میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

روح پراگ و انتخابات کتاب!

در چند مطلب آتی، با بخش‌های مختلفی از کتاب روح پراگ اثر ایوان کلیما همراه خواهیم بود. کلیما در سال 1931 در کشور چکسلواکی سابق به دنیا آمد. تا شروع جنگ کلمه‌ی "یهودی" به گوشش نخورده بود اما چون والدینش به صورت شناسنامه‌ای یهودی محسوب می‌شدند سرانجام گذارشان به اردوگاه‌های نازی افتاد و بدین‌ترتیب ایوان، دوران کودکی‌اش را با نازی‌ها گذراند. او دوران جوانی را هم با کمونیست‌ها سپری کرد و در نتیجه فقط توانست چند سالی را به کار روزنامه‌نگاری بپردازد و باقی ایام به ممنوع‌القلمی و ممنوع‌الانتشاری مشغول بود تا اینکه بلوک شرق دچار فروپاشی شد. البته در فرایند فروپاشی نویسندگان نقش قابل توجهی داشتند و همین امر موجب شد دیگران حواسشان بیشتر به نویسنده‌ها باشد!!

این مجموعه حاوی مقالات در زمینه‌های مختلفی است... ادبیات... سیاست... خاطرات و موضوعات شخصی و...

........................................

تجربه‌های سخت، به‌خودی خود، راه خرد را نمی‌گشایند!

درکی که به آن رسیدم و سعی کردم در نثرم بیان کنم، این بود: تجربه‌های خارق‌العاده‌ای که در این قرن چه به عنوان فرد، و چه به عنوان گروه، از سر گذرانده‌ایم می‌توانند سخت به بیراهه‌مان بیاندازند. ما متأثر از شوق نتیجه‌گیری از تجربه‌ی تلخ‌مان به ارتکاب اشتباه‌های ویرانگری سوق داده می‌شویم، که به جای آن‌که ما را به وضعیت آزادی و عدالتی که آرزوی دستیابی به آن را داریم نزدیک‌تر کنند، به‌جهت عکس سوق‌مان می‌دهند. تجربه‌های سخت، به خودی خود، راه خرد را نمی‌گشایند. تنها در صورتی می‌توانیم به خرد دست یابیم که قادر باشیم از دور به قضاوت درباره‌ی تجربیات‌مان بنشینیم. (روح پراگ - کودکی تقریباً عجیب و غریب، ص30)

فی‌الواقع باید حواسمان جمع باشد، تجربه‌ی زیستن و ضربه خوردن از ناحیه تعصبات و خشک‌مغزی‌ها لزوماً منجر به رویش آزاداندیشی و رواداری در ما نمی‌شود؛ بلکه اتفاقاً محتمل است که در فضایی باز و مهیا، خودمان را دچار و آلوده‌ی تعصب و خشک‌مغزی دیگری بنماییم.

........................................

حالا به ادامه مطلب بروید و در انتخابات کتاب شرکت نمایید. از هر گروه به یک گزینه رای بدهید تا در برنامه بعدی قرار گیرد.

......

پ ن 1: مطالب بعدی درخصوص کتاب‌های راسته کنسروسازی (اشتاین‌بک) و احضاریه (جان گریشام) خواهد بود.

 

ادامه مطلب ...

هشتاد و دو نامه صادق هدایت به حسن شهید نورائی (به کوشش ناصر پاکدامن)

  

 

1-      حتمن همگی متفق القول هستید که خواندن مکاتبات خصوصی دیگران چه لذتی دارد! یعنی لذتی که در خواندن نامه هست در خواندن یک کتاب ... نیست. جای خالی را هم خودتان به سلیقه خودتان پر کنید.

2-      گاهی ممکن است خواندن نامه های یک فرد به ما در شناخت آن فرد کمک کند. همیشه این گونه نیست اما در بیشتر اوقات این گونه هست.

3-      گاهی ممکن است خواندن یک مجموعه نامه , دریچه ای باشد به سوی یک برهه زمانی خاص یا دریچه ای باشد به سوی یک مکان جغرافیایی خاص...

4-      گاهی لازم است که فارغ از نگاه تاریخ نویسان و تحلیل گران و کذا و کذا , از نگاه کسی که قصد تاریخ نگاری ندارد و از قضا در آن زمان دیده ها و شنیده ها و تحلیل هایش را نوشته است به گوشه ای از تاریخ , نگاه کنیم.

5-      گاهی بد نیست به این فکر کنیم که چرا چهار تا آدم که یه چیزایی در چنته دارند نمی توانند با هم کار کنند و این قضیه امر جدیدی است یا خیر و قدمتش مثلن تا کجاست...

6-      خیلی چیزهای دیگر...!

دلایل فوق در کنار هم , باضافه خواندن بوف کور , مرا سوق داد به خواندن این کتاب... کتابی که از دوستی عزیز امانت گرفتم و حتمن پس خواهم داد!!

حسن شهید نورائی

نویسنده این هشتاد و دو نامه نیازی به معرفی ندارد. در مورد صادق هدایت , کتابها و مقالات و بلاگ های زیادی نوشته شده است و نظرات مختلفی را شنیده ایم ؛ از بزرگ ترین و مشهور ترین نویسنده ایرانی بودن تا بچه این چیه گرفتی دستت! نخون این چیزا رو آخر و عاقبت نداره!...پس حالا که شنیدیم دیگه من چیزی اضافه نمی کنم...چیزی هم اگر داشتم برای اضافه کردن در کامنتدونی پست های اخیر نوشتم. پس برویم سراغ مخاطب نامه ها یعنی دکتر حسن شهید نورائی.

او در فروردین سال 1291 هجری شمسی (حدود 9 سال از هدایت کوچکتر است) در تهران و در خانواده ای که اصالتن به آشتیان و خاندان مستوفیان آن دیار ؛که قبلن در همین لینکی که روی کلمه آشتیان گذاشته ام مطالبی آورده ام؛ به دنیا آمد. پدرش از صاحب منصبان ارتشی بود که در همان زمانی که حسن دو ساله بود در یک ماموریت کشته شد ولذا وقتی قضیه شناسنامه و سجل برقرار شد آن کلمه شهید را در فامیلیشان به یاد پدر , گنجاندند... اخذ درجه دکتری حقوق از دانشگاه پاریس...بازگشت به تهران و تدریس در دانشگاه تهران... فعالیت روزنامه نگاری... همکاری در انتشار ماهنامه سخن...حضور در محافل روشنفکری و اینجاست که احتمالن این دو دوست با یکدیگر آشنا می شوند و رفاقت آغاز می شود... در سال 1324 نورائی به پاریس می رود و این نامه نگاریها آغاز می شود.

اولین نامه دی ماه 1324 و آخرین نامه آذر 1329 یعنی چند روز قبل از خروج هدایت از ایران و رفتن به پاریس و باقیش را هم که عجالتن می دانید... ایشان یکی از معدود آدمهایی است که رفاقتش با هدایت دچار فراز و نشیب چندانی نشد و استحکامش تا به آخر حفظ شد.او چند اثر هدایت را چاپ نمود و اعتماد صادق به او در حدی است که مثلن برایی چاپ توپ مرواری به او می نویسد که :کارت سفید خودم را دو دستی به سرکار تقدیم می کنم به این معنی که هرجور تغییرات و اصلاحاتی که صلاح دیدید در آن بکنید...قسمتهایی از آنرا که زیاد چس نفسی دارد حذف و یا مطالبی به آن اضافه کنید. فکر می کنم همین عبارت نشان از عمق رابطه این دو دارد. چیزی که من نمی دانستم و برایم جالب بود سهم بسزای نورائی در سرنوشت هدایت بود! وقتی هدایت بالاخره بعد از این در و آن در زدن های مختلف توانست به پاریس برود , مدتی بود که نورائی در بستر بیماری صعب العلاجی بود و دیدارها به عیادت تبدیل شد.هدایت برای ماندن یا رفتن به جایی دیگر در اروپا تلاش هایی می کند اما به در بسته می خورد. به نظرم تصمیم نهایی در ملاقات آخر از نورائی که آخرین نفس ها را می کشد و بینایی اش را نیز از دست داده است گرفته شد...تقریبن سه روز بعد جسد هدایت کشف می شود و همان روز نورائی نیز از دنیا می رود. نوزدهم فروردین 1330.  

در ادامه مطلب چند بخش کوچکی از این نامه ها را آورده ام. 

*** 

پ ن 1: علاقه خاصی به مخاطب این نامه ها یعنی حسن شهید نورائی پیدا کردم. 

پ ن 2: کتاب با مقدمه و توضیحات ناصر پاکدامن توسط انتشارات کتاب چشم انداز در پاریس به چاپ رسیده است.(مشخصات کتاب من: چاپ دوم, زمستان 1379, تیراژ 1000 نسخه, 321 صفحه, با پیشگفتاری از بهزاد نوئل شهید نورائی) 

ادامه مطلب ...

بیشعوری خاویر کرمنت

 

بدینوسیله اینجانب میله بدون پرچم اعلام می دارم که بیشعور هستم. من صادقانه به خاطر تمام آزار و اذیت هایی که به ]خودم و[ شما خوانندگان محترم رسانده ام پوزش می خواهم و با فروتنی از همگان برای جبران خساراتی که وارد کرده ام یاری می طلبم. باشد که با شعور شوم. (برگرفته از بخش راه های درمان به عنوان اولین قدم!)

بله درست است و این اعتراف ناشی از جوگیرشدن و شوخی نیست. البته همین که احساس می کنم برخی از دوستان این اعتراف را به شوخی برداشت می کنند هم می تواند ناشی از بیشعوری راقم این سطور باشد. چه بسا منطقی این باشد که خواننده با خود بگوید خوب این که واضح بود بابا !  یه چیز تازه تر بگو , برای گیس گلابتون , راستی آکادمی هم به پایان رسید!!

و اما بعد:

این کتاب همان طور که از عنوان فرعی آن بر می آید نوشته ای راهنما است برای شناخت و درمان خطرناک ترین بیماری تاریخ بشریت که به زعم نویسنده a s s h o l ism یا به قول مترجم , بیشعوری است.

نویسنده کتاب که یک پزشک متخصص مقعدشناسی است و تجربه طولانی در این امر دارد! ابتدا در مقدمه کتاب از نحوه متوجه شدن خود نسبت به این بیماری در وجود خودش پرده بر می دارد: من بیست سال آزگار یک بیشعور تمام عیار بودم و به نشانه های آن می پردازد. از نظر او بیشعور کسی است که رفتار وقیح و نفرت انگیزی را به صورت کاملاً ارادی و عمدی از خود بروز می دهد و از ایجاد اختلالی که در کارها به وجود آورده و آزاری که به دیگران رسانده قلباً بسیار خوشحال است. البته تعریف این واژه بسیط, کار سختی است و بهتر است که به وسیله نشانه های آن مشخص شود. ولی من همین جا فرصت را مغتنم می شمارم و یک قید جدید به همین تعریف نصفه و نیمه اضافه می کنم و آن هم اضافه شدن کلمه "خود" به تعریف است زیرا که چه بسیار آزارها که در نتیجه بیشعوری به خود آدم وارد می شود و دیگران روحشان هم خبردار نمی شود و لذا به نظرم رسید که یک قسم جدید به نام بیشعور خودآزار جایش در کتاب خالیست.

همینجا یادآور شوم که زبان کتاب طنز خاصی دارد که مترجم هم از پس آن برآمده و کتابی خواندنی ماحصل این تلاش است. پس زود قضاوت نکنید که آه باز هم از این کتابهای روانشناسی دوزاری!! ... برگردیم سر تعریف بیشعوری:

بعضی ها هم می گویند که واژه بیشعوری خیلی سوبژکتیو و ذهنی است گویا بیشعورها فقط در نظر ناظر وجود دارند. شخصاً به عنوان یک مقعدشناس سابق معتقدم که این نظر فقط به درد استعمال به گویندگان این قبیل حرف های قلمبه و سلمبه می خورد.

بیشعوری شاید یک بیماری باشد ولی قطعاً حماقت نیست چون بیشتر بیشعورهای تاریخی و جغرافیایی احمق نیستند بلکه باهوش هم هستند... مثلاً سیاستمداری که با زیرکی از جهل و زیاده خواهی مردم با دادن وعده های توخالی و ارائه آمار مضحک از آنها سوئ استفاده می کند و...

بیشعوری باید از حالت تابو خارج شود و با  شفافیت و بدون هیچ ملاحظه ای نمایش داده شود, چرا که همین ملاحظات و تعارف هاست که باعث می شود بیشعورها بیشتر و بیشتر در بیشعوری شان غرق شوند.

برخی خصوصیات و نشانه های عام بیشعوری که می توان از کتاب استخراج نمود عبارتند از:

خودپسندی فجیع – نفرت انگیزی بی حد – خیرخواهی متکبرانه – کسب قدرت با خوار و خفیف کردن دیگران – امتناع از صفات اصلی انسانی – سوءاستفاده بیرحمانه از آدم های ساده – مراقبت خواهی – حالت تهاجمی داشتن – تعصب فکری – وقاحت – انکار – حرافی – عصبانیت – عدم فداکاری – غرزدن – و...

اگر پس از مطالعه کتاب متوجه شدیم که بیشعور هستیم اصلاً به این معنا نیست که ما آدمی بی ارزش, فاسد و علیل هستیم, نباید غصه خورد و از آن بدتر انکار نمود, بلکه صرفاً به این معناست که بیشعور هستیم. درک درست این مسئله شانس بهبود ما را بالا می برد.

و یادمان باشد هدف درمان این است که ما در حد معمول شعور , شخصیتی قابل دوست داشتن و رفتار معقولانه ای داشته باشیم و همین کافیست!

***

کتاب حاوی 25 فصل کوتاه است و لذا خواندن آن زیاد سخت نیست! در ابتدای هر فصل از زبان شخصیت های مثلاً مشهور یا کسانی که تحت درمان هستند یا وابستگانشان جملاتی بیان می شود که بسیار جالب توجه است که زائیده ذهن طنازنویسنده است مثلاً:

دو شگفتی بزرگ جهان, اهرام مصر و مجسمه ابوالهول نیستند آنها عبارتند از اینکه 1) چرا بیشعورها به خودشان حق می دهند که اینقدر نفرت انگیز رفتار کنندد؟ 2) چرا از یادآوری این نکته اینقدر می رنجند؟ سنت اراکلیوس شهید صدر مسیحیت (دست کم خودش این طور فکر می کرد)

یا در ابتدای فصل ازدواج با بیشعور(فصل بیستم) چنین می خوانیم:

وقتی فهمیدم عشق از زندگی ما بیرون رفته که او دیگر سیگارش را هنگام بوسیدن من از لب برنمی داشت. (ماری جین همسر یک بیشعور)

مقدمه مترجم هم در نوع خودش جالب است از مشکلات صنفی! گرفته تا فیلترهای ارشاد که قصه پر غصه ایست! اشاره می کند که درنسخه ارائه شده به ارشاد کلیه مطالب حساسیت برانگیز را حذف نموده است اما باز هم موفق نشده از صافی بگذرد. مثلاً از چند تشابه شگفت انگیز یاد می کند که اگر عیناً ترجمه می شد کسی باور نمی کرد که این جوکی از زبان نویسنده باشد و همه فکر می کردند که این از خاطرات واقعی مترجم است !! مثلاً در بخشی که به بیشعوری سیاستمداران می پردازد, نویسنده چنین می نویسد: یکی از خصلت های این بیشعورها این است که خود را چنان برگزیده خداوند می دانند که حتی هاله نورانی دور سرشان را هم می بینند! یادآوری این نکته ضروریست که این کتاب بیست سال پیش نوشته شده است.

***

این کتاب را آقای محمود فرجامی ترجمه نموده و آن را در مجازستان! منتشر نموده است که به احتمال زیاد به سمع نظر خوانندگان رسیده است. به هر حال دستیابی به آن آسان است و هزینه آن نیز صرفاً هزینه یک پیتزای معمولی است که به حساب مترجم خواهید پرداخت (روش های پرداخت در کتاب به دقت بیان شده است)!.

*** 

پ ن 1: درنگ هم به روز شده است!

ادامه مطلب ...

هنر نویسندگی به کوشش مجید روشنگر

پست بعدی در مورد کتاب شوخی میلان کوندرا است. بد ندیدم تا یک کمی ذهنم رو جمع و جور می کنم در این رابطه , به یکی دو نامه اشاره بکنم.

در نوامبر 1998 کوندرا به مناسبت روز تولد کارلوس فوئنتس (تولد 70 سالگی) نامه ای به او می نویسد و در آن ضمن یاداوری خاطرات گذشته از شباهت های اروپای مرکزی و آمریکای لاتین و رمان نو و... صحبت می کند, نامه ای که "با یک آغوش گرم برای کارلوس" به پایان می رسد.

من یک تبعیدی دلتنگ و غمگین بودم. تو با احتیاط و خرد از من حمایت کردی. همچنین کوشیدی تا دوستان چک دیگر را یاری برسانی. غالباً من و همسرم "ورا" در سفارتخانه مکزیک میهمان شما بودیم و گاهی (در آن زمان که هنوز در پاریس اقامت نداشتیم) , شب ما را در آنجا اسکان می دادی. من چاشت های صبحگاهی را, که تا بی نهایت با هم به گفتگو می پرداختیم, به یاد می آورم.

در زمان یاد شده در نامه کوندرا نویسنده تبعیدی است و فوئنتس سفیر مکزیک در فرانسه... اما در ماه آوریل 1999 فوئنتس نیز به مناسبت تولد کوندرا نامه ای به او می نویسد, نامه ای که با این جمله آغاز می شود: خوب, میلان عزیز من, حالا هر دوی ما به 70 سالگی رسیده ایم... او هم ضمن یادآوری خاطرات چنین می نویسد:

هیچ یک از ما چنین نمی اندیشد که رمان بتواند سیاست را تغییر دهد. اما آنچه را که ما به آن اعتقاد داریم این است که بدون رمان , دنیای مردان و زنان , نه تنها دنیایی پست تر خواهد بود , بلکه در برابر فشار دائم دستگاه قدرت , مقاومت خود را از دست خواهد داد.

و در انتها :

من و تو دوست عزیز من , اگر از عنوان یکی از نوشته هایت وام بگیرم , داریم با آهنگ "والس خداحافظی" می رقصیم. اما ما با تسلیم , خستگی یا رضایت خداحافظی نمی کنیم. ما به زندگی همچنان ادامه خواهیم داد و ما همچنان خواهیم نوشت و این کار را با اراده , نیرو و ناخرسندی کامل انجام خواهیم داد. شادمانی ی بهتر از این نیست که بدانیم ما در کارها و روزهای 70 سالگی مان با هم شریک و سهیم هستیم , همانگونه که در کارها و روزهای 30 سال گذشته مان نیز با هم سهیم بوده ایم.

***

نمی دونم چرا توی ذهنم بود که فوئنتس پارسال مرد! می خواستم بنویسم که کارلوس دیگه بین "آنها" نیست و کوندرا اما هنوز بین آنها هست و ما هم در جزیره خودمون با خودمون محشوریم و عجل فی فرج مولانا و یه مشت چیزای دیگه , که گفتم قبل از نوشتن ببینم شاید کوندرا هم رفته باشه و من خبر نشدم! رفتم دیدم بابا مطابق معمول اشتباه کردم و اونی که پارسال از دنیا رفت ارنستو ساباتو بود که اساساً آرژانتین چه ربطی به مکزیک و چک دارد مجید جان! خلاصه اینکه از فردا تا 5 سال دیگر اگر این دو عزیز از دنیا رفتند من همینجا رسماً اعلام می کنم که هیچ مسئولیتی متوجه من نیست! یه وقت نگید میله اونا رو چشمشون کرد! و نگید این دو نویسنده نوبل نگرفته از دنیا رفتند و این هم گردن میله است و این حرفها...

 ***

کتاب "هنر نویسندگی" گزینه ای از گفتگوها و مقالات و نامه ها از نویسندگان ایران و جهان است که با ترجمه و جمع آوری مجید روشنگر , توسط نشر مروارید به چاپ رسیده است.

(مشخصات کتاب من: چاپ دوم 1387 با تیراژ 1100 نسخه در 384 صفحه و به قیمت 4800 تومان)

معنای نژادپرستی برای دخترم طاهر بن جلون

 

نویسنده به همراه دختر ده ساله اش در تظاهراتی (بر ضد طرحی در مورد مهاجرت) شرکت می کند و در آنجا دختر, سوالاتی درباره چرایی تظاهرات و معانی برخی شعارها می پرسد و گفتگو به موضوع نژادپرستی می رسد. بعد از این واقعه نویسنده با یادآوری سوالات دخترش شروع به نوشتن این متن می نماید : بار اول متن را با هم خواندیم و ناچار شدم که همه آن را تقریباً بازنویسی کنم و بعضی کلمات پیچیده را تغییر و مفاهیم مشکل را شرح بدهم. پس از آن نویسنده متن را در حضور دختر و دو نفر از دوستانش می خواند و با توجه به واکنش آنها تغییراتی در متن می دهد. این متن پس از پانزده بار بازنویسی نهایی می شود و مخاطبان آن اگرچه کودکان 8 تا 14 سال قلمداد شده است لیکن برای همگان مفید است.

این متن به تصریح نویسنده اش براساس اینکه "تربیت" اولین گام برای مبارزه با نژادپرستی است بنا شده است.

اهمیت موضوع

من اگر تصمیم گیر بودم این کتاب را به نحوی در سیستم آموزش و پرورشمان می گنجاندم و علاوه بر آن حتماً به جای واحدهای درپیت و به دردنخور دانشگاه , یک تک واحدی هم به این امر اختصاص می دادم. حالا که نیستم! اما به همه دوستان توصیه می کنم که این کتاب را بخوانند و زیاد بخوانند.

شاید برخی بگویند که در کشور ما که نه مهاجر آفریقایی است نه آسیایی و... نژادپرستی موضوعیت ندارد! اما باید بگویم که در کشور ما با توجه به تنوع قومیت ها این موضوع از اهم واجبات است. موضوعی که ما عموماً توجهی به آن نداریم و در کلام و رفتارمان توهین به دیگران موج می زند و به منزلت انسانی اقوام دیگر بی احترامی می کنیم و به پیامدهای آن بی توجه هستیم.

اگر در اطراف خود دوستانی از اقوام دیگر داشته باشید که دارید , به اهمیت موضوع واقفید و نیازی به تذکر بیشتر نیست.

گزیده هایی از متن برای آشنایی با نثر

کتاب اینگونه آغاز می شود:

- راستی پدر , نژادپرستی چیست؟

- نژادپرستی رفتاری اخلاقی و تا حدی همگانی است که در همه جوامع وجود دارد و متاسفانه چون مردم توجهی به آن ندارند, در بعضی کشورها عادی شده است. نژادپرستی بدبینی و تحقیر نسبت به کسانی است که خصوصیات ظاهری و فرهنگی متفاوتی با ما دارند.

- وقتی می گویی "همگانی" منظورت این است که طبیعی است؟

- نه , صرف اینکه رفتاری رایج است به آن رفتار طبیعی نمی گویند. به طور معمول انسان مایل است به کسی که با خودش متفاوت است, مثلاً فردی خارجی, بدبین باشد. چنین رفتاری سابقه ای به اندازه طول تاریخ انسان دارد و رفتاری جهانی است و همه را در بر می گیرد.

- اگر همه را در بر می گیرد, پس من هم می توانم نژادپرست باشم!

- اولاً طبیعت غریزی کودکان نژادپرست نیست. کودک , نژادپرست به دنیا نمی آید. اگر پدر و مادرش... والی آخر... 

.

نژادپرست در عمق خویش اندیشه می کند: شناختن عیب ها و حسن های شخصی یک فرد اهمیت چندانی ندارد, کافی است بدانم که او تعلق به گروه اجتماعی خاص دارد تا طردش کنم.

.

رنج بردن از بی عدالتی لزوماً انسان را عادل نمی کند. در مورد نژادپرستی هم همینطور است. انسانی هم که قربانی نژادپرستی بوده, می تواند در بعضی مواقع تسلیم وسوسه نژادپرستی شود.

.

مبارزه با نژادپرستی می باید واکنشی هرروزه باشد, نباید از هوشیاری ما کاسته شود. باید از خودمان شروع کنیم و در به کارگیری کلمات دقیق باشیم , کلمات خطرناک اند... باید به جایی برسی که در زبانت , اصطلاحاتی با مضمون های غلط و خطرناک راه ندهی. مبارزه با نژادپرستی با توجه در زبان آغاز می شود ...

.

و این هم پایان دیالوگ ها!:

- پدر یک کلمه بی تربیتی می خواهم بگویم : نژادپرست یک بی شرف است.

- کلمه ضعیفی است دخترم , ولی کفایت می کند.

***

این کتاب کوچک (68 صفحه) را خانم رویا لطافتی ترجمه و انتشارات زمستان آن را در سال 1378 در 2000 نسخه و به قیمت 500 تومان منتشر نموده است. (پول پنج نخ سیگار یا یه دونه رانی یا یه دونه ماست موسیر !!) 

***

بعداً نوشت: بد ندیدم جهت تکمیل مطلب بخش هایی از کتاب جامعه شناسی گیدنز که مرتبط با موضوع است را اینجا ذکر کنم:

1-  بخش هایی از جمعیت به واسطه سهیم بودن در ویژگی های فرهنگی مشترک که آنها را از دیگران در آن جمعیت جدا می سازد گروه های قومی را تشکیل می دهند. تفاوتهای قومی تماماً فراگرفته می شوند, هرچند گاهی ممکن است "طبیعی" به نظر برسند.

2- اعضای گروه های اقلیت اغلب دارای حس همبستگی گروهی نیرومندی هستند, که تا اندازه ای از تجربه جمعی محرومیت ناشی می شود.

3- نژاد به ویژگی های فیزیکی , مانند رنگ پوست, اطلاق می شود که اعضای اجتماع یا جامعه آنها را از لحاظ قومی مهم می دانند ; چرا که ویژگی های مشخص فرهنگی را می رساند. بسیاری از باورهای مردم درباره نژاد افسانه ای است. هیچ گونه ویژگی های مشخصی که به وسیله آنها بتوان انسانها را به نژادهای مختلف تقسیم کرد وجود ندارد.

4- نژادپرستی به معنای به غلط نسبت دادن ویژگی های موروثی شخصیت یا رفتار به افرادی با ظاهر فیزیکی خاص است. نژادپرست کسی است که معتقد است برای ویژگی های فروتری که ظاهراً افرادی از یک تبار یا تبار دیگر دارند, می توان تبیینی زیست شناختی ارائه داد.

5- جابجایی و بلاگردانی مکانیسمهای روانشناختی ای هستند که با تعصب و تبعیض ارتباط دارند. در جابجایی احساس دشمنی علیه چیزهایی متوجه می شود که منشاء واقعی این اضطرابات نیستند. افراد اضطرابات و احساس ناایمنی خود را به بلاگردان ها نسبت می دهند.

6- نگرش های قومی از دوران خردسالی توسط کودکان فرا گرفته می شوند.

7- سه مدل در مورد تحولات احتمالی آینده در روابط قومی می توان تشخیص داد; مدل نخست بر همانندگردی تاکید می ورزد , مدل دوم درهم آمیزی و سومی کثرت گرایی فرهنگی را مورد تاکید قرار می دهد. در سالهای اخیر , این راه سوم مورد تاکید زیادتری قرار گرفته , که به موجب آن هویت های قومی مختلف در زمینه فرهنگ ملی فراگیر به یک اندازه معتبر شناخته می شود.