مقدمه اول: وقتی در زندگینامه بهرام صادقی غور کنیم ممکن است به این نکته فکر کنیم که محیط جغرافیایی، اجتماعی، سیاسی و ... واجد چه مؤلفههایی است که این همه استعداد در آن نفله میشود. تمام داستانهای کوتاه این نویسنده (تقریباً 30 داستان) و این یک داستان بلند (ملکوت) در مقطع بیست تا سی سالگی ایشان به چاپ رسیده است و پس از آن دوران خاموشی و سپس مرگ زودرس و فراموشی.
مقدمه دوم: اگر بخواهم از داستانهایی که یکی از شخصیتهای اصلی آن شیطان باشد و در مورد آن در وبلاگ نوشته باشم یاد کنم، اولین گزینه مرشد و مارگریتا است. ملکوت البته قبل از آن به چاپ رسیده است (نوشتن نه! بلکه انتشار) ولی صادقی تجربه یکی از دوستان نزدیکش (تقی مدرسی) را در این زمینه پیش چشم داشته است و اتفاقاً در داستان مستقیماً به آن اشاره میکند: «یکلیا و تنهایی او».
مقدمه سوم: بر اساس این داستان یک فیلم سینمایی به کارگردانی خسرو هریتاش در سال 1355 ساخته و در پنجمین دوره جشنواره جهانی تهران به نمایش درآمد اما هیچگاه اکران عمومی نشد. نکته جالب این است که هیچ نسخهای از این فیلم موجود نیست و از نایابترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران محسوب میشود. بهروز وثوقی در نقش دکتر حاتم، عزتالله انتظامی در نقش م.ل و جمشید گرگین در نقش منشی جوان هنرنمایی کردهاند.
******
داستان با این جملات آغاز میشود:
در ساعت یازده شب چهارشنبهی آن هفته جن در آقای «مودت» حلول کرد. میزان تعجب آقای مودت را پس از بروز این سانحه، با علم به اینکه چهرهی او بطور طبیعی همیشه متعجب و خوشحال است، هر کس میتواند تخمین بزند. آقای مودت و سه نفر از دوستانش، در آن شب فرحبخش مهتابی، بساط خود را بر سبزهی باغی چیده بودند. ماه بدر تمام بود و آنچنان به همه چیز رنگ و روی شاعرانه میداد و سایههای وهمانگیز به وجود میآورد و در آب جوی برق میانداخت که گویی ابدیت در حال تکوین بود.
جملهی اول درخشان است. خیلی ساده از حلول جن در بدن یک انسان خبر میدهد، گویی اتفاق محیرالعقولی رخ نداده است و همانطور که «ساعت یازده» را هر روز و «چهارشنبه» را هر هفته تجربه میکنیم انگار حلول جن هم به همان اندازه بدیهی است! جملهی دوم هم دست کمی از اولی ندارد. راوی مدعی است که هرکسی میتواند تخمین بزند که آقای مودت تا چه حد از این واقعه متعجب شده است چرا که چهرهی او همیشه متعجب و خوشحال است! دقت دارید که تقریباً با این مشخصات نمیتوان میزان تعجب کسی را حدس زد! از این که بگذریم، اگر چنین اتفاقی رخ دهد معمولاً «میزان تعجب» را باید در چهرهی شاهدان اتفاق جستجو کرد و نه در کسی که خود سوژهی تعجب است.
این دو جمله، چه به ظرایف آن دقت کنیم و چه با سرعت از آن بگذریم، قابلیت کشاندن خواننده را به داخل داستان دارد. این آغاز هم از فضای سورئال داستان و هم از طنازی نویسنده خبر میدهد. اما داستان از چه قرار است؟ سه همراهِ آقای مودت در داستان با این عناوین معرفی میشوند: مرد چاق، مرد ناشناس و مرد جوانی که منشی یک اداره است. به اصرار منشی جوان که فردی متعهد و مسئولیتپذیر است مودت را پشت جیپ انداخته و برای درمان به شهر میبرند. در راه در مورد این بحث میکنند که او را پیش جنگیر و رمال ببرند یا دکتر. با توجه به زمان ورود آنها به شهر تنها گزینه مطب دکتر حاتم است که اگرچه پشت درِ آن نوشته شده که تا ساعت یک نیمهشب دایر است اما تا صبح مراجعهکنندگان را میپذیرد! دکتر حاتم هم با موضوع به سادگی برخورد و استدلال میکند چون جن برای بدن، یک جسمِ خارجی است و تنها فضایی که این جسم میتواند وارد آن شود معده است، عمل تنقیه را آغاز میکند. در تمام طول درمان منشی جوان و دکتر با یکدیگر گفتگو میکنند. صحبتهایی که حاوی نکات بااهمیتی است...
در ادامهی مطلب به داستان و محتوای آن خواهم پرداخت.
******
بهرام صادقی (1315-1363) در نجفآباد به دنیا آمد و دوران دبیرستان را در دبیرستان ادب اصفهان سپری و در سال 1334 وارد دانشگاه تهران در رشته پزشکی شد. او که در دوران نوجوانی در زمینه ادبی فعالیت داشت در دوره دانشجویی وارد عرصه نوشتن داستان کوتاه شد و نوشتههایش به مجله ادبی سخن که ورود به آن به هیچ وجه ساده نبود، راه پیدا کرد. او خیلی زود به هیئت تحریریه این مجله پیوست و علاوه بر این در محافل و مجلات ادبی آن زمان فعالیت داشت. داستانهای کوتاه او عمدتاً در کتاب «سنگر و قمقمههای خالی» منتشر شده است. ملکوت در سال 1340 در کتاب هفته چاپ شد. صادقی بدون گرفتن مدرک به سربازی رفت و بالاخره چندین سال بعد در اوایل دهه 50 مدرک خود را اخذ کرد. در چهلسالگی ازدواج کرد و در 48سالگی از دنیا رفت.
...................
مشخصات کتاب من: انتشارات کتاب زمان، چاپ سوم 1351، 91 صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 4 از 5 است. گروه B (نمره در گودریدز 3.8)
پ ن 2: من مدعی خوب خواندن نیستم اما دوست دارم در این زمینه تلاش کنم چون عقیده دارم خوب خواندن یک امر تزئینی و تفننی نیست! ما در زمینه خوب شنیدن و خوب خواندن و خوب فهمیدن نظرات دیگران واقعاً مشکل داریم. به طرز وحشتناکی مشکل داریم. رفع این اشکال را به آینده محول نکنیم. شاید یکی از دلایل نفله شدنهایی که در مقدمه اول به آن اشاره شد همین امر باشد.
پ ن 3: کتاب بعدی ژالهکش (ادویج دانتیگا) خواهد بود. کتابهای پس از آن: «جلاد» اثر پرلاگر کوئیست، «فریدون سه پسر داشت» از عباس معروفی و «اومون را» از ویکتور پلوین.