میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

رگ و ریشه – جان فانته

مقدمه اول: ایتالیایی‌تبارها از اقلیت‌های قابل توجه در آمریکا به شمار می‌آیند. نسل اول این مهاجران در قرن نوزدهم عمدتاً از جنوب ایتالیا و به دلیل فشارهای اقتصادی پا به دنیای جدید گذاشتند تا شانس خود را برای موفقیت در این عرصه امتحان کنند. ایتالیایی‌های مهاجر علاوه بر پیشینه روستایی و برآمدن از طبقات ضعیف‌تر جامعه، کاتولیک هم بودند؛ کاتولیک‌هایی پایبند به اصول در سرزمینی رویایی که پروتستان‌ها بنا نهاده بودند. اگرچه آمارها نشان می‌دهد رفتارهای قانون‌شکنانه در میان این گروه از متوسط جامعه فراتر نبوده اما به این خصوصیت شهرت یافتند و همه این عوامل در کنار هم باعث به وجود آمدن نوعی ایتالیایی‌ستیزی در آن دوران شد. در آثار فانته که نویسنده‌ای ایتالیایی‌تبار است این قضیه مشهود است و نشان می‌دهد چه زخم‌هایی از این مسیر بر روح و روان آنها وارد آمده است.      

مقدمه دوم: یکی از ویژگی‌های بارز ایتالیایی‌تبارها اهمیت و توجه به خانواده و پیوندهای خانوادگی است. خصوصیتی که با خود از جنوب ایتالیا به همراه آورده بودند و در سرزمین جدید آن را حفظ کردند. احتمالاً شما هم اولین تصاویری که در این زمینه به ذهنتان وارد می‌شود سکانس‌هایی از پدرخوانده باشد. روابط مبتنی بر اعتماد طبعاً در میان اعضای خانواده امکان وقوع بیشتری دارد و از منظر اجتماعی این امر مثبتی است به‌شرطی که این روابط مانعی برای شکل‌گیری اعتماد در بیرون از مرزهای خانواده نباشد. خانواده یک محصول یا یک نهاد ساخته‌ی دست بشر است که در طول تاریخ از لحاظ شکلی تغییرات و تطورات بسیاری داشته و در آینده نیز خواهد داشت. عشقی که میان اعضای خانواده (نوع مثبت) جریان دارد می‌تواند منشاء آثار نیکویی باشد و از طرف دیگر دیوارهای این نهاد می‌تواند پوششی برای کوره‌های تولید خشم و نفرت باشد (نوع منفی). اطلاق صفت «مقدس» به این نهاد که هم بشری و هم متغیر است، بیشتر به تعارفات سطحی شبیه است.

مقدمه سوم: جان فانته خدای بوکوفسکی بود و داستایوسکی خدای فانته! در این داستان نویسنده چندین بار ارادت خود را به داستایوسکی ابراز می‌کند: «روح بزرگی برای همیشه به زندگی من وارد شد. کتابش را در دستم گرفتم و در حالی که لرزه بر اندامم افتاده بود او از انسان و جهان حرف زد، از عشق و دانایی، درد و گناه، و من فهمیدم دیگر آن آدم سابق نخواهم شد.» کتابی که به آن اشاره شده برادران کارامازوف است و این عبارات را شخصیت اصلی داستان که از قضا یک نویسنده است بر زبان می‌آورد و می‌دانیم زندگی و تجربیات خانوادگی نویسنده شباهت‌های فراوانی با این داستان دارد. به همین دلیل ارادت نویسنده به داستایوسکی را می‌توان نتیجه گرفت. داستایوسکی در زمینه روابط پدر و پسران تخصص دارد و برادران کارامازوف یکی از اجراهای مهم اوست و از قضا آخرین اجرا. این موضوع مورد توجه فانته نیز هست. بدون توجه به آموزه‌های داستایوسکی در این کتاب، شخصیت اصلی داستان رگ و ریشه قابل درک نیست و بیشتر آدمی غیرمنطقی و متناقض و عجیب به نظر می‌رسد.           

******

« سپتامبر پارسال، یک شب برادرم از سن‌المو تلفن کرد و خبر داد مامان و بابا دوباره دارند از طلاق دم می‌زنند.

-          این که خبر جدیدی نیست!

ماریو گفت : این دفعه قضیه جدیه.»

راوی داستان نویسنده‌ای حدوداً پنجاه ساله به نام «هنری مولیسه» است که در جوانی توانسته است پس از تحمل سختی‌های بسیار و ممارست در امر نوشتن، از خانواده خارج و به شهری دور برود. با توجه به جمیع جهات در کار خود موفق هم بوده و چندین رمان از او منتشر شده است. او روایتش را از تماس تلفنی برادرش در سال گذشته آغاز می‌کند که خبر از تصمیم جدی مادر و پدرش برای طلاق می‌دهد. او ابتدا قضیه را جدی نمی‌گیرد چون پدر و مادرش بیش از پنجاه سال به همین ترتیب زندگی کرده‌اند و همواره از این جنگ و دعواها داشته‌اند و طبعاً مادری که در تمام این سالها به واسطه اعتقادات کاتولیکی، شرایط آزاردهنده را تحمل کرده است، در هفتاد و چهار سالگی از پدر هفتاد و شش ساله جدا نمی‌شود! این تماس تلفنی و حواشی دیگر که جذابیت‌های خاص خودش را دارد در نهایت به این تصمیم منتهی می‌شود که راوی با هواپیما به شهر زادگاهش سفر کند. هنری که سالها قبل با دور شدن از خانواده، زندگی مستقلی در پیش گرفته، قصد دارد فقط بیست و چهار ساعت در این شهر بماند اما با ورود به فضای خانواده تحت‌تأثیر نیروهایی قرار می‌گیرد که قدرت آنها را فراموش کرده بود! لذا در مسیری قرار می‌گیرد که خواب آن را هم نمی‌دید...

در ادامه مطلب بیشتر به داستان خواهم پرداخت.

******

جان فانته (1909-1983) در خانواده‌ای ایتالیایی‌تبار در ایالت کلرادو در شهر دنور به دنیا آمد. مادرش کاتولیکی معتقد بود و پدرش (نیکولا) یک استادکار بنا و سنگتراش که تقریباً تمام درآمدش را صرف مشروب و قمار می‌کرد. او در مدارس کاتولیکی درس خواند و در دانشگاه ثبت‌نام کرد اما دانشگاه را به منظور نویسنده شدن رها کرد و برای تمرکز روی نویسنده شدن به لس‌آنجلس رفت. تقریباً تا اینجای زندگی او در دو کتابی که تاکنون خوانده‌ام نمود کامل پیدا کرده است. تلاش‌های فانته برای نوشتن داستان کوتاه و ارسال به نشریات معتبر و تداوم و ممارست در این مسیر در داستان از غبار بپرس به خوبی نشان داده شده و البته در رگ و ریشه هم بخشی از آن بازتاب داده شده است. او در سال 1937 ازدواج کرد و اولین رمانش را در سال 1938 به چاپ رساند (تا بهار صبر کن باندینی) و سال بعد شاهکارش از غبار بپرس را منتشر کرد که با بدشانسی کامل با جنگ جهانی دوم مصادف شد و کامل‌تر اینکه ناشرش از بد حادثه ناشر کتاب نبرد من هیتلر هم بود و با توقف فعالیت ناشر شاهکار فانته توزیع مناسبی پیدا نکرد و... کارهای او آنچنان که باید و شاید دیده نشد درنتیجه برای امرار معاش در دهه 50 و 60 به فیلمنامه‌نویسی روی آورد. در سال 1955 به بیماری دیابت مبتلا شد و در این مسیر بسیار آسیب دید. در اواخر دهه هفتاد کور شد و در سال 1980 مجبور شد به قطع پاهایش رضایت دهد و نهایتاً در سال 1983 از دنیا رفت در حالیکه تا آخرین لحظات نوشتن را ادامه داد و رمان رویاهایی از بانکرهیل را روی تخت بیمارستان برای همسرش دیکته کرد.

چارلز بوکوفسکی به طور اتفاقی با یکی از آثار فانته در کتابخانه روبرو شد و به نوعی او کاشفِ دوباره‌ی فانته بود که چاپ مجدد آثار این نویسنده را به ناشر خودش پیشنهاد و این امر را پیگیری کرد. بوکوفسکی فانته را خدای خود نامید و او را بدشانس‌ترین و نفرین‌شده‌ترین نویسنده آمریکایی لقب داد چرا که در زمان حیات نویسنده، قدر او دانسته نشد. هفت رمان، سه رمان کوتاه و سه مجموعه داستان ماحصل کار جان فانته است.

 ...................

مشخصات کتاب من: ترجمه محمدرضا شکاری، نشر اسم، چاپ اول زمستان 1397، تیراژ 1100 نسخه، 240 صفحه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 4 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 4.16)

پ ن 2: در راستای مقدمه دوم می‌توان به تحقیقات بیست ساله «رابرت پاتنام» جامعه‌شناسی آمریکایی در باب علل تفاوت در زمینه توسعه اقتصادی-اجتماعی میان مناطق جنوبی و شمالی ایتالیا اشاره کرد که  قبلاً در مورد آن نوشته‌ام. سرزمین‌های جنوبی از حیث سرمایه اجتماعی مشکل داشتند و یکی از دلایل آن همین عدم امکان گسترش روابط مبتنی بر اعتماد در سطح جامعه بود.

پ ن 3: کتاب‌ بعدی « خورشید خانواده اسکورتا » از لوران گوده خواهد بود. پس از آن به سراغ «آدمکش کور» اثر مارگارت اتوود و «آفتاب‌گردان‌های کور» اثر آلبرتو مندس خواهم رفت.

 

ادامه مطلب ...

قصر شیشه‌ای - جینت والز

قصر شیشه‌ای یک خودزندگی‌نامه است که به قلم «جینت والز»، روزنامه‌نگار آمریکایی در سال 2005 منتشر شده است. این کتاب هفته‌های متمادی در صدر پرفروش‌های نیویورک‌تایمز بود... و تا سال 2007 بیش از 2.7 میلیون نسخه از آن به فروش رسید. این کتاب به بیش از 22 زبان ترجمه و بالاخره در سال گذشته فیلمی بر اساس آن ساخته شد. اما زندگی این روزنامه‌نگار و این خاطرات چه در بر دارد که با چنین اقبالی روبرو می‌شود؟ برای شروع بهتر است پاراگراف‌های ابتدایی کتاب را با هم بخوانیم:

«در تاکسی نشسته بودم و فکر می‌کردم شاید لباس بیش از حد نفیس و پر زرق و برقی برای آن شب پوشیده‌ام. یکدفعه از پنجره ماشین مادرم را دیدم که سرگرم جستجو در یک سطل آشغال بزرگ بود. هوا تازه تاریک شده بود. باد شدید ماه مارس تازیانه‌زنان می‌وزید و مردم با یقه‌های بالازده عجولانه از پیاده رو می‌گذشتند. دو ایستگاه مانده به محل مهمانی در ترافیک گیر افتاده بودم.

مامان در چند متری من ایستاده بود. یک تکه پارچهٔ کهنه دور شانه‌اش پیچیده بود تا از سرمای بهاری در امان بماند و در حالی که سگ سفید و سیاهش در اطراف پایش پرسه می‌زد سرگرم زیر و رو کردن سطل آشغال خیابان بود. حرکاتش کاملاً آشنا بود؛ طرز کج کردن سر و فشردن لب‌هایش حین بیرون کشیدن و ارزیابی یک چیز با‌ارزش از سطل، و طرز گشاد شدن چشمش از نوعی شادی کودکانه وقتی یک چیز دوست‌داشتنی پیدا می‌کرد. موهای بلندش رگه‌های خاکستری داشت و به‌هم‌ریخته و درهم بود و چشمانش در اعماق گودی کاسهٔ سر فرو رفته بود. با وجود این، هنوز مرا یاد مادری می‌انداخت که از بچگی به خاطر داشتم، وقتی در اطراف صخره‌ها پرسه می‌زد و ردپایش روی بیابان نقش می‌انداخت و با صدای بلند شکسپیر می‌خواند. استخوان گونه‌اش برجسته و قوی بود ولی به‌خاطر سپری کردن زمستان‌ها و تابستان‌های متمادی در هوای باز پوستش خشک و سرخ بود. او از نظر آدم‌هایی که از کنارش می‌گذشتند احتمالاً شبیه هزاران بی‌خانمان دیگر نیویورک بود.

ماه‌ها بود که مامان را این طوری نگاه نکرده بودم. وقتی سرش را بالا آورد از اینکه مرا ببیند و صدایم کند مضطرب شدم. نگران بودم یک نفر آشنا یا یکی از مهمانان آن مهمانی ما را با هم ببیند و مامان خودش را معرفی کند و راز من برملا شود. توی صندلی ماشین فرورفتم و از راننده خواستم دور بزند و مرا به خانه خودم در خیابان پارک برساند.»

اوضاعِ مالیِ خوبِ راوی چگونه با مادری کارتن‌خواب قابل جمع است، آن هم مادری که در کودکیِ راوی شکسپیر می‌خواند؟! این معادله‌ای است که حلش برای مخاطب جذاب است و به گمانم این بهترین شروعی است که نویسنده می‌توانست برای آغاز شرح زندگی خود و خاواده‌اش انتخاب کند. شروعی جذاب و کنجکاوکننده برای برای فلش‌بک به گذشته‌ای سخت و در عین‌حال انگیزه‌بخش و تأمل‌برانگیز...

در ادامه مطلب مختصری درخصوص نکاتی که برایم جالب بود خواهم نوشت.

.....................................

مشخصات کتاب من: ترجمه مهرداد بازیاری، نشر هرمس، چاپ اول 1396، تیراژ 1200 نسخه در قطع جیبی، 438 صفحه

پ ن 1: نمره من به کتاب 4 از 5 است (در سایت گودریدز 4.3 از مجموع بیش از 750هزار رای! و در سایت آمازون 4.6).گروهA

پ ن 2: تا مشخص شدن نتایج انتخابات پست قبلی کتاب‌های بعدی «روز و شب یوسف» از محمود دولت‌آبادی و «مردی که گورش گم شد» از حافظ خیاوی خواهد بود.

 

ادامه مطلب ...