستاد!!؟؟ وقتی رییس تشکیلات برای یک جلسه و مهمانی و گرفتن نشان (این یکی در فیلم بود) به لندن می‌رود آیا نمی‌شد به جای آن صحنه پایانی ، ماتیلد و دخترش ربوده و به آن طرف منتقل می‌شدند؟ واقعاً می‌شد. به همین دلیل از نظر من جا نداشت نمره بیشتری بگیرد.
طبعاً شاهکارها سطح توقعات خواننده را بالا می‌برد و چه بهتر از این؟
ممنون رفیق

ماهور چهارشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1398 ساعت 11:26 ب.ظ

میشد ولی
اونطور که در خاطرم هست وقتی ژربیه میخواد بره لندن جوری بیان میشه که کار سختیه و اون خانمه مسن خیلی هیجان زده میشه وقتی متوجه میشه ژربیه میتونه بره لندن
من حدس زدم کار خیلی راحتی هم نیست
اما بیایم و این اتفاق رو جایگزین کنیم...همین یه ذره بُعد داستانی ماجرا هم میپره
و اگر بَعد از فرار ژربیه از تیر بارون شدن اینم فرار میکرد یکم یجوری میشد
و از همه مهمتر همیشه جان چیز خیلی باارزشی نیست در این جور مقاومتها...برای نجات جان اعضا خیلی هوشمندانه فکر نمیشه...گاهی اصلا فکر نمیشه ... کشتن خیلی دم دستیه چون نگاه ابزاری هست به اعضا ... و دلایل دیگه البته

چه خوب شد که بحث به اینجا کشید... خیلی عالی.
البته که رفتن به لندن و برگشتن کار بسیار سختی بود. در همین کتاب هم مشخص است. در سریال ارتش سری هم (اگر دیده باشید... برای نسل ما که خیلی خاطره‌انگیز است) این تلاش و فداکاری کاملاً نمایان بود. ارتش سری هم فیلمنامه‌ای تخیلی نداشت و بلکه اساساً چنین گروهی در آن سالها با همین اسم فعال بود. در همین کتاب هم آن سفری که لوک و ژربیه به لندن می‌روند تعدادی خلبان و اینا هم به آن طرف فرستاده می‌شوند. کار بسیار سخت و خطرناکی بود اما شدنی بود.
ببینید موقعی که می‌خواهند پل دونا (همان که ژربیه را زیر فشار لو داده بود) اعدام کنند یک صحبتی را ژربیه می‌کند که ما زندان نداریم که خائنینی از این دست را به زندان بیفکنیم. یعنی در واقع به دلیل نبود امکانات مجبوریم که او را بکشیم. (این صحنه در فیلم هم خیلی تاثیرگذار است) و باز هم در کتاب می‌خوانیم که بعد از این عمل فلیکس و ژربیه هیچگاه نتوانستند مثل گذشته با هم صحبت کنند (طبیعی است چون بالاخره قتل قتل است). به عبارتی به خاطر نبود امکانات زندانی کردن فشار بسیار مضاعفی به این افراد می‌آمد چون ماشین نبودند ...
حالا این سوال پیش می‌آید که ارزش ماتیلد در حد یکی از این انگلیسی‌ها یا کانادایی‌ها و خلبانانی که به آن طرف رد می‌کردند نبود!؟ مسلماً افرادی مثل ماتیلد در پروسه مقاومت به دلیل توانمندی‌هایش در نجات افراد دیگر و فداکاریهای بسیاری که انجام داده است می‌بایست بیشتر از این مورد توجه قرار گیرد. حذف اینگونه آنها خیلی تراژیک و غیرانسانی است و با آن تحسینها و تقدیسهایی که در داستان می‌بینیم جمع نمی‌شود.
از طرف دیگر داستان هم همه قوامش به تراژدی پایانی آن است یعنی اگر نبود این پایان‌بندی همانطور که در مطلب نوشتم داستان با سر به ته دره سقوط می‌کرد.
اما به هر حال این تناقض باقی مانده و خواننده‌ای مثل من را اذیت می‌کند.
ممنون رفیق

سمره پنج‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1398 ساعت 11:37 ب.ظ

سلام
فیلمشو دیدم ،چون تاریک بود خیلی سخت بود

سلام
سرد بود اما تاریک روشن بودنش چندان توجه من را جلب نکرد.

محبوب یکشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1398 ساعت 01:56 ق.ظ http://2zandarman.blog.ir

سلام و ممنون از شما و دوستان خوب
و بعد جای خالی سلوچ. انگار قراره یک پسرعمو یا قوم و خویش قدیمی رو دوباره بازبعد سالها ملاقات کنم. :)

سلام
فکر کنم فردا آغاز خواندن آن کتاب باشد. باید امشب نوشتن مطلب بعدی را تمام کنم تا ذهنم آماده خواندن شود

مدادسیاه یکشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1398 ساعت 09:51 ق.ظ

کتاب را دارم و یک بار شروعش هم کردم اما مستند تر از آنی به نظرم رسید که بتوانم به عنوان داستان بخوانمش.
یکی از جالب ترین و جامع ترین تحلیل ها در باره ی توتالیتاریسم اثری به همین نام از هانا آرنت است.

سلام
امید آندره مالرو که یادتان هست... این از آن داستانی تر است.
اتفاقا می خواستم همین کتاب مالرو را در متن مثال بزنم و مقایسه کنم. آن کتاب به نظرم موفق تر بود.
ممنون رفیق

مهرداد یکشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1398 ساعت 12:45 ب.ظ http://ketabnameh.blogsky.com

سلام بر حسین عزیز
یادداشت رو برای دومین بار خواندم تا ترغیب به خواندن کتاب شوم. راستش چون ارتش سایه ها قبل از کرونا و درگیری خفیف غیرکرونایی خودم و همینطور قبل از تعطیلی کتابخانه ها به همراه هابیت و کتاب سیاه اورهان پاموک مهمان خانه من شد و خورد به ویروس و تعطیلی کتابخانه ها و همچنان پیش من ماندگار شد. حالا اگه حالش بود می خونمش.
دسته بندی این تمامیت خواهی که انجام دادی هم بسیار گویا بود، ممنون. ما سخت گرفتار دسته دوم هستیم.
راستی خوانش کتاب همسر دوست داشتنی من هم زودتر از چیزی که فکر می کردم تموم شد. کی یادداشتش رو منتشر میکنی. ما به احترام شما تا قبلش دست به قلم نمی بریم رفیق

سلام بر مهرداد
به به
من هم چهار پنج کتاب پیشم ماند از جمله جای خالی سلوچ که سر صبر از فردا خواهم خواند.
پیش شرطش هم این است که امشب نوشتن مطلب همسر دوست داشتنی من را به پایان ببرم.
حالا که این را گفتی دیگه باید امشب تمامش کنم. ارتش سایه ها رو هم به عهده خودت می گذارم. تصمیم درست را خواهی گرفت. آن نوع دوم هم نشان داده که اهل پند گرفتن نیست و من هم دیگه خودم را خسته نمی کنم بابتش.
ممنون

zmb شنبه 2 فروردین‌ماه سال 1399 ساعت 09:30 ب.ظ http://divanegihayam.blogfa.com

من فکر می کنم در این حکومت ها، همین مدل های عجیب و غریب که سرکوب انسان ساده ترین تصمیم است، اتفاق هایی می افتد و ویژگی های وجود دارد که فقط یک آدم متفاوت آنها را می بیند
خیلی چیزها در روایت های مستند به مشاهده هست که از قلم می افتند، شاید حتی برای همیشه

سلام بر دوست برنامه‌نویسم
بهترین آزمون برای سنجش حکومت‌ها و مکتب‌ها و امثالهم این است که به طریقی حقیقت ارزش انسان در نرد آنها را کشف کنیم. هرجایی که یک فرد را به هر دلیلی قربانی کنند باید شاخک‌هایمان حساس بشود.
بله همیشه چیزهایی پنهان می‌ماند.

رسول.ر.م چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1402 ساعت 02:00 ق.ظ https://plancinema.blogsky.com

سلام.

قضیه کفش گلی خیلی جالب بود. با اینکه -اگر اشتباه نکنم- سه بار فیلم رو دیدم به این نکته دقت نکرده بودم!

در مورد تفسیر اجتماعی شما از آزادی خواهان این تیپی هم موافقم‌ . در واقع خودم خیلی به این تناقض فکر کردم. اینکه نظام استبدادی خودش مردم رو به ابزار تبدیل می‌کنه و آدم میکشه و در عین حال این مبارزان هم در راه مبارزه به ابزار تبدیل میشن و می‌میرن. به نظرم خر همونه فقط پالونش عوض شده!

و در پایان رمان ارتش سایه ها جزو بهترین رمان های تاریخ نیست ، اما به نظرم ارتش سایه ها یکی از بهترین فیلم های تاریخه.

سلام
یک دوستی داشتم که چندی قبل مهاجرت کرد... ناهار با هم می‌خوردیم توی محل کار و در مورد فیلم هایی که می‌دیدیم با هم صحبت می‌کردیم... گاهی از این نکته‌ها برای هم رو می‌کردیم!
یادش به خیر
واقعاً کشتن یک انسان توجیه‌پذیر نیست... با هر متر و معیاری... این دام بزرگی است که اغلب در آن سقوط می‌کنند و تبعات بدی خواهد داشت کما اینکه نمونه‌های بسیاری دیده‌ایم ...

صد درصد موافقم که فیلم از رمان در این مورد خاص جلو زده است و در مطلب هم اشاره کردم و همینکه شما تاکید می‌کنید از بهترین‌های سینماست برای من حجت است.
ممنون

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد