میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

کفشهای شیطان را نپوش احمد غلامی

 

این کتاب از سه داستان نسبتاً بلند تشکیل شده است:

1- کفشهای شیطان را نپوش :پویان فرد محوری داستان دارای شخصیتی پیچیده است. متاهل است و در عین حال با کارمندش آذر که دختری غیر مذهبیست سر و سری دارد و در پی آن است که منشی شرکت, نیلوفر که دختری مذهبی است را نیز به تور بیاندازد.

باید آن قدر سرد و گرمش کرد تا مقاومتش بشکند. بین اعتماد و بی اعتمادی... بی اعتمادی و اعتماد در اوج بی اعتمادی. باید او را مدیون خودم کنم و آن وقت مالکش شوم. صاحبش. صاحب روحش...

 اما هوسرانی پویان رویه کار است, او در کنار فعالیت های اقتصادی خود, فعالیت های سیاسی خاصی نیز دارد. از آذر می خواهد به عقد امیر دربیاید. امیر فعالیت های سیاسی مخفیانه ای دارد و می خواهد به کمک پویان که گویا از افراد رده بالای سازمانش است , از ایران خارج شود. آذر به عقد امیر در می آید تا اگر امیر دستگیر شد و به زندان افتاد بتواند با او ارتباط برقرار کند...

پویان در قسمتی از داستان گفتگویی با همسر خود دارد که قابل توجه است. او شخصیتی از همسرش را می بیند که دیگران نمی بینند و البته چیزی را هم که دیگران می بینند او نمی بیند! از نظر خواننده هم شخصیت پویان شیطانیست اما گفتگوهای این بخش آدم را به فکر فرو می برد, فکر این که آدمها چه قدر می توانند پیچیده باشند و شناخت آنها نیز به همان نسبت سخت...

از نظر پویان اهداف, استفاده از هر نوع وسیله ای را توجیه می کند. در این راه البته انسانهای ساده دل قربانی می شوند. همه اشخاص دیگر داستان از جمله زنان آن همگی از این جمله اند و قربانی سادگی و ظاهربینی خود می شوند.

می دونی مشکل شیطون چیه؟ اون می گه راست تو چشم های من نگاه نکنین، کفش های منو پاتون نکنین، براش مهم اینه که تو یه جوری بهش اهمیت بدی...

2- آرامش انگلیسی : ترس از مرگ و فرار از مرگ... راوی نویسنده میانسالی است که علیرغم کاراکتر غیر مذهبی و از لحاظ سیاسی غیر خودی, در جبهه حضور دارد و گزارش تهیه می کند. از نظر او آدم وقتی به مرگ نزدیک تره, کم تر احساسش می کنه و این دلیل حضور اوست. در اهواز با دختری به نام مهرنوش آشنا می شود , نمی داند دوستش دارد یا نه , اما وقتی با اوست به مرگ فکر نمی کند. بیژن هم خبرنگار است و نظری نسبت به مهرنوش دارد و چند سرباز دیگر هم به همین ترتیب... عشق است که به زندگی معنا می دهد.

داستان هم از نظر نوع گزارشش از جنگ و آدمهای درگیر آن و هم از نظر نوع روایت جالب توجه است. راوی در خط مقدم کتابی را می خواند که شخص اول آن داستان هم در جنگ کتابی را می خواند که همین داستان راویست!

مثل سربازی شده ام که با نامزدش خوش و بش کرده و حالا هم سرحال است و هم غمگین و افسرده.

سرم را بلند می کنم و عراقی ها را می بینم , آدم هایی مثل ما. چنان مضطرب این سو و آن سو می دوند و سنگر می گیرند که یادم می رود گلوله هایی که از روبرو می آیند گلوله های آن ها است و می تواند ما را بکشد.

مگه همه آدمایی که عاشق می شن دنبال چی هستن؟ اونا هم از مرگ فرار می کنن.

پیشروی مهمه , تا کجا , تا کی , نمی دونم.

3- راستی آخرین بار کی پدرت را دیدی؟ : راوی داستان روزنامه نگاری است که برای دیدن پدر مریضش به شهرستان می رود. در کوپه قطار با 3نفر همراه است, دو نفر که آدمهای معمولی هستند , ممکن است انگشتر عقیق داشته باشند اما اهل نوشیدن هم باشند. نفر آخر فردیست مذهبی و جبهه رفته و آسیب دیده از جنگ (اعضای خانواده اش را در جنگ از دست داده است) که نمی خواهد با دیگران ارتباطی برقرار کند. در مورد دیگران با پیش فرض های خود قضاوت می کند, مثلاً در جایی که راوی شغلش را می گوید سریع می پرسد کیهانی هستید؟ (برای قضاوتش مهم است) و وقتی اسم خرداد و فتح به میان می آید می گوید: پس زنجیره ای هستید (قضاوت صورت می پذیرد). راوی سعی در برقرار کردن ارتباط و کاهش سوء تفاهمات دارد.

اما داستان این نیست! راوی در ایستگاه مورد نظر پیاده می شود و به روستایی که پدرش (وکیل) چند سالیست در آنجا اقامت گزیده است می رود. پدر پیر مستبد با دختری جوان ازدواج کرده است و حال دچار سرطان شده است و مرگ نزدیک است:

هرگز فکر نکرده بودم او هم می میرد... پدری که صدایش زانوهای ما را از ترس می لرزاند و پدری که حرف های ما برایش مهم نبود. مهم این بود که او چه می گوید و ما چگونه انجام می دهیم... نه از مرگ او راضی ام و نه متاثر, فقط تهی هستم. نمی دانم اگر او نباشد برای اشتباه ها و گناهانم باید یقه چه کسی را بگیرم.

در ابتدا به نظر می رسد که دو قسمت داستان به هم نمی چسبد اما اینجا هم بحث موانع ارتباطی است و سوء تفاهمات ناشی از آن... وقتی نتوانی با نزدیکانت تفاهم پیدا کنی و آنها را درک کنی امکان ارتباط برقرار کردن با دیگران البته جای خود دارد و بالعکس.

***

داستان ها زبان ساده ای دارند و بعضاً دیالوگ های جذابی دارد. من این مجموعه داستان را پسندیدم. این کتاب را نشر چشمه در 131 صفحه به چاپ رسانده است. (کتاب من چاپ اول 1382 در 1200 نسخه و به قیمت 1000تومان است)

.

پ ن 1: از مرز دو سوم آنا کارنینا گذشتم! نیاز به هل دادن دارم!! (همسایه ها یاری کنید تا من کتابخوانی کنم)

پ ن 2: برای کتاب بعدی از میان گزینه های زیر انتخاب کنید و رای بدهید:

الف) تونل  ارنستو ساباتو  (نویسنده آرژانتینی که ماه قبل از دنیا رفت. یک چیزی تو مایه های بیگانه کامو باید باشد)

ب) قاضی و جلادش  فردریش دورنمات (جنایی – 1001 کتاب)

ج) ناتوردشت  جی.دی.سالینجر  (توضیحی ندارم بدهم که تا الان نخوندمش – 1001 کتاب)

د) نادیا    آندره برتون (رمان سورآلیستی و ظاهراً مانیفست آن 1001 کتاب )

ه) یوزپلنگ  جوزپه تومازی دی لامپه دوزا  (رمان تاریخی – ایتالیا زمان گاریبالدی – اسم نویسنده اش که خوشگله 1001)

...............

پ ن 3: نمره کتاب 3.3 از 5 می‌باشد.

آن گوشه دنج سمت چپ مهدی ربی

 

هر حکایت دارد آغازی و انجامی

جز حدیث رنج انسان, غربت انسان  (اخوان ثالث)

" آن گوشه دنج سمت چپ" مجموعه ای است از 13 داستان کوتاه , که اولین نوشته های نویسنده جوان خوزستانی مهدی ربی است. سال گذشته نیز مجموعه "برو ولگردی کن رفیق" از این نویسنده منتشر شد. درونمایه اکثر داستان ها ,عشق و حواشی مرتبط با آن است.    

1- آن گوشه دنج سمت چپ: مرد جوانی که هر شب مسافتی را می دود. او بعد از هر شکست مسافت دویدن خود را طولانی تر می کند و حالا رسیده است به 10 کیلومتر بدون توقف!

شاید در این چند سال آخر , این چند شب تنها شب هایی باشند که به سوی مقصد خاصی می دوم. به سوی خانه کسی که دوستش دارم یا قرار است دوستش داشته باشم... (خوب)

2- مقبره: سه جوان دانشجو برای گذراندن پیک نیک آخر هفته به خارج از شهر و یک مقبره خانوادگی در گورستانی کنار رودخانه می روند و یادی از شکست های عشقی خود می کنند... (متوسط)

3- قربانی ابراهیم: نگرفتم!

4- ملیحه: عشق و سنت های قبیلگی , برادر و خواهری (یتیم و بدون پدر و مادر) اسیر این سنت ها می شوند... (خوب)

5- مسیح: دو پسر و یک دختر مثلثی عشقی تشکیل می دهند... (متوسط)

فکر کردم ما مثلث نیستیم. مربع هم نیستیم. شاید دایره باشیم. شاید یک خط راست.

6- دوچرخه سوار: پسری از مادرش می پرسد که آیا عاشق شده است... (متوسط)

7- حالا می ذاری بخوابم؟: مردی از همسرش در رختخواب می خواهد تا برایش تعریف کند که از صبح تا الان چه کارهایی انجام داده است و روایت خاصی که زن تعریف می کند... (متوسط)

8- دیگر هیچ چیز با اهمیتی وجود ندارد: بازجویی در حال استنطاق از قاتلی است که دختر خود را کشته است... (متوسط)

9- می تونم دوباره ببینمت؟ : پسری دانشجو ماشینش را سوار می شود تا بلکه بتواند شماره تلفنی بدهد یا بگیرد! و مسافری خاص به تورش می خورد... (متوسط)

10- زخم رقیب: زخمی که توسط رقیب زده می شود!

11- چشم سیاهان کیستند؟ :

12- باد مخالف:

13- پل ها: گفتگوی استعاری زن و مردی در باب پل... (متوسط)

این کتاب برنده جایزه ادبی روزی روزگاری در سال 1386 گردیده و توسط نشر چشمه منتشر شده است.

*

پ ن 1: کماکان مشغول خواندن خوشه های خشم هستم.

پ ن 2: مطلب بعدی در مورد کتاب "آبروی از دست رفته کاترینا بلوم" اثر هاینریش بل خواهد بود.

پ ن 3: کتابهای نازک! بعدی که می خوانم: استخوان خوک و دستهای جذامی(مصطفی مستور) , تنهایی پرهیاهو (هرابال) و کفش های شیطان را نپوش (احمد غلامی) خواهد بود.


پ ن 4:نمره کتاب 2.4 از 5 می‌باشد.