میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

فداکاری مظنون X - کیگو هیگاشینو

حدوداً چهل ساله به نظر می‌رسید. خونسرد و آرام کنار پرچمی که به مناسبت سخنرانی کنار پیاده‌رو گذاشته بودند قدم می‌زد. دو ساعت  به وقت ناهار مانده بود. ظرف غذایی که از مطبخی دو سه کوچه پایین‌تر خریده بود، مثل همه‌ی روزهای قبل داخل کوله‌پشتی‌اش بود. سخنران از راه رسید و آرام و خونسرد، همانگونه که از سن و سال بالایش انتظار می‌رفت، رو به دوربین‌ها و حاضران مشغول صحبت شد. همان کنار خیابان. کمی بعد به نظر می‌آمد صدای شنیدن شلیک گلوله در فاصله چند متری، برای سخنران بیشتر کنجکاوی‌برانگیز بود تا ترسناک! شاید به همین خاطر بدون اینکه سر و گردنی خم کند به عقب چرخید تا ببیند صدای چیست. به همین سادگی فضا برای نشستن گلوله‌ی دوم بر روی سینه‌اش مهیا شد. پیرمرد، گویی که می‌خواهد بر روی تشکچه‌ای که روی زمین برایش تدارک دیده بودند بنشیند، دو قدم برداشت و روی زمین آرام گرفت.

******

«یاسوکو» زن جوانی است که به همراه دختر نوجوانش «میساتو» زندگی می‌کند. با اینکه به تازگی محل کار و زندگیش را تغییر داده اما همسر سابقش که از قضا آدم تنِ لشی است (ایشان ناپدری میساتو است و نه پدرش)، آدرس جدید او را یافته و با نیت اخاذی به سراغش می‌آید. ورود اجباری مرد به محل زندگی زن در همین صفحات ابتدایی داستان، به قتل ناخواسته‌ی مرد منتهی می‌شود. یاسوکو نگران آن است که با این اتفاق چه بر سر او و دخترش خواهد آمد. همسایه واحد بغلی، مرد میانسالی به نام «ایشیگامی» است. او معلم ریاضی یک دبیرستان است و در این مدت کوتاهی که این مادر و دختر در مجاورت او ساکن شده‌اند به یاسوکو علاقمند شده است. او که ذهنی استدلالی دارد، با شنیدن سروصدا و دیدن برخی شواهد پی به وقوع قتل می‌برد و به زن پیشنهاد می‌دهد که در اختفای جنازه و امحای مدارک و... به آنها کمک کند. یاسوکو که مستأصل شده است این پیشنهاد کمک را می‌پذیرد و بدین‌ترتیب فصل مقدماتی داستان به پایان می‌رسد و ما خوانندگان که از ابتدا با بخش عمده‌ای از حقایق ماجرا آشنا شده‌ایم، پس از آن نظاره‌گرتلاش‌های گروه کارآگاهان برای کشف حقایق خواهیم بود. این گروه عبارتند از یک کارآگاه کارکشته به نام «کوساناگی» و یک کارآگاه تازه‌کار و همچنین یکی از دوستان نزدیک کوساناگی که استاد فیزیک دانشگاه است و عملاً این شخصیت بارِ استدلالی کشف حقایق را بر دوش می‌کشد. این استاد فیزیک ظاهراً در چند اثر دیگر نویسنده هم حضور دارد و به کارآگاه گالیله معروف است.

داستان سرگرم‌کننده و روان است. تاحدودی جذاب هم هست اما به نظرم وقتی خواننده از هشتاد نود درصد حقایق پرونده در ابتدا مطلع می‌شود بهتر است که اولاً حجم کار تا جایی که می‌تواند کم باشد و دوم اینکه آن ده بیست درصد باقی‌مانده (در اینجا نحوه ترفندی که ریاضیدان برای محو کردن سرنخ‌ها و گمراه کردن کارآگاهان طراحی کرده است) باید هم جذابیت و هم استحکام بالایی داشته باشد. در این زمینه چند نکته به ذهنم می‌رسد که در ادامه مطلب خواهم نوشت. 

******

کیگو هیگاشینو متولد سال 1958 در ژاپن است. او که فارغ‌التحصیل رشته مهندسی برق است خیلی زود رو به نوشتن آورد و با چاپ اولین کتابش در 27 سالگی به صورت حرفه‌ای مشغول نوشتن شد. نویسنده‌ای پر کار که با حساب و کتابِ من از سال 1985 تا الان به طور متوسط سالی دو اثر (رمان یا مجموعه داستان) خلق کرده است. او یکی از معروف‌ترین جنایی‌نویس‌های جنوب شرق آسیا محسوب می‌شود. از سال 2009 تا 2013 ریاست انجمن جنایی‌نویسان ژاپن بوده و همچنین تمام جوایز اصلی مرتبط با کتاب در ژاپن را دریافت کرده و در سطح بین‌المللی نیز نامزد جوایز مهمی در این عرصه بوده است. از کارهای او اقتباس‌های سینمایی زیادی انجام شده است. «فداکاری مظنون x » یکی از تحسین‌شده‌ترین کارهای اوست که در سال 2005 چاپ شده است. این کتاب سومین رمان از گروه رمان‌های نویسنده است که در آن کارآگاه گالیله حضور دارد. ترجمه انگلیسی اثر سال 2012 انجام و کتاب نامزد جایزه ادگار شده است. چهار اقتباس سینمایی از این اثر در ژاپن، کره، چین و هند صورت پذیرفته است که پوسترهای آن را در عکس بالا می‌بینید.

............

مشخصات کتاب من: ترجمه محمد عباس‌آبادی، نشر چترنگ، چاپ دوم 1398، شمارگان 1000نسخه، 376 صفحه.

............

پ ن 1: نمره من به داستان 3.1 از 5 است. گروه A ( نمره در گودریدز 4.15)

پ ن 2: سطرهای ابتدایی برداشت شخصی من از یکی از کلیپ‌های حادثه ترور شینزو آبه است.

پ ن 3: کتاب بعدی که در مورد آن خواهم نوشت « مارش رادتسکی » اثر یوزف روت است. پس از آن به سراغ کتاب «بندرهای شرق» اثر امین معلوف خواهم رفت.


 

 

ستم در پی داد، سردی بود!

در مورد داستان جنایی طبعاً خیلی نمی‌توان صحبت کرد چرا که داستان نباید لو برود! اما یک مورد است که حتماً باید اشاره کنم. ما به عنوان خواننده سیصد و اندی صفحه با حس همدردی خاصی به ایشیگامی نگاه می‌کنیم. از تلاشی که برای کمک به یاسوکو می‌کند به‌نحوی خشنودیم. از اینکه یاسوکو به او احیاناً کم‌توجهی می‌کند ناراحت می‌شویم (همانند میساتو) و در لایه‌های زیرین و زبرین ذهن‌مان دوست نداریم فداکاری‌های این مظنونِ منزوی بی‌پاداش باقی بماند و...

اما وقتی نحوه گمراه شدن کارآگاهان و یا بهتر است بگویم بنیان‌های مسئله‌ای که ایشیگامی طرح کرده است، عیان شد، من به عنوان خواننده از چند جهت سرخورده شدم:

1) داده‌ها برای منِ خواننده (و شاید برای کارآگاهانِ گردن‌شکسته) کفایت نداشت و طبعاً هیچگاه ممکن نیست ما از طریق استدلال پی به موضوع ببریم. پس این همه تأکید بر استدلال و ذهن استدلالی و ریاضی و فیزیک و غیره و ذلک وجهی ندارد.

2) روشی که ایشیگامی انتخاب کرده واقعاً غیر انسانی است. بد نبود که نویسنده نه یک بار بلکه چندین و چند بار بر غیر انسانی بودن آن انگشت می‌گذاشت. البته این هم جبران آن همه همدلی که با او داشتیم را نمی‌کند. مشکل من این است که این موضوع خیلی ساده و پیش پا افتاده مطرح و عکس‌العمل شخصیت‌های داستان هم چندان درخور عمق فاجعه نیست! گویی سوسکی زیر پا له شده است!

3) واقعاً لزومی داشت این راه سخت را انتخاب کند!؟ انگیزه مطرح شده کفایت انجام چنین کار هولناکی را داشت؟ عشق لامصب چه می‌کند! کدام عشق؟! فکر کنم نویسنده پی به این موضوع برده بود ولذا آن اواخر یک صحنه‌ای رو کرد که این ریاضیدان منزوی قصد خودکشی داشته و ناگهان زنگ خانه به صدا درمی‌آید و فردِ خودکش در میانه‌ی کار خودکشی، قصد و ابزار را کناری گذاشته و می‌رود در را باز می‌کند و با همسایه‌های جدید روبرو می‌شود و... در نتیجه چند ماه بعد در شروع داستان خود را مدیون احساس می‌کرده و چنین فداکاری خفنی از او سر زده است.

4) بعد از اتمام کتاب هر بار به آن کارتن‌خواب فکر می‌کنم از خونسردی و قساوت قاتلش تعجب می‌کنم. البته شاید با عنایت به وقایع جنگ دوم و ماقبل آن نباید تعجب کنم.

5) در این پرونده مظنون دیگری به غیر از همان‌هایی که در قضیه دست داشتند وجود ندارد. این هم به نظر من می‌تواند نقص باشد، هم برای کتاب و هم برای طرحی که ایشیگامی ریخته است!

6) این کاری که ایشیگامی انجام می‌دهد چند وجه دارد: از نظر معمایی و نوع گمراه‌کنندگی که ایجاد می‌کند امر نادری است ولذا باید این را از نکات مثبت طرح عنوان کرد اما از نظر اجرا و پیاده‌سازی طرح باید برای ایشیگامی یک زمینه‌سازی صورت می‌پذیرفت چرا که انجام چنین جنایتی توسط یک معلم ریاضی باورپذیر نیست. طرح مسئله یک بحث است اما انجام قتل واقعاً چیز دیگری است! آن هم چنین قتلی!

7) انصراف ایشیگامی از خودکشی روی دیگری از تصمیم او در مورد فرد کارتن‌خواب است. این ژاپنی‌ها واقعاً چنین ترسناک هستند!؟ به نظرم اگر از موضع «فداکاری» به سمت موضع «خونسردی»، «سردی» و یا حتی «سنگدلی» مظنون ایکس حرکت می‌کرد و با تغییراتی اندک در این راستا بازنویسی می‌شد اثر به مراتب بهتری می‌خواندیم.

8) راستی اگر راهی که جنازه شوهر سابق از آن طریق امحاء شد به عنوان راهکار اصلی در پیش گرفته می‌شد چه می‌شد!؟ نیازی به این همه تمهیدات و انجام قتل جدید هم نبود! آن مرد اخاذ هم آنطور که از داستان برمی‌آید همانند آن کارتن‌خوابِ بی‌نوا کس و کاری نداشت. کسی گم شدنش را گزارش نمی‌کرد و اساساً شاید پرونده قتلی هم شکل نمی‌گرفت!! به نظر می‌رسد این راه‌حل پیشرفته و شگفتانه چندان با صورت مسئله تناسب ندارد. یاد آن لطیفه معروف افتادم که زمانی در مورد بیکاری مدرک‌داران و مجبور شدن آنها برای کارهای سطح پایین ساخته شده بود: «شهرداری برای تعدادی از پرسنل خدماتی خود کلاس سوادآموزی برگزار می‌کند و یکی از روزها معلم یکی از شاگردان را پای تخته می‌آورد تا مساحت یک شکل را محاسبه کند. شاگرد که از قضا فارغ‌التحصیل یکی از رشته‌های ریاضی بوده است هرچه به ذهنش فشار می‌آورد روش ساده محاسبه مساحت را به یاد نمی‌آورد و فقط محاسبه از طریق انتگرال‌گیری را به یاد می‌آورد! هرچه با خودش کلنجار می‌رود رویش نمی‌شود این راه‌حل را مطرح کند چرا که باعث لو رفتن مدرک واقعی‌اش می‌شده... در یک لحظه معلم از کلاس بیرون می‌رود و باقی شاگردان که مترصد تقلب رساندن به همکلاسی خود بودند یکصدا فریاد می‌زنند: انتگرالش رو بگیر! انتگرالش رو بگیر!». غرض اینکه ایشیگامی به جای انتگرال‌گیری می‌توانست از همان فرمول ساده مجذور شعاع ضرب در عدد پی استفاده کند! 

 



نظرات 6 + ارسال نظر
شیرین شنبه 25 تیر‌ماه سال 1401 ساعت 11:53 ق.ظ

سلام بر میله
مطلب رو داغ داغ و تازه به روز شده خواندم و خیلی چسبید
با عرض معذرت از مقایسه شکمی، ولی مثل بربری و سنگک داغ و تازه برای صبحانه بود
راستش خبر ترور آبه برای همه دنیا شوک بزرگی بود، می دانستم آمار خودکشی در ژاپن به شکل عجیب و غریب و غیر قابل باوری برای ما جهان سومی ها بالاست ولی خشونت نسبت به دیگری از ژاپنی ها بعید است!
از خواندن شرح داستان لذت بردم و حسابی ویرم گرفت جزییاتش را بدانم. درهرصورت، یادداشت بر کتاب یک طرف و داستان انتگرال گیری برای محاسبه مساحت یک طرف از آن ماجراهاست که قلب هر دانش آموخته و دود چراغ خورده علوم پایه را رقیق می کند. ممنون رفیق.
راستی یک سووال، شما قرار نبود کتاب خوانی کنید و ما هوپ گفتگان را محظوظ نمایید؟

سلام
با توجه به زمان بارگزاری و زمان ثبت شده برای کامنت شما انصافاً تایید می‌کنم که واقعاً داغ داغ خواندید... امیدوارم مثل همان نان‌هایی که نام بردید چسبیده باشد. راستش من ناهار خورشت بامیه خوردم و الان که فقط چهار ساعت گذشته است احساس گرسنگی می‌کنم و این مقایسه‌های شکمی برایم جذابیت دارد
ما ایرانی‌ها ظرفیت بالایی داریم! یعنی به آسانی شوکه نمی‌شویم! روح و جسم‌مان یک جور کرختی خاصی پیدا کرده است... واقعاً نگران کننده است.
ژاپنی‌ها خیلی رازآلود هستند. البته در دوره جنگ جهانی دوم و کمی ماقبل آن نشان دادند که در شرایط ویژه از آنها هم کارهایی برمی‌آید که فک ناظران را به زمین بکوبد اما بطور کلی آمارها نشان می‌دهند که در حال حاضر این اتفاق خیلی با میانگین جامعه همخوانی ندارد ولذا عجیب و شوک آور است.
من که کلاً انتگرال را فراموش کرده‌ام
آخ آخ ...سوال آخر بیشتر از اینکه مرا به واسطه فراموش کردن ناراحات کند به خاطر پیگیری و به یاد داشتن شما باعث خوشحالی من شد

مدادسیاه شنبه 25 تیر‌ماه سال 1401 ساعت 02:32 ب.ظ

جالب است که این روزها هر دو ژاپنی شده ایم.
اگر حدسم درست باشد و پاراگراف اول، صحنه ی ترور شینزو آبه باشد باید بگویم کتاب دوم دریای حاصلخیزی از قضا به کار فهم چرایی چنین اقداماتی در کشور متمدن و توسعه یافته ی ژاپن می آید.
در مورد لو رفتن هشتاد نود درصد داستان در مقدمه، به جز در داستان های پلیسی که تجربه ی چندانی در موردش ندارم و نمی دانم آیا چنین کاری در آنمناسب است یا نه در انواع دیگر داستان و به خصوص در رمان مدرن به این سو این کار مرسوم است و اگر درست انجام شود و داستان جذابیتش را از دست ندهد نشان قدرت و استحکام آن است.

سلام
بله حدستان درست است. منتظر خواندن یادداشت شما در مورد کتاب دوم دریای حاصلخیزی هستم.
بحث لو رفتن نیست جون اساساً کتاب با روایت نحوه قتل آغاز می‌شود. حرفم این بود در یک کار معمایی وقتی ما در جریان بیشتر جواب (مثلا هشتاد درصد آن) هستیم باید آن بیست درصد باقیمانده خیلی جذابیت بالایی داشته باشد که ما در انتها راضی باشیم. داستانهای پلیسی اینطور هستند...یا بهتر است بگویم من انتظار دارم که مرا شگفتزده کندهم از لحاظ صورت مسئله و هم راه حلی که برای مسئله بیان می‌کند.

ماهور یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1401 ساعت 08:01 ق.ظ

سلام
و روز بخیر

“قبل از نوشتن نظرم بهتره اشاره کنم که در کامنتم کمی اسپویل هست “

خوب اینطور که مشخصه نظرمان درباره ی این کتاب خیلی به هم نزدیک نیست البته که نظر من شخصی و سلیقه ایست و منتج از حس و هیجانیست که از داستان گرفته ام

در ابتدا درمورد آن بیست درصد با شما موافق نیستم
برای من به اندازه ی کافی مستحکم و غافلگیرکننده بود
و همین انتهای کتاب نظر مرا از یک کتاب معمولی به یک کتاب خوب و به یادماندنی تغییر داد

کتاب شما چند صفحه بود من چون ایپاب خواندم(از فیدیبو) حدود ششصد صفحه بود ، در مشخصات کتاب نوشته اید دویست و سیزده، داخل متن اشاره کرده اید سیصد و اندی.


سرخوردگیه اولتان را درک میکنم احتمالا منظورتان از ندادن داده های کافی، تاریخ قتل است
راستش انجا که نمره کتاب را دیدم حدس زدم حرصتان درامده چون اصلا نمیشد حدس زد یعنی جایی برای حدس نداشت و شما هم نتوانستید حدس بزنید و حرصتان گرفته اما راستش همین خیلی برای من جذابش کرد، این هم یک سبکیست شاید ما نباید حدس میزدیم، فقط باید غافلگیر میشدیم

سرخوردگی شماره دو را هم نمیپذیرم، به من چندان حس زیر پا له کردن یک سوسک را نداد ، فیزیکدان و کاراگاه و یاسکو که حسابی این قتل را قتل و کشته شدن یک فرد دیدند ، همین نگاهشان جهت داستان را تغییر داد ، از نظر قاتل هم که ، قاتل است دیگر.
البته این سبک قتل خیلی به شخصیت ایشیگامی میامد بنظرم شخصیت پردازیش خیلی خوب بود
فضایی که از محیط کارش، زندگیش، روابطش و … ترسیم کرد با ان تعریف ماجرای خودکشی انتهای کتاب، همه با هم خیلی جور بودند.

شاید باورتان نشود ولی با این مورد پنجم موافقم

نمیدانم چرا انقدر خونسردی ایشیگامی شما را ناراحت کرده است، داستان جنایی است مربوط به یک فرد افسرده بی انگیزه با هوش استدلالی و ریاضی بسیار قوی آن هم در ژاپن، در ضمن در مرور حادثه در ذهنش، وقتی رسید به قتل کارتن خواب، اشاره کرد که اینجای داستان برایش سخت میشود و ناراحت شد

درمورد فداکاری ، خب فداکاری بر تمام داستان و عکسالعملهای ایشیگامی برای محافظت از یاسوکو قابل تطبیقه، اما سنگدلی اش نه، طرف چون سنگدله اینکارو نکرد ، فقط اینکارو سنگدلانه کرد.

این پیچیده بودن راه حل هم، به شخصیت ایشیگامی میخورد، یاد نحوه ی امتحان گیری و طرح سوالاتش بیفتید، و اشاره شد در کتاب به اینکه موقع مرگ از بیهوده مردنش هم ناراحت بود اما این فداکاری یه معنا میداد به بقیه زندگیش

اووم در ضمن در کتاب اشاره شد که احتمال پیدا شدن جسد حتا به ان وضع هم هست
بهر حال ذهن خلاقش دنبال یک بازی هم بوده

همان طور که خودش میگفت ، حل یک مسئله راحتتر است یا خلق یک مسئله که حل نشود ؟


در اخر، بنظرتان دلیل خودکشی میساتو چی بود؟ فشار روحی حاصل ازین اتفاقات؟ ژاپنی بودن؟ ماجرا را فهمید ؟ احتمال ازدواج مادرش؟


حالاتی که در پاراگراف اول توصیف کرده اید خیلی باحال روی ایشیگامی میشینه

ممنون از مطلب خوبتان و کتاب دلچسبی که معرفی کردید

سلام
اول اینکه بسیار خوشحال می‌شوم دوستانی که کتاب را همزمان می‌خوانند نظرات متفاوتی داشته باشند و بیشتر از آن خوشحال‌تر می‌شوم وقتی که می‌بینم به هر دلیلی یکی از شما دوستان بیشتر از خودم از آن کتاب لذت برده‌اید. دلیلش هم مشخص است! من همش استرس دارم کتابی که در برنامه قرار می‌دهم نکند وقت شما را هدر بدهد آن هم در این اوضاع و احوالی که داریم.
با این مقدمه لازم بود بگویم که خوشحال شدم.
و اما بعد
- آن بیست درصد جذابیت داشت از این جهت که نادر بود و ترفند جدیدی بود ولی به دلایلی که گفتم با سلیقه من جور درنیامد. ضمن اینکه بر سر حرفم هستم که لازم بود حداقل کمی حجم را کاهش می‌داد. شما هم حتماً در میانه‌های کار احساس نارضایتی داشته‌اید و آن طور که از کامنت مشخص است غافلگیری پایانی نظرتان را تغییر داده است لذا با توجه به تجربه شما هم به نظر می‌رسد بخش های میانی کار ضعفهایی دارد.
- مشخصات کتاب را من اشتباه نوشته بودم و یا بهتر است بگویم اشتباهاً مشخصات کتاب قبلی نوشته شده بود که اصلاح کردم. سیصد هفتاد صفحه.
- منظورم از داده‌ها و عدم کفایت آن تاریخ قتل نبود چون تاریخ در واقع به واسطه ترفند ایشیگامی مخدوش شده بود و کسی خبر نداشت که بخواهد به ما خبر بدهد. منظورم این بود که اگر ایشیگامی اعتراف نمی‌کرد در حالت عادی کسی نمی‌توانست پی به راز آن ببرد. آن فیزیکدان هم خیلی استدلالی به جواب نرسیده بود... در کتابهای این ژانر معمولا این اتفاق می‌افتد. خیلی بیش از این نمی‌خواهم خرده بگیرم. وقتی تاکید زیادی انجام می‌شود که این فیزیکدان و آن ریاضیدان خدای استدلال هستند طبعاً باید شمه‌هایی از این خدایی در متن نمود پیدا کند. بیرون آوردن خرگوش از کلاه گاهی کفایت ندارد.
- در نگاه یاسوکو و فیزیکدان اگر آن کارتن خواب به عنوان یک انسان ارزش داشت باید پایان بندی کمی متفاوت‌تر نوشته می‌شد. محکم‌تر و غلیظ‌تر.
- شما باورتان می‌شود که یک معلم ریاضی منزوی و عاشق ریاضیات که از قضا فکر خودکشی هم داشته بتواند یک فردی را که هیچ اطلاعی از پیشینه‌اش نداشته را (یعنی هیچ نفرت و احساس بدی به او نداشته است) خفه کند و صورتش را خرد و خمیر کند و نوک انگشتانش را (تمام انگشتان او را) بسوزاند و جزغاله کند؟؟ با چه پیشینه‌ای؟! هرچقدر بگوییم که نگاهش سرد و خشک بوده کفایت نمی‌کند. این نگاه سرد و خشک را باید در متن قصه و در کنش‌های این معلم می‌دیدیم. اینطوری و با این نحو شخصیت‌پردازی است که عمل و کنش او در انتها قابل باور می‌شود. اینکه نویسنده از نگاه سرد و خشک او بنویسد کفایت ندارد.
- مورد پنجم واقعاً نقص کمی نیست مخصوصاً که شما هم موافق هستید.
- خونسردی او مرا ناراحت نکرد اتفاقاً نظر من این بود که روی این خونسردی باید داستان را سوار می‌کرد و نه روی بحث فداکاری. اتفاقاً من میگم اگه روی خونسردی سوار می‌کرد داستان را کتاب بهتری می‌شد. ولی وقتی در نود درصد کتاب من دارم با یک آدم فداکار همراهی می‌کنم و بعد یهو اون انتها میفهمم که برای این فداکاری بابای انسانیت به فنا رفته است و هنوز هم روی عنوان بحث فداکاری مطرح است کمی دچار خرد شدن جعبه دنده می‌شوم
- باهاتون موافقم که پیچیدگی با روحیه ایشیگامی جور در می‌آید.
- خودکشی میساتو را هم می‌خواستم به عنوان یک نقص دیگر بنویسم که در حین نوشتن مطلب از قلم افتاد. علت خودکشی برمی‌گشت به اینکه مادرش داشت به اون یارو چاپخانه‌دار روی خوش نشان می‌داد و ایشیگامی که براشون فداکاری کرده بود را زیاد تحویل نمی‌گرفت و به همین خاطر خودکشی کرد. احتمالاً فشار روانی. نقص مورد نظر من اما اینجاست که معلوم نشد عاقبت خودکشی این دختر به کجا انجامید! مرد یا زنده ماند؟
...
به خاطر این جمله آخر و ارتباط پاراگراف اول با ایشیگامی بهتان تبریک می‌گویم. اصلاً به خاطر این دقت نظر با باقی نظرات شما می‌توانم موافق باشم

سمره چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1401 ساعت 08:01 ق.ظ


من هنوز با مویان و طاقت زندگی و مرگم نیست مانده ام
نه میتونم ولش کنم نه تمام میشه
سلام
حلالت نمیکنم میله

سلام
خوب جایی مانده اید رفیق
بهترین نوع همنشینی و رفاقت و حتی عشق و ازدواج و غیره و ذالک همین حالتی است که شما دارید: نه می تونید ولش کنید و نه تمام میشه

صادق چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1401 ساعت 03:37 ب.ظ

سلام جناب میله بدون پرچم
تیتر انتخابی شما مثل همیشه جذاب بود. باعث شدید این شعر آموزنده از سعدی را بخوانم. یکی از کارهای من گوگل کردن تیترهای انتخابی شما و خواندن شعر مربوطه است.
سپاس

سلام
ممنون از لطف شما دوست عزیز که به این نکات ریز دقت توجه می‌کنید. مدتی به همراه فرزند هر شب دقایقی با سعدی در بوستان همراه می‌شویم. شدیداً توصیه می‌کنم. برای من که خیلی مفید بوده است. یکی از فوایدش همین استفاده از کلام ایشان در تیترهاست. البته گاهی از فردوسی و حافظ هم استفاده می‌کنم.
ممنون

مسعود جمعه 31 تیر‌ماه سال 1401 ساعت 02:23 ب.ظ

سلام حسین جان
ممنون بابت معرفی و تحلیل کتاب
مثل همیشه عالی

راستش من قبلاً کتاب را خوانده بودم و لذت برده بودم، حتا چند خطی هم مبتدیانه در موردش نوشتم...
ولی اعتراف می‌کنم با این نوشته‌ی تو دریچه‌ی تازه‌یی در خصوص داستان برایم گشوده شد،
با ملاحظات همدلم و از قلم‌ات یاد می‌گیرم.

پاینده باشی

سلام مسعود عزیز
مهم این است که لذت برده باشی ... از این جهت که از این ژانر بیشترین انتظاری که داریم همین امر است: لذت تمرکز بر یک قضیه و فارغ شدن از قضایای دیگر... برای چند ساعت.
توی کانال جستجو می کنم برای خواندن مطلبت
ممنون از اطفت

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد