میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

همسر دوست‌داشتنی من –- سامانتا داونینگ

طبق روال معمولِ مطالبی که در مورد کتاب می‌نویسم، ابتدا می‌بایست مختصری از شروع داستان بنویسم اما برای این کتاب چنین برنامه‌ای قابل پیاده کردن نیست. چرا!؟ چون تریلرها چنین اقتضا می‌کنند! داستان‌های پرهیجانی که در آن شخصیت‌های معمولی اما دارای رمز و راز، در شرایط و موقعیت‌های خاصی قرار می‌گیرند و اعمالی از آنها سر می‌زند که برای ما در حالت نرمال، کاملاً عجیب است. اما وقتی وارد داستان می‌شویم و در آن فضای خاص قرار می‌گیریم با این آدم‌های معمولی همراه شده و پیش می‌رویم.

 اگر این کتاب یک تریلر معمولی و نه چندان جذاب بود مقداری از داستان را در حدی که با آن آشنا شوید، می‌نوشتم اما برای این کتاب خاص ترجیح می‌دهم کلمه‌ای از داستان را در اینجا ننویسم. قبلاً اینجا در مورد تریلر دختری در قطار نوشته‌ام، کتابی که در سرتاسر جهان و حتی کشور خودمان، خوانده شد و فروش بالایی داشت. اگر علاقمند به این ژانر باشید و آن کتاب را خوانده باشید باید بگویم که «همسر دوست‌داشتنی من» از لحاظ تعلیق و کشش داستانی به مراتب از دختری در قطار هیجان بیشتری را در خواننده ایجاد می‌کند. این کتاب سال 2019 منتشر شده و جزء پرفروش‌ترین کتاب‌های سال گذشته بوده است.

یکی از دلایل توفیق نجومی دختری در قطار در فراسوی مرزها ساخت فیلم بر اساس آن بود. البته همواره این اتفاق موجب پرفروش شدن کتاب‌ها می‌شود. آن‌طور که در خبرها آمده است امتیاز ساخت فیلم بر اساس این کتاب پرفروش نیز خریداری شده است. حدس می‌زنم تا یکی دو سال دیگر امواج فروش این کتاب به ایران هم برسد ولذا ناشرینی که در این‌گونه اوقات با سرعت دست به کار می‌شوند حواسشان باشد! که هست!! این کتاب همه‌ی مولفه‌های پرفروش شدن را دارد. با این حساب چنانچه دوست دارید در این ایام کرونایی در خانه بنشینید و داستانی پرکشش را بخوانید این کتاب را توصیه می‌کنم. اینجاست که به اهمیت سرگرم شدن پی می‌بریم! ضمناً دو سال بعد هم می‌توانید به دوستانی که در شبکه‌های اجتماعی این کتاب را به شما توصیه می‌کنند با لبخند بگویید: اووووه! اون عید کرونایی یادتان هست!؟ اون موقع خواندمش!

..........................

مشخصات کتاب من: ترجمه سحر قدیمی, نشر ثالث, چاپ اول 1398, تیراژ 770 نسخه, 499 صفحه.

..........................

پ‌ن1: نمره من به کتاب 4 از 5 است. گروه A . (نمره در سایت گودریدز 3.9 از مجموع 45450 رای, نمره در سایت آمازون 4.2)

 

برداشت‌ها و برش‌ها

1) واقعاً نشستن در خانه کار سختی است. اینجاست که به اهمیت کتابهایی که ما را جذب خودشان می‌کنند پی می‌بریم. تریلرها این خاصیت را دارند.  این کتابها ممکن است چیزی بر دانسته‌های ما نیافزایند اما قطعاً موتور مطالعه را در ما روشن نگاه می‌دارند. قبلاً هم چندین نوبت منبر رفته‌ام که سرگرم شدن امر نیکویی است. خیلی نیکو. الان شاید بهتر متوجه شویم چه امر نیکویی است!

2)  ... عکس زن‌های مقتول را مرور کردم. جوان, سرزنده و خوشحال بودند. عکس قربانی‌ها همیشه این‌طور به نظر می‌رسد. کسی دلش نمی‌خواهد تصویر دمغِ یک زن جوان را ببیند, حتی اگر مُرده باشد... بد نیست چند عکس با این مشخصات از خودمان در دسترس داشته باشیم! 

3) همانطور که راوی در ص103 می‌فرماید دنیا پر است از چیزها و کارهایی که در محدوده توانایی‌های ما قرار نمی‌گیرد. در این موارد ما احساس ناتوانی و خفگی می‌کنیم (اگر خواهان آن موارد باشیم) لذا از آنجایی که احساس آزادی فاکتور مهمی در مقوله زندگی است به دنبال حیطه‌هایی می‌گردیم که در آنها احساس آزادی کنیم. 

4) راوی و همسرش سخت کار می‌کنند و خانواده‌ای را هم بنا کرده‌اند که از بعضی جهات رشک‌برانگیز است... مثلاً نظم و انضباطی که در زمینه کامپیوتر و گوشی و غذا و ... در خانه حاکم است! پیاده کردن این امور کار هر کسی نیست! به هر حال برای  ایشان محافظت ازخود و خانواده در اولویت امور است. با عنایت به ص145 خیلی هم جذاب!

5) میلی‌سنت در خانواده نقش فاعلی دارد اما راوی هم به دلایل متعدد (عشق, احترام, سادگی و...) با او همراهی می‌کند. میلی‌سنت زنی کمال‌گراست که دوست دارد همه امور را به بهترین وجه آن انجام دهد. از همین رو توانسته است نظمی آهنین در خانواده پیاده کند. 

6) شاید وسوسه شده باشید که با خودتان به این بیاندیشید که نکند راوی دارد در روایتش همه تقصیرها را گردن همسرش می‌اندازد! به هر حال این کاری است که عموماً رخ می‌دهد!!

7) وجود برخی رفتارها و مناسک مشترک در فرهنگ‌های متفاوت قابل تامل است: ...آن طرف بازار پارک کوچکی با یک فواره بود. یک پنی درآورد, آرزویی کرد و سکه را در آب انداخت. تماشا کردیم که چطور تا ته آب پایین رفت و روی سکه‌های بی‌شمار دیگری نشست. آب آنقدر زلال بود که می‌توانستم نوشته روی سکه‌ را ببینم

8) راوی همواره دلش می‌خواسته زندگی بالاتر از حد متوسط داشته باشد. در تنیس, در دوران مدرسه و... به همین خاطر تصمیم می‌گیرد به خارج از شهر و حتی کشور برود و دور از پدر و مادرش جایی را بیابد که در آنجا بالاتر از حد متوسط باشد و مایه دلسردی خودش نباشد. به همین خاطر سر از کامبوج درمی‌آورد. در رفتار و روابطش با همسر نیز همیشه سعیش بر این است که مایه دلسردی او نباشد. این سبک زندگی اوست چون: در کنار میلی‌سنت بالاتر از حد متوسطم.     

9) این روزهای کرونایی دوست داریم خانواده و دوستانمان احساس امنیت بکنند. از طرفی دوست داریم که آنها مراقب خودشان باشند و رفتارهای خطرناکی نکنند لذا می‌بایست آنها را با خطرات آشنا کنیم! وقتی به این مرز باریک فکر می‌کنم یاد راوی می‌کنم که در تناقضی سخت‌تر گیر افتاده بود و دست و پا می‌زد!

10) هر کاری که ما انجام می‌دهیم مثل انداختن سنگ در برکه است... بالاخره موجی که ایجاد می‌شود به ما می‌رسد.گاهی زیبا و گاهی سونامی‌وار! این جهان کوه است و فعل ما ندا... 

11) طبعاً راوی هم مشکلاتی دارد. به عنوان مثال ص299 را دوباره بخوانید. او به نقش خود صراحتاً اعتراف می‌کند اما بلافاصله تردید می‌کند که ... حقیقت این است که کنترل او تا حدود زیادی در دستان همسرش است و اگر نبود آن اشتباه بسیار کوچک چه بسا ... 

12) همان صفحه 299 را دوباره بخوانید. ببینید چگونه میلیسنت همسرش را شرطی کرده است. وقتی می‌گوید آن شبها معرکه تمام می‌شد. این نکته مهمی است. معرکه در روایت راوی بار معنایی خاصی دارد. این کلمه به نوع رابطه جنسی راوی و همسرش اشاره دارد. وقتی می‌گوید معرکه یعنی ارتباطی که همانند روزهای اول آشنایی با هیجان از کار درمی‌آمده است. در این مورد در ادامه حذفیات کتاب را می‌آورم که این مسئله خوب باز شود. 

13) راوی به صورت غیرمستقیم در ص375 عنوان می‌کند قبل از ورود هالی زندگی‌شان فاقد هیجان بوده است. هیجان چیز خوبی است... به شرطی که آرامش را برهم نزند. 

14) حذفیات داستان واقعاً موارد سخت‌گیرانه‌ایست. خوشبختانه تعدادشان واقعاً کم است.  مواردی که من متوجه آن شدم  در ادامه می‌آورم تا آنانکه این صفحه را دنبال می‌کنند و کتاب را هم خوانده‌اند خود قضاوت کنند. اگر مورد دیگری در میان باشد می‌توانید در این آدرس sahar.ghadimi.s از مترجم محترم کتاب جویا شوید.

 ص 43 کتاب:

اندی می‌گوید: «توجه. این تنها نکتۀ مهم برای شرکت‌های نرم‌افزار است. چطور می‌توانیم توجه شما را جلب و آن توجه را حفظ کنیم؟ چطور می‌توانیم کاری کنیم که تمام روز جلوی کامپیوتر بنشینید؟»

نگاهم را برمی‌گردانم. هر بار که اندی مشروب می‌نوشد دلش می‌خواهد یا اظهار فضل کند یا سخنرانی.

می‌گوید: «یالا، جواب بدهید. چی شما را جلوی کامپیوتر نگه می‌دارد؟»

می‌گویم: «ویدئوی گربه‌ها.»

تریستا کِرکِر می‌خندد.

اندی می‌گوید: «احمق‌‌بازی درنیاور.»

میلی‌سنت می‌گوید: «رابطۀ جنسی. یا رابطۀ جنسی است یا خشونت.»

می‌گویم: «یا هر دو.»

اندی می‌گوید: «راستش لازم نیست رابطۀ جنسی داشته باشد. نه رابطۀ جنسی واقعی. نکتۀ ضروری وعدۀ رابطۀ جنسی است. یا خشونت. یا هر دو. و یک خط داستانی. باید یک خط داستانی داشته باشی. مهم نیست واقعی باشد یا قلابی، گوینده‌اش هم مهم نیست. فقط آدم‌هایی می‌خواهید که ادامۀ داستان برایشان مهم باشد.»

میلی‌سنت می‌پرسد: «و چطور این کار را می‌کنید؟»

اندی لبخند می‌زند و با انگشت سبابه‌اش دایره‌ای نامریی می‌کشد. «رابطۀ جنسی و خشونت.»

می‌گویم: «این که نسخۀ همه چیز است. حتی اخبار هم پر از رابطۀ جنسی و خشونت است.»

«رابطۀ جنسی و خشونت همۀ دنیا را سر ذوق می‌آورد.» دوباره با انگشتش همان دایره را می‌کشد و رو به من می‌گوید: «تو می‌فهمی ـ اهل اینجایی.»

«البته که می‌فهمم.»به طور رسمی، اوکس یکی از امن‌ترین مناطق ایالات متحده است،چون تمام خشونت‌ها پشت درهای بسته جریان دارد.

تریستا به شوهرش می‌گوید: «منم می‌فهمم. وودویو آنقدرها هم با اینجا فرق ندارد.»

فرق دارد، اما اندی بحث نمی‌کند. در عوض خم می‌شود و تند و تیز تریستا را می‌بوسد. هنگام تماس لب‌ها، تریستا دستش را روی گونۀ او می‌گذارد.

حسودی می‌کنم.

به گفت‌وگوی ساده‌شان، مست کردنشان، معاشقۀ ساده و عشق‌بازی امشب‌شان حسودی می‌کنم.

می‌گویم: «به نظرم همۀ ما خوب می‌فهمیم.»

اندی به من چشمک می‌زند. من به میلی‌سنت نگاهی می‌اندازم که به غذایش زل زده است. به نظر او نشان دادن عشق و محبت جلوی بقیه زننده است.

 

ص264 کتاب:

همکاران دیگر هم جلو می‌آیند و ادعا می‌کنند حقیقت را دربارۀ نِیومی می‌دانند. او با تعدادی از مردها رابطه داشت. بعضی مهمانان هتل بودند. کسی حرف پول را نزد، فقط رابطۀ جنسی. نِیومی فاحشه نبود. زن بیست و هفت ساله‌ای بود که با بعضی از مهمانان هتل رابطۀ جنسی داشت.

اولین عاشقی که پا وسط می‌گذارد نمی‌خواهد هویتش آشکار شود. روی صفحۀ تلویزیون مثل یک سایه است و صدایش مخدوش.

«شما مهمان هتل لنکستر بودید؟»

«بله.»

«و متصدی پذیرشی به اسم نِیومی می‌شناختید؟»

«بله.»

«و با او رابطۀ جنسی داشتید؟»

«خجالت می‌کشم بگویم بله.»

تا آنجا پیش می‌رود که می‌گوید نِیومی متجاوز بود. او دنبالش راه افتاده بود.

مرد دیگری جلو می‌آید. و یکی دیگر. سایه‌های بیشتر، صداهای مخدوش بیشتر. همۀ آنها ناشناس می‌مانند. هیچ‌کدام از مردانی که با نِیومی خوابیده‌اند، هویتشان را آشکار نمی‌کنند. نه به این دلیل که متأهلند، چون دست‌کم دو نفرشان که مجرد و طلاق گرفته بودند، شناسایی می‌شوند. فقط نمی‌خواهند اعتراف کنند که یکی از مردان او بوده‌اند.

یا عشاقش. کسی در تلویزیون این‌طور خطابشان می‌کند.

در باشگاه، نوع صحبت‌ها عوض می‌شود. آدم‌ها دیگر نمی‌گویند اینها مسخره‌بازی و شرم‌آور است. بعضی حتی دیگر نمی‌گویند اوئن هیولاست. سؤالشان این است که چطور نِیومی می‌توانست جلوی این اتفاق را بگیرد. چطور می‌توانست جلوی قربانی شدن را بگیرد.

کیکونا یکی از آنهاست. داستان‌های مربوط به نِیومی این اعتقادش را تقویت می‌کند که گرفتاری مالِ کسانی است که به دنبالش می‌روند. در ذهن او رابطۀ جنسی هم گرفتاری محسوب می‌شود.

در تلویزیون همچنان دربارۀ زندگی شخصی نِیامی حرف می‌زنند.

 

ص181 کتاب:

کمتر از یک ماه قبل آن زن را در فروشگاه دیدم، همان که شبیه رابین بود. آن شب با هم عشقبازی کردیم. نه از آن روابط زناشویی محض رفع تکلیف. از آنها که مال اوایل دوستی‌مان بود، وقتی زیاد در کنار هم نبودیم. عشقبازی معرکه.

ص374 کتاب:

«می‌خواهی نشانم دهی چقدر زیرکی؟»

«آره.»

«اما من باید بروم حمام.»

«همراه نمی‌خواهی؟»

می‌خواهد.

زیر دوش شروع و در تخت تمام می‌کنیم. عشقبازی‌مان صمیمانه و آشناست، نه مخفیانه و پرشور. بد هم نیست.

روری که از خواب بیدار می‌شود، هنوز توی تخت هستیم.

نظرات 7 + ارسال نظر
ماهور دوشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1398 ساعت 07:15 ب.ظ

سلام
کتابهای جنایی و رمز‌آلود برای من زیادی سرگرم کننده اند....از خواب و خوراک و زندگی میفتم حسابی!!!تا تمومش نکنم بلند نمیشم!!...
هرچند زیاد رمزالود یا هراس انگیز نبود ولی خیلی کشش داشت.
خب ظاهرا برای کامنت گذاشتن هم دستمون بسته است!!
چون اصلا دلم نمیخواد چیزی بگم که ذره ای از لذت و هیجان خواندنش کم کند.
به نظرم سانسور چیز خاصی رو از ما نگرفت.
ممنون

سلام
بله خوشبختانه سانسور نتوانسته ضربه ای بزند اما به هرحال گفتم شایدبرخی خوانندگان دوست داشته باشند از این بابت اطمینان حاصل کنند.
با توجه به اینکه قرار نیست دنبال قاتل بگردیم همینکه می‌تواند ما را با خود بکشاند نشان از تعلیق قابل توجه داستان دارد. این نقطه قوتی است.
ممنون

بهار چهارشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1398 ساعت 07:17 ب.ظ

سلام ببخشید کامنتم ربطی به موضوع نداره
میله بدون پرچم یعنی چی؟ شما گفتین کجا پیداش کنم اما من نتونستم

سلام
این اسم از اولین کتابی که در وبلاگ معرفی شده اخذ شده است. در اینجا:
https://hosseinkarlos.blogsky.com/1389/03/06/post-1/
این تکه از کتاب:
«ما در دنیایی زندگی خواهیم کرد که درآن پرچم‌ها همه کهنه پاره‌های مرده‌ای خواهند بود. بعدها زمانی، زمانی بسیار دور شاید، برسد که پرچم‌های تازه‌ای پیدا شود، پرچم‌های اصیل، ولی گمان می کنم که شاید بهتر باشد که دیگر هیچ پرچمی افراخته نشود. آیا ممکن است که آدم در دنیایی زندگی کند که درآن میله های پرچم خالی بمانند؟».

سمره جمعه 1 فروردین‌ماه سال 1399 ساعت 11:34 ق.ظ

سلام
سال نو مبارک

سلام
سال نو بر شما هم مبارک. با آرزوی سلامتی و شادی برای شما و خانواده محترم.
کتاب تمام شد؟ چطور بود؟

محبوب یکشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1399 ساعت 02:37 ق.ظ

سال نو مبارک دوست خوب
امیدوارم سالی سرشارازسلامتی و شادی داشته باشید.
هم یادداشت شما و هم یادداشت مهرداد رو تو انیستا در مورد این کتاب خوندم. اما خود کتاب رو نخوندم. این روزها هیچ تمرکز خوندن ندارم. کتاب خوندن بی تمرکز هم مثل قرآن خوندن بی ترجمه بی فایده ست. امیدوارم این ویروس منحوس هرچه زودتر شرش از سرمون کم بشه.

سلام دوست من
سال نو مبارک.
کتابی است جذاب و پر کشش.
کثرت اوقات فراغت تمرکز آدم را بر هم می‌زند متاسفانه.
امیدوارم درصد بالایی از هموطنان رعایت کنند تا زودتر خلاص بشویم.

مدادسیاه دوشنبه 4 فروردین‌ماه سال 1399 ساعت 11:55 ق.ظ

این کتاب را در برنامه خواندن دارم. شاید هم بانی آشتی کنان ما و تریلر شد.

سلام بر مداد گرامی
امیدوارم بعد از ایام کرونایی شیرینی این آشتی‌کنان را بخوریم

سحر چهارشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1399 ساعت 06:34 ب.ظ

سپاسگزارم این کتاب را معرفی کردی، آقای ویراستار .... قطعا بدون حضور سختگیرانه ات این کتاب وجود نداشت.

سلام بر سحر عزیز
ممنون از لطف شما
اختیار دارید ... این کتاب وجود داشت و من فقط خواندمش

ریحانه جمعه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1399 ساعت 04:57 ق.ظ

سلام سلام.
این کتاب رو از یکی از دوستانی ک همینجا نظر گذاشته گرفتم. اول ک گرفتمش، اسم کتاب به چشمم خورد و پقی زدم زیر خنده ک ببین تو رو خدا چی داده من بخونم و چون میدونستم خیلی وقته طرفدار وبلاگ شماست ازش بعید میدونستم تا این ک تا بخش سوم کتاب رو خوندم.
جلد کتاب به حدی بی روح و بدون جذابیت بود ک اصلا حتی نگاهم هم بهش جذب نشد ک متوجه ارتباط مرموزش با اسم کتاب بشم.
شاید تنها نقدی ک به این کتاب و چاپش داشته باشم، همین جلدش و یا بهتر بشه گفت نحوه‌ی بازاریابیشه.
یادم اومد ک چند وقت پیش یه سریال کره ای نه چندان جالب دیدم ک پس زمینه ی داستان در یک انتشاراتی کتاب بود و نشون میداد ک از چ راه هایی به دنبال جذب مخاطب هستند. ای کاش این کتاب جذاب و جالب ک به قول شما نیازی نیست توش دنبال قاتل بگردیم، خیلی جلد جذاب تری داشت.
کتاب ها کاراکترها و فضاهای داخل خودشون رو نشون نمیدن و تصورش رو به ذهن مخاطب می‌سپارند، جلد کتاب میتونه این تصاویر ذهنی رو تا حد زیادی راهنمایی کنهخیلی ممنون از سایت خوبتون. متن کتاب هم به شدت روون بود و نشان از عمکرد خوب مترجم و ویراستار داشت

سلام دوست عزیز
چه خوب که سنت ترغیب کردن به کتابخوانی بین دوستان هنوز برقرار است. وقتی این توصیه‌ها خوب از کار در می‌آید همه احساس رضایت می‌کنند از خواننده و ترغیب کننده و صاحب اثر و غیره و ذلک ...
این قضیه جلد و بازاریابی و اثری که بر روی مخاطب می‌گذارد بحثی جدی و مهم است. به نظرم اگر زحمت بکشید و همین تجربه را به همین نحو که اینجا نوشتید در سایت ناشر (در اینجا نشر ثالث) هم به اشتراک بگذارید خیلی موثر خواهد بود. بالاخره آنها باید یک جوری متوجه سلایق مخاطبان خود بشوند تا بتوانند برای جذب بیشتر آنها برنامه ریزی نمایند.
ممنون از به اشتراک گذاری تجربه خودتان در اینجا
از طرفداران ناشناس هم سپاسگذارم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد