میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

رهاوردهای سفر

پیرو پست قبلی , برای این که بدون دستاورد نباشه سفر ما , چند سوال طرح کردم که به واسطه اش یه کم دور هم باشیم! منظور اینه که به گزینه های ذیل سوال ها اکتفا نکنید! شاید جای بیشتری برای حرف زدن داشته باشد و... ضمناً من کجاها رفته بودم؟؟!! 

.

1- کدام شهر زادگاه خردسال ترین شهید دفاع مقدس است؟ سن ایشان؟

الف) مشهد – 15 سال

ب) تبریز – 14 سال

ج) کرج – 13 سال

د) هیچکدام

.

2- ایرانیان در ساخت کدام بنا اشتهای سیری ناپذیر دارند (به گونه ای که در فاصله 100 متری از هم می ساختند و می سازند و خواهند ساخت)؟

الف) کارگاه های تولیدی

ب) مدرسه

ج) قلعه

د) هیچکدام

.

3- یک ایرانی با دیدن یک چنار در سینه کش کوهی در یک منطقه خشک , چه نوع داستانی خلق می کند؟

الف) پلیسی – جنایی

ب) علمی – تخیلی

ج) سیاسی – مذهبی

د) هیچکدام – همه موارد

.

4- کثرت قلعه ها در ایران و ماندگاری نسبی آنها در طول قرون نشانگر چیست؟

الف) توانایی فنی مهندسی ما در سده های پیشین

ب) ترکیب هنر و صنعت و خلق یک اثر ماندگار کاربردی

ج) عدم امنیت نهادینه شده در طول تاریخ

د) نشانگر خیلی چیزها می تواند باشد

.

5- بزرگترین خطر برای یک گله کوچک گوسفند در یک روستا چه می تواند باشد؟

الف) گرگ

ب) سیل

ج) جنون گوسفندی

د) هیچکدام

.

6- دیدن برخی آثار تاریخی (خانه ها , قلعه ها و ...و به خصوص قنات ها) ناخودآگاه چه جمله ای بر زبانمان جاری می کند؟

الف) چی بودیم چی شدیم – چرا اینجوری شد؟

ب) برو بینیم حال نداریم – رستوران خوبش کجاست؟

ج) چه دل خجسته ای داشتند اینا - چرا مهاجرت نکردند؟

د) از کدام زاویه عکس بندازم بهتره

.

پ ن: ژرمینال (زولا) و گلهایی برای آلجرنون(دنیل کیز) تمام شده که هر دو خوب بودند و مطالب بعدی به ترتیب به آنها اختصاص دارد.از فردا هم قصری در پیرینه را شروع می کنم.

بازگشت عارفانه

با سلام خدمت همه دوستان با مرام 

یک بار دیگر هم از مسافرت نوروزی صحیح و سالم بازگشتم ولذا به زودی پست جدید را خواهم نوشت. 

به میزان وضعیت اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جامعه, خراب همه دوستانم.

روضه شب عید 2

پیش نوشت: این دومین روضه ایست که در منبر وبلاگ در شب عید در خدمت دوستان هستیم. اولینش را اینجا تجدید خاطره نمایید.

***

شب عید نزدیک است و بر همه گان واجب است که در این شب مبارک نگاهی به پشت سر خود بکنند و من مدتیست که برگشته ام و به دیوار پشت سرم خیره شده ام و در تلاشم تا راز آن را کشف کنم.

حقیقت امر آن است که کمی سرما خورده ام و البته کوفته...علت هم این است که تحت تاثیر القائات جناب مولانا در اقدامی مشکوک هنگام خروج از خانه یکی دو تکه از لباس های خود را کم نمودم چرا که ایشان فرموده اند:

گفت پیغمبر به اصحاب کبار

تن مپوشانید از باد بهار

آن چه با برگ درختان می کند

با تن و جان شما آن می کند

کم کردن لباس همان و لوس بازی طبیعت همان ; چنان وضعیتی پیش آمد که جان و تن ما جلوی چشمانمان "آن" شد, "آن"شدنی!

گفت این میله به آن یاران باب

رو بگردانید از "بوی کباب"

هر کبابی را نباید بو کنیم

زانکه "خر داغ" است اندر آسیاب

القصه, فکر نکنید که در اثر این بیماری در خانه نشستیم به استراحت...هیهات...با تقلید از رفیق اعلی جناب دکتر: میله و خانه نشینی! میله و استراحت! ... از خانه بیرون زدیم و گفتیم اول صبحی سری به مادر بزنیم و مختصری بر کار کارگر نظافتچی نظارتی بنماییم.راندیم و رسیدیم سر کوچه کودکی , همان کوچه قدیمی و بن بست, هنوز طبق روال معمول مثل هویج سیخ نایستاده بودیم به داریوش خواندن که نام مادرمان بر روی صفحه موبایل حک شد...چه نشسته ای! الان وقت مرور خاطرات کودکی نیست چرا که کارگر مذکور بدقولی نموده است و در این مملکت هم کارگر بیکار یافت نمی شود و از این تذکرات مادرانه...

خونسردانه فرمودیم که جای ناراحتی نیست چرا که به مدد شکوفایی اقتصادی و بی اثر بودن تحریم ها چیزی که زیاد است کارگر... چند تلفنی به این طرف و آن طرف زدیم و بعد دقایقی , به جای یک کارگر اون کاره پنج کارگر این کاره اجیر نمودیم با یک مدرک فوق لیسانس و چهار لیسانس... جا دارد که همینجا به مسئول محترمی که از وزارت کار مشغول خواندن این سطور هستند و همزمان پنج نفر به آمار مشاغل ایجاد شده توسط دولت محترم اضافه نمودند سلام عرض کنم: خدا قوت برادر...

خلاصه, در این مناسک شب عید با خود چنان کردیم که تقریباً مشابهت داشت با تردستی هایی که برادران ارزشی با شیشه نوشابه می کنند. حال عرفانی ما در ابتدای نوشته ارتباط مستقیمی با همین فرائض و مرور خاطرات داشت و الان هم شاد و شنگول و منگول در انتظار تحویل سال هستیم و خیره به دیوار پشت سر...

.

پ ن 1: جمعه آخر سال رفتم بهشت زهرا... به مدد حضور پرشکوه برادران پلیس راهنمایی اگر قرار بود 2 ساعت در ترافیک گیر بیافتیم , 4 ساعت افتادیم و این هم جای تشکر دارد. البته گله ای نیست, تا حالا دیده اید کسی نوجوان باهوشش را ترغیب کند که در آینده پلیس شود؟... بعد از کلی مورچه مورچه رفتن به اولین ورودی سمت کهریزک رسیده ایم که دیدیم ورودی را بسته اند و بیست افسر پلیس ایستاده اند و همگی رقص برره ای انجام می دهند...که یعنی از درب پایینی وارد شوید! می گویم سرهنگ جان قبر پدرم اینجاست! درب پایینی معنایش این است که یک دور شمسی قمری داخل قبرستان... حرف که حالیش نیست بالاجبار رد می شویم... مورچه مورچه ده متر جلو رفتیم که ناگهان دیدیم ماشینها مثل برق و باد از کنارمان (همان ورودی بسته شده!!) در حال گذر هستند...آقایان ورودی را باز کرده بودند! و من دقیقاً یک ساعت طول کشید تا رسیدم به همانجا... خداییش حالا شما باشید توی این یک ساعت مشغول راز و نیاز با ارواح این جناب سرهنگ نمی شدید؟ خداییش؟؟ ای تو روحت خوزه آئورلیو آرکادیو!

پ ن 2: یکی از دوستان که رابطه اش با نماینده آقا در آسمان ها خوبه یک یادآوری بکند که این عید پیش رو نوروز است کریسمس نیست!

پ ن 3: امیدوارم سال خوبی را برای خودتان , خانواده تان , دوستانتان , هموطنانتان و همنوعانتان بسازید.

اجاق سرد آنجلا فرانک مک کورت

 

پس نوشت: در مورد عنوان مطلب باید می نوشتم خاکستر آنجلا که ترجمه درست تری برای Angela’s ashes بود... اما خب عنوان ترجمه ای که من خواندم این بود. در انتها در مورد این بازار فاجعه بار خواهم نوشت.

***

آنجلا دختری ایرلندی است که در اثر فقر و بیکاری به پیشنهاد مادرش که او را دختری بی خاصیت می داند به آمریکا مهاجرت می کند تا با کار در این سرزمین رویایی روی پای خود بایستد; سرزمینی که در آن برای تمام بی خاصیت ها کار پیدا می شود. او در همان ابتدای ورودش به نیویورک با مردی ایرلندی (میخواره و بیکار) آشنا می شود و این آشنایی به اتفاقی منتهی می شود که نهایتاً به ازدواج ختم می شود و پنج ماه بعد از ازدواج, فرانک (راوی داستان) به دنیا می آید. و البته این روند زاییدن پی در پی ادامه می یابد به گونه ای که بعد از گذشت چهار سال تعداد فرزندانش 4 پسر و یک دختر می شود. حالا با این تعداد فرزندان , پدری را تصور کنید که اگر پولی دربیاورد بدون استثنا همه را خرج مشروب می کند... طبیعتاً بچه ها همیشه دچار سوء تغذیه هستند و تنها به کمک همسایگان و... گاهی رنگ غذا را می بینند. اوضاعشان چنان فلاکت بار است که یکی از بستگانشان به مادر آنجلا نامه ای می نویسد و او خرج سفر آنها را پست می کند تا لشگر آنجلا بتواند به ایرلند بازگردد.

هنگام بازگشت خانواده به ایرلند, راوی کودکی چهار ساله است و داستان از اینجا آغاز می شود و کودکی فلاکت بار ایرلندی, آن هم از نوع کاتولیکی اش که فجیع بودنش به زعم نویسنده با هیچ نوع کودکی فلاکت بار دیگری قابل مقایسه نیست...

ایرلند و مردمانش

دو تقابل عمده در تاریخ ایرلند قابل ذکر است که البته هر دو اشتراکات بنیادین با یکدیگر دارند: تقابل شکل گرفته حول ملیت (ایرلند- انگلیس) و تقابل حاصل از تفاوت دینی (کاتولیک- پروتستان). ایرلند سالهای سال بخشی از امپراتوری بریتانیا بود و کوشش های استقلال طلبانه ایرلند راه به جایی نمی برد. از طرف دیگر اکثریت ایرلندی ها(به جز بخش کوچکی در شمال ایرلند) کاتولیک بودند و با انگلیسی هایی که اکثریتشان پروتستان بودند تضاد مذهبی شدیدی داشتند. عمق این دو تقابل در متن خاطرات روایت شده به خوبی نشان داده می شود.

ایرلندی ها همچون ما, معتقدند که همه ناملایمات موجود در سرزمینشان حاصل توطئه های انگلستان است. با مزه ترین نمونه در متن کتاب جایی است که خانواده در اثر هجوم ساس ها به تشک خوابشان ذله شده اند یکی از بستگان چنین می گوید:

...ساس هایش آنقدر پررو هستند که روی نوک چکمه ات می نشینند و با تو درباره سرنوشت مصیبت بار ایرلندبحث می کنند. معروف است که می گویند در ایرلند باستانی ساس وجود نداشته, و کار کار انگلیسی هاست که آنها را وارد کرده اند که ماها را کاملاً به جنون بکشانند, و اگر از من بپرسی از انگلیسی ها بعید نیست.

امکان وجود یک انگلیسی خوب و سالم از نظر آنها منتفی است!: شکسپیر آنقدر خوب است که حتماً باید ایرلندی بوده باشد.

شاید ناتوانی آنها در رسیدن به آرمانهایشان , در کنار فقر مفرط و بیکاری, باعث شده باشد از یک طرف خرافات مذهبی, رواج قدرتمندانه ای در میانشان داشته باشد و از طرف دیگر سرخوردگی ناشی از آن موجب افراط در نوشیدن الکل و بیکاری و بیعاری شده باشد. در هر صورت مردان ایرلندی داستان, اکثراً دچار آفت دوم هستند و زنانشان درگیر خرافات مذهبی... و کتاب چه عالی اینها را به تصویر می کشد.

پدر وقتی مست به خانه برمی گردد مدام سرودهای انقلابی و ملی می خواند و بچه ها را از خواب بیدار و به صف می کند تا سرود بخوانند و قول بدهند که وقتی بزرگ شدند در راه ایرلند شهید شوند! بامزه ترین بخشش زمانی است که تلاش می کند از دوقلوهایی که هنوز به حرف نیافتاده اند چنین قولی را بگیرد!!

پدر مردی است که همانند مردان دیگر وقتی در صف دریافت بیمه بیکاری می ایستد , در مورد مسائل جهانی و مدیریت آن خزعبل سر هم می کند و سرآخر همه پول را هم صرف نوشیدن می کند...و اگر کسی از اعضای خانواده از فرط گرسنگی گدایی کند , ناراحت می شود و توصیه های اخلاقی تربیتی ارائه می دهد!

مذهب و مذهبیون

مذهبیون و سردمداران مذهبی برایشان فقط حفظ ایمان مردم مهم است چرا که ایمان در کنار جهل ملغمه ای می سازد که خوب سواری می دهد.دایره بسته ای می سازند و پیروانشان جرئت خروج از این دایره را ندارند و البته همه کسانی که از این دایره خارجند فنا شده اند. به همین خاطر است که راوی, وقتی یک پروتستان را می بیند در ذهنش این سوال ایجاد می شود که این آدمی که روحش فنا شده است واقعاً چه احساسی دارد و به چه امیدی زنده است و...

شرعیات در مدارس با زور و اجبار به بچه ها آموزش داده می شود که اغلب موقعیت های خنده دار ایجاد می کند. زبان لاتین هم مانند عربی خودمان زبان بهشتی است و در دروازه بهشت نقش کلیدی دارد. دوست داشتن مختص خداوند است, زشت است که آدم به پدرش بگوید دوستت دارم و... توسلات مضحک برای دفع بلایا و بیماریها , بیداد می کند و قدیس و قدیس بازی در اوج خود در کل داستان جریان دارد ... کشیش ها مدام از فقر عیسی و حواریون می گویند و مردم را به تحمل گرسنگی و فقر می خوانند اما آنجا هم! خودشان از بهترین غذاها و نوشیدنی ها بهره می برند...

دستاورد این نوع مذهب , از نظر من و با توجه به برداشتم از متن کتاب, ایجاد یک والد گنده و قوی در روان آدمیان است که مدام آنها را دچار عذاب وجدان می کند. هرچند راهکار اعتراف و توبه به راحتی جلوی پای مومنین و مومنات گذاشته می شود تا از این عذاب خلاص شوند , اما آن والد گنده پوست از تن زندگی آدم می کند!

دو تیغه یک قیچی

معلم می گوید مرگ در راه ایمان افتخار بزرگی است و پدر می گوید مرگ برای ایرلند افتخار بزرگی است و من مانده ام که آیا اصولاً کسی می خواهد ما زنده بمانیم؟...

ملی گرایی و مذهب هر کدام توانایی انسجام و همبستگی مردم را دارند اما معمولاً نتیجه ای که از انواع افراطی آن حاصل می شود را من از زبان پیرمرد محتضری که در گوش راوی نجوا می کند می گویم:

در زندگی فقط کشک خودت را بساب.

ویژگی های مثبت اثر

از نظر من خواننده دو ویژگی مناسب این کتاب که باعث شد مثل کنه به آن بچسبم و ببلعم زبان کودکانه و طنز شیرین آن بود. نویسنده توانسته یک سرگذشت مشقت بار را به گونه ای بیان کند که خواننده بین گریه و خنده نوسان کند و در انتها راضی بیرون بیاید. شاید بتوان گفت که حدود چهل پنجاه صحنه به یاد ماندنی در این زمینه خلق شده است که یکی از یکی بهتر... بیخود نبود که این کتاب بیش از یک سال در صدر پرفروش ترین کتابهای آمریکا قرار داشت. از آوردن مثال جهت طولانی نشدن مطلب منصرف می شوم فقط بگویم که صحنه های اولین عشای ربانی و اولین اعتراف راوی معرکه بود (کلاً همه اعترافات باحال بود), یا ذکر نحوه به دنیا آمدن مادرش و توسل به قدیس های مختلف و...

تنها از یک نوجوان برمی آید که وقتی از روی مدارک ازدواج پدر و مادرش بفهمد که به جای گذشتن نه ماه او طی 5 ماه به دنیا آمده است, نتیجه بگیرد که حتماً معجزه ای رخ داده و لذا او در آینده قدیس می شود!!

***

مطالعه این کتاب خواندنی را که در لیست 1001کتاب حضور ندارد اما در لیست ده کتاب برتر امسال من! قرار گرفت را به همگان توصیه می کنم. فرانک مک کورت که دبیر بازنشسته ادبیات بود با نوشتن خاطرات خود (که این کتاب بخش اول این خاطرات است و بعدها با توجه به موفقیت اثر ادامه آن را نیز نوشت) به یک میلیونر تبدیل شد و در تایید این کتاب این را هم اضافه کنم که جایزه پولیتزر را هم نصیب نویسنده اش کرد. مک کورت دو سال قبل در اثر بیماری سرطان از دنیا رفت اما با خلق این آثار جاودانه شد.

قصه پر غصه ترجمه و بازار نشر

زیاد کش نمی دهم. این کتاب طی حدود شش سال شش بار ترجمه شده است. تمام. و طبیعتاً برخی ناشران هم طبق روال معمول اقدام به تغییر جزیی عنوان می کنند که خلاصه خیلی ضایع نباشد...:

خاکستر آنجلا        پریسا محمدی نژند    نشر درفام       1377

اشک آنجلا           زهرا تابشیان            دشتستان        1378

اجاق سرد آنجلا     گلی امامی             فرزان روز           1379

خاکستر آنجلا        نینا پزشکیان    نامک و بدرقه جاویدان  1380

رنج های آنجلا       ابراهیم یونسی         قطره              1383

خاکسترهای آنجلا  منیژه شیخ جوادی     پیکان             1384

........................

من ترجمه خانم امامی را خوانده ام که قابل قبول بود اما یک نکته و جند اشکال را ذکر می کنم. نکته این که در یک سوم پایانی یا دقیق تر بگویم از ص465 به بعد کمی پرش نامتعارف , محسوس است. نمی دانم علتش سانسور بود یا چیز دیگر... مثلاً اینجا برنامه آموزش دوچرخه سواری تدارک دیده می شود اما شش ماه بعدش هیچی به هیچی(دو سه صفحه بعدش) یا یکی از شخصیت های داستان بدون هیچ توضیحی غیب می شود!...یه جورایی پیوستگی اثر مخدوش شده است .

نیاز به ویرایش در ص3 پاراگراف سوم(جنگ با ارتش آزادیخواه ایرلند!؟ جنگ به همراه ارتش...) , ص94 (سطر11علیم؟ الیم) , ص156 و ص178 (اصراف؟ اسراف) , ص298 (سطر2 اونیل؟ اولیور) , ص301 سطر آخر و ص306 سطر11 نیاز به ویرایش دارد. ص369 سطور آخر نیز به همچنین (این ایراد که ناشی از اتصال بدون واسطه گویندگان دیالوگ هاست اینجا خودش را نشان می دهد...کاش با یک علامت جدا می شد...در همه جا البته) ...

.

پ ن 1: فیلمی هم بر اساس این کتاب در سال 1999 ساخته شده است. اینجا

پ ن 2: کتاب من چاپ اول , تیراژ2200 نسخه , 600 صفحه , قیمت مخدوش (برچسب 4500تومان)!

پیشنهاد کتاب (رمان)

با توجه به این که یک هفته به عید باقی مانده است و در این ایام ما فکر می کنیم وقت آزادمان زیاد می شود! و معمولاً برای پربار تر نمودن این اوقات فراغت برنامه ریزی می کنیم و محتملاً در اندیشه خواندن یکی دو رمان هم هستیم و الی آخر... و با عنایت به این که ممکن است در تدارک خریدن کتاب جهت دادن عیدی باشیم لذا بد ندیدم از میان کتابهایی که در این دو سال خوانده ام و در موردشان نوشته ام برترین ها را انتخاب نموده و اینجا لیست نمایم ... شاید که به کار دوستان بیاید. و متقابلاً دوستان هم اگر نظری یا پیشنهادی دارند در این خصوص در فضای کامنت دونی در کنار هم خواهیم بود...

برترین های سال 90

1-      در انتظار بربرها  جی ام کوتزی  اینجا

2-      عقاید یک دلقک    هاینریش بل   اینجا و اینجا

3-      شوخی   میلان کوندرا  اینجا و اینجا

4-      مرگ در آند  ماریو بارگاس یوسا  اینجا

5-      ناتوردشت  جی دی سالینجر اینجا

6-      مرشد و مارگریتا میخائیل بولگاکوف اینجا و اینجا

7-      خاکستر آنجلا (اجاق سرد یا اشک و رنج و...یا همون چیز آنجلا) فرانک مک کورت  (مطلب بعدی!}

8-      تراژدی آمریکایی  تئودور درایزر  اینجا

9-      آبروی از دست رفته کاترینا بلوم  هاینریش بل اینجا

10-   تونل  ارنستو ساباتو  اینجا

البته واقعاً انتخاب آسان نبود...

برترین های سال 89

انتخاب اینجا خیلی سخت تر بود چون هم بیشتر کتاب خواندم و هم کتاب های قوی زیادتر بودند... البته نوشته های من هم حق مطلب را ادا نکرده اند...تازه کار بودم و... البته این به این معنا نیست که الان عددی ام...نه...اما یه اوچولو بهترم فقط سرم یه کم درد می کنه!!

1-      سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین  اینجا و اینجا و اینجا

2-      شوایک  یاروسلاو هاشک  اینجا

3-      هرگز رهایم مکن کازوئو ایشی گورو  اینجا

4-      کوری  ژوزه ساراماگو  اینجا

5-      در غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک  اینجا

6-      مرگ قسطی فردینان سلین  اینجا

7-      1984  جورج اورول  اینجا و اینجا

8-      آوریل شکسته  اسماعیل کاداره  اینجا

9-      همنوایی شبانه ارکستر چوب ها  رضا قاسمی اینجا و اینجا

10-   مثل آب برای شکلات لورا اسکوئیول اینجا

11-   همه چیز فرو می پاشد  چی نوآ چی به  اینجا

12-   زن در ریگ روان  کوبو آبه  اینجا

13-   ماه پنهان است  جان اشتین بک  اینجا

14-   خداحافظ گاری کوپر  رومن گاری اینجا

15-   ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون  اینجا

16-   ظلمت در نیمروز  آرتور کستلر  اینجا

17-   دنیای سوفی  یوستین گوردر  اینجا

18-   رگتایم اب ال دکتروف  اینجا

19-   احتمالاً گم شده ام  سارا سالار  اینجا

20-   پایان ابدیت  آیزاک آسیموف  اینجا

همانطور که گفتم انتخاب سخت بود و خیلی ها پشت خط ماندند! مثل: شازده کوچولو , مزرعه حیوانات, بازرس هاند واقعی, قمارباز, دل سگ, یازده دقیقه , بیگانه, گتسبی بزرگ , لیدی ال, کبوتر , تیمبوکتو , سلاخ خانه شماره پنج , زندگی کوتاه است, قصه های از نظر سیاسی بی ضرر و زنگبار یا دلیل آخر و...!

امیدوارم که به کار بیاید.