میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

آمریکایی آرام – گراهام گرین

«تامس فاولر» راوی داستان، خبرنگار انگلیسی میانسالی است که در مأموریتی طولانی‌مدت در ویتنام مستقر است. زمان روایت سالهای ابتدایی دهه پنجاه است که جنگ‌های خونین استقلال‌طلبانه با استعمارگران فرانسوی در جریان است.

شخصیت اصلی دیگر داستان، «آلدن پایل» یک جوان تازه فارغ‌التحصیل از هاروارد است که به تازگی وارد ویتنام شده است. پایل در قالب هیئت کمک‌های اقتصادی با جدیت خاصی کار خود را آغاز کرده است. او تحت تأثیر نویسنده و تحلیل‌گری به نام «یورک هاردینگ» معتقد است که در این منطقه برای رسیدن به دموکراسی نیاز به یک «نیروی سوم» (منهای مبارزین کمونیست و استعمارگران کهنه) است و در همین راستا برای سر و شکل دادن و تقویت چنین نیرویی عمل می‌کند.

فاولر با دختری زیبا و جوان ویتنامی به نام «فوئونگ» زندگی می‌کند. پس از آشنایی پایل و فاولر این جوان آمریکایی دلباخته فوئونگ می‌شود و این موضوع را خیلی ساده و صریح با فاولر در میان می‌گذارد. پایل معتقد است رابطه او و فوئونگ به صلاح این دختر است و بدین‌ترتیب رقابتی پرفراز و نشیب بین این دو شکل می‌گیرد.

طبعاً خواننده خیلی زود متوجه می‌شود رقابت این دو شخصیت بر سر فوئونگ بی‌شباهت با رقابت آمریکائیان و استعمارگران کهنه در این منطقه نیست. هدف آنها علاوه بر جلوگیری از نفوذ و گسترش کمونیسم، استقرار دموکراسی و ارتقای رفاه در این کشور است؛ فرمولی ساده که از نگاه آنان خیلی زود به جواب می‌رسد غافل از اینکه پارامترهای بسیاری در این معادله غایب هستند. این داستان قبل از حضور کامل آمریکائیان و فجایعی که به جنگ ویتنام معروف شد نوشته شده است و از این حیث نکته‌سنجی‌های نغزی دارد که اتفاقات آینده به صحت آنها شهادت می‌دهد.

مانند آثار دیگر گرین در اینجا نیز ضمن کشمکش‌های بیرونی، نبرد میان خیر و شر در ذهن شخصیت اصلی داستان (راوی) جریان دارد و خواننده را با خود همراه می‌کند. راوی به واسطه شغلش مکرراً بر بی‌طرفی خود در اتفاقاتی که رخ می‌دهد تأکید می‌کند اما آیا می‌توان در همه‌جا و همه‌حال بی‌طرف ماند و درعین‌حال انسانیت خود را حفظ کرد؟!

در ادامه مطلب به برخی برداشت‌های خودم از کتاب خواهم پرداخت.

*****

قبلاً از این نویسنده درباره مامور معتمد ، قطار استانبول ، صخره برایتون و قدرت و جلال نوشته‌ام. این کتاب یکی از معروف‌ترین کارهای گرین است که دو بار اقتباس سینمایی از آن انجام شده است:اولی در سال 1958 به کارگردانی جوزف منکیه‌ویچ و دومی محصول سال 2002 به کارگردانی فیلیپ نویس. این کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ می‌بایست خواند حضور دارد و دو بار به فارسی ترجمه شده است: عبدالله آزادیان (1344) و عزت‌الله فولادوند (1363).

مشخصات کتاب من: ترجمه عزت‌الله فولادوند، انتشارات خوارزمی، چاپ اول 1363، تیراژ 5500 نسخه، 250 صفحه.

.............................

پ ن 1: نمره من به کتاب 4.3 از 5 است. گروه A (نمره در سایت گودریدز 3.95 و در سایت آمازون 4.4)

پ ن 2: کتاب‌های بعدی که شروع به خواندن آن خواهم کرد مطابق انتخابات برگزار شده، «شاگرد قصاب» از پاتریک مک‌کیب و «دیو باید بمیرد» از نیکلاس بلیک یا همان سیسیل دی‌لوئیس خواهد بود.

 

 سنگفرش‌های راه جهنم

جمله معروفی به ولتر منتسب است با این مضمون که راه جهنم را با «حُسن‌نیت» سنگفرش کرده‌اند. انسان‌ها گاهی با نیتی خیر و مترقی و تصورات بعضاً وحشتناکی که از احساس «تکلیف» و «وظیفه» دارند دست به کارهایی می‌زنند و مسیری را طی می‌کنند که به فاجعه ختم می‌شود. در مورد نمونه‌ای از این مصلحان در کتاب دیگری از همین نویسنده (قدرت و جلال) اشاراتی کرده‌ام و البته نمونه‌های بسیاری را در طول تاریخ جهان سراغ داریم. پایل هم از همین قماش است.

در تقدیمیه کتاب دو قطعه شعر توسط نویسنده آورده شده است که داستان در واقع شرح و بسط و تفسیری از آنهاست. یکی از آنها از لرد بایرون است:

«زمانه، روزگار اختراعات جدید است

که همه با نیت خیر ترویج می‌شود

برای کشتن تن، برای رستگاری روح»

پایل تازه فارغ‌التحصیل شده است و یکی دو کتاب در مورد هندوچین خوانده است و از همان ابتدا یک دغدغه ذهنی دارد: «مسئولیت غرب در قبال بقیه جهان». او نگاهش به «فرد» و اصلاح یک فرد نیست بلکه عزم راسخ دارد که «اقدام» به اصلاح سراسر یک کشور و حتی کل دنیا نماید. این تیپ افراد به واسطه ایمانی که به تصویر ذهنی خود و نیت خیرشان دارند به تدریج از واقعیات دور می‌شوند و پذیرای زاویه‌دید‌های متفاوت نیستند و بدین‌ترتیب به قول راوی «حصاری از حسن‌نیت و نادانی به دور خود» می‌کشند که به‌هیچ‌وجه رخنه‌پذیر نیست. طبیعتاً مشخص است که عمل به تکلیفشان به کجا می‌انجامد. گرین در این داستان به خوبی نشان می‌دهد که با یک انگیزه خوب می‌توان چه فجایعی رقم زد.

در مواجهه با چنین افرادی که مدام در حال فداکاری برای همه دنیا هستند فقط می‌توان به سبک فاولر زیر لب زمزمه کنیم «خدا خودش همه را از شر معصومین و نیکوکاران حفظ کند».

زیادش هم کم است: توصیف جنگ

در این زمانه‌ای که ما به سر می‌بریم خواندن و شنیدن و دیدن مکرر روایت‌هایی که تبعات جنگ را نشان می‌دهد بسیار لازم است از این‌رو که آدمیان نشان داده‌اند حتی برای دستیابی به صلح و رفع شر و ساختن دنیایی بهتر نیز به سراغ گزینه‌های نظامی می‌روند که ساده‌تر از گزینه‌های دیگر به نظر می‌رسد و البته برای هسته‌های قدرت کارکردهای مثبتی دارد!

جنگ اما برای اکثریت مردم چیزی جز ویرانی و شر به همراه ندارد. روایت‌هایی که بتواند اذهان تعداد بیشتری از آنان را فارغ از حماسه‌هایی که به وفور به خورد آنها داده می‌شود به این جنبه‌ها جلب کند، حکم واکسن را دارد. از این زاویه، کتاب حاوی صحنه‌های تأثیرگذاری است. فاولر در اولین نوبتی که ما را به همراه خود به دیدن جنگ دعوت می‌کند این‌گونه آغاز می‌کند:

« از فراز برج کلیسای جامع، میدان نبرد منظره‌ای ثابت و دلنشین داشت، مانند دورنمای صحنه‌ای از جنگ بوئرها که لابلای یکی از شماره‌های قدیمی مجله «ایلاستریتد لندن نیوز» به یادگار مانده باشد. هواپیمائی برای پاسگاهی دورافتاده در میان کوههای فرسوده مرز آنام که به شکل توده‌هائی از سنگ‌پا نمودار می‌شد، با چتر نجات وسائل و ملزومات به پائین می‌ریخت. هواپیما دور می‌زد و باز به همان نقطه می‌رسید و هر وقت نگاه می‌کردی دوباره همانجا در نیمه راه زمین و آسمان چتر نجاتی بچشم می‌خورد؛ درست مثل اینکه همه چیز سر جای اول ایستاده و هیچ چیز تکان نخورده است. در میان جلگه، ستونهای تیره دود و خاک که در اثر انفجار خمپاره به هوا برمی‌خاست، مانند سنگ، سخت و جامد و دگرگونی ناپذیر می‌نمود. شعله‌هائی که از بازار شهر زبانه می‌کشید در پرتو آفتاب، بیفروغ و پریده رنگ بنظر می‌رسید. چتربازانی که به ستون یک در امتداد کانال گام برمی‌داشتند، از چنین ارتفاع مانند نقطه‌هائی ریز و بیحرکت نمودار می‌شدند. حتی کشیشی که در گوشه برج نشسته بود و کتاب دعایش را می‌خواند کوچکترین تکانی بخود نمی‌داد. از این مسافت، جنگ بسیار چیز تمیز و مرتبی بنظر می‌آمد.»

بعد از رسم این تابلوی نقاشی ما را با خود با تعدادی از همان نقاط ریز و بی‌حرکت همراه می‌کند و وقایع دهشتباری را که زیر این تصویر و پوسته ثابت جریان دارد به ما نشان می‌دهد و به تأمل فرامی‌خواند: اجسادی که کانال را پر کرده‌اند، غیرنظامیانی که از دو سو زیر آتش گلوله قرار دارند، غیرنظامیانی که ناغافل و ناگهانی مورد هدف قرار می‌گیرند و... و...

نمونه‌ای که دو بار اشک مرا درآورد جایی است که فاولر به همراه نظامیان در انتظار حمله طرف مقابل هستند و سکوت همه جا را فرا گرفته است و گویی جنگ فراموش شده است. ناگهان صدای شلیک دو تیر می‌آید و همه تصور می‌کنند حمله آغاز شده است اما لحظاتی بعد یکی از سربازان اطلاع می‌دهد که دو غیرنظامی بوده‌اند و فاولر به همراه فرمانده به نقطه مورد نظر می‌روند:

«... از کوره راه پر گل و لائی که علف سراسر آن را پوشانده بود و بین دو کشتزار قرار داشت، گذشتیم. بیست متر پشت ساختمانها در گودالی یک زن و یک پسر کوچک افتاده بودند. کاملاً پیدا بود که هیچ یک زنده نیستند. بر پیشانی زن لخته‌ای خون دیده می‌شد. پسرک گفتی بخواب رفته بود. در حدود شش‌ساله بنظر می‌رسید. به حالت جنین در رحم، زانوهای استخوانی و لاغرش را روی سینه جمع کرده بود. ستوان سری تکان داد و گفت:«بدشانسی آوردند.» بعد خم شد و جنازه کودک را به پشت برگردانید. مدالی منقوش به شمایلی مذهبی بر گردن داشت. به خود گفتم از این اسباب‌بازیها هم کاری ساخته نیست. اما زیر تنه کودک چیز دیگری هم بود: قرص‌نانی گاز زده. فکر کردم چقدر از جنگ متنفرم.»

سوم شخص غایب

در رقابت بین فاولر و پایل بر سر فوئونگ هیچ‌گاه خواست دختر مطرح نمی‌شود به‌گونه‌ای که راوی اذعان می‌کند که «نمی‌دانم چرا همیشه به این طرز به صیغه سوم شخص مانند کسی که حضور نداشت از فوئونگ گفتگو می‌شد». در رفت و برگشت فوئونگ ما چندان متوجه رأی و نظر او نمی‌شویم و این ضمن آنکه نشان می‌دهد تمایلات او برای دو رقیب وجهی نداشته است به انفعال فوئونگ اشاره دارد. در واقع شرایط زندگی در ویتنام به جایی رسیده بود که زنده ماندن و خلاصی و فرار از آن وضعیت به هر نحوی، اولویت ذهنی غیرنظامیان است. فی‌الواقع با توجه به هرم مازلو وقتی انسان‌ها در کسب نیازهای اولیه درمانده باشند، فکر کردن به نیازهای طبقات بعدی مانند عشق و نیازهای عاطفی وجهی ندارد.

همانگونه که نظر فوئونگ در رقابت فاولر و پایل جایی ندارد در جنگ و رقابت استعمارگران کهنه و نو با بلوک شرق، نظر مردم ویتنام هم جایی نداشت و آنها در این معادلات غایب بودند.

نکته‌ها و برداشت‌ها و برش‌ها

1) تاریخ نگارش داستان از مارس 1952 تا ژوئن 1955 بوده است و همانطور که پیش از این نوشتم مبتنی بر تجربیات مستقیم نویسنده در هندوچین است.

2) نویسنده تأکید می‌کند «آنچه نوشته‌ام داستان است نه گوشه‌ای از تاریخ» اما توانسته است به خوبی در قالب یک رمان گوشه‌ای از تاریخ جهان را جاودانه کند.

3) فاولر همانگونه که گفتم خود را بی‌طرف می‌خواند اما به جایی رسید که از این بی‌طرفی احساس گناه می‌کرد و در نهایت هم از آن موضعی که برای خودش تعریف کرده بود عدول کرد. به غیر از او یک «بی‌طرف» دیگر هم در داستان حضور داشت: کلیسا! اینجا نیز نوع نگاه گرین به کلیسا و دغدغه ذهنی‌اش نمایان می‌شود.

4) وقتی تعداد زیادی از غیرنظامیان به کلیسا پناه می‌برند و کشیش آنجا را قلمرو خدا می‌خواند، راوی چنین با خودش می‌اندیشد: «فکر کردم خدا در قلمروش چه جمعیت عجیب و بدبختی دارد: اسیر ترس و سرما و گرسنگی. انسان تصور می‌کند فرمانروای بزرگی چون خدا بهتر از این از عهده برآید. ولی بعد دیدم هر کجا بروی وضع همین است: حکمرانی که قدرتش از همه بیشتر است لزوماً ملتش از دیگران خوشبخت‌تر نیستند

5) توصیف مراسم کیشِ تلفیقیِ کائودائیست‌ها هم که تلفیقی از مسیحیت، تعالیم کنفوسیوس و بودیسم است جالب توجه است. پاپی که تعدادی کاردینال زن او را احاطه کرده‌اند و به سبک خنده‌داری پیشگوئی می‌کند و قوای نظامی هم دارد.

6) فاولر معتقد است هیچ انسانی توانایی درک انسان دیگر را ندارد حتی پدر و مادر و همسر و معشوقه و فرزند... و شاید به همین دلیل موجودی را اختراع کرده است که توان درک کردن داشته باشد. از اینکه بگذریم با فرض عدم امکان درک یکدیگر، بهتر است در جهت یادگیری همزیستی با دیگران بکوشیم.

7) داستان حداقل یک اشکال یا بدآموزی دارد: راوی اهل سیگار نیست اما تریاک می‌کشد و جالب است که دچار اعتیاد هم نمی‌شود و بدون اینکه احساس نیازی در این زمینه داشته باشد مدت زیادی را در خطوط جنگی و... می‌گذراند! آیا چنین چیزی امکان دارد؟!

8) من تا الان فکر می‌کردم تاثیر ماده فوق بر قوه باء مثبت است! نگو ظاهراً برعکس است! یاد عموی سوباسا افتادم!!

9) توجیه برخی نظامیان فرانسوی درخصوص اینکه آنها جانشان را به خطر می‌اندازند و برای نجات مردم دنیا در اینجا می‌جنگند را دست‌کم نگیریم. یک زمان برای نجات دنیا از شر کمونیسم و یک زمان برای رهایی از تروریسم و یک زمان برای رفع فتنه از کل عالم.

10) صحنه انفجار بمب و واکنش فاولر و پایل درخصوص آن یکی از صحنه‌های به یادماندنی داستان است و سوال کلیدی را به ذهن می‌رساند: آیا برای مصالح بلندمدت جامعه می‌توان از کشته‌شدن حتی یک فرد چشم‌پوشی کرد؟

11) از هر چیزی که شائبه نفرت‌افکنی دارد بپرهیزیم. نفرت‌افکنی‌ها بالاخره یک روز به کشتار ختم می‌شود.

12) با توجه به فرم داستان، بعد از پایان آن، خواندن دوباره فصل اول حتماً جذاب خواهد بود. دوباره‌خوانی کل کتاب هم که همواره توصیه می‌شود.


نظرات 15 + ارسال نظر
سمره سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 06:51 ب.ظ

سلام
خدا همه را از شر من در امان دارد
دینامیت به خود بسته و آماده بغل کردن اولین نفری هستم که جرات کند جلو بیاید

الان فهمیدم اون جمله ها مال آمریکایی آرام بوده
جهنم با نیات خیر سنگفرش شده
یه وقتی شنیده بودمش

سلام
ان الله مع المحسنین
خوب است که... اینجوری فاصله گذاری اجتماعی هم رعایت می‌شود.
احتمالاً جمله ولتر را سر کلاس شنیدید مثلاً فلسفه سیاسی و ...

سمره سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 06:56 ب.ظ

سلام
شما چقدر خوب و دقیق کتاب میخوانید
فقط برای اینکه جنگ تمام بشه ، برای اینکه زنده بمانند ...


باید بخوانمش

سلام

اتفاقاً یک جایی از داستان فاولرقریب به این مضمون می‌گوید که اینها می‌خواهند نان و ماستشان را بخورند و کسی بهشان شلیک نکند!
حتماً بخوانید.

مسعود سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 07:34 ب.ظ

درود بر حسین عزیز
از گراهام گرین قدرت و جلال را خوانده بودم
مرسی بابت معرفی امریکایی آرام... حتما به سراغش خواهم رفت
خسته نباشی

سلام مسعود جان
قدرت و جلال هم کار خوبی بود . این هم به همان میزان خوب است. شاید یک اپسیلون بهتر.
سلامت باشی

سمره چهارشنبه 16 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 11:04 ب.ظ

سلام
یعنی انقدر برام جذاب بود
فقط بخاطر فویگ رفتم خواندمش
دیشب نصفش رو خواندم ، البته که مثل خواندن شما دقیق نبود اما با شوق بود ...

سلام
خوشحالم که چنین جذب شدید و امیدوارم که راضی کننده هم باشد.

ماهور پنج‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 11:46 ق.ظ

سلام
من این کتاب را دوبار خواندم و بیشتر از قبل به گرین علاقه مند شدم ،این خبرنگار انگلیسی چه قدرتمند میتواند کشورش را وطن ننامد و امریکا و فرانسه را زیرسوال ببرد و چنین تاثیرگذار، تریلر سیاسی بنویسد.
در کتاب همه چیز هست: عشق، جنگ، قتل، سیاست، تضاد عقل و دین، تمسخر کلیسا، تقابل انسان با درون خویش با جملات بسیار زیبا
کتاب بجز مرگ آن دوغیرنظامی خیلی جاهای دیگر هم اشک مرا دراورد: از نردبان پایین رفتن فاولر و لرزش نردبان .... دو سرباز کم سن و سال داخل برجک ...دعایی که قبل از بیهوشی کرد... بستنی فروشی و هشدار و جملات بعد از آن...بمبهای ناپالم ....کلاه حصیری و بچه شیرخوار....
تو مطلبت اشاره کردی که کسی خواست خود فوئونگ را نپرسید، اما من نظر برعکسی دارم اتفاقا هر دو خودشان را تبلیغ کردند و در آخر منتظر شدند که خود دختر تصمیم بگیرد و انتخاب کند حالا اینکه این دختر اینقدر پرت بود یه بحث دیگه است.
اصلا از نکته¬های قابل توجه برای من در داستان این شخصیت فوئونگ است شخصیتی با کمترین بهره ای از هوش که اهل تفکر هم نیست، به خاطر بلد نبودن زبان خیلی کم حرف است اطلاعاتش در حدی است که نمیداند هیتلر کیست یا مجسمه آزادی را فکر می کند در انگلیس است. اصلا وفادار نیست حتی عاشق هم نیست حتی شهوی هم نیست در هر لحظه تحت اراده ی خواهرشه صراحتا فقط به دنبال کسی است که مهریه بالاتری بدهد تا دستمال گردنهایش را جمع کند و برود در خانه ی او... و تازه این سیاست هم چیزی نیست که خودش برنامه اش را ریخته باشد ... چنین ویتنامی نباید یا دست استعمارگر پیر بیفتد یا آن پایلِ تازه نفسِ جهانخوارِ خوش نیت؟

پایل از تصورات من به عنوان یک جوان آمریکایی خیلی نجیب تر پاک دامن تر غیرتی تر و مودب تر بود.
وابسته اقتصادی چه شغلیه؟
من هم به اعتیاد اور نبودن تریاکی که می کشید انجا پی بردم که وقتی فوئونگ نبود هیچ رغبت نمی کرد خودش تریاک بکشه. و ماهها نکشید شاید تریاک نبوده میگفتن وفاداری هم میاره و مردی که تریاک نمی کشه موندنی نیست این اعتقاد مرد وفادار بهتر از مرد تواناست هم جالب بود کلا مهم نیست مرد چی باشه با چه کیفیتی ...فقط یکی باشه!
بیشتر کتاب من هایلایت شده از بس که مکالمه های زیبایی بین افراد گفته شد و من خط کشیدمشان
این جمله ی مورد شش که گفتید از هم یکی از معروفترین جملات کتابه البته با دوخط بعدش
و این جمله: "زنها خواهان مرد بکر نیستند خب مطمین نیستم که ما مردها هم چنین زنی را بخواهیم مگر آنکه بیمار باشیم"

چرا طرح جلدها اینقدر نچسبه؟تو یکیش فاولر داره سیگار می کشه؟یا اون پایله؟
دیدن فیلمِ نویس را تو برنامه ام گذاشتم

ممنون از مطلب خوبتون

سلام
ممنون از کامنت پر و پیمونی که گذاشتی.
در میان صحنه‌های مختلفی که یادآوری کردی آن دو سرباز کم سن و سال و سرنوشتشان واقعاً اشک‌درآر بود. ضمناً به خوبی هم اوضاع و احوال منطقه را از این حیث که وقتی یک خط فرضی رسم می‌شود و این طرفی‌ها می‌شوند دشمن آن طرفیها، هستند بسیاری از کشته‌های این جنگ که اصلاً ماهیت و موضوع این تقابل را درک نکرده‌اند و باصطلاح گوشت دم توپ شده‌اند.
و اما فوئونگ و همانندان او:
باید دید در چه فضایی دوران کودکی و نوجوانی خود را طی کرده است... برای این دختر هجده نوزده ساله که تمام کودکی و نوجوانیش در شرایطی طی شده است که زنده ماندن تنها هدف بوده است. همتایانش در آن خانه‌ای که گرینجر و پایل و فاولر اوایل داستان به آنجا رفتند هم به همین ترتیب... در واقع با ورود خارجیان (استعمارگر و چپ و راست همگی) و شکل‌گیری جنگی آنچنان خانمان‌سوز که هر آن ناغافل می‌توان مُرد دیگر کسی مثل او در موقعیت تصمیم‌گیری راجع به نیازهای متعالی‌تر جسمانی و روحانی قرار نمی‌گیرد. این وضعیت آنها را پرت کرده است به کف هرم مازلو... پس زیاد به او نباید خرده گرفت. هدف او هم انصافاً مهریه بیشتر نبود همینکه بتواند ازدواج کند و از آن خراب‌شده خارج شود یعنی گلیم خودش را از آب بیرون کشیده است.
بله با شما موافقم که در قیاس با خیلی موارد دیگر می‌توان او را پرت دید. می‌توانست کمی فرانسه‌اش بهتر باشد! انگلیسی اما نه. ولی طبعاً برای دختری به این سن در کشوری با وضعیت آنچنانی که گفتم، می‌توان حق داد که به زبان خودش با او حرف زده شود!
پایل یک جوان محجوب و درس‌خوانده و سنت‌گرای اهل خانواده و خلاصه یک آمریکایی آرام است. بامرام هم هست.
هیئت کمکهای اقتصادی کارش ارائه کمکهای مالی و مستشاری جهت بهبود سطح زندگی و کمک به توسعه در آن منطقه است ولی خب درواقع این حداقل در مورد پایل یک پوشش است برای شغل اصلی او... شغل و ماموریتی که اصلاً به ظاهر آرام و شخصیت او نمی‌خورد... تجهیز نیروی سوم! که منتهی به آن بمب‌گذاریها و... شد.
در مورد تریاک نکند نقش وافور در این زمینه اهمیت داشته باشد!؟
وفاداری و توانایی هم نکته جالبی بود. این هم به قرار داشتن این مردم در پایین‌ترین سطح نیازهای اولیه است. یک مردی که بتواند به زنده ماندن آدم کمک کند... همین!
آن دو خط بعدی مشکل ایدئولوژیک داشت!
بله دقیقاً جملات درخشان در دیالوگها زیاد بود...
من هم موقع انتخاب طرح جلد انتظار داشتم طرحهایی را ببینم که طرح فارسی را حسابی خجل کند اما در نهایت دیدم همین سادگی خودش خیلی جذاب‌تر است.
حتماً بعد دیدن فیلم نظرت را اینجا بنویس.
ممنون

محبوب جمعه 18 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 09:58 ب.ظ

سلام و خدا قوت دوست خوب.

سلام
شاد و سلامت باشی دوست من

زهرا محمودی یکشنبه 20 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 06:08 ب.ظ http://www.mashghemodara.blogfa.com

سلام
ممنون از معرفی! کتاب خیلی خوبی بود. اتفاقا بعد از تمام شدن کتاب برگشتم و فصل اول رو خوندم. داستان دایره‌وار به دور خودش چرخید و برگشت به نقطه‌ی اول. راستش غافلگیر شدم وقتی دیدم تامس ناخواسته درگیر قتل پایل بوده. خیلی سال پیش فیلم "آسمان و زمین" رو دیدم از الیور استون که شباهت‌های زیادی با این داستان داشت‌، داستان که نه! در واقع بخشی تیره و تار از تاریخی غم‌انگیز.
مثلا سروان نئون بعد از کشتار و بمباران شهر و یک قایق بی‌دفاع پیشنهاد می‌کنه به تماشای آفتابی بنشینند که روی صخره های آهکی غروب می‌کرد و بعد به راحتی کار خودش رو توجیه می‌کرد که:"ما آدمهایی حرفه‌ای هستیم. باید بجنگیم تا وقتی سیاستمدارها دستور توقف بدهند، شاید دور هم جمع بشوند و درباره‌ی همان صلحی به توافق برسند که از اول هم می‌توانستیم داشته باشیم."

سلام
ممنون از همراهی و به اشتراک گذاشتن نظرتان...
بخشی که نقل کردید هم از آن جملات و موقعیت‌های اشک درآر است! انسانهایی که صرفاً وظیفه‌ای را که به آنها محول شده است انجام می‌دهند و کاری به ارزش‌داوری درخصوص آن ندارند. این جناب سروان یک نمونه خوب برای این افراد است و البته... البته از این بدتر هم داریم!!... چون به هرحال این جمله به ذهن من این مفهوم را انتقال می‌دهد که جناب سروان در پس ذهنش می‌داند که کشته شدن انسانها در این جنگ چیز خوبی نیست منتها من حرفه‌ام همین است و مسئولیتی متوجه من نیست. بدتر از این جناب سروان کسانی هستند که نه تنها ذره‌ای تردید در ذهنشان نسبت به ماموریت‌های خود ندارند بلکه آن را عین صواب می‌دانند و از انجام آن احساس رضایت عمیقی احساس می‌کنند. رضایت بسیار عمیق.

بندباز دوشنبه 21 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 11:35 ق.ظ https://dbandbaz.blogfa.com

درود بر میله عزیز
یک بار پست را خواندم و یک بار دیگر باید ادامه مطلب را بخوانم. در دو نشست! :)
موش ها و آدم ها را که تمام کردم، لنی در من ماند! هنوز هم هست.
گفتید بی طرفی و انسانیت یاد درگیری های اخیر ارمنستان و آذربایجان افتادم و بی طرفی ایران!

سلام بر بندباز گرامی
عجله نکنید البته تحفه‌ای نیست که بگویم آن را آرام آرام در چند نشست مزمزه کنید

مدادسیاه سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 02:54 ب.ظ

میله جان موضوع اقدام استعمارگران با هدف استقرار دموکراسی و ارتقای رفاه در جوامع تحت سلطه شان، کنفوسیوس را به یادم آورد که می گوید پیدا کردن گربه ی سیاه در اتاق تاریک کار سختی است، چه برسد که گربه ای هم در اتاق نباشد. باید پرسید آیا اساساً استعمار در پی جنین اهداف خیری است تا بعد ببینیم این کار سخت است یا آسان.

سلام بر مداد گرامی
تمثیل کنفوسیوس تمثیل نیکویی است.
متاسفانه شرایط زمانه به گونه‌ای رقم خورده است که در «اینجا» اگر بخواهیم در نیت خیر ایشان شک کنیم حسابمان با کرام الکاتبین است

zmb سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 03:31 ب.ظ http://divanegihayam.blogfa.com

این قبیل داستان ها را هم خیلی دوست دارم و هم خیلی کامم را تلخ می کند...

سلام
بخشی از دوست داشتن ما به خاطر همین تلخی است... مثل زیتون!

مهرداد سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 03:39 ب.ظ http://ketabnameh.blogsky.com

سلام بر حسین خان بزرگوار
در همین ابتدا ازت تشکر می کنم که بالاخره با این انتخاباتت من رو مجاب کردی که برای اولین بار بسراغ گراهام گرین برم و در واقع این نویسنده بسیار خوب رو کشف کنم. کتاب رو دوبار پشت سر هم خوندم و برخلاف تصورم هر دوبار از خواندن رمانی با مضمونی سیاسی لذت بردم. حتماً بزودی به سراغ مامور معتمد و قدرت و جلالکه به تازگی از این نویسنده صید کردم خواهم رفت.
در کنار داستان خوب و تکان دهنده این کتاب، روایت روان و پرش های زمانی بجایی که برخلاف برخی کتابهای مشابه اصلا خواننده رو گیج نمی کرد از دلایل جذب این کتاب برای من بود. هر چه که می شد درباره این کتاب گفت رو به خوبی در یادداشتت بیان کردی و من هم امروز سعی میکنم برداشت شخصی خودم رو به کوتاهی درباره این کتاب در کتابنامه بنویسم.
اما نکاتی که دوست داشتم درباره یادداشتت در اینجا مطرح کنم:
کشور ما هم در سالهای پایانی دهه پنجاه و دهه شصت پایل های زیادی به خود دیده، پایل هایی که در موارد بسیاری زور فاولر های وطنی به آنها نرسیده و تازیده اند و پس از آن تبدیل به فاولر ها شده اند و دست هر پایل نما یی را هم از اقدامی مشابه از بازو قطع نموده اند.
بقیه شو میام می نویسم

سلام بر مهرداد گرامی
بالاخره انتخابات گاهی مزایایی دارد
خوشحالم که نتیجه هم باب میل بوده است.
منتظر یادداشتت می‌مانیم.
فاولرهای وطنی به دلیل خاصیت تریاک این ناحیه کلاً داستانشان متفاوت است و نمی‌توان مشابه‌سازی کرد

ماهور سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 06:31 ب.ظ

سلام مجدد

من متوجه شغل پایل در داستان شده بودم اما فکر می کردم جو شغل دیگری دارد که عنوانش وابسته اقتصادی است. در فیلم ازش به عنوان سازمان حمایت اقتصاد جهان نام برد، گفتم فیلم ... مطمئنا این که توقع داشته باشم فیلم رضایتمندی هم سطح کتاب در من ایجاد کند که توقع بیجایی است اما با تغییرات زیاد در جزییات و حذف خیلی لحظه ها که به نظر من بار زیادی از داستان به دوشش بود برای من اصلا فیلم در خور توجهی نبود.
شخصیت ها هم به ظاهر با آنچه برداشت من بود از کتاب همخوانی چندانی نداشت مثلا مایکل کین که در زمان ساخت فیلم هفتاد ساله است به نظرم مسن تر از شخصیت فاولر بود. نبود صحنه هایی مثل آن پایین آمدن از نردبان، مرگ پسر بچه و قرص نان،بخش مربوط به کلیسا، و آن نامه ی آخر همسر تامس و .... منو تشویق کرد کتاب مرد سوم را هم بروم بخوانم و به فیلمش اکتفا نکنم.
ممنون

سلام
پس فیلم را هم دیدید... خب تقریباً مشکل در مواقعی که اول کتاب را می‌خوانیم و بعد فیلم را می‌بینیم همین است که در فیلم می‌بایست برای روایت داستان در یک تایم محدود برخی جزئیات و برخی شاخه‌های فرعی حذف شود ولذا کسی که کتاب را قبل از آن خوانده باشد همین حس تو را خواهد داشت.
حالا وقتی که فاصله بین این دو بیاندازیم کمی از مشکلات رفع می‌شود
من هم در مورد مرد سوم باید همین کار را بکنم.

victor شنبه 26 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 12:16 ق.ظ

سلام من کتاب صوتی آمریکایی آرام را در ایرانصدا گوش کردم. حقیقتش صداپیشه کتاب را دوست نداشتم. در مورد کتاب هم باید گفت که به نظرم نویسنده به این جهت پایل را در نقش یک مستشار اقتصادی قرار داده چون که می‌خواسته نشون بده که تمام این کارها درسته با پوشش اقتصاده ولی در اصل برای اقتصاد هم هست. نمی‌دانم شما همین جنگ‌های منطقه را ببینید آمریکا یک بار بر سر ارتش سوریه بمب میریزه و یک بار هم بر سر مخالفین، فقط هدفش کش دادن جنگ و کسب سوده.
اصلا هم جان مردم مهم نیست به قول دیالوگ یوری اورلف در ارباب جنگ که میگه در جهان 550 میلیون اسلحه وجود دارد یعنی برای هر 12 نفر یک اسلح و مسئله این هست که چطور میشه 11 دیگر را مسلح کرد.
البته برای همان ویتنامی هم پول مهم تر از خیلی چیرهاست

سلام
کاملاً دیگه برام محرز شده است بازار کتاب صوتی مخاطب قابل توجهی پیدا کرده است. فقط نمی‌دانم حقوق مولفین و مترجمین و ... در این فقره لحاظ می‌شود یا خیر. انشاءالله که گربه است.
من خودم گاهی داستان کوتاه صوتی به صورت تفننی کار می‌کنم (البته اخیراً با کسب اجازه از مترجم و... و به همین خاطر خیلی کمتر پیش می‌آید) و برایم تصور خواندن یک داستان با حجمی اینچنین و بیشتر سخت است... یعنی حفظ یکنواختی آن سخت است... و البته گفتگوها و تغییر لحن‌ها و... خلاصه خودش یک پروژه است.
البته که اقتصاد اهمیت ویژه دارد. اصولاً ورود به چنین ورطه‌هایی باید یک سود و فایده‌ای برای مالیات‌دهندگان آن کشورها داشته باشد. البته استثناء هم دارد که آنها اگرچه غیرمستقیم به اقتصاد می‌تواند مرتبط شود و باصطلاح آنها را به عدد و رقم تبدیل کرد ولی آنها مستقلاً برای دولتها اهمیت دارد و حاضرند بابت آنها هزینه هم بکنند. در دوران جنگ سرد بخصوص این موارد زیاد رخ می‌داد مثلاً: گذاشتن توی کار رقبا و جلوگیری از قدرتمندتر شدن آنها و بلکه ضعیف‌تر کردن آنها (دخالت و هزینه کردن آمریکائیان در افغانستان پس از اشغال آنجا توسط شوروی سابق) و...
اصولاً در این دوران جلوگیری از نفوذ رقیب در صدر اولویتهای دیپلماتیک دو طرف قرار داشت و حاضر بودند در این راه هزینه بکنند. مورد ویتنام هم به نظر من چنین حالتی را داشت.
البته و صد البته اصولاً جنگ برای سازندگان اسلحه بسیار مفید است!

مهرداد یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 01:22 ب.ظ http://ketabnameh.blogsky.com

سلام
در رابطه با کامنت آخر کتاب صوتی گفتم شاید لازم باشه به این اشاره کنم که کتابهای صوتی ایران صدا برای خوانندگانی که اصالت کتاب براشون مهمه گزینه خوبی نیستند. با توجه به اینکه ایران صدا رو رادیو پشتیبانی میکنه اغلب و به احتمال زیاد کل کتابهایی که در آنجا هست از آرشیو رادیوست و همانطور که می دانید کتاب های رادیو جدای سانسور های عجیب و غریبش، همگی نسخه هایی بازنویسی شده و یا حداقل خلاصه شده هستند و طبق برخوردی که از سیما می شناسیم در صدا هم احتمالا خبری از حقوق مولفین و مترجمین نخواهد بود.
اما اغلب کتابهای موسساتی که به صورت حرفه ای روی کتاب صوتی کار می کنند با رعایت موارد فوق با همکاری ناشر کاغذی کتاب منتشر و اغلب هم خط به خط کتاب چاپی موجود کار می شود. از بین آنها من این چند موسسه را می شناسم: آوانامه، نوین کتاب گویا، نوار، فیدیبو، طاقچه
البته فیدیبو و طاقچه کمتر خودشان دست به تولید می زنند و بیشتر در اپ کتابخوانشان فعالند ولی گهگاه تولیداتی هم دارند. اما تا آنجایی که من می دانم بار اصلی تولید کتاب صوتی روی همان سه مورد ایتدایی که نام بردم است.
درباره تمرکز هم من و شما حتما با نسخه های کتاب صوتی که برای نابینایان تهیه می شد آشنا هستیم. کتابهایی که اغلب توسط انسانهای بی استعداد در خوانش کتاب بر روی نوارهای کاست با کیفیت پائینی پیاده می شد. با خوانشی که از صفحه اول تا آخرش همانطور یخ و بی احساس و ثابت بود و این تمرکز و تشخیص شخصیت های کتاب را برای خواننده رسماً ناممکن می کرد. به یاد دارم که آن روزها هر چه سعی کردم کتاب کوری را آنگونه بشنوم نشد که نشد. اما به واقع رشد این صنعت تا امروز چشمگیر بوده.
در باب تمرکز هم بعد از مدتی با خواندن رمان های مدل A خودت که ترجیحاً یک روایت خطی داشته باشند خیلی راحت میشه ارتباط برقرار کرد و در مواردی هم کار حتی دلنشین تر از کتاب چاپی از آب در میاد. مثلا کتاب صوتی هری پاتر که تا الان 3 جلد اولش توسط آوانامه منتشر شده با اجرای آرمان سلطان‌زاده با اون تغییر لحن های "به‌جا" و در مواردی اعجاب آورش یک نمونه کتاب صوتی عالی به حساب میاد.
دیگه پرچونگی ما رو ببخش احساس کردم نیاز به شفاف سازی هست

سلام مهرداد جان
ممنون از شفاف سازی دقیق شما

مارسی سه‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 09:28 ق.ظ

در مورد ۷ اگه جنست ناب باش و اصل.حتمن این مدلی میشه.
در مورد ۹ ایتقدر حرب میکنیم با کل دنیا و خون میریزیم تا از شر فساد خلاص شیم.این دنیا هم تموم شد بازم حرب میکنیم اما میگردیم در کره های دیگه اونجارو پاک میکنیم...
اول فکر میکردم که داستان در مورد جنگ ویتنامه با امریکا.بعد دیدم نه قبلشه.و جالب شد.کلا کتابایی که منو ببره به سمت تحقیق کردن این چیزا خیلی لذت بخشه....مداد نجار مثلا
فعلا همین.
آخ آخ شاگرد قصاب چقدر خوبه

سلام
آهان یعنی کیفیت جنس در میزان گرفتاری و اینا موثر است!؟ جالب است. شنیده بودم اما فکر می‌کردم از این گزاره‌های توجیهی است که بعضی ساخته‌اند.
در مورد 9 هم برخی از نحله‌ها نشان داده‌اند که با خود خدا هم حرب خواهند کرد
بسیار عالی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد