میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

گلهایی به یاد آلجرنون دانیل کیز

  

دوکتر استراوس میگه از این به بد هرچیزی به فکرم میرسه یا یادم میمونه و هرچیزی برام اتفاغ میافته رو بنویسم. خودم نمی دونم چرا ولی میگه مهمه برا ایکه ببینن میتونن ازم استفاده کنن یا نه...

چارلی گوردون مردی 32 ساله است که از لحاظ ذهنی (مطابق تعاریف موجود) عقب مانده محسوب می شود (با IQ معادل 68). او سالهاست که از خانواده اش جداست و به واسطه عموی مرحومش در یک نانوایی کار می کند. جاروکشی و تمیز کردن ... گاهی توسط همکاران و دیگران دست انداخته می شود اما دوستانی هم دارد و همانند همه افراد عادی دوست دارد که دوست داشته شود. او فکر می کند که اگر باهوش شود , می تواند با دیگران ارتباط بهتری داشته باشد و از این طریق دوستان بیشتری خواهد داشت. او در کلاس های ویژه شرکت می کند و به نوعی خواندن و نوشتن را فرا گرفته است, هرچند مدام باید تمرین کند تا چیزهایی که یاد گرفته را فراموش نکند. او می نویسد اما کلمات را همانگونه که می شنود می نویسد و لذا غلط های فراوانی در نوشته هایش دارد.

چارلی به واسطه همین خصوصیاتش برای انجام آزمایشی خارق العاده انتخاب می شود. دو تن از اساتید دانشگاه عملیات جراحی موفقیت آمیزی را روی یک موش (آلجرنون) انجام داده اند و شواهد حاکی از آن است که میزان هوش موش افزایش چشمگیری داشته است. آنها حالا می خواهند که این جراحی را روی یک انسان انجام دهند. از چندی قبل از شروع عمل مقرر می شود تا چارلی افکار خود یا اتفاقاتی که برایش رخ می دهد را به صورت گزارش روزانه بنویسد تا کل فرایند آزمایشات قابل بررسی باشد (کتاب در واقع مجموع همین گزارشات است). عمل جراحی روی چارلی انجام می شود و...

افلاطون, تمثیل غار و روشنایی

در تمثیل غار افلاطون (جمهور , کتاب هفتم) عموم آدمیان در غاری به سر می برند و از واقعیات فقط سایه ای و انعکاس صوتی دریافت می کنند و به نوعی اسیر جهل هستند و اگر آنها را از غار بیرون بیاوریم به واسطه عادت چشمانشان به تاریکی , در روشنایی بیرون, قادر به دیدن چیزی نیستند و چه بسا می خواهند سریع به درون همان غار بازگردند و اصولاً یافته های درون غار , برایشان حکم حقیقت را دارد و به آن خو گرفته اند. راه حل افلاطون (البته سقراط) برای جداسازی آنها از عقایدشان , خارج کردن آنها به جبر و عادت دادن چشمانشان با روشنایی است (به صورت تدریجی) که اگر چشمشان باز شود دیگر تمایل به بازگشت ندارند مگر این که برای بیرون آوردن همبندان و...

پرفسور نمور و دکتر استراوس به زعم خودشان و ما!, چارلی را از غار بیرون آورده اند و اتفاقاً خود چارلی هم در همین آرزو بوده است و تصورش هم از دنیای افراد عادی , تصویر روشن و شفاف و زلالی است. او بیرون می آید و کم کم شروع می کند به دیدن و درک مسائل پیرامون خود (تا قبل از این همانگونه که نوشتنش مطابق با شنیدنش بود , شناختش از دیگران بر مبنای همان ظواهری بود که به دیدش می آمد)... با توجه به پروسه ای که چارلی در کتاب طی می کند خواننده از خود خواهد پرسید که واقعاً چه کسی داخل غار است و چه کسی بیرون!؟

عقل و احساس

بچه که بودیم فکر می کردیم وقتی بزرگ شدیم و دانسته هایمان افزایش پیدا کرد, لاجرم دوستان بیشتری خواهیم یافت و شمع محفل هر جمع خواهیم شد و همه دوستمان خواهند داشت و ما هم همه را از دم دوست خواهیم داشت! اما یکی از پایه های ایجاد ارتباط متقابل , اعتماد متقابل است که به نظر می رسد محتملاً با افزایش مثلاً سطح تحصیلات و دانش کاهش می یابد (به خاطر بالا رفتن قدرت تشخیص ضعف های دیگران از یک طرف و بارز شدن محدودیت ها در طرف مقابل ارتباط... چون به هر حال آدمها از آشکار شدن محدودیتها و تنگناهای اطلاعاتی خود می هراسند)...

 در هر صورت یکی از تم های اصلی این کتاب همین دوگانه است و اینکه در جستجوی علم بودن می تواند جستجوی عشق را تحت الشعاع قرار دهد یا خیر؟... که توضیح بیشتری نمی دهم و فقط یادی از حمید مصدق می کنم:

من گمان می کردم

دوستی همچون سروی سرسبز

چارفصلش همه آراستگی ست

من چه می دانستم

هیبت باد زمستانی هست

من چه می دانستم

سبزه می پژمرد از بی آبی

سبزه یخ می زند از سردی دی

نویسنده و کتاب

دانیل کیز نویسنده این کتاب که لااقل برای من تا قبل از خواندن این اثر ناشناخته بود, این داستان علمی-تخیلی را ابتدا به صورت یک داستان کوتاه (1959) منتشر کرد که بسیار مورد استقبال قرار گرفت و بعد بر اساس آن این رمان را نوشت و در مقابل فشار انتشاراتی ها برای تغییر پایان بندی کتاب هم مقاومت جانانه ای کرد (اینجا و اینجا) که من هم به عنوان یک خواننده بابت این مقاومت از ایشان تشکر می کنم. مترجم در مقدمه کتاب توضیحات کاملی در مورد نویسنده و موفقیت های کتاب (از جمله ساخت فیلم ها و سریال های متعدد بر اساس این کتاب یا ترجمه آن به 70 زبان و...) ارائه داده است.

به سایت کتابخانه ملی که مراجعه کردم متوجه شدم داستان کوتاه اولیه سه بار ترجمه شده است (ظاهراً مصور هم هست و با نام هایی نظیر: چند شاخه گل برای...دسته گلی برای...گلهایی برای...). رمان به صورت کامل برای اولین بار توسط آقای مهرداد بازیاری ترجمه و انتشارات معین در سال 1389 آن را منتشر نموده است (این ترجمه برنده جایزه هنر و ادبیات گمانه زن در سال 1389 گردید که نشان از اعتبار ترجمه آن دارد). و البته مطابق روال معمول ترجمه و نشر کتاب در ایران , یکسال بعد یعنی در سال 1390 این کتاب با ترجمه آقای مهدی قراچه داغی ( نشر آسیم) نیز روانه بازار شده است!!(با عنوان: چارلی، برگرفته از عنوان فیلم سینمایی ساخته شده بر اساس این کتاب)

***

پ ن 1: من از کتاب لذت بردم و به خاطر لطافت و نثر ساده و روانش و به خاطر طیف گسترده مخاطبان بالقوه داستان آن را قابل توصیه می بینم.نکات قابل ذکر زیادی در داستان وجود داشت که جهت لوث نشدن ، از خیر بیان آن گذشتم. 

پ ن 2: مشخصات کتاب من (انتشارات معین چاپ اول 1389 ، 1100 نسخه، 368 صفحه، 4700 تومان)

پ ن 3: بر اساس انتخابات پست قبل کتاب های بعدی که خواهم خواند به ترتیب : رهایی (جوزف کنراد) , رهنمودهایی برای نزول دوزخ (دوریس لسینگ) و آب بابا ارباب (گاوینو لدا) خواهد بود.