میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

باز این چه شورش است...

صبح می شود و ساربان کاروان های فرومانده خواب که از سر شب مشغول جمع و جور کردن اسباب و اثاثیه پخش و پلای خود و مهیای حرکت شدن است , بی خیال می شود و دوباره دفتر دستک خود را پهن می کند و ... روز دوباره آغاز می شود.دویدن , شتاب ... همه مشغول جلو زدن از خود می شوند.

پشت میز کار می نشینم و منتظر بالا آمدن سیستم... سیستم بالا آمده های کناری یک به یک گزارشات حاکی از افزایش را فریاد می زنند... و آماده برای هجوم! پیش فروش خودرو...خرید سکه...ارز... طول...عمق ذهنم به پهنای نشیمنگاه طعنه می زند. فراخی به این آسانی از میدان به در نمی رود , هزار توجیه برای نشستن و همراهی نکردن با این حجم سینه زن می تراشد... دم گرفته اند و شور : پراید رسید به زانتیا...مهدی بیا مهدی بیا...

در این ده ماه گذشته چه بسیار جلسات که در آن بحث های طول و دراز کرده ایم که خروجی کار ما , مشتری خواهد داشت یا نه؟ استدلال های کوتاه و بلند... ملت باز هم به ما ثابت کردند که "چه تهیدستی مرد"! اگر طاعون را هم در این شرایط عرضه کنید به طرفه العینی خواهند برد که وبا هم طلا خواهد شد...

در این ده ماه هر چه گرفته ام معادل افزایش قیمتی است که مرکوب جدید در این ده روز در پارکینگ خانه نصیبش شده است. نشیمنگاه و مرکوب به یکدیگر نگاه های معنادار می کنند! خوشحال باشم یا ناراحت؟... سیستم بالا آمده های کناری خوشحال هستند یا ناراحت... لبخند و زهرخند قابل تمایز نیست.

نوشتن در باب خلق و خوی دلالی و هجوم ملت برای خرید هرچه قیمتش بالا می رود خز شده است...به دنبال مثالی دیگر باید بود و نثری دیگر... افسرده بودن و افسرده کردن هنر نیست!

***

چندی پیش دایی بچه ها در زمان استراحت تحصیلی به وطن بازآمد , بازآمدنی! صاف رسید به زمان نزدیک شدن رونمایی باجناق بنده! تنور را گرم دید و به زیبایی هرچه تمام تر نان را چسباند و با چنان سرعت عملی این کار را کرد که خاطرات نان پختن مادربزرگ مرحومم را در ذهنم زنده کرد (خاطرات آن نانوایی ها بماند برای زمان خودش)... سنگ که نیستیم! خوشحال شدیم به غایت...فقط کمی فکرمان مشغول هزینه های این خوشحال شدن های متوالی شد... خلاصه این که در هفته گذشته نفهمیدیم که دو فیلم دیدیم با یک بلیط , یا یک فیلم با دو بلیط... فقط فهمیدیم که یک شام خوردیم با دو کادو! اگر فکر می کنید که ما به خاطر شبیه شدن "هزینه دان" مان به "قطعنامه دان" استکبار جهانی , خم به ابرو درآوردیم اشتباه می کنید...

هنوز لختی از این دو واقعه مسرت بخش نگذشته بود که زیر گوشمان زمزمه ای شنیدیم در باب ظهور باجناق بعدی!

یا باب النجات... باز این چه شورش است که در خلق عالم است!؟

مگر قرار است بعد از عید هزینه های ازدواج چند برابر شود!!؟ این هم مثالی دیگر بود و با نثری دیگر!

***

طبق ارزیابی انجام شده عروس دامادهای هفته گذشته نسبت به این هفته دو سه میلیونی سود کرده اند و اگر بخواهم به سبک معمول جامعه حساب کتاب بکنم منطقی است که زیر پای "سیخ بدون کباب" بنشینم جهت تعجیل در امر ازدواج!! (در این مثال حجتی است مر اولوالالباب را...)

و حرف آخر

در مراسم شادی معمولن موسیقی شاد می گذارند و در مراسم عزا هم ... این موسیقی ها کارکردشان صرفن کمک به شرکت کنندگان در تخلیه هیجانات مرتبط است. مثلن در عروسی ، تسهیل در خروج قر کمر و در عزا ، تسهیل در خروج اشک... هر مناسکی موسیقی خاص خودش را می طلبد و فروپاشی اجتماعی هم گرچه مناسک نیست اما فرایندی است که ترانه های خاص خودش را دارد ... گوش کنید...  

...

پ ن 1: هیجانات مرتبط را تخلیه کنید! 

پ ن 2: منتظر تریسترام شندی باشید که همین روزها در راه است! با بیش از یک قسمت...

نیم به علاوه نیم

از اسبش پیاده شد... آه بلندی کشید و زیر لب زمزمه کرد:

-  پیری هم بد دردیه... تا همین صد سال پیش که این مسیر رو می اومدم و برمی گشتم , اصلاً احساس خستگی نمی کردم اما الان... زانوهام داره زوق زوق می کنه.

وارد ستورگاه کاروانسرا شد.نگاهی به اطراف انداخت. تمام آخورها اشغال بود و اسب ها مشغول خوردن بودند. تعدادی جوان صد, صد و پنجاه ساله در یک گوشه نشسته و مشغول دود کردن ریشه بودند و توجه چندانی به تازه وارد نکردند. آه مجددی کشید و...:

- قدیما موی سپید حرمتی داشت...پهلوان که هیچ...

البته خیلی آرام زمزمه کرد! چرا که از واکنش این نوجوانان نگران بود و همین موضوع هم او را بیشتر رنج می داد. زمانه عوض شده بود. یکی از آخورها خالی شد و مهتر به سمتش آمد. اسبش را به او داد و یک سکه کف دستش گذاشت و با مهربانی گفت:

- باقی اش هم مال خودت.

مهتر نوجوان نگاهی به سکه انداخت و با خنده گفت:

- پدرجان هزینه اش یک سکه می شود دیگر باقیمانده ای ندارد!

سرش را کمی به سمت چپ متمایل کرد و خیره به چشمان مهتر نگریست در حالیکه ابروانش به سمت فرق سرش متمایل شده بود. متعجبانه گفت:   

- سی سال قبل که به این نواحی آمدم و یک شب در اینجا استراحت کردم هزینه تیمار اسبم و محل خواب و شام و صبحانه روی هم یک سکه شد. سکه همان سکه است و کاه و یونجه  همان ... سر گردنه هاماوران هم اینگونه نیست...

- سی سال قبل! کجایی عمو! الان دیگه قیمت ها تقریباً هر ده سال به ده سال بالا می رود...

با شنیدن این حرف گویی دو سنگ چخماق در ذهنش به هم خورد و جرقه ای ... مسئله ای مبهم در کنج ذهنش , انگار از تاریکی به روشنایی در آمده بود. دیگر سخنان مهتر را نمی شنید هرچند کلماتی نظیر جنگ و افراسیاب و توران و تحریم های بی اثر , به گوشش خورد, اما روشن شدن آن مسئله و یاداوری خاطره ای او را لحظه ای از زمان حال جدا کرده بود. یاد آخرین دیدارش با اوشنر* افتاده بود, زمانی که آن وزیر سابق در اویندژ روزهای آخر زندگی خود را می گذراند.

***

سربازی در دخمه را باز کرد و پهلوان با سری خمیده از درگاه اتاق داخل شد. وزیر نگون بخت در گوشه ای نشسته بود و در کنارش شمعی و کوزه ای و پیاله ای ... پیر دانا سر بلند کرد و به او خیره شد. بعد از لحظه ای لبخندی روی لبانش نقش بست. بالاخره گوش آشنایی برای خالی کردن درد دل هایش یافته بود... پهلوان را دعوت به نشستن نمود و پس از آن بدون مقدمه گفت:

- به این کوزه انگورینوف نگاه کن ... قیمت آن چه قدر است؟

پهلوان نگاهی به کوزه کرد و بینی اش را به دهانه آن نزدیک کرد ... 

- انگورینوفش که ظاهراً از سرزمین پارسه است , نه؟

حاشیه نرو ... وقت تنگ است , می خواهم جمله ای تاریخی ادا کنم...

پهلوان کوزه را با یک دست بلند نمود و با انگشت دست دیگر چند تلنگر به کوزه زد:

- گمانم کوزه اش ساخت کوزه گران چین باشد و ...

- پهلووووووووون!!

- آهان ... آره ... دو کوزه انگورینوف درجه یک روی هم می شود یک سکه یعنی هر کوزه به نیم سکه...

- جانم را بالا آوردی!... اگر یادت باشد , صد سال قبل که من وزارت کیکاووس را به عهده گرفتم قیمت دو کوزه از این نوشیدنی روی هم یک سکه بود و اکنون هم که رانده شده ام همین است...تو هنوز جوانی و سالهای زیادی پیش رویت هست...

پیرمرد آهی از سر رضایت کشید و از این که بالاخره موفق شده بود ناگفته هایش را به زبان بیاورد احساس سبکی می کرد و لبخند بر لبانش نقش بسته بود. لختی بعد پهلوان که از دژ بیرون می رفت چنین در خاطرش گذشته بود:

- راست می گفتند که پیرمرد عقلش را از دست داده است , همیشه دو نیم سکه روی هم می شود یک سکه و این ارتباطی با زمان ندارد...!

***

سرش را به چپ و راست تکان می داد و با خود حرف می زد. مهتر با حیرت به او خیره شده بود. پهلوان گوشه چشمانش را با پر شالش خشک کرد و دستش را روی شانه مهتر گذاشت:

- تو هنوز جوانی و سالهای زیادی پیش رویت هست ...

.

*اوشنر : وزیر دانشمند کیکاووس که در زمان خود به خردمندی شهره بود. او هم به سرنوشت دیگر صدر اعظمان مصلح این سرزمین دچار شد یا بهتر است بگوییم دیگران به سرنوشت او دچار شدند که او در این زمینه از سابقون بود. اندرزهایی از این پیر خردمند برجا مانده است. نظیر این جمله: از هر تاریکی، تاریکتر، نادانی است.

***

پ ن 1: مطالب بعدی به ترتیب در مورد کتابهای : گلهایی به یاد آلجرنون و قصری در پیرنه خواهد بود. اما پس از آن چه بخوانم؟ از میان گزینه های زیر به دو گزینه رای دهید تا سه کتاب بعدی برای مطالعه مشخص گردد:

1- آب بابا ارباب             گاوینو لدا

2- بل آمی                   گی دو مو پاسان

3- بهشت                    تونی موریسون

4- رهایی                     جوزف کنراد

5- رهنمودهایی برای نزول در دوزخ   دوریس لسینگ

6- غریبه ها در قطار        پاتریشیا های اسمیت 

پ ن 2: در مورد گزینه های فوق توضیحات زیر را اضافه می کنم تا با آگاهی بیشتری در انتخابات شرکت کنید:

1- گاوینو لدا همان بچه کوچکی است که در روستایی درجنوب ایتالیا به همراه پدرش زندگی می کرد و پدرش نمی گذاشت تا او به مدرسه برود... یادتان آمد؟ فیلمی بود به نام پدرسالار ساخته برادران تاویانی که در کودکی ما چندین بار از تلویزیون پخش شد. آن فیلم براساس این کتاب ساخته شده است. کتاب با ترجمه مرحوم مهدی سحابی منتشر شده است.

2- گی دو مو پاسان بیشتر به واسطه داتان کوتاه معروف است اما مشهور ترین رمانش همین بل آمی است که در لیست 1001 کتاب هم هست. داستانی در مورد فساد موجود در جامعه فرانسه در اواخر قرن 19. جوانی که به واسطه زیبایی چهره اش می خواهد پیشرفت کند...(دو بار ترجمه شده: علی اصغر سروش انتشارات امیرکبیر 1347 ، پرویز شهدی نشر مجید 1384)

3- تونی موریسون نویسنده فمینیست که اولین زن سیاه پوست آمریکایی بود که جایزه نوبل را گرفت (1993). از او 4 اثر در لیست 1001 کتاب حضور دارد اما این کتاب از آنها نیست. کتابی ظاهراً پیچیده که سرگذشت چند زن سیاهپوست  رانده شده از اجتماع را روایت می کند...(ترجمه گیسو پارسای، نشر روزگار1384)

4- جوزف کنراد!! زندگی واقعی اش به اندازه یک رمان پرماجرا داستان دارد... این نویسنده روس اوکراینی لهستانی زبان انگلیسی که مدتها در فرانسه به دنبال دریانورد شدن بود و دوران طفولیتش را در سیبری به همراه پدرش در تبعید بود و پس از مرگ پدر به نزد دایی اش در سوییس رفت و آنجا ... (ترجمه کیومرث پارسای، نشر کلبه 1380)

5- خانم لسینگ برنده نوبل سال 2007 است. انگلیسی و متولد شده در کرمانشاه. فردی دچار فراموشی شده و در بیمارستانی روانی بستری است. دو پزشک به صورت متفاوت او را تحت درمان دارند. ذهنی مشوش و پر اوهام دارد... و به قول یکی از دوستان این کتاب منازعه ای است بین عقل و جنون.(ترجمه علی اصغر بهرامی ، نشر ماهی 1388)

6- داستانی از ژانر جنایی که آلفرد هیچکاک هم بر اساس آن فیلمی به همین نام ساخته است.(ترجمه محمد حسن سجودی ، نشر فرهنگ کاوش 1381)