میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

استخوان خوک و دست های جذامی مصطفی مستور


 

به خدا سوگند که دنیای شما در نزد من پست تر و حقیرتر است از استخوان خوکی در دست جذامی. (امام علی بن ابی طالب)

این داستان بلند یا رمان کوتاه, برش هایی از زندگی ساکنین 7 واحد از آپارتمان های برجی در تهران است. ساکنین این هفت واحد هر کدام درگیری ها و دغدغه های خود را دارند و طبیعتاً با یکدیگر بیگانه اند و فقط به صورت فیزیکی در نزدیکی یکدیگر زندگی می کنند.

در طبقه 14 دانیال و مادر پیرش زندگی می کنند, دانیال به صورت مادرزادی دچار عارضه دفورمگی جمجمه و از لحاظ روانی در ظاهر کمی آنرمال است اما مطابق معمول حالتی بهلول وار دارد و مسائل کلیدی داستان از زبان او خارج می شود.

در طبقه 9 محسن (با مدرک دکترا!) و فرزندش درنا و مادر پیرش سکونت دارد. محسن در حال طی کردن مراحل جدایی از همسرش سیمین! (این سیمین ها استعداد بالایی برای جدایی دارند!) است.

در طبقه 8 حامد که عکاسی دارد با مادرش زندگی می کند. مهناز نامزد حامد مشغول ادامه تحصیل در هلند است , حامد با نگار که شباهت زیادی به مهناز دارد آشنا می شود و...

در طبقه 5 سوسن که از توانایی های جسمی اش امرار معاش می کند با مشتری شاعر و عاشق پیشه ای مواجه می شود...  

در طبقه 4 نوذر که یک خلافکار است زندگی می کند. او سند زمینی را که صاحبش در ایران نیست را جعل کرده و می خواهد بالا بکشد و اکنون باخبر شده است که صاحب پیر زمین در حال برگشت به ایران است لذا نقشه قتل او را در سر دارد و...

در طبقه 7 جمعی جوان پارتی شبانه ای دارند و مشغول بزن و بکوب و بخور و بکور (از مصدر نیاز به کورتاژ کردن می آید) هستند و...

و بالاخره در طبقه 17 دکتر مفید (استاد نجوم) و همسرش افسانه (متخصص زنان زایمان) هستند که الیاس پسر 10 ساله آنها به دلیل سرطان خون پیشرفته در بیمارستان بستری است و...

نکته ای که به ذهنم رسید طبقات محل سکونت شخصیت هاست که با توجه به ارزش گذاری نویسنده نسبت به وضعیت شخصیت ها انتخاب شده است (کاش در انتها اشاره ای به نقل مکان ساکن طبقه 5 به طبقه 10 می کرد!!).(طبقات بالاتر شخصیت های متعالی تر)

گریزی از اندوه نیست

وجه مشترک این روایت های موازی از نظر من درد و اندوه است ; در یکی به صورت دغدغه وجودی, در دیگری ناشی از درد و اندوه جدایی, جاهای دیگر دغدغه انتخاب و عشق و ثروت و شهوت و بالاخره درد فرزند, بروز می کند.

دانیال (یا نویسنده) هر فردی را به کلمه ای تشبیه می کند که خودش معنی خودش را  می سازد و نقطه مشترک همه کلمات را اندوهناکی آنها می داند:... از دل هر کلمه , همه کلمه ها – هر قدر هم که شاد باشند- یواش یواش چیزی شور و شفاف تراوش می کنه, چیزی که بهش می گند اندوه.

به این ترتیب از دیدگاه نویسنده گریزی از اندوه نیست و لذا می بینیم که شخصیت محوری این داستانها (باز هم از نظر من دانیال شخصیت محوری است, وگرنه به صورت کلی این 7 روایت را می توان از هم جدا کرد و در نتیجه شخصیت محوری, برای اثر قایل نشویم) این شعر از جبران خلیل جبران را می خواند:

زندگی را در دره ای گذراندیم که سایه های اندوه از دل آن می گذرد

و نومیدی را چون فوجی از لاشخوران و جغدان بر فراز آن یافتیم

از آب برکه اش بیماری نوشیدیم و از تاکستانهاش , شرنگ.

مسئله شرور

مطلب قابل تاملی که در لابلای روایتها به ذهن می رسد و در قسمتی دانیال نیز به نوعی به آن اشاره می کند, نظریه شر یا مسئله شر (اخلاقی یا طبیعی )است. شرور اخلاقی که ناشی از اعمال انسان نظیر دزدی و قتل و تجاوز و... است و شرور طبیعی هم که همان زلزله و آتشفشان و سیل و سونامی و امثالهم است.

آنتونی فلو رو که می شناسی؟ می گه توی این دنیای عوضی و هیشکی به هیشکی , دیگه چی باید اتفاق بیفته که مومنان اقرار کنند خداوندی در کار نیست یا اگه هست خیلی مهربون نیست؟

می گه وجود جهانی که آدم های حقیقتاً آزادش همیشه بر طبق صواب باشند , منطقاً امکان پذیره و خداوند اگر واقعاً قادر مطلق بود , می تونست هر وضعیت امور منطقاً ممکن رو محقق کنه ... پس چرا این کارو نکرد؟... چرا مشتی مفلوک عوضی رو پرت کرد توی این خراب شده که حتی بلد نیستند اون رو , عظمت اون رو, هجی کنند؟ ...

مسئله شر از قدیم الایام (اپیکورس) تا زمان حاضر همیشه مطرح بوده است و موافق و مخالف در مورد آن اندیشیده اند و نوشته اند. من سعی می کنم صورت مسئله را با توجه به آراء هیوم و جی. ال. مکی شرح دهم و باقی مطلب را هم علاقمندان خودشان پیگیری می کنند:

الف) خدایی هست.

ب) خدا به همه چیز آگاه است (عالم مطلق است)

پ) خدا به همه چیز تواناست (قادر مطلق است)

ت) خدا ارحم الراحمین است , خیر محض است.

ث) موجودی که مهربان و خیرخواه است با شر و بدی میانه ای ندارد و لذا درصدد رفع آنها بر می آید.

ج) موجودی که به همه چیز آگاه است از وجود و بروز شر آگاه است و می داند چگونه آن را رفع نماید.

چ) موجودی که به همه چیز تواناست در هر صورت می تواند شرور و بدی ها را حذف نماید.

ح) شرور همیشه وجود داشته است و وجود دارد.

خ) افراد مختلف نتیجه گرفته اند : فرض الف غلط است یا فرض های ب و پ و ت که همگی صفات خدا هستند غلط است و می توان به خدایی فاقد برخی صفات قائل بود و یا روی گزاره های ث و ج و چ بحث و بررسی های عدیده ای شده است و یا اساساً شر وجود ندارد و... و این نزاع بین موافقین و منتقدین هنوز ادامه دارد که بعضاً شیرین هم هست. در نت هم بحث موافق و مخالف زیاد است به عنوان نمونه به اینجا و اینجا و اینجا و اینجا می توان اشاره کرد.

غرض از اشاره به این مسئله این بود که بگویم تم اصلی داستان به این مسئله اشاره ای دارد. و یا اگر خواننده در صفحات پایانی با جملاتی روبرو می شود که نافی اختیار انسان است و آنها را همچون عروسک های خیمه شب بازی می پندارد که فکر می کنند خودشان حرکت می کنند و از نخ های متصل به خود و دست های عروسک گردان غافل هستند ; گیج نشود, چرا که یکی از گریزگاه ها در برخی از پیچ و خمهای این مسئله نیز همین است.

***

این کتاب توسط نشر چشمه در 82 صفحه به چاپ رسیده است. (کتابی که من دارم چاپ هفدهم و به قیمت 1800 تومان عرضه شده است)

***

پ ن 1: مطلب بعدی مربوط به کتاب خوشه های خشم اثر جان اشتین بک است.

پ ن 2: کتاب قطوری که شروع کرده ام مطابق آرای پیشین آناکارنینا اثر تولستوی است.

پ ن 3: کتاب نازکی! که در دست دارم تنهایی پرهیاهو اثر هرابال است و پس از آن کفش های شیطان را نپوش اثر احمد غلامی است.

پ ن 4: نمره کتاب از نگاه من 2.7 از 5 می‌باشد.

نظرات 31 + ارسال نظر
مبین دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:32 ب.ظ http://www.mxm.ir

سلام،
دوست عزیز، ما دنبال فردی هستیم که بتونه تو بخش کتاب و ادبیات یک تالار گفتمان به ما کمک بکنه. ما در ازای هر بیست مطلب مفیدی که شما توی فروم ما قرار میدید یک جلد کتاب و یا مبلغ معادل اون رو به عنوان هدیه براتون ارسال می کنیم.
خیلی خوشحال میشیم اگر همکار کتاب خوان و کتاب دوستی مثل شما در تالارهای گفتمانمون داشته باشیم. اگر مایل بودید همکاری داشته باشید روی وبلاگ من کامنت و یا به آدرس ایمیلم یک ایمیل بفرستید.

درخت ابدی سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:01 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام بر میله.
مکان داستانی خیلی زیاد منو یاد ده فرمان کیشلوفسکی انداخت. تم اندوه هم با حال‌و هوای کارای این فیلم‌ساز بی‌ارتباط نیست. از طرفی، ویژگی اهل قبض هم هست.
و اما مسئله‌ی شر. ...

سلام
بی تردید همینگونه است...
مستور کتابی با عنوان سرشت و سرنوشت سینمای کیشلوفسکی از مونیکا مودر را ترجمه کرده است
البته چاپ این داستان قبل از چاپ این ترجمه است ولی خوب مستور در آن حال و هواست...

پژمان سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:20 ق.ظ

سلام به حسین عزیزم
دوست همیشگی و یار دوران قدیم وحومه!
پستهات رو تماما میخونم و لذت میبرم و با شرم عدم همراهی نظری ندارم و کامنتی نمیگذارم اما به مناسبت این دو پست اخیر لازم دیدم سلام و تبریک وتسلیت (به سبک دوران جنگ) عرض کنم تبریک برای خوندن این لیست بالا بلند و تسلیت برای لیستی که باید جای این لیست میبود و فوت شد.
صدر نشین این لیست کلی منو کیفور کرد که غیر این انتظار نمیرفت و لازم شد حداقل ردیفهای اول رو حتما بخونم و از تو چه پنهون که چه ذوقی کردم از اینکه "قمارباز" در ردیفهای انتهایی لیست بود .ضمنا پست مربوط به این کتاب را با بیتی شروع کرده بودی که حمد و سوره عرفان عاشقانه است و اگرچه از نظر صنعت ادبی کار درخوری است اما از نظر معنائی خیلی خائنانه بود به صاحب اثر و اون قمار باز عاشق. و جای خالی ائورا وتنهایی پر هیاهو هم برام عجیب بود من 6 تا از این لیست رو خوندم برای چون منی که رمان خوان نیستم و کل رمانهایی که خوندم از سی تا تجاوز نمیکنه احساس خوشی داشت که خودمو خیلی غریبه نبینم.
اما در خصوص این پست چون کتاب رو نخوندم نظری ندارم اما سوال دارم1- نتیجه گیری حسین روازاین کتاب میخواستم که در متن ندیدم 2-آیا ورود ادبیات داستانی به این عرصه ها رو سودمند میدونی؟3-آیا نویسنده نظر خاصی در این باب داره که بخواهد مخاطب رو با خودش همراه کنه یا حتی اساسا کمکی به تنویرصورت مسئله میکنه؟(حل مسئله که نداریم)یا اینکه با مواجه با اولین بزنگاه غامض مسئله راهش را بسمت اولین گریزگاه صور ظاهری کج میکنه؟
در جواب کامنت من در پست مربوط به "عشق در زمان وبا"پاسخی دادی که منو راضی نکرد نمیخواستم چیزی بگم تا ملاقات حضوری اما ... میدونم که عجالتا و سر بسته گفتی ولی عجالتا هم جوابهای بهتری وجود داشت و عجالتا بگم که این خاصیت رمان در دنیای دیروزه و با انقلاب انفورماتیک وگسترش رسانه ها حتی سینما این رسالت رو خیلی بهتر بعهده میگیره.
اما من چی میگم؟وچرا از اینکه یکی از همراهان دیروز به سفارت ادبیات داستانی پناهنده شده درشگفتم؟آخه به من چه؟ حسین راضی رمان راضی مرده شور آدم ناراضی!قطعنا از محصول دوران شباب خودم وخودمون رنجور و ناامیدم که حسین رمان میخونه و فرید خودشو بسته به فیلم و تخمه!و هر دو میگن از ما گذشته .
جامعه باز و حواشی اون بیش از یک سال ما رو درگیر کرد یا دو نظریه اخر دکتر با برخی پیش نیاز هاش بیش از یکسال مشغولم کرد و میدونم که تو هم دنبال میکردی حالا ببین عافیت جوئی و راحت طلبی با خروجی اون چه کرده که حسین سوالات و دغدغه های قلقلک شده و تحریک یافته ذهن مخاطبی فرهیخته و اهل فرهنگ رو به جوابها و سوالات تازه تر رهنمون نمیشه و اساسا علاقه ای نداره که محلی برای تضارب نظراتی از این دست باشه ومن نیز صد چنین!بر باور من در این برهوت بی معرفتی وهامون اخلاق تنها رونق معارف کلامی و علوم انسانی است که جرعه نجاتبخش نسل وملتی است که میره تو این دریای دروغ و خیانت وجهالت نیست ونابود شه. قومی که گشت فاقد اخلاق رفتنی است
وهمچنان احساسم اینه که با این ضرورتی که نیاز جامعه ما است پرداختن به مقولات شیک فرهنگی چون ادبیات داستانی و سینما و...لذت بخش و کم بهره است .میدونم که میدونی واگذاری کامل این مباحثات (بقول امثال من عرصه جدی )از طرف افراد جامعه به افراد خاص وفیلسوفها واساتید وابر دانشمندان منتهی به تولید مدلهای صغیری از "پامبران کاذب " خواهد شد در دنیایی که برای فردا شدن به نجوای زاغچه ای بر سر باغچه نیازمند است از صدای ما بی نیاز نیست و همصدائی ما وافرادی که با این حوزه ها آشنا و علاقه منداند باهم به صداهای جدید منتج میشه و انعکاسهای آن در حیطه شخصی واجتماعی تک تکمون مطالبات جدید یک نسل را در پی داره این آموزه تاریخه و رسالت همه ماست. زیادندفرشتگان فاضل و با فرهنگی که در اطراف سرزمین مجازی تو پر میکشند که بسیاریشون مستعد ومترصد جرقه ای برای این همصدایی هان که میتونی به مناسبتهای متناسب با مطالب پستها اشارتی بدی واشاراتی بگیری که البته میکنی و ای کاش فزونتر وپر رنگتر.عرضم از ترسم است که حسین راه دیروز رو بکلی به کناری نهد که آرزو و اطمینان دارم که نمیکند.
ممنون از تحملت, دیگه فضولی در کار وبلاگت بغایت رسید بعد از این در این باب کامنتی نخواهم داد که ادامه اون در این هرازگاه نامه مجازی ستونی خواهد شد از جنس پنجم!که محصول شطحیات! یک ذهن زیر آواره.و اگر تعریف وتمجیدی نمیکنم اون رو به دست دوستان دیگر سپردم که وبلاگت حقیقتا تعریفی است و دست مریزاد که تو از هممون جلو تری.دمت گرم وسرت خوش باد وذهن وقلمت پایدار.
خلاصه حسین عزیزم لب کلام ودرد دل اصلی ام اینه که ایرادی نیست به راه تو اشکال و انتقاد به چشمها و دیدگان منه که لامذهب رو با هر چی میشورم وبا آب زمزمم تطهیر کردم جوری دیگه ندید و منو به اعترافی سخت دردناک واداشت که طبل بدنامیم رو نواخت و تشت رسوایی اجداد واسلافم رو از بام بر زمین افکند من اعتراف میکنم!...من اعتراف میکنم که این لباسهای فاخر فرهنگ رو بر تن وقامت پادشاه نمیبینم!
حسین جان نمونه این لباس فاخر رو مثلا در تنهایی پر هیاهو دیدم وقتی این کتاب رو خوندم خیلی لذت بردم و نفهمیدم اون سه ساعت چطور گذشت وقتی این کتابها رو خمیر میکرد چون من که اینجا "خمیر" شدم و دانشنامه ای شده بود لای اون کتابها چونان سبوئی که اگر به طرفی متمایل میشد....واقعا لذت بردم .ولی فقط همین!نه چیزی بیشتر...صید معانی ومطالبی که میدونستی از دل رمان (حتی رابطه بین انسان تنها و زیاده روی در روابط جنسی شبیه سلین) ... در بسیاری دیگه قصه همین بود.
و اما لباس فاخر سینما که واویلائی است برای خودش یکی از پر افتخارترین فرزندان داخلیش با یکی از شرورترین فرزندان مبتذلش در رقابت بر سر گیشه هم اکنون اکرانند
این فرزند نیک فارغ از انواع عشوه ها واطوارهای هنری (کادربندی و عنوان بندی و زاویه وتکنیک دوربین و موسیقی و...)یک حرف بیشتر نداشت که "دروغ گفتن کاربدی است!" چه برای طبقات فرودست جامعه چه برای طبقه متوسط تحصیلکرده (البته حاوی صحنه های بدیع و تامل برانگیز و بسیار تلخ از ناکامیهای این نسل ونسل آتی است ).حالا 3 گروه به دیدن این فیلم امدن:
گروه اول افراد نسبتا روشن وآگاه ولی آماتور که موضوع فیلم رو درک میکنند ولی بدون کمترین تاثیر پذیری. (چون فیلمه!)و وقتی به منزل برمیگردند وهمسایه میگه صاحب خونه منتظرتونه میگه بگو هنوز نیومدن!...ای وای من!
گروه دوم که بدون عنایت به کلاس کار با کیسه ای از چیپس وپفک وچی چی فیل (ببخشید پاپکرن)تشریف میارن وبا غم وشادی شخصیتهای داستان شریک میشن وبدون درک حرفهای اصلی داستان با روشن شدن چراغها با خوشی وخرمی تشریف میبرند
اما گروه سوم روشنفکر و اکثرا جوان و اهل فرهنگ وهنر که متن ومنظور داستان رو میگیرن و از اطوارهای هنری هم غافل نیستن و همچون صیاد زبردست وصبورمنتظر شکار صحنه ها هستن که فلان فیگور بازیگر و فلان حرف وفلان سکوت... ناظر به فلان منظوره.خوب که چی؟ لذت این شکار کم نیست و حاوی سهم نازلی از معنا هم هست و به عنوان یک کالای هنری مرغوبه ولی پوشاندن لباس معنا به سینما لافی گزاف است.
خلاصه اعتراف میکنم که این لباسهای فاخر فرهنگ را برقامت پادشاه نمیبینم ... باور کن که شاه لخته! میان سالی و
میان حالی و
میان مایگی و
اینروز های ایرانی،
که گریستن بهانه نمی خواهد.
با این کامنتهایی که میگذارم فکر کنم تخلصم "خاموش " باشه بهتره .دنیایی استدلال برای اینها دارم که میگذارم برای گوشه دنج یک کافه و دو قهوه .گفتم قهوه! راستی بنظرت حال رئیس سابقا محبوب چطوره؟!

سلام بر پژمان عزیز و غایب از نظر!
قطعاً از دل نرود هر آن که از دیده برفت
اول از آخر شروع می کنم: در انتظار قهوه و گوشه دنج هستم اما بیشتر طلبه جایی مثل پشت چاپخانه پادگان 01 هستم و اون فضای ناب و سیگار محدود!!
از گفتن قهوه یاد رفیقمون افتادی عجالتاً شکری خورده است و تبعاتش را سر می کند و... گرگ های گرسنه را دیده ای که گرگ بی پشم و پیله ای جلویشان باشد؟فضا اینگونه است ... ولی به دریدن نخواهد رسید (برداشتم اینه)
و اما بعد:
از لیست و میزان کتاب خواندن شگفت زده شدی, طبیعیست! خودم هم اینگونه ام... خبر نداری که چند سال قبل (زیاد دور نریم) سالی رو گذروندم بدون هیچ کتاب به پایان رسیده! نه یک سال بلکه سه چهار سال!! اینقدر بی میل بودم که توان خواندن شنگول و منگول (چه از لحاظ سیاسی بی ضرر و چه با ضرر) هم نبود... از رکوع که هیچ , در سجود بودم! شاید هم درازکش بر روی شکم
علت ؟ این رو می گذارم برای زمان قهوه و قمار عاشقانه ...
اون شعر به صورت ظاهر انگ اون کتاب است! باور کن! مدتیست بواطن را بی خیال شده ام که این را هم می گذارم برای سیگارهای بعد از قهوه... اما عجالتاً بدن بیماری را تصور کن که دچار مسمومیت ناشی از (حالا هر چی!) شده و برای پاک شدن مزاج خودش رو بسته به...(حالا مثلاً آب هندوانه)!!
اما نتیجه گیری از این کتاب: حقیقت اینه که دوست دارم قضاوت تک نفره نکنم و دیالوگی بین خودم و کسانی که خوانده اند شکل بگیرد و از دلش نتیجه ای بیرون بیاید...
مستور جامعه هدفش را کسانی انتخاب کرده است که زیاد اهل مطالعه نیستند...خودش می گه زنان خانه داری که سالی یک کتاب می خوانند... این به نظرم بد نیست! تعجب نکن بالاخره باید کسی به فکر این بخش ها هم باشد... حالا محتملاً اکثر اون تیپ خوانندگان که می خوانند شاید سوالی برایشان پیش نیاید و شاید معدودی برایشان سوالاتی به وجود بیاید و در پی جواب بگردند و از این راه به مقولات به قول تو جدی برسند (این بد نیست) ... ضمن این که مستور تاثیر و تعهد ادبیات را در ایجاد تحول امری جزیی می داند ... من هم لباس آنچنانی را برایش متصور نیستم! به اپسیلون ها راضیم... این کتاب به تنویر اون مسئله کمکی نمی کند و یحتمل قصدی هم در این زمینه ندارد... راه حل هم که هیچ!! صحبتی نکنیم بهتر است! ولی عجالتاً مجالی شد برای من در جهت طرح مسئله و برای خوانندگان علاقمند احتمالی برای دنبال کردن مسئله... این همان اپسیلونی است که گفتم.
با ورود ادبیات به این عرصه ها موافقم و چرا که نه! هرچند حکایت بحر و کوزه است اما برای کسانی که حال و توان کنار دریا رفتن را ندارند (مثل من!) کوزه هم غنیمتی است. خودت را نبین که کنار خلیج هستی و اقیانوس چند قدم آن ور تر!
من نمی گم از من گذشته! نگذشته... ولی من از این راه وارد شدن را بهتر دیدم. علاقمند به تضارب در آن وادی ها هم هستم منتها خودم را هم عددی نمی بینم. باور کن. احساست نسبت به ضروریات جامعه را درک می کنم و قبول هم دارم و سعیم هم همینه که در حد توان کاری بکنم اما!! این از اون اما هاست ها!
یادمه پانزده شانزده سال قبل رفته بودم دانشگاهی تا میزگردی را از نزدیک ببینم, فرض کن بزرگداشت دکتر! اشکوری و گنجی که موضعشان مشخص است فرد سومی بود از اصحاب فردید و از موضعی کاملاً ضد آزادی حرف های پیچداری می گفت که به مذاق یا بهتره بگیم مزاج حاضران خوش می آمد و با کف و سوتی همراه می شد که بیا و ببین! وقتی چهره تعجب زده آن دو عزیز را به یاد می آورم گاهی خنده ام می گیرد و گاهی بغض... البته یکی دو سال بعد که شخصیت ها شناخته تر شدند البته چنین اشتباهی به وجود نمی آمد اما این, صورت مسئله را پاک نمی کنه! (هر شخص ناشناسی می تواند قشر تحصیلکرده ما را بپیچاند... شناس هاش هم تازه محتمل هست!) این که به راحتی فریب می خوریم (حتی قشر تحصیلکرده) فکر می کنی ریشه هایش کجاست؟ چرا یک فوق لیسانس مکانیک که الان روبروم نشسته! 7 سال قبل در دور اول به معین رای می دهد و در دور دوم به... (قهوه رو یادت نره!؟) من به این نتیجه رسیدم که شاید یکی از علت هاش این باشه که مطالعه نداریم... بعد به این نتیجه رسیدم که محاله این جماعت ابتدا به ساکن بروند به سراغ مثلاً جامعه باز! (جامعه باز که سهله "انقلاب یا اصلاح" یا "درس این قرن" و نازک های امثالهم) کسی که حال شنگول منگول خواندن هم ندارد را چه کار باید کرد؟ به فکرم رسید در حد اپسیلون خودم کاری انجام بدهم شد این! از تنهایی پرهیاهو گفتی یادته یه جا گذرش به بازار خورد پیرمردی دید که یک لنگه صندل برای فروش عرضه می کرد (و پیرزنی که 2 تا دونه برگ بو می فروخت) ؟ اون ایمان پیرمرده به وجود مشتری یه لنگه پا! چراغ راه ما باید باشه... اپسیلون رو فراموش نکنیم... اپسیلون تغییر کمی نیست. (گفتم قبلاً ولی باز می گم عباس عبدی یه بار می گفت هر وقت ما تونستیم در قالب یک تشکل کوچک کاری نظیر پیگیری برخورد و برچیدن این برچسب های تخلیه چاه که روی در و دیوار همه خانه ها هست رو انجام بدیم اونوقت می تونیم کارهای بزرگتری رو هم انجام بدیم)
اما در باب لختی پادشاه! برادر من , ما که توی جزیره لختی ها زندگی می کنیم که نباید از دیدن یه آدم لخت ناامید بشیم! خیلی از مقولات را می توان لخت به حساب آورد اما برای شروع دو تا برگ انجیر هم غنیمته!! اما برای شروع البته.
خاموش تخلص خوبیه چون همیشه موبایلت خاموشه!
راستی یه چندتایی از اون لیستی که فوت شده برام بنویس

فرزانه سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:43 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
باور کن با مصطفی مستور هیچ مشکلی ندارم اما با همین توضیحی که برای کتاب نوشته اید می توان فهمید که شخصیت های کتاب چقدر غیر قابل باور و نچسبند. درست مثل آدمهای کتاب روی ماه خداوند را ببوس !

نمی دانم مشکل مستور کجاست مسئله ای که مطرح می کند فوق العاده مهم است . نثرش هم خوب است اما نمی تواند شخصیتی خلق کند که قبولش کنیم باورش کنیم
در نهایت مسئله را طرح می کند اما در پاسخ دادن در می ماند در نهایت بعوش اینکه خواننده را با پرسش طرح شده تنها بگذارد بد ترین پاسخ ممکن را به او می دهد و روانه اش می کند
معلوم است که خودش هم از پاسخ داده شده اش راضی نیست که موضوع را بار دیگر در کتاب دیگری مطرح می کند حالا خوبه بحث شر این جا در بگیره !
اما طعنه های شما به سیمین ها و سوسن ها و آن جوان ها ی پارتی باز انصافاً محشرند
من می گویم اگر خودت یه داستان بنویسی از کتاب مستور بهتر در می آید

خوشه های خشم را نخوانده ام اما با آناکارنینا داستانها دارم و هم چنین با تنهایی پر هیاهو

راستی چطوری می توانید هم زمان دو تا داستان را با هم بخوانید . اونهم داستانهایی که درگیر می کنند خواننده را ؟ به نظرم وقتی داستانی خوانده می شود در مدت خوانده شدنش و حتی در حاشیه اون روزها خواننده با شخصیت ها همراه می شود

سلام
باور می کنم فرزانه عزیز , چون خودم هم با مستور مشکلی ندارم نکات خوبی در مورد طرح مسئله و جواب دادن در کارهای مستور گفتید (مطمئنی فقط روی ماه رو خوندی!!؟)
ما کجا و نوشتن داستان کجا! حالا قراره ققنوس خیس بعد از تور برزیل منو ببره کارگاه داستان نویسی! (بعد از تور برزیل قبلش نه ها)
و اما سوال آخر:
کاملاً حق با شماست! نشونه اش این که سه چهار روزه که از صفحه 10 آناکارنینا جلوتر نرفتم و هر شب همین 10 صفحه را می خوانم و می خوابم! خواندن دو کتاب همزمان کار درستی نیست و امکانش خیلی قابل تصور نیست... مگه این که یکیش در حد شنگول منگول باشه

فرواک سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:44 ق.ظ http://www.farvak.persianblog.ir

سلام. به نظر من تمام داستان‌های مستور به نوعی درگیر‌اند با درد و اندوه انسان؛ قتل و شرارت و فاحشه‌گی و به نوعی او خود و خواننده را به چالش فلسفی فرا می‌خواند. همان‌طور که گفتید یک نوع ارتباط بین داستان‌ها در مجموعه داستان‌هایش و اعداد و بحث روایت‌های مختلفی چون چند روایت درباره‌ی برزخ و دوزخ و اندوه و کشتن که در دیگر مجموعه‌هایش به آن پرداخته نیز جزئی از چالش اوست. من هم با شما در مورد بحث وجود داشتن یا نداشتن شر در این داستان‌کوتاه موافقم.نمی‌دانم این حس من بود یا شما هم حسش کردید که مستور هرچند خواسته خواننده خود در این باب بیاندیشد اما خود به نحوی راه و عقیده‌ی خودش را در این داستان‌ مشخص کرده.

سلام
برخی داستانهای کوتاهش چالش برانگیزند و این خوب است... اما در مورد راه حل مسئله البته خیلی ناواضح است و ...البته چون این حرف ها از زبان دانیال خارج می شود و آن هم به صورت مقطع و بریده بریده این گونه به نظر می رسد که بیشتر شبیه کد دادن شده است.
البته نوع پایان بندی داستان که به مذاق من خوش نیومد هم در تایید گفته شماست...
ممنون

نیکادل سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:51 ق.ظ http://aftabsookhte.blogfa.com

سلام بر میله بدون پرچم
گمونم این موضوع خدا و خیر و شر و جبر و اختیار و مختار بی اختیار و ...دربند آزاد دغدغه جدی آقای مستور باشه. پس قضیه با بوسیدن روی ماه خداوند تعیین تکلیف نشده؟ البته من نمی دونم تقدم و تاخر نگارش این دو کتاب چه طور بوده!
به هرحال بدم نمیاد اگر ممکنه لطف کنی و به ارتباط نام و محتوای کتاب هم اشاره ای داشته باشی.
در مورد مستور معتقدم که سالی یه دونه کتاب خیلی کم حجم از مستور بی ضرره اما نمی دونم چرا ترجیحم اینه که چیزای دیگه ای بخونم و نزد این بنده کمترین الویت با ایشون نیست.
مرسی از حوصله و همت همیشگی تو
میرم کتاب آقای غلامی رو بخرم چون دوتا کتاب ازت جلوم
واقعاْ میله جان نمردم دوتا کتاب قبل از تو خوندم

سلام
این قضیه به این راحتی ها تعیین تکلیف نمیشه!
روی ماه 1379 و استخوان خوک 1383
.......
این نام از حدیثی که در ابتدا ذکر کردم آورده شده و این حدیث وقتی که دو تا از شخصیت های داستان بعد از انجام قتل سوار ماشین هستند از رادیو پخش می شود... اشاره اش به پستی دنیاست و اینکه در نقطه مقابل به خاطر همین امور پست عده ای حاضرند که حتی جان دیگران را هم بگیرند.
امیدوارم راهگشا بوده باشد.
......
کتابهای مستور همگی کم حجم هستند! نگران نباش
تبریک می گم

نیکادل سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:57 ق.ظ http://aftabsookhte.blogfa.com

راستی این نکته گریزی از اندوه نیست برام جالبه و دلچسب. اندوه فرزانگی ... بهش معتقدم .
این آقای مستور اگر یه بار جرات کنه و به پشتوانه رحمانیت خدا هم شده یه کله بره تو دل ماجرا و سنگاش رو اساسی با خدا وابکنه شاید یه چیز حسابی ازش دربیاد. حالا نگید ایستاده کنار میگه لنگش کن. از نظر من خداوندگار ثابت کرده بی خطره و اهل چالش، میشه بی پرواتر راجع بهش حرف زد.

سلام مجدد
اولاً ایشون شاید سنگاش رو واکنده منتها به مذاق شما خوش نیومده!
دوماً از نظر ایشان هرچیزی باعث شود سنت‌های اخلاقی و باورهای دینی مردم آسیب ببیند، به لحاظ اخلاقی نباید انجام شود. (در مصاحبه ای دیدم)
سوماً خداوندگار چنین چیزی رو ثابت کرده اما برخی معتقدین خلاف این را در چشم منتقدان فرو کرده اند!!

لیلی سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:35 ق.ظ http://lilymoslemi.blogfa.com

یه جورهایی شبیه فیلم CRASH نبود از لحاظ روایتی؟ من اون سالی که خوندم این کتابو فیلم کرش خیلی ترکونده بود...

سلام
فیلم را ندیده ام! اما با خواندن مطالبی در موردش تفاوتی دیدم: در آنجا داستانهای مختلف به وسیله یک سری اتفاقات و ارتباطات به هم وصل می شود اما این جا داستانها ارتباطی با هم ندارد.

صبا سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:44 ب.ظ http://sideeffects.blogfa.com/

خیلی خوب نوشتی. عالی بود.
در مورد مسئله شرور غزالی نظریه جالبی داره: غزالی در کتاب ذم الدنیا چگونگی تشکیل جامعه را توضیح می ده و می گه غفلت چند وجه دارد. یکی از وجوه و معانی آن عدم آگاهی نسبت به عواقب امور است(مردم غافلانه در این زندگی درگیر هستند و نمی دانند که در این عالم چکاره اند،هرکس کار خود را می گذارد اما در حقیقت همگان نظام بزرگتری را غافلانه سامان می دهند ) معنای دیگر آن این است که اگر همه مردم بخواهند نیکو منش و تقوا پیشه باشند امور جهان نخواهد گشت چرا که لازمه این امر نیکو دیدن امور زشت است( این یعنی توجیه ایدئولوژیک به اصطلاح امروزی) به اعتقاد غزالی اگر چشم عاقبت بین مردم باز شود و به درستی دریابند که درین عالم چکاره اند نظم و سامان این جهان بهم خواهد خورد.اگر همگان طالب آن باشند که جمیع فضائل را دارا باشند نیز زندگانی اجتماعی ناممکن خواهد بود.به بیان دیگر قناعت ،حرص و طمع و.. لازمه حیات اجتماعی آدمیان است( یعنی سئیات فردی، حسنات جمعی اند) . جهان با خشم و غضب اهل دنیا اداره می شود به طوری که ادمیان اگر چهل روز حلال خوار شوند و چشم بر باطن دنیا بگشایند،باطن دنیا را چندان پلید خواهند یافت که در آن رغبت نخواهند کردلذا آن را ترک خواهند نمود و کار دنیا تعطیل خواهد شد.بنابراین بقای زندگی این جهانی در گرو آن است که آدمیان از بدی های دنیا و از غوطه وری خود در آن پلیدی ها غافل باشند و مردم از خود نپرسند ما چه می کنیم و هر روز تجدید مطلع نکنند و به زندگی به چشم تردید ننگرند و به همانکه دارند قانع باشند و آن را خوب بپندارند.

سلام
استن این عالم ای جان غفلت است
هوشیاری این جهان را آفت است
این شعر مولانا هم برگرفته از همین پاسخ است...پاسخی که البته مستقیماً به برهان شر مرتبط نیست. می گوید دنیا این گونه است و اگر همه واقف به بدی ها و نقایص دنیا باشند زندگی مختل می شود (توی سریال لبه تاریکی یکی از شخصیت ها به نام جدبرگ در آخر کار جمله ای گفت ناظر به همین موضوع: دانستن مردن است!) ... سروش هم در این زمینه نوشته هایی دارد (فکر کنم در کتاب رازدانی و روشنفکری باشد)...
اما پاسخ مدافعان برهان شر احتمالاً اینگونه است که خدایی که قادر مطلق است و عالم مطلق است چرا عالمی خلق نکرده است که در آن اگر همگان طالب جمیع فضائل شدند زندگانی اجتماعی ناممکن نشود! اونجوری که قشنگ تره!! نه؟
اما جواب طرف مقابل هم محتملاً این خواهد بود خداوند گرچه قادر مطلق است اما توان انجام امر محال را ندارد. و اگر انسان دارای اختیار باشد گریزی از برخی سیئات نیست...
و طرف مقابل باز هم ......(این داستان شیرین ادامه دارد!)
ممنون از کامنتتان

مهرگان سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:59 ب.ظ http://cherche.blogfa.com

سلام بر بی پرچم عزیز
اتفاقا من از فضای این کتاب خیلی خوشم اومد. الان فصل پایانی مرشد و مارگاریتا هستم. جالب بود اما زیادی تخیلی بود. نتونستم خیلی باهاش ارتباط برقرار کنم!
منم میرم دنبال این دو تا کتاب نازک پایینی. امیدوارم گیرشون بیارم و بتونم همراه بشم:)

سلام بر بی قرار گرامی
ممنون از این که همراه شدید
در مورد مرشد و مارگریتا مطلبی نوشته ام ببین کمکی می کند ... پست آخر فرواک هم در همین رابطه است .
ممنون

نعیمه سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:17 ب.ظ http://dokhtarezamin.blogfa.com/

فکر می کنم اون توضیحی که در مورد خیر و شر در آخر نوشتید از کل کتاب خواندنی تر بود.
از مستور خیلی خوشم نمیاد.
بعد از چنین کتابی آنا کارنینا قطعاً خیلی می چسبه.
خوشه های خشم هم که جای خود دارد.

سلام
ممنون از لطفتان
من با خود مستور برخوردی نداشتم!
کتابهایش را اما می خوانم چون جزو جمعیت هدفش هستم (زنان خانه داری که سالی یک کتاب می خوانند )
ممنون

سفینه ی غزل چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:41 ق.ظ http://safineyeghazal.persianblog.ir

سلام/ این کتاب رو پارسال بود فکر کنم که خوندم .
به نظرم اومد یه نگاه ناتورالیستی داره در این کتاب .
تلخی ها و ناکامی های انسان مثل یک بند تکرار شونده در ترجیع بند های مستور برجسته ست. "من دانای کل هستم"ش رو بیش تر دوست داشتم.
خیلی خوب نوشته بودید. ممنون

سلام
ممنون از لطفتان...
گفتید تکرار یک جاهایی عین جمله را هم تکرار می کرد
من آن کتاب را نخوانده ام!

داستان تکراری چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:26 ق.ظ http://baharakmv2.blogfa.com

وای خوشه هی خشم خیلی رقت انگیز و اشک در آر است. من هیچ وقت در زندگی طاقت دیدن این همه زجر یک حیوان را ندارم. البته این کتاب برای کسانی که به فکر حقوق حیوانات نیستند خیلی خوب است حیف که این جمعت اینقدر چموش هستند که کتاب نمیخوانند.
همسایه مان در باغش سگ داشت و معمولا سگهای نگهبان به هر چیزی پارس میکنند. یک روز داشتیم با باران از کنارشان رد میشدیم یک پسر نوجوان حرص سگه را در میاورد و میخندید.سگ بیچاره در حد سکته و مرگ پارس میکرد. باران دلش برای سگ سوخت و کلی گریه کرد. تا چند روز میگفت مامان دیدی پسره سگه رو اذیت میکرد؟

سلام
واقعاً رقت انگیز کلمه خوبی است (اما نه فقط در مورد حیوانات! چون انسانهای داستان هم سرنوشتی بهتر از اون سگ و احیاناً اون خوک و خرگوش ندارند)... ما هم که رقیق القلب
ظرفیت تحمل آدمهای داستان بعضاً تعجب آوره
امان از این پسرهای نوجوان

ققنوس خیس چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:13 ب.ظ http://ghoghnoos77.blogsky.com

کامنت درد آلود پژمان را خواندم ، چون مخاطبش تویی و بین شما هم یحتمل نکته هاست که ما از آن بی خبریم ، حرفی برای گفتن نیست...
...
این کتاب مستور را خوانده ام ، به نظرم نسبت به باقی کتابهایش بهتر است ...
برمی گردم

سلام
برادر خیس این همه در رفت و آمد هستی حواست باشه سرما نخوری

من کلی حرف زدم اونجا ! خودش یک پست شد
ممنون
راستی کار ترجمه راه افتاد؟

مهرگان چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:32 ب.ظ http://cherche.blogfa.com

این بی قرار را بر وزن بی پرچم خیلی خوب آمدید. خوشمان آمد!
بلاخره پروژه مرشد و مارگریتا به پایان رسید . نه واقعا ارزش خواندن داشت. الکی نزدیک بود یک اثر ادبی بی نظیر رو از دست بدم. به فراک هم سر زدم توضیحات کامل و خوبی در مورد نویسنده داده بود که بعدا فهمیدم در مقدمه کتاب بود و اصلا فراموش کرده بودم مقدمه رو بخونم!

سلام
خوشمان آمد از خوش آمدنتان
تبریک می گم به خاطر اتمام پروژه
خوشحالم که استفاده بردید.

ققنوس خیس چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:36 ب.ظ

سلام
به پزمان پیشنهاد می کنم که وبلاگی راه بیندازد ...
وبلاگستان ما آن قدرها هم میان مایه و فرومایه نیست ;)
....
من هم تائید می کنم که این کتاب از نظر شکل روایت شبیه فیلم کرش و بابل و بیست و یک گرم و ... بود :)
...
فعلن خیر. در تلاشیم کماکان.

سلام
این پیشنهاد خوبه منتها گذاشته بودم برای دیدار حضوری...
وقتی شما تایید می کنید دیگه حله دیگه ...
نیاز بود به پارتی بازی بگو من هم یک تماسی بگیرم!

فرانک چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:51 ب.ظ http://bestbooks.blogfa.com

مستور تکرای نویسه همه کتاب هاش داره یک چیز را تکرا می کنه
جالبه من اگه چند تا کتاب با هم بخونم رو هیچ کدوم نمی تونم تمرکز کافی را بکنم

سلام
من هم همین طورم!!!!
فی الواقع تا یکی تموم نشه اون یکی پیش نمی ره ... باید یه فکری بکنم که بتونم آناکارنینا رو با خودم حمل کنم!

نوشینه چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ب.ظ

نمیدونم چرا ولی از این بحث ها در باب خیر و شر خسته شده ام .
ممنون از لیستی که دادی . این روزها عجیب دلم می خاد داستانی الهام بخش بخونم چیزی که غم و اندوه و نومیدی را تبلیغ نکنه می تونی بهم معرفی کنی . هر کتابی دستم می گیرم رفته سراغ بدبختی ها ...

سلام
عجب درخواست سختی!!
از کتابهایی که سال قبل خوندم "ماه پنهان است" با اینکه به مشکلات پرداخته بود باز الهام بخش و امید بخش بود.
"شوایک" هم با دیدی طنازانه به حواشی جنگ جهانی اول پرداخته که واقعاً خواندنی است!
حالا باز فکر می کنم ببینم چیز دیگری به ذهنم می رسد یا خیر

http://khaneipedar.persianblog.ir/ چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:07 ب.ظ http://khaneipedar.persianblog.ir/

هم کتابها و هم اشعار مصطفی مستور را خیلی دوست دارم .مردیست به لطافت باران

از معرفی خوبتان ممنونم

سلام
شعری از ایشون نخوندم تا حالا
خواهش می کنم
ممنون

کلاغ شورشی۳ چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:49 ب.ظ http://www.kalagheshoureshi3.blogfa.com

تقریبا جز این مقاله همه را بازخوانی کردم.
درود.

درود و بدرود!
ممنون

بید مجنون پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 ق.ظ http://fenap.blogsky.com

آقا سخت می شود کامنت گذاشت !وقتی کتاب را نخواندم در موردش چطوری بنویسم.من فقط اطمینان می کنم به نوشته شما به عنوان یک کتاب خوان حرفه ای.هر کتابی را که شما به ترتیب الویت لیست کنی ما هم در لیستمان قرار می دهیم !

شما که داستان زیاد خواندی یک کارگاه کتاب نویسی هم برو چرا نتوانی داستان خوب بنویسی؟الان که از زمانی ساده تر است

سلام
درک می کنم سختی کار را...
من البته آماتور هستم! چون بابت این کار پولی نمی گیرم پول هم می دهم !
.........
حالا عجله ای نیست! تور برزیل واجب تره ممنون

مهدی نادری نژاد پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:08 ق.ظ http://www.mehre8000.org

با سلام
این کتاب را خوانده ام
پردازش ساده وزیبایی دارد.
باز هم متشکرم.

سلام
ممنون از حضورتان

NiiiiiZ پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:39 ب.ظ http://taktaazi.blogfa.com

سلام!
این کتاب رو که نخوندم! هیچ!
اما مطلب شما رو خوندم و بعد هم با کنجکاوی تمام کامنت آقای پژمان و البته پاسخ شما رو اگه فضولی نبوده باشه! ( به هر حال که ما خوندیم حالا شما هر اسمی می خاین روش بذارین!!) (به هر حال من همیشه همۀ کامنتها رو می خونم!!!)
بعد نشستم و کلی حسرت خوردم که چرا کلی از بحث به کافه و قهوه و این برنامه ها موکول شده و بعد بیشتر از اون حسرت اینو خوردم که نمیتونم میکروفونی چیزی در محل کافۀ مورد نظر جاسازی کنم که ببینم تهش چی می شه!
هی..!

سلام!
چرا فضولی؟؟ کامنت عمومیه دیگه اگه قرار بود خصوصی باشه که داستانش فرق می کرد من هم همیشه همه کامنتها رو می خونم! خیلی حال می ده بعضی مواقع از خود مطلب بیشتر فاز می ده...
یه وقت دیدی اومدیم همون کافه شما در میدان پراگ! واللاه!

سوفیا پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:21 ب.ظ http://allethiayehich.blogfa.com

سلام
من همون فرزانه قدیمیم که شدم سوفیا و ......چندبار وبلاگ رو حذف کردم . خوب از دیونه ها بیشتر ازین انتظاری نیست.
اما دوباره وبلاگ دارم وامیدوارم این رونگه دارم
یه مطلب نوشتم راجع به پیگیری اون قضیه سم وسن و....خوشحال میشم بخونیدش
ممنون

سلام
بله ارادت داریم... متوجه تغییرات شدم... منتها شما خیلی تو کار حذف وبلاگ مهارت دارید
من هم امیدوارم
میام

مبین پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:04 ب.ظ http://www.mxm.ir

سلام،
پاسخ ایمیلی که ارسال کردید رو دیروز براتون فرستادم. خیلی خوشحال خواهیم شد اگر با ما همکاری داشته باشید.

نادی جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:36 ب.ظ http://ashkemah.blogsky.com

داستانهایی که لایه های اجتماع را به تصویر می کشد. قصه غصه ها.

سلام

داستان تکراری چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:53 ق.ظ http://baharakmv2.blogsky.com/

رفتم بلاگ اسکای یا اومدم بلاگ اسکای

saba یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 07:42 ب.ظ

به نظر من مستور چیزهای بزرگ ومهم رو توی حجم خیلی کم توی این کتاب عنوان کرده .مثلا سوالاتی که برای دانیال پیش میاد از اون دست سوالاتی هستند که باید توی ده ها جلد کتاب راجع بهشون نوشت ولی هدف نویسنده نوشتن یه کتاب فلسفی نبود.بلکه با استفاده از قلم خوبی که داره چیزهای خیلی مهمی رو لابه لای زندگی روزمره ساکنین مجتمع جاسازی میکنه ولی ناگفته نمونه که بعضی پیشامدا کمی کودکانه ویا کلیشه بود. اما باهمه اینا من کتاب رو دوستش داشتم وهمینطور نقد(نسیه) شما دوست عزیز رو

سلام
از این زاویه که شما نگاه کردید و من هم باهاش موافقم ، حق با شماست! (یعنی همزمان و اتومات به خودم هم حق دادم )
با جامعه هدفی که مستور مد نظر دارد واقعاً جور در می‌آید. و همین‌قدر هم که ما را به فکر بیاندازد کفایت می‌کند. یعنی پله اول همچین جایی است.
ممنون از لطفتان دوست خوب

ماهور جمعه 30 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 09:37 ق.ظ

با سلام
دوست نداشتم این کتابو
اصلا کتابهای مستور رو دوست ندارم نه اینکه بد باشه ، من مخاطبش نیستم.
منو یاد معلم دینی میندازه که میخواد با یه جمله متحولت کنه
یا چرا راه دور ، همین ده نمکی.
کتاب سطحی و یک لایه ای و پر از شخصیت های بولد شده ی جامعه که ارتباط هم نمیگیری باهاشون . مخصوصا شخصیت دانیال که از همه نخ نما تر بود.
البته مخاطبان خودش رو داره و از این بابت خوشحالم.

سلام رفیق
اینکه مخاطب یک کتاب باشی خیلی اهمیت دارد.
ولی خداییش با ده‌نمکی نمیشه مقایسه‌اش کرد روم به دیوار
شاید الان اگر خودم هم بخوانم برایم جذاب نباشد اما هنوزم معتقدم برای جامعه هدفش بد نیست.
راستی شما وبلاگ دارید؟

ماهور شنبه 1 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 12:06 ب.ظ

شاید یکم زیادی احساساتی شدم بعد خوندن کتاب
به هر حال این که از کتابی خوشم نیاد دلیل بد بودنش نیست.
سلیقه است دیگر.
نه وبلاگ که ندارم استعدادش رو هم ندارم .
راستی سال بلوا رو بخونید نقدتون رو هم بنویسید تا منم راغب شم بخونمش. مظلوم افتاده گوشه کتابخونه ام.

سلام مجدد
درک می‌کنم.
خوب و باسرعت مناسب و با پشتکار و تداوم کتاب می‌خوانید. این خصوصیات را دوست دارم.
سال بلوا را نخوانده‌ام و ندارمش که چهره مظلومش آزارم بده

مارسی چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 07:59 ب.ظ

سلام.از روی ماه خداوند رو ببوس خیلی بهتر بود. نمره ی من به کتاب ۳۰۲

سلام
نمره من کمی سختگیرانه است به نظرم!!
من هم باید 3 بدهم لااقل... نمره دادن آسان نیست

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد