مقدمه اول: چندی قبل در صحبت با یکی از دوستان به نقطهی آشنایی رسیدیم که اگر طی این همه سال تحصیل به جای درسها و واحدهای بعضاً بیهوده و بیفایده، چند واحد مهارتهای عمومی زندگی یاد گرفته بودیم اوضاع بهتری داشتیم. حرف درستی است اما چون روی دندهی مخالفت بودم گفتم برو خدا رو شکر کن که درس «مهارتهای حل مسئله» و «اقتصاد عمومی» و هر چیز دیگری که مد نظرت هست را در دوران مدرسه و دانشگاه نداشتیم چون اگر این عناوین هم به این سیستم آموزشی راه پیدا میکرد سرنوشت بهتری از دروس فعلی پیدا نمیکرد! و آنوقت شما رغبت نمیکردید دو تا کتاب در این زمینهها مطالعه کنید. پس ظاهراً باید شکرگزار هم باشیم!
مقدمه دوم: حقیقت امر این است که من در زمینه سرمایهگذاری و کار اقتصادی یک آدم منحصر به فرد هستم! بینظیر!! با سابقهای درخشان... چنانکه این اواخر به همسرم مجوز دادم هرگاه احساس کرد من دارم به این مسائل فکر میکنم به هر روشی که صلاح دانست جلوی من را بگیرد! کارنامهی آدم زیادی هم درخشان باشد خوب نیست! در همین راستا یکی از دوستان پیشنهاد خواندن کتاب «هارمونی پولی» را داد. اول فکر کردم شوخی میکند چون قاعدتاً باید تا حدودی از حساسیتها و علایق من آگاه میبود؛ اما دیدم نه در پیشنهاد خود جدیت دارد و مختصری هم از تجربه خودش گفت و... در واقع به خاطر سوابق درخشان بالا یا بهتر است بگویم رفع این سوابق تصمیم گرفتم این کار را بکنم. این کار را کردم. فکر نکنم به این کار بیاید اما مطمئنم برخی نکات آن در جاهای دیگر به کارم خواهد آمد.
مقدمه سوم: این کتاب را دو ماه قبل خوانده بودم و مطلبش هم مدتهاست که آماده بود اما در شرایطی که پیش آمد، صلاح ندیدم آن را منتشر کنم. با توصیفاتی که پسرم از دانشگاه با خودش به خانه میآورد و البته مشاهدات دیگر، به نظر نمیرسد شرایط مناسبی که برای انتشار این مطلب و حتی مطالب مربوط به کتابهای بعدی مد نظر است به این زودیها پیش بیاید. چند شب قبل، برای بچهها از تجربیات گذشتهی اینجا و آنجای دنیا گفتم و اقداماتی که معمولاً برای حفظ قدرت دست به آن میزنند... ایمیلهایی برای چند شخصیت خبره در این حیطه (آقای جانی آبس در سور بز، دون کایو در گفتگو در کاتدرال، میگلِ فرشتهرو در آقای رئیسجمهور و...) فرستادم که بعد از دریافت پاسخ حتماً برای شما خواهم گذاشت. به هر حال دانستن تجربیات دیگران اهمیت دارد!
******
مدعای اصلی کتاب این است که رابطه بسیاری از ما با «پول» در تعادل نیست و ما باید تلاش کنیم آن را به تعادل برسانیم. چرا این رابطه در تعادل نیست؟ چون خیلی از ما یکجور احساس اضطراب یا احساس گناه یا ترس یا شرم و یا حتی احساس امنیت نسبت به پول داریم که این احساسات از یکسری باورهای غلط ناشی میشود که در حوادث دوران کودکی یا فرایند اجتماعیشدن و... به دست آوردهایم.
البته ممکن است شما هم مثل خیلیهای دیگر معتقد باشید که: «آقاجان! شما پول فراوان را به من برسان! من چنان توازن و تعادلی برپا کنم که...» البته من اگر دوست شما باشم باید آرزو کنم که این اتفاق نیفتد! چرا که پول هم مثل شراب و مثل آن چیز دیگر که مولانا فرموده: «آنچنان را آنچنانتر میکند». یعنی اگر الان متعادل و متوازن نباشید در آن صورت نامتعادلتر خواهید شد. اگر از امکانات فعلی خود نتوانید بهره ببرید در آن زمان هم نخواهید توانست. نویسندگان اثر هم همین نظر را دارند.
کتاب دو بخش دارد؛ در بخش نخست تلاش میشود ما نسبت به رابطهی شخصی خود با پول به یک آگاهی مطلوبی برسیم. این بخش با یک آزمون آغاز میشود که وضعیت فعلی ما را مشخص میکند؛ اینکه شخصیت مالی ما به کدام تیپهای مالی تعریف شده در کتاب نزدیکتر است. بدیهی است که ما ترکیبی از انواع این تیپها (محتکر، ولخرج، زاهد، پولگریز و...) هستیم و هرکدام از این تیپها واجد نکات مثبت و منفی خاص خود هستند. در ادامه با تمرینهای دیگری ما را به خاطرات گذشته خود و شکلگیری برخی باورهای ما در رابطه با پول هدایت میکند. پس از آن به باورهای غلط در این رابطه میپردازد: اینکه آیا پول مساوی است با خوشبختی؟ با عشق؟ با قدرت؟ با آزادی؟ با عزت نفس؟ با امنیت؟ در این قسمت هم آزمونهایی دارد که به ما کمک میکند که کشف کنیم کدام یک از این باورها در ما وجود دارد و بلافاصله تمرینهایی برای کمرنگ کردن آنها ارائه میکند. پس از آن تیپهای موجود در آزمون اولیه و زیرگروهها و انواع دیگر تیپهای شخصیتی را توضیح داده و تمرینهایی برای متعادل کردن آنها ارائه میکند. هدف در بخش نخست دستیابی به توازن و هارمونی در فرد است. نویسندهی اصلی کتاب یک رواندرمانگر است که در حوزه مسائل مالی فعالیت میکند ولذا در بخشهای مختلف از میان مراجعین خود سوژههای مختلفی را انتخاب و از آنها در کتاب استفاده کرده است.
بخش دوم در واقع راهنمایی برای زوجها محسوب میشود. ابتدا تفاوتهای زن و مرد تشریح و سپس به سراغ تکنیکهای ارتباطی میرود چرا که این تفاوتها نیستند که در رضایت یا عدم رضایت زوجها اثرگذار هستند بلکه نحوهی برخورد آنها با تفاوتهاست که تأثیرگذار است. از این جهت فصل هشتم برای من جالب توجه بود. در ادامه بر همین مبنا به سراغ راههای رفع تعارضات پیرامون مسائل مالی میرود.
در ادامهی مطلب به برخی نکات پیرامون کتاب خواهم پرداخت.
******
مشخصات کتاب من: ترجمه محمدباقر غروی نخجوانی، نشر یزدا، چاپ اول 1401، تیراژ 1000 نسخه، 264 صفحه.
پ ن 1: چون کتاب داستانی نبود نتوانستم به سبک قبل نمره بدهم! (نمره در گودریدز 3.77 و در سایت آمازون 3.8 )
پ ن 2: تعدادی موارد ویرایشی و اصلاحی هم یادداشت کردهام که اگر گذر مسئولین مربوطه به اینجا افتاد و عزمی برای اصلاحات داشتند در خدمتشان خواهم بود. اصلاح بعضی از آنها واجب است.
پ ن 3: پیرو بند فوق موارد اصلاحی به یکی از دستاندرکاران موسسه علف خرس ارائه شد. همچنین برای خرید کتاب یا آشنایی با موسسه فوق میتوانید به این آدرس مراجعه فرمایید: اینجا
پ ن 4: برنامههای بعدی بدینترتیب خواهد بود: ملکوت (بهرام صادقی)، استخوانهای دوست داشتنی (آلیس زیبولد)، ژالهکش (ادویج دانتیگا).
نکتهها و برداشتها و برشها
1) آزمون ابتدایی کتاب ممکن است در فضای آمریکا و جوامع مشابه پاسخهای دقیقتری داشته باشد تا در اینجا! در واقع وقتی ما بیش از نیم قرن در یک اقتصاد تورمی نفس کشیده و زیستهایم برخی مفاهیم جایگاه خود را از دست خواهند داد. به عنوان مثال اصطلاح «پسانداز» دیگر به آن مفهوم چند دهه قبل قابل رجوع نیست و اگر کسی پول را به آن شیوه بخواهد پسانداز کند درواقع با توجه به تورم آن را نابود کرده است! در نقطه مقابل اگر به کسی که «ولخرج» است دقیقتر نگاه کنیم او را یک پساندازگر میبینیم!! این تورم افسارگسیخته به واژههای جاافتاده هم رحم نمیکند!
2) مترجم که طبعاً نمیتواند نسبت به بومیسازی و بهروز کردن آزمون و برخی مفاهیم اقدام کند اما خواننده خودش باید حواسش به این قضیه باشد. البته دیدم یک مؤسسه فرهنگی و کنشگر در زمینه آموزش امور مالی پشت این کتاب است لذا اگر روزی گذر ایشان به اینجا افتاد پیشنهاد من حرکت به سمت بومیسازی است. شاید هم قبل از این حرکت را آغاز کرده باشند. غیر از آزمون (که اهمیتش در شناسایی مبداء حرکت و مسیر است) به مرزبندی تیپها و گروهها هم بد نیست توجه شود.
3) در ص24 عنوان کرده بود که کودکان معمولاً درک نادرستی از وضعیت مالی والدین خود دارند و البته در ادامه تمرینهایی برای واکاوی گذشته ارائه کرده بود. در مورد خودم همیشه حس میکردم پدرم خیلی در مضیقه است و من باید مراعات کنم و واقعاً مراعات هم میکردم. در دوران دانشحویی کار میکردم و البته از این بابت خوشحالم اما بعدها وقتی متوجه شدم که پدر مثل خیلی از همنسلانش یک پساندازگر افراطی بوده متعجب شدم. البته این فکر، فکر درستی است که در سرزمینی که فرداهایش نامشخص است اقداماتی انجام دهیم. پدر هم در همین راستا عمل میکرد تا اینکه متوجه شد تورم مثل موش در حال خوردن اندوختهی اوست... هراسان شد و با چند همکار بازنشسته دیگرش به دوستی اعتماد کرد و همه اندوختهی سالیان دراز را یکجا بر باد داد! بندگان خدا همگی به فاصله اندکی از یکدیگر سکته کرده و به دیار باقی شتافتند. این سرگذشتهاست که ما را به لزوم آموختن در زمینه مالی، هشدار میدهد.
4) عمل کردن به همه تمرینهای موجود در کتاب سخت است. کلاً به در آمدن از رخوتی که به آن عادت کردهایم سخت است. چرا؟! دلایل زیادی دارد اما یکی از آنها میتواند این باشد که ماهیت پیشرفت در همه زمینهها شبیه یک خط ممتد صعودی نیست که پای در آن راه بنهیم و یکسره به سمت بالا حرکت کنیم. بله! ما ز بالاییم و بالا میرویم! یعنی تنها حرکت ممتد و بیوقفه ما در همین مسیر مرگ است! باقی مسیرها یک گام به پیش دارد و نیم گام به عقب... پشتکار باید داشت... یکی از مشکلات ما این است که موقع نیم گام به عقب روحیه خود را از دست داده و کلاً همه چیز را ملغی و معلق میکنیم و در نتیجه چند گام به عقب میرویم.
5) واقعاً از پول خود به نحوی استفاده میکنیم که به خوشبختی ما بیافزاید؟! همهی بندها که نباید رودهدرازانه باشد!
6) فصل ششم و نوع ورود به قضیه تفاوتهای زن و مرد جذاب بود. این فصل به درک متقابل میتواند بسیار کمک کند. همچنین این حقیقت را بر من آشکار کرد که چرا باید مدیریت بخشهای اجتماعی و بلکه حکومتها را بهتر است به زنان سپرد. کتاب البته چنین مدعایی ندارد ولی وقتی بیان میکند که زنان بیش از مردان به گفتگو و همکاری مبادرت میورزند عقل سلیم حکم میکند این عرصه به زنان واگذاشته شود. از مردان که خیری حاصل نشد!
7) خواندن تکنیکهای ارتباطی برای ایجاد جو احترام در فصل هشتم و بخصوص خواندن آن جملات دلگرمکننده، به تنهایی جو خانواده را بهبود میبخشد! یعنی خواندن آنها فقط!! اگر بتوانید به کار ببرید که کولاک خواهد کرد!
سلام.می گن "پول چرک کف دست است" ! در مقابل این جمله می گن "پول علف خرس نیست" !
به نظرم ما باید دیالکتیک وار یک سنتز از این قضیه بسازیم!
سلام
دقیقاً نکته کلیدی همین است
سلام
رابطه ما با پول شده اینکه هیچ غلطی نمیتونیم بکنیم
سال ۹۴ با یک سوم حقوقم ( که قانون کار بود ) میتونستم ربع سکه بخرم یعنی هر ماه ۳ تا سکه
الان با حقوق قانون کار میشه فقط یک و نیم ربع سکه خرید
یعنی عملا توان ما نصف شده
تازه اونی که توانش ثابت مانده باشه
رابطه ما با پول مثل آمریکاست که هیچ غلطی نمیتونه بکنه
سلام
والله با این دست فرمان که آقایان دارند حرکت میکنند خیلی زود قدرت خرید حقوقتان بر مبنای ربع سکه به زیر عدد یک سقوط خواهد کرد. من زمانی که استخدام شدم حقوقم 4 سکه تمام بودالان با بیست و پنج سال سابقه شده 4 تا ربع سکه الان تازه دارم اون ترانه داریوش رو درک میکنم که میگفت سیر صعودی تا سقوط!
آمریکا هم که ... از یک طرف هیچ غلطی نمیتونه بکنه و از طرف دیگه در خطابهها و بیانیهها تمام اتفاقات زیر سر اونه!
سلام بر شما
در این روزها که منتظر بودم مطلب میله گرامی راجع به کتاب ملکوت را بخوانم. دیدن این مطلب بهشدت تعجبآور و جذاب بود...
حقیقتا طرحی نو در انداختید میله بزرگوار.
تمام متن یک سمت، مقدمه دوم در سمتی دیگر. میله گرامی، عجب بند جذابی نوشتهاید.
پیشنهاد یک کتاب:
حیف است کتاب پدر پولدار پدر بیپول نوشته رابرت کیوساکی را نخوانید.
در پاسخ جناب ر. ر. م:
پول علف خرس است. منتها اگر این علف نباشد. خدا میداند آن خرس چه وحشیگریهایی میکند...
با تشکر
پاینده باشید
سلام
والللا ملکوت را دو بار خواندم و کلی هم کاغذ سیاه کردم... دچار سرماخوردگی شدم و کار متوقف شده است...
به طور کلی از نظر اقتصادی ما یه چیزی داریم توی مملکت که سبک زندگی ما را به شدت تحت تأثیر قرار داده است و اون تورم افسارگسیخته است و بعد یه چیز دیگه هم داریم که قراره این تورم رو مهار کنه که اون چیز نشون داده که کاملاً ناکارآمده... خب تا این حل نشود منِ نوعی چه برنامهریزی میتونم داشته باشم؟! به همین خاطر در همان مقدمه دوم گفتم که به کار نمیآید! البته این کتاب فصلی داشت که توصیههای خوبی در ارتباط با شریک زندگی در آن وجود داشت که این قضیه نقداً موثر و به درد بخور بود.
ممنون از توجه و توصیه شما.
ملکوت هم خواهد آمد!
سلامت باشید
سلام
روح پدرتان شاد
با خواندن مطلبتان، یاد مشکلات مالیام افتادم
هیچ گاه دید مثبتی نسبت به این نوع کتابها نداشته ام
چند تایی هم مطالعه کردم اما بنظرم کاربردی نیامد
بنظرم اوضاع اقتصاد خرابتر ازین حرفهاست که با پیاده کردن استاندارد خاصی بشود نتیجهای بگیریم
شاید هم ترجیح میدهم اینجوری فکر کنم تا حس نکنم که من اصطلاحا عقل معاش نداشته ام و اینجا هم تقصیر من بوده
من هم ملکوت را تمام کردم
ارزو میکنم زودتر سرماخوردگیتان خوب شود
سلام
یاد همه درگذشتگان گرامی باد
با همه اشتباهاتی که داشتند باز هم عزیز هستند برای ما... و ما هم همین مسیر را خواهیم رفت و عزیز خواهیم شد
من هم تقریباً مسیری مشابه شما را طی گردهام و احساساتی مشابه دارم اما... اما بیایید کمی به خودمان سوزن بزنیم... نمیشود منتظر بود تا در یک شرایط نرمال و ایدهآل به دنبال یاد گرفتن و پیاده کردن استانداردها رفت. الان ممکن است یکی از راه برسد و بگوید ای هوار! آیا شما اصلاح فرد را مقدم بر اصلاح سیستم دانستهاید!؟ اُف بر شما نه! بحث تقدم این بر اون یا اون بر این نیست. بحث تفاوت عرصههاست. یک عرصه اجتماعی داریم و یک عرصه فردی. هر کدام سازوکارهای خودش را دارد و اقدامات خاص خودش را میطلبد. مثال بارزش دموکرات بودن است. اینطور نیست که در یک جامعه اگر به نحوی (معجزه گونه یا فرض محال محال نیست) سیستم دموکرات شد ناگهان اجزای آن هم دموکرات بشوند و این طور هم نیست که اجزای آن به مرور دموکرات شوند و ناگهان خود به خود سیستم دموکرات شود.
...
نکتهها و روشهای خوب را باید یاد گرفت و به کار بست و تجربه کرد و تجربه کرد.
...
این سرماخوردگی مثل ورژنهای قدیمی است! زود خوب نمیشود
یک نامه از دون کایو برمودس رسیده است و دارم ترجمه میکنم و بعد میروم سراغ ملکوت
ممنون
نوشته بودی:
.....صلاح ندیدم آن را منتشر نمایم
من فقط با نمایم کار دارم.
یک وقتی سعادتی بود که ماهی یک بار برای گرفتن حقوق به بانکی می رفتم که آقای غلامحسین سالمی اونجا کار می کرد. هر بار یک نکته بهم یاد می داد. از جمله این نمودن. خب حرف ایشون برای من حجت بود و من اینجا اینو میگم. شاید توی وبلاگم هم نوشتم ولی یادم نیست.
میگفت: نمودن کردن نیست. نمودن یعنی نشان دادن و غلطه اگر به جای کردن استفاده بشه. از جمله توی آگهی های تسلیت که میگن: ........ تسلیت عرض می نماییم. باین بگن تسلیت عرض می کنیم.
این روزها ویراستاران کتابها هم اینو در نظر می گیرن.
اینو برای خودت نوشتم. امیدوارم بعد از ارسال نظر دیده نشه.
سلام
بسیار عالی
این دومین بار است که بابت فعل نمودن تذکر دریافت میکنم. از اخطار اولی چند سال گذشته است و در این مدت بیشتر اوقات حواسم بود اما حالا بیشتر حواسم جمع خواهد بود.
ممنون که با دقت ملاحظه میفرمایید.
نمی دانم تعریف پول گریز در این کتاب چیست اما فکر کنم پدر مرحوم من اگر پول ستیز نبوده باشد پول گریز بوده است. یا شاید هم آدمی قرن بیستمی را که هیچ تمایلی به هیچ گونه پس اندازی نداشته را نشود در این قبیل دسته بندی ها جای داد. در هر حال من که حسرت آسودگی خیال توأم با احساس خوشیختی ایشان را می خورم اما زورم نمی رسد در مورد پول آن قدر بی خیال باشم.
سلام
پولگریز در این کتاب به کسانی اطلاق میشود که از رسیدگی به حساب یا تعیین اولویتهای لازم برای مخارج و برنامهریزی مالی و امثالهم فراری هستند. یک جور احساس اضطراب در مواجهه با پول دارند یا شاید هم احساس بیکفایتی میکنند.
یک تیپ نزدیک به این تیپ هم هست که "زاهد" ترجمه شده است که آنها به واسطه این باور که پول با خود فساد به همراه میآورد از آن دوری میکنند و اگر احیاناً پول زیادی به دستشان برسد دچار احساس گناه میشوند.
البته آدمها معمولاً ترکیبی از انواع تیپها را دارند و ممکن است یک تیپ بر باقی آنها غالب باشد اما رگههایی از باقی تیپها در آنها کماکان وجود دارد.
بطور کلی من معتقدم در سرزمین ما کمی این تیپبندیها و اسامی و تعاریفشان میبایست متفاوت باشد. مثلاً این تورم چنان بلایی سر ما آورده است که همه کج و معوج شدهایم. و مواردی از این دست...
خوش به حال گذشتگان و یادشان گرامی