«ریچل» زن جوانی است که هر روز صبح از منطقهای در حومه با قطار به لندن میآید و عصر بازمیگردد. قطار همواره در نقطهای از مسیر، خارج از ایستگاه، توقفی کوتاه دارد؛ جایی که مشرف به تعدادی خانه است. یکی از عادتهای ریچل این است که از پنجره قطار به یکی از این خانهها نگاه کند و در ذهن برای ساکنین آن داستانسرایی کند. در این خانه زوج جوانی زندگی میکنند و گاهی ریچل آنها را روی تراس در حال خوردن چای و... میبیند. از نظر ریچل زندگی آنها بسیار عاشقانه است؛ مردی مهربان و باشخصیت به نام جیسون که احتمالاً پزشکی دلسوز است و چنانچه در اقصا نقاط عالم حادثهای رخ دهد برای کمک به آسیبدیدگان احتمالی سر از پا نمیشناسد! زن نیز با نام جِس احتمالاً هنرمندی است که در صنعت مُد فعالیت دارد و... خلاصه از نظر ریچل زندگی بینقصی دارند.
دلیل این تصور رومانتیک چندان پیچیده نیست. ریچل تا همین دو سال قبل، چند پلاک آنطرفتر از این خانه، با همسر سابقش «تام» زندگی میکرد. این ازدواج بهخاطر خیانت تام به شکست انجامید و در حال حاضر، تام با همسر جدیدش «آنا» و دخترشان در همان خانه زندگی میکنند. ریچل رویاها و آرمانهای خودش را در این تخیل ذهنی زنده میکند. این کار هر روزه ریچل است تا اینکه در همان اوایل داستان با صحنهای مواجه میشود که فانتزی ذهنی او را منهدم میکند: مردی غریبه جس را در حیاط خانه به آغوش کشیده و عاشقانه میبوسد. این برای ریچل که مدتهاست گرفتار الکل است ضربه سنگینی است. چند روز بعد در حال مستی، تصمیم میگیرد به آن خانه نزدیک شود اما حادثهای عجیب رخ میدهد که او و ما را تا انتهای کتاب به دنبال خود میکشاند.
تریلر به داستانهایی گفته میشود که هیجانی در خواننده ایجاد میکند و او را از طریق قرار دادن در شرایط تعلیق دچار کنجکاوی و احساساتی نظیر ترس و دلهره و... میکند. در توصیف این کتاب اصطلاح تریلر روانشناختی زیاد به کار برده شده است که در واقع به تلاش نویسنده در نزدیک شدن به ریشههای روانی رفتارهای شخصیتهای اصلی داستان اشاره دارد. این امر در واقع حاصل انتخاب زاویه اولشخص است. این داستان از زاویه دید سه زن روایت میشود: ریچل، آنا، و مگان (همان جِس). جابجایی زاویه دید به نویسنده و خواننده کمک میکند تا به آدمهای درگیر در ماجرا از زوایای مختلف نگاه کند و به برخی ریشههای رفتاری آنها نزدیک شود.
******
پائولا هاوکینز نویسنده بریتانیایی در سال 1972 در زیمبابوه به دنیا آمد و در سن 17 سالگی به لندن رفت و پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه به عنوان روزنامهنگار در نشریه تایمز مشغول به کار شد. او تا قبل از نوشتن این رمان چندین تجربه نویسندگی دیگر با نام مستعار داشت اما هیچکدام توفیقی نیافتند. دختری در قطار (2015) اما بسیار پرفروش شد و بر اساس آن فیلمی نیز به همین نام ساخته شد. این داستان مهیج و سرگرمکننده (البته بسته به نوع خوانندگانش) توانست رکوردهای فروش را جابجا کند. در پشت کتابی که من خواندم عنوان شده است که رکورد فروش هریپاتر را پشت سر گذاشته است. اینکه برخی کتابها چه دارند که در نقاط مختلف دنیا به فروش میروند موضوع جذابی برای تحقیق است اما وقتی از میان این کتابهای پرفروش، گاهی یکی دو کتاب در ایران هم پرفروش میشود موضوع جذابتری برای تحقیق است. عجالتاً به هر علتی که باشد، این پرفروش شدن جای خوشحال شدن دارد. اما وقتی در ایران کتابی پرفروش میشود پدیدهای رخ میدهد که من اسمش را میگذارم الدومینو!... یکجور ناهنجاری یا طوفان است که در اثر آزاد شدن انرژی انباشته شده ناشرین، از مرکز و شهرهای بزرگ گرفته تا قم، رخ میدهد. مثلاً همین کتاب پس از گل کردن، تاکنون توسط 17 ناشر و مترجم مختلف (که انشاءالله همگی واقعی باشند) به بازار روانه شده است.
در ادامه مطلب به برخی برداشتهای خودم اشاره خواهم کرد.
.........
مشخصات کتاب من: ترجمه خانم محبوبه موسوی، نشر میلکان، چاپ شانزدهم 1396، تیراژ 1000 نسخه، 319 صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.6 از 5 است.گروهA (در سایت گودریدز 3.91 از مجموع 1738177 رای که واقعاً از لحاظ تعداد رای خیرهکننده است. در سایت آمازون 4.1 )
پ ن 2: من از ترجمهای که خواندم راضی بودم.
ادامه مطلب ...
طرفهای ظهر بود که از تو کامیونِ یونجه پرتم کردن بیرون. شب قبلش دوروبَرِ کامیونه ول گشته بودم و به محضِ این که خزیدم زیر برزنتش، خوابم بُرد. بعدِ سه هفته تو تیاجوآنا خیلی خواب لازم بودم و کماکان هم داشتم به خوابم میرسیدم که یه طرف برزنته رو -برا خاطرِ خنک شدنِ موتور- زدن کنار. یهو دیده بودن یه پایی از زیرش زده بیرون، پرتم کردن پایین. ولی یه سیگار بهم دادن؛ من هم دیگه زدم به جاده تا یه چیزی برا خوردن پیدا کنم.
این پاراگراف ابتدایی داستان است. راوی بعد از این اتفاق به یک غذاخوری کنارجادهای برمیخورد و داستانی سرِ هم میکند تا غذایی مجانی بخورد. اما در کمال تعجب علاوه بر غذا، صاحب یونانی غذاخوری به او پیشنهاد کار میدهد. "فرنک" اهل ماندن در یک مکان نیست و قصد ندارد آنجا بماند. اما بعد از دیدن "کورا" (همسر پاپاداکیس) تصمیم میگیرد که....
رمانی در ژانر جنایی با حجم کم و جذابیت زیاد، زبانی ساده و ریتمی عالی که خواننده را با خودش تا انتها خواهد برد. پرداخت خوب داستان به نوعی همهی گوشههای تیز آن را از بین برده است... بدون حشو و زواید.
طبعاً ادامه مطلب خطر لوث شدن دارد.
*****
جیمز ام. کین (1892 – 1977) به همراه نویسندگانی چون داشیل همت و ریموند چندلر آغازگر نوشتن رمان در سبک نوآر آمریکایی است. کین در بیستسالگی وارد عرصهی روزنامهنگاری شد و بعد از سالها کسب تجربه در این امر به نویسندگی روی آورد. کین با دو اثر ابتدایی خود "پستچی همیشه دوبار زنگ میزند" و "غرامت مضاعف" نام خود را جاودانه کرد. او در ادامه کار به فیلمنامهنویسی هم روی آورد. بر اساس این کتاب و دیگر رمانهای او فیلمهای موفقی نیز ساخته شده است. این کتاب در فهرست پرفروشترین کتابهای تاریخ، 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند و لیستهایی مشابه حضور دارد.
..............
پ ن 1: نمره من به کتاب 4 از 5 است ( در گودریدز 3.8)
پ ن 2: مشخصات کتاب من؛ ترجمه بهرنگ رجبی، نشر چشمه، چاپ دوم پاییز 1393، تیراژ 1500 نسخه، 140 صفحه.
قاعدهی این دنیا این است که هرچه رو به جلو میرویم هم وقایع هولناکتر است و هم تواتر و تداوم و فرکانسش بیشتر میشود. البته درعینحال قرصها و کپسولهای ضد درد و مُسکنهای قویتری هم به بازار آمده است و ما با استفاده از آنها بدنمان را بیحس میکنیم. گاهی این مسکنها ناخواسته به ما تزریق میشود تا دوام بیاوریم و بتوانیم وظایفمان را انجام دهیم... میگویند که ظاهراً بدن ما به مرور خودش را با تواتر و تکرر وقایع دردناک وفق میدهد و راست هم میگویند! دیگر اعدامها و قتلعامها و زلزلهها و بمباران خانه و مدرسه و کشته شدن کودکان و تصادفات اتوبوسها در جادهها و امثالهم تحریکمان نمیکند... دریغ از یک قطره اشک!
گونتر گراس اصطلاح قرن خشکچشمان را در رمان طبل حلبی آورده است. جایی که مردم بعد از دیدن فجایع جنگ دوم دیگر توان اشک ریختن را از دست دادهاند. آنها به رستورانی خاص به نام پیازانبار میروند و در آنجا برایشان پیاز و چاقو میآورند تا با خرد کردن پیاز اشکشان جاری شود.
بعضی هرگز موفق نمیشوند حتی قطره اشکی بیفشانند، خاصه طی این دهه و چند دهه اخیر. به این دلیل است که قرن ما بعدها قرن خشکچشمان نام خواهد گرفت. گر چه همهجا درد بسیار است و درست به دلیل همین قحط اشک بود که کسانی که دستشان به دهانشان می رسید به پیازانبار میرفتند و تختهای به شکل خوک یا ماهی و یک کارد آشپزخانه به هشتاد فنیگ کرایه میکردند و یک پیاز عادی که در هر آشپزخانهای پیدا میشود به قیمت دوازده مارک میگرفتند تا آن را روی تخته خرد و خردتر کنند تا آب پیاز مرادشان را برآورد. میپرسید مرادشان چه بود؟ مرادشان همان بود که این دنیا با همه دردهای سیاهش برنیاورده بود و آن جاری شدن اشک بود... بعد از سالها عاقبت چشمها نمناک میشد. اشکی چنان که سزاوار بود. اشکی به آزادی و بیخجالت.
الان هم به همت نسلهای گذشته و حاضر بهانههای زیادی برای گریه کردن داریم. کافیست اخبار داخل و خارج را مرور کنیم. بیخ گوشمان پسربچه یازده ساله را با پنجاه ضربه چاقو... آنطرفتر نسلکشی... اینطرف بُمب... اونورتر سخنرانی خشونتآمیز و شمشیر دائماً آویخته داموکلس... هیچ شانهای مورد نیاز نیست، بدون شانهی دیگران هم میتوان هایهای گریست! این حجم از خشونت و جنایت واقعاً آدم را بدبین میکند. چرا فرهنگ و تمدن هزارانساله بشر نمیتواند جلوی این رودهای خون را بگیرد. این همه فیلم و نوشته و چه و چه در مذمت خشونت و جنگ... و نتیجهای که حاصل شده است: دنیایی عاری از صلح! ظاهراً گفته داستایوسکی در برادران کارامازوف را باید جدی بگیریم:
همه جنایت را دوست میدارند، همیشه دوستش میدارند، نه در بعضی لحظات. میدانی انگار مردم به توافق رسیدهاند درباره آن دروغ بگویند و از همان وقت دربارهاش دروغ گفتهاند. همگی اعلام میدارند که از بدی نفرت دارند. اما اینها عاشق آنند.
*********
پ ن 1: ترامپ هم که انگار عاشق سینهچاک ما مردم شده است و مرا به یاد سلین در سفر به انتهای شب میاندازد! وقتی بزرگان این عالم عاشق چشم و ابروتان شدند، معنیاش این است که میخواهند گوشتتان را در جنگشان کباب کنند.
پ ن 2: برای نوشتن این مطلب و کار دیگری که در دست دارم به آرشیوم سر زدم و چرخی در گوگل زدم که نتایج عجیب و غریبی داشت؛ حجم کپیبرداری از مطالب دیگران بسیار بالاست! طرف وکیل دادگستری است و کل مطلب را با پینوشتها، یکجا کپیپیست کرده است! آن یکی کل مطلب را در سایتش گذاشته است و زیرش نوشته است کپیبرداری از مطالب این سایت بدون اجازه ممنوع میباشد!! عزیزانِ من؛ مطالب این وبلاگ آش دهنسوزی نیست اما اگر این علف به دهان شما خوشمزه آمده است موقع کپیکاری و انتقال دقت کنید و کارتان را تمیز انجام دهید!!!
پ ن 3: همیشه فکر میکردم که همه انسانها مخالف جنگاند، تا آنکه دریافتم کسانی هم هستند که موافق آناند، بخصوص کسانی که خود مجبور نیستند در آن شرکت کنند. (اریش ماریا رمارک)
پ ن 4: برای تغییر ذائقه به ادامه مطلب بروید!
"هیل" شغل تبلیغاتی جالبی دارد. او کارمند روزنامه است و خوانندگان او را با نام "کولی کیبر" میشناسند. وظیفه او این است که هر روز تعدادی کارت را در گوشه و کنار مکانهای مختلف شهر قرار دهد. یابندگان این کارتها میتوانند با مراجعه به دفتر روزنامه مبلغی را بهعنوان جایزه دریافت کنند. جایزه ویژه به کسی میرسد که کولی کیبر را از روی عکسهایی که در روزنامه به چاپ رسیده بشناسد و با به همراه داشتن روزنامه جملهای خاص را به او بگوید. شهرها و مناطقی که هر روز محل حضور هیل است توسط روزنامه اطلاعرسانی میشود.
جمله اول داستان چنین است: سه ساعت از ورود هیل به برایتون میگذشت و او از همان اول میدانست که میخواهند او را بکشند.
شهر کوچک برایتون عرصهی قدرتنمایی دو گروه گانگستر است و اخیراً رئیس یکی از گروهها (کایت) به دست افراد گروه دیگر کشته شدهاست. هیل بهدلایلی فکر میکند که قربانی انتقامگیری اعضای گروه کایت خواهد شد. راه فراری که به ذهنش میرسد آن است که شاهدی در کنار خودش داشته باشد و به همینخاطر تلاش میکند زنی میانسال به نام "آیدا آرنولد" را راضی کند تا همراه او باشد.
این تلاش به خاطر غیبت چند دقیقهای آیدا ناکام میماند و هیل همانگونه که پیشبینی کرده بود به قتل میرسد اما نحوه قتل بهگونهای است که پلیس آن را مرگی عادی تلقی میکند و همین موضوع آیدا را بر آن میدارد تا پیگیر موضوع شود...
*****
فضای کلی این اثر تشابه زیادی با دو اثر دیگری که از همین نویسنده خواندهام دارد: نبرد خیر و شر، تنهایی آدمها، مرگ و ترس و اضطراب... در مامور معتمد فضای بیاعتمادی شاخص بود و در قطار استانبول رسیدن آدمها به نقطهی شک و تزلزل در ایمان به صورت ویژه مد نظر بود. موضوعی که در این داستان علاوه بر موارد فوق برای خواننده قابل تامل است, نفرت انباشته شده در شخصیت پینکی است (جانشین کایت که پسری هفده ساله است)، که مرا تا اندازهای به یاد پاسکوآل دوآرته انداخت.
از گراهام گرین هشت اثر در لیست 1001 کتاب حضور داشت که در آخرین ویرایش به پنج اثر کاهش یافت. صخره برایتون کماکان در این لیست حضور دارد. این کتاب در سال 1938 نوشته شده است و دوبار در سال های 1947 و 2010 به فیلم درآمده است.
.................
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه مریم مشرف، نشر ثالث، چاپ دوم 1388، تیراژ1100 نسخه، 404 صفحه
پ ن 2: نمره کتاب از نگاه من 3.7 است. (نمره گودریدز 3.7 و نمره آمازون 4.2)
پ ن 3: در ادامه مطلب نامهای از آیدا آرنولد را خواهید خواند.
پ ن 4: مطالب بعدی درخصوص تنهاییِ اعدادِ اول (پائولو جوردانو) و میدانِ ایتالیا (آنتونیو تابوکی) خواهد بود.
ادامه مطلب ...
بازرس برلاخ کارآگاه پیری در دم و دستگاه پلیس سوییس است که با قتل یکی از زیردستانش روبرو می شود و این کارآگاه پیر که با سرطان و مرگ دست و پنجه نرم می کند پیگیر این پرونده است ...
تو می گفتی که عدم کمال انسانی , این واقعیت که ما هیچ وقت نمی توانیم شیوه عمل فرد دیگر را با اطمینان پیش بینی کنیم, و این که ما نمی خواهیم در برنامه ریزی هایمان عنصر اتفاق را که همه جا نقش دارد دخالت بدهیم , باعث می شود بیشتر جنایتکاران به ناچار دستشان رو بشود. می گفتی جنایت , حماقت است , چون غیر ممکن است بشود با انسانها مثل مهره های شطرنج رفتار کرد. من بر خلاف تو , کمتر از سر اعتقاد و بیشتر برای مخالفت با تو , با اطمینان می گفتم که درست همین بی نظمی روابط انسانی , جنایت را ممکن می کند , و باز به همین دلیل , تعداد بیشماری جنایت نه فقط کیفر نشده اند , بلکه بدون انعکاس هم مانده اند; انگار که فقط در ناخودآگاه اتفاق افتاده باشند... من شرط جسورانه ای بستم که در حضور تو جنایتی انجام بدهم , بدون این که تو قادر باشی جنایتم را ثابت کنی.
پیرمرد که گرفتار خاطراتش شده بود آهسته گفت: سه روز بعد وقتی با یک تاجر آلمانی از روی پل محمود می گذشتیم , جلوی چشم های من او را پرت کردی توی آب. !!
و این شرط بندی بستری است برای رقابت ...
***
این کتاب که تا کنون دو بار به فیلم درآمده است و پنج میلیون نسخه فروش داشته است, کتابی شسته رفته در ژانر جنایی است. اما نه از آن جنایی هایی که کف آدم را دربیاورد (مثل ده سیاه کوچولو آگاتا کریستی... شاید اون دوران نوجوانی این گونه بود!).
این کتاب که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد , توسط محمود حسینی زاد ترجمه و نشر ماهی آن را در قطع جیبی منتشر نموده است. (کتاب من : چاپ سوم , 157 صفحه , 1389 , در 2000 نسخه و 2000 تومان)
پ ن 1: اینجا و اینجا و اینجا هم برای مطالعه بیشتر در مورد نویسنده.
پ ن 2: نمره کتاب از نگاه من 3 از 5 است. (در گودریدز 3.9 و در سایت آمازون 4.7 است. البته این آخری تعداد رایش پایین است)