میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

جانورها جویس کارول اوتس


 

جیلیان زنی میانسال است که در پاریس و در موزه لوور مجسمه ای خاص و آشنا را می بیند و با دیدن آن خاطرات دوران دانشگاه درماساچوست آمریکا, در ذهنش تداعی می شود. خواننده در فصول بعد روایت این دوره از زندگی جیلیان را از زبان او (دفترچه خاطرات) می خواند. جیلیان و دوستانش همه به آندره هارو , استادی که دانشجویان بر سر کلاس و کارگاه شعرش حاضر می شوند, فکر می کنند و عاشق او هستند اما در مورد او سخنی به یکدیگر نمی گویند. هارو هم با عقاید ویژه اش و نوع عمل و سخنش موجبات شیفتگی دختران دانشجو را فراهم می کند. به هر حال...به قول جیلیان برای زنان دلباختگی یک موضوع شخصی است.باید به یک نفر فکر کنی.

جیلیان که پدر و مادری مسن دارد و به نوعی از پدرش متنفر است و کانون خانوادگی شان نیز پریشان است, عشق جایگزین عشق پدری را در هارو می جوید که شاید پاسخی به نیاز او به امنیت و احساس امنیت باشد و بدین ترتیب...

فرازهایی از کتاب:

نه به ظاهر اعتماد کنید نه به دروغی که پشت آن پنهان است.

دشمنی با یک اثر هنری به خاطر ذات همان اثر هنری است. من به توهین عشق می ورزم, چرا که از روی صداقت است نه چیز دیگر.

ما جانورانی هستیم که احساس گناه نمی کنیم. هیچ وقت احساس گناه نمی کنیم.

پیشنهاداتی برای اصلاح

از این پس شاید این قسمت را هم به مطالبم اضافه کنم شاید به کار کسی بیاید یا به قول گفتنی برای ثبت در تاریخ! البته بعضی اغلاط چاپی اجتناب ناپذیرند و زیاد هم به چشم خواننده نمی آید و من هم بنا ندارم به آنها بپردازم. اما خب برخی اغلاط را باید گفت بلکه کسی دید و در چاپ های بعدی اصلاح کرد; مثلاً در صفحه 43 می خوانیم که هارو به دلیل حضور در تظاهرات ضد جنگ ویتنام در"واشنگتن سی دی" دستگیر شده خب این غلط تایپی کمی توی ذوق می زند.

اما از این نوع که بگذریم در صفحه 15 سطر 14 می خوانیم: می دانستم به اداره پست تاریخ در کاتامونت می رود. من نمی دانم "پست تاریخ" چه صیغه ای است , کسی اگر حدسی در این زمینه می زند و یا که اطلاعی در این خصوص دارد خوشحال می شوم بشنوم.

در صفحه 37 سطر آخر: از این موضوع به قبل از پیام ضبط شده در تلفن برمی گردد که نمی شود از آن فرار کنی. یا در صفحه 38 سطر 15 : ولی می فهمیدم که نباید با کسی صحبت کنم. چرا که این مرد یکی از استادان من بود, و نمی توانست به اندازه ای که مرا دوست دارد, هیچ وقت از عشق او به خودم تعریف کنم... یا در صفحه 41 سطر 2 : گاهی وقت ها پروفسور از گوشه چشمم نگاهم می کند, مثل این که با چشم هایش به من می خندد. که اینها با یک ویرایش ساده قابل رفع است اما برای خواننده مثل دست انداز عمل می کند.

***

جویس کارول اوتس نویسنده پرکاری است و خیلی! کتاب تاکنون از او منتشر شده است. در مورد این پرکاری او لطیفه جالبی نقل می شود که خالی از لطف نیست. دو منتقد ادبی با هم مشغول صحبت هستند, اولی می گوید شنیدی امروز کتاب جدیدی از خانم اوتس منتشرشد...دومی می گوید ای وای من هنوز اون دو ماه پیشی را نخونده ام...اولی می گوید بابا تو که وضعت خوبه من هنوز اون شیش ماه پیشیه رو نخوندم!!

این کتاب در سال 2002 منتشر شده است و در لیست  1001 کتاب قرار ندارد (کتاب بدی نبود! اما به نظرم لزومی ندارد که در این لیست باشد) اما از این نویسنده 4 کتاب در این لیست حضور دارد که یکی از آنها (سیاه آب) به تازگی ترجمه شده است.

کتاب جانورها توسط آقای حمید یزدان پناه ترجمه و نشر افق در سال 1388 آن را منتشر نموده است. (مشخصات کتاب من: چاپ اول , تیراژ 2000نسخه , 171 صفحه و به قیمت 3000 تومان)

***

پ ن 1: مصاحبه با نویسنده  اینجا  و  اینجا  و  اینجا  و  اینجا   و  اینجا

پ ن 2: نگاهی به زندگی و آثار جویس کرول اوتس  اینجا  (خبرگزاری کتاب ایران)

پ ن 3: نمره من به این کتاب 3 از 5 است (خیلی سعی کردم اشکالات ترجمه و نشر را در نمره دخالت ندهم و تا حدودی هم دخالت ندادم!)

سه گانه نیویورک (3) پل استر

 

قسمت سوم

داستان برای کسی اتفاق می افتد که قادر به نقل آن باشد.

***

آرمانشهر و زبان

تقریباً در همه ادیان, اعتقاد بر این است که انسان در ابتدای خلقتش در جایی به نام بهشت اقامت داشته است (مثلاً همان جنت عربی که در روایات پست مدرن سیاسی ایرانی آمده است که اسمش را از نام فامیل شخصی طویل العمر گرفته است!). در بهشت مذکور همه چیز ردیف بوده است و بر وفق مراد خالق و مخلوق و هیچ شری و خطایی به آن راه نداشتته است (کلاً همه چی آرومه و همه یعنی همون دو نفر خوشحالند!). بعد به هر دلیلی انسان از آن مکان اخراج و زندگی روی زمین آغاز شد. زمینی که زندگی روی آن همیشه بالا و پایین و تلخی و شیرینی را همزمان داشته است. لذا پس از آن همواره بشر , غم دورماندگی از این مکان را احساس می کرده است (البته بشری که به این موضوع عقیده داشت).

اما در مکاتب غیر دینی نیز بعضاً امکان ساخت بهشت روی زمین مطرح بوده است و تلاش هایی هم در این راستا صورت پذیرفته است که عموماً آخر و عاقبت آن را می دانیم (پیروان ادیان البته به طریق اولی در مقاطعی دنبال این موضوع بوده اند و هستند و نتایج آن را همچنین خوانده ایم و دیده ایم). حالا با این مقدمه برویم سراغ سه گانه خودمان:

کاشفان آمریکا وقتی به این قاره وارد شدند بعضاً فکر می کردند که به بهشت وارد شده اند. بعدها مهاجران تلاش کردند با توجه به تجربه اروپا جامعه ای آرمانی را با دست خود بنا کنند. استیلمن استاد دانشگاه است و معتقد است که آن بهشت در حال حاضر تبدیل به پست ترین و نکبت بار ترین مکان موجود شده است و این قضاوت البته در اثر همان دید آرمانشهری به مغز خطور می کند. اما او اعتقاد دارد که می توان آن را دوباره به بهشت تبدیل کرد. چگونه؟ از راه زبان .

از نظر این نحله , ریشه همه بدبختی های بشر در آلودگی زبان و دور شدن از زبان طبیعی است (این اعتقاد صبغه دینی هم دارد). از قول استیلمن می خوانیم:

... کلمات زبان ما دیگر با دنیا مطابقت ندارند. وقتی همه چیز با هم هماهنگ بود , مطمئن بودیم کلمات آن را ابراز می کنند. اما کم کم این چیزها از هم جدا افتادند, تکه تکه و دچار هرج و مرج شدند, ولی کلمات ما همانطور باقی ماندند. کلمات فعلی با واقعیت جدید تطبیق ندارند. در نتیجه هر بار سعی می کنیم از آنچه می بینیم صحبت کنیم دروغ می گوییم و چیزی را که سعی داریم بیان کنیم وارونه جلوه می دهیم.

این صورت مسئله است. جواب آن چیست؟ می گویند بشری که در بهشت بود به زبانی صحبت می کرد که تمام کلمات آن اشاره به واقعیات داشت و لذا ما باید به نحوی به آن زبان دست یابیم. نوزاد وقتی به دنیا می آید تحت آموزش ما زبان را فرا می گیرد و اگر ما با آموزش غلط خود او را آلوده نکنیم چه می شود؟ کودک وقتی به حرف بیاید به زبان فطری یا همان زبان طبیعی سخن خواهد گفت! بر همین پایه در قرون قبل آزمایشاتی انجام شد که استر گزارشیاز آن در شهر شیشه ای ارائه می دهد. در همان ابتدای داستان نیز خواننده متوجه می شود که استیلمن این آزمایش دهشتناک (در انزوا قرار دادن کودک و جلوگیری از هرگونه ارتباط او با دنیای خارج) را روی پسرش انجام داده است و...

اگر پایان انسان به معنی پایان زبان نیز بود, آیا منطقی نبود که بپنداریم ممکن است بتوان این پایان را معکوس کرد, اثرات آن را با برگرداندن سقوط زبان وارونه کرد و تلاش نمود تا زبان بهشت را خلق کرد؟ اگر انسان قادر بود که به زبان اصلی و پاک خود صحبت کند, آیا موضوع بدانجا ختم نمی شد که بتواند معصومیت درون خویش را نیز دوباره به دست آورد؟

***

زندگی , شانس و تصادف

زندگی ما را در مسیری پیش می برد که نمی توانیم کنترلی بر آن داشته باشیم و هیچ چیز با ما نمی ماند. هرکاری بکنیم از بین می رود و مرگ همان چیزی است که هر روز با ماست.

ما به دنیا وارد می شویم. گریه می کنیم. انتخاب دیگری نداریم. شیر می خوریم و خروجی هایی را می سازیم که دیگری برایمان پاک می کند. بزرگ می شویم. شکل می گیریم. انتخاب دیگری نداریم. کم کم در مسیری قرار می گیریم که خودمان چندان دخیل در انتخابش نیستیم اما با بزرگتر شدن و بالغ شدن (حالا یه کم این ور و اون ور) کم کم خودمان در انتخاب مسیر زندگیمان دخیل می شویم. اما آیا همه چیز به انتخاب های آگاهانه خودمان باز می گردد؟ از نظر استر شانس و تصادف از ارکان سازوکار زندگی است و در این سه داستان هم این قضیه را می بینیم: هیچ چیز واقعی تر از شانس نیست.

در شهر شیشه ای ارتباط کوئین با پرونده استیلمن به شکلی کاملاً تصادفی برقرار می شود و مسیر زندگیش را عوض می کند. جالبترین قسمت داستان در جایی است که او عکس استیلمن را برای تعقیب کردن در اختیار می گیرد و در مکان مقرر حاضر می شود اما در بین جمعیت 2 نفر را کاملاً شبیه به هم شناسایی می کند و زیر نظر می گیرد, سر یک دو راهی آنها جدا می شوند و کوئین یکی را انتخاب می کند....پس از وقوع کلیه ماجراها با خودش می اندیشد که اگر آن یکی را انتخاب کرده بود چقدر داستان متفاوت می شد!

در دو داستان دیگر هم نقش شانس و تصادف بسیار قابل توجه است.

زندگی مجموع تصادفات است, وقایعی که در هم تنیده می شوند , شانس و اتفاقات بی ربطی که هیچ چیز غیر از بی معنی بودن خود را نشان نمی دهند.

حالا من هم به یک تصادف جالب اشاره می کنم که بی ربط است! در شهر شیشه ای , برج بابل و افسانه های مرتبط با آن نقش ویژه ای دارد. راوی بدون هیچ توضیحی وقتی مبحث فروریختن برج را مطرح می کند با تاکید به جایگاه عجیب این داستان در کتاب مقدس اشاره می کند: آیات یکم تا نهم از بخش یازدهم! خواننده بی اختیار یاد 9/11  یعنی یازده سپتامبر می افتد و فکر می کند که استر دارد به این واقعه اشاره ای ظریف می کند اما خوب اینگونه نیست چون استر این داستان را در سال 1985 نوشته است.

***

نکات دیگری مثل سرگردانی و پوچی و عدم قطعیت و... نیز قابل طرح بود که جهت پرهیز از اطاله کلام درز می گیرم. در عوض چند لینک مرتبط با این کتاب را در ذیل خواهم آورد.

از این نویسنده و شاعر آمریکایی شش کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد که یکی تیمبوکتو و دیگری همین کتاب حاضر است که من خوانده ام و در لیست فارسی 1001 هست. اما در سالهای اخیر کتابهای دیگر حاضر در لیست نظیر مون پالاس و موسیقی شانس نیز ترجمه شده است.

داستان اول و سوم از این سه گانه را خانم شهرزاد لولاچی و دیگری را خانم خجسته کیهان ترجمه نموده اند. این کتاب را نشر افق در 455 صفحه منتشر نموده است. (مشخصات کتاب من: چاپ سوم 1387 با تیراژ 2000 نسخه و قیمت 8000 تومان)

لینک های مرتبط: قسمت اول مطلب اینجا و قسمت دوم مطلب اینجا

بازنمایی زندگی شهری در رمان شهر شیشه ای اثر پل استر

گفت‌وگوی اختصاصی «شهروند امروز» با «پل ‌آستر»؛ نویسنده آمریکایی

زمینه یابی آشوب در جهان داستانی پل استر

پ ن 1: مطالب بعدی به ترتیب "بیشعوری" خاویر کرمنت , "سوءظن" دورنمات , "جانورها" کارول اوتس خواهد بود.

پ ن 2: در فکر شیرینی صوتی هستم!

پ ن 3: نمره کتاب 4.1 از 5 (در سایت گودریدز و آمازون 3.9)

سه گانه نیویورک (2) پل استر

 

قسمت دوم

افراد تغییر می کنند مگر نه! یک دقیقه یک چیز هستیم و دقیقه دیگر یک چیز دیگر.

ژاک لاکان

ژاک لاکان یک روانکاو پسا ساختارگراست که به نظرم رسید برای درک فضای سه گانه نیویورک یک اشاره ای به نظریاتش داشته باشم , یعنی برداشت خودم را از نظریاتش می نویسم:

ژاک لاکان می گوید یک نوزاد تا قبل از 6 تا 18 ماهگی هیچ درکی از "خود" ندارد و شاید خودش رو قسمتی از وجود مادرش بداند اما در این بازه زمانی یک روند جدیدی شکل می گیرد که به آن مرحله آیینه ای می گوید; کودک وقتی اولین بار خودش رو در آینه می بیند تازه به کلیت وجودی خودش پی می برد. تا قبل از آن حرکاتش نیز هماهنگ نیست و از این پس در پی کامل شدن و هماهنگ شدن با تصاویری است که در آینه می بیند. این آینه هم صرفاً آینه مصطلح نیست بلکه افراد دیگر نیز برای کودک همین کارکرد را دارند. این فرایند یکی شدن "خود" با "دیگری" همواره ادامه دارد چون ما همواره به دنبال کامل تر شدن هستیم.

این "خود"ی که بدین نحو شکل می گیرد به نوعی وابسته به "دیگری" است و چون این قسمت وجودی از دیدن تصویر, شکل می گیرد, لاکان این ساحت از وجود را نظم خیالی نامگذاری می کند.

در تقسیم بندی او دو ساحت دیگر هم به نام نمادین و واقعی تعریف می شود. در ساحت نمادین فرد وارد مرحله "زبان"ی می شود و آن را فرا می گیرد (از دیگری - جامعه). زبان هم صرفاً یک سری اصوات و ابزار نیست که به وسیله آن با دیگران ارتباط برقرار می کنیم, بلکه از طریق زبان تمام نشانه های اطرافمان و خودمان را می شناسیم و بیان می کنیم (هرچند عموماً معتقدند که به خاطر ضعف ها و ماهیت زبان ما هیچگاه قادر نیستیم که جهان و خودمان را اونطور که واقعاً هست درک کنیم).در این مرحله هویت فردی شکل می گیرد , هویتی که باز به نوعی به دیگری (قوانین جامعه و زبان و نمادهای دیگر) اتکا دارد و لذا با توجه به تغییر پذیر بودن این نمادها ما همواره در معرض تغییر هویت هستیم.

ساحت آخر ,ساحت واقعی یا نظم واقعی, بخش غیر قابل شناخت جهان بیرونی و درونی است. غیر قابل شناخت از این جهت که به زبان درنیامده است و قابل بیان نیستند. قاعدتاً یافتن معنا در این امور تلاشی بیهوده است.

از نظر لاکان انسان همواره به دنبال یک مطلوب گمشده است (ابژه ای که بتواند خلاء وجودی مان را پر کند) و آرامش و آسایش و رضایت فرد در گرو پیدا کردن اثری از آن است و....

سه گانه و تاثیر آینه ای و تغییر هویت

فرایند یکی شدن خود با دیگری یا تاثیرگذاری دیگری بر خود را در هر سه داستان به وضوح می بینیم ; این که ما همواره در معرض تغییر هویت قرار داریم از درونمایه های اصلی سه گانه نیویورک است.

در شهر شیشه ای , کوئین غرق در نظاره رفتار و حرکات استیلمن می شود و در این راه مارکوپلو وار (همه چیز را آنگونه که دیده شد و شنیده شد) وقایع را ثبت می کند (در گانه دیگر هم کتاب مارکوپلوحضور دارد). او خود را به یک چشم نظاره گر تقلیل می دهد تا بلکه به واقعیت دست یابد. استیلمن(پدر) همواره در پی یافتن و ساختن بهشت گمشده است (که در ادامه اشاره خواهد شد) و کوئین نظاره گر هم در پی معنا دادن به حرکات اوست, البته به زعم خود معنای جالبی هم از آن بیرون می کشد اما فی الواقع واقعیت چیز دیگریست; هر دو بر سر گوری تهی مشغول عزاداری هستند! یکی بر سر گوری که عنوانش آرمانشهر است و البته تهی است و دیگری هم متاثر از او درپی یافتن معنا در حرکات بی معنا...

در قسمتی از این داستان کوئین خودش را به عنوان پسر استیلمن به او معرفی می کند و پدر, به برخی تفاوتهایشان اشاره می کند اما در نهایت او را پسرش می داند و می گوید: افراد تغییر می کنند مگر نه! یک دقیقه یک چیز هستیم و دقیقه دیگر یک چیز دیگر.

در داستان ارواح, آبی هیچ چیزی در مورد هدف و منظور ماموریتش نمی داند و فقط می تواند حدس بزند و داستان پردازی کند (ما و زندگی هایمان؟!) تا از خلال آن بلکه راهی به واقعیت بیابد اما همانگونه که در قسمتی اعتراف می کند در آنچه تا به حال روی داده نمی توان مفهوم یا منطق خاصی را یافت. او نیز زندانی پرونده اش می شود و چنان بیکار می شود که زندگی اش تقریباً هیچ و پوچ می شود. نکته اساسی نیاز سیاه به نگاه نظاره گر آبی است زیرا که در آینه چشمان آبی است که سیاه احساس زنده بودن و وجود داشتن می کند. اینجا نیز آبی متاثر از سیاه می شود و گویی خودش می شود:

ورود به سیاه با ورود به درون خودش معادل بوده و از وقتی به درون خودش راه یافته , دیگر نمی تواند به بودن در جای دیگر بیندیشد.

در داستان اتاق دربسته نیز راوی به دنبال بیرون کشیدن واقعیت از روی دست نوشته های فنشاو است: میلیون ها اطلاعات تصادفی پیدا کردم , هزاران مسیر را که فکر می کردمبا طی آنها چیزی را درمی یابم بیهوده دنبال کردم تا مسیری را پیدا کنم که مرا به جایی که می خواستم می رساند. در خاطرات کودکی راوی تاثیر شخصیت دوست نابغه اش را می بینیم و حالا در این نظاره طولانی چنان وجودش به او وابسته می شود که حتی وقتی موفق به محو کردن خاطرات او می شود می گوید : او رفته بود و من هم با او رفته بودم.

ادامه دارد ... لینک قسمت اول: اینجا ؛ لینک قسمت سوم: اینجا

***

پ ن 1: ببخشید که قسمت دوم کمی با فاصله نسبت به قسمت اول نگاشته شد.

پ ن 2: قسمت آخر را هم در اولین فرصت خواهم نوشت. فکر کنم دیگه میشه رو وعده هام حساب کرد!! (آیکون یه میله خوش قول)

پ ن 3: بلافاصله بعد از اتمام قسمت آخر سه گانه در مورد بیشعوری این بیماری خطرناک قرن خواهم نوشت.

پ ن 4: سوء ظن فردریش دورنمات تمام شد. کماکان مشغول گزارش یک آدم ربایی مارکز هستم (همان قضیه قطر کتاب و مترو و اینا موجب شده که جانورها اثر جویس کارول اوتس رو در مترو به دست بگیرم)

پ ن 5: به فکر یکی دو تا داستان صوتی به عنوان شیرینی جابجایی محل کارم هستم. دوستان اگه پیشنهاد خاصی دارند در این زمینه به گوشم!

پ ن 6: نمره کتاب 4.1 از 5 می‌باشد. (در سایت گودریدز و آمازون 3.9)

سه گانه نیویورک (1) پل استر


 

قسمت اول

کلمات عوض نمی شوند, اما کتاب ها همیشه در حال تغییرند. عوالم مختلف پیوسته تغییر می کنند, افراد عوض می شوند, کتابی را در وقت مناسبی پیدا می کنند و آن کتاب جوابگوی چیزی است, نیازی, آرزویی.

این کتاب مجموعه سه رمان (تریلوژی) از پل استر نویسنده و شاعر مطرح آمریکایی است. عموماً او را نویسنده پست مدرن می دانند اما من به دلیل اینکه اساساً فرق بین رمان مدرن و پست مدرن را نمی فهمم وارد این وادی نمی شوم, اما در این سه گانه با نوع خاصی از روایت روبرو هستیم و شاید همین خفانت (خفن بودن!) ما را ترغیب کند که بگوییم این کتاب یک رمان پست مدرن است.

هر سه داستان عموماً در نیویورک جریان دارد ; فضایی بی انتها و هزارتویی از مکان های بی انتها! و هر سه همانطور که در ادامه خواهید دید شباهت زیادی با داستانهای پلیسی دارند اما هیچ نسبتی با آن ندارند.

شهر شیشه ای

دانیل کوئین یک نویسنده 35 ساله است که چند سال قبل پس از چاپ چند مجموعه شعر و داستان به صورت ناگهانی تصمیم می گیرد که با نام مستعار ویلیام ویلسون , فقط داستانهای پلیسی کارآگاهی بنویسد. این جنایی نویس جوان , دو سه ماه از سال را می نویسد و از منافع نشر این کتاب باقی سال را می گذراند; سفر می رود و یا به پیاده روی در شهر می پردازد.

داستان از جایی آغاز می شود که در نیمه های شب تلفن او زنگ می خورد و صدایی مضطرب از آن طرف خط سراغ کارآگاهی به نام پل استر را می گیرد. پس از تکرار این اتفاق در شبهای بعد کوئین تصمیم می گیرد خود را پل استر معرفی کند و بدین ترتیب پای او به پرونده ای خاص باز می شود; زیر نظر گرفتن پیرمردی که تازه از زندان آزاد شده و احتمال می رود که درصدد آسیب رساندن به فرزندش باشد...

ارواح

آبی (آقای بلو) یک کارآگاه جوان است که به تازگی و پس از بازنشست شدن استادش (قهوه ای) خودش به صورت مستقل به کار مشغول است. روزی مردی به نام سفید با او ملاقات می کند و از او می خواهد که فردی به نام سیاه را تحت نظر بگیرد. او می بایست جهت این کار در ساختمان روبرویی آپارتمان سیاه که قبلاً توسط سفید اجاره شده است مستقر شود و به صورت دایم سیاه را زیر نظر بگیرد و به صورت هفتگی از طریق پست گزارش بدهد و از همین طریق نیز دستمزدش را دریافت نماید.

سیاه ظاهراً یک نویسنده است و بیشتر اوقاتش را به مطالعه و نوشتن می گذراند و گاهی هم پیاده روی می کند. آبی از علت و هدف ماموریتش آگاه نیست و در ذهنش به داستان پردازی و حدس و گمان می پردازد. بدین ترتیب پای آبی به پرونده ای باز می شود که زندگیش را تحت تاثیر قرار می دهد...

اتاق در بسته

راوی داستان یک مقاله نویس معمولی است و ظاهراً در کودکی دوستی به نام فنشاو داشته است که این شخص علاوه بر نابغه بودن , خصوصیات عجیب و غریبی داشته است. در ابتدای داستان راوی نامه ای از سوفی فنشاو دریافت می کند که در آن نامه سوفی خبر از ناپدید شدن شش ماهه همسرش می دهد. پلیس و حتی کارآگاه خصوصی ای که برای پیداکردن او استخدام کرده اند ردی از او نیافته اند و حتی آن کارآگاه (کارآگاهی به نام کوئین) مفقود شده است.از نظر سوفی, همسرش مرده است و او لازم می داند که در مورد موضوع مهمی با راوی ملاقات کند.

موضوع از این قرار است که فنشاو دست نوشته هایی دارد(سه رمان و چند نمایشنامه و چند مجموعه شعر و...) که قبلاً به همسرش سفارش کرده که برای چاپ آنها می تواند با راوی تماس بگیرد. راوی کتاب ها را می خواند و با توجه به معرکه بودن آنها را به ناشر می سپرد و همه چیز به خوبی پیش می رود تا این که پس از چاپ و شهرت اولین اثر, نامه ای از فنشاو به راوی می رسد و... و بدین ترتیب پای راوی به ماجراهایی باز می شود که مسیر زندگی او را تغییر می دهد...

نقاط مشترک سه داستان

راوی در گانه سوم! در جایی ذکر می کند که: همه داستان به آنچه در آخر اتفاق افتاد بستگی دارد و اگر آخر قضیه را در درونم نگاه نداشته بودم نمی توانستم این کتاب را شروع کنم. همین ماجرا در مورد دو کتاب پیش از این هم, شهر شیشه ای و ارواح حقیقت دارد. بالاخره این سه داستان یکی می شوند, اما هر کدام نشان دهنده مراحل مختلف چیزی اند که در مورد آن نوشته شده اند. که در قسمت بعدی در راستای همین چیز تلاش خواهم کرد.

اما عجالتاً به چند نقطه مشترک اشاره می کنم:

1- در هر سه داستان شخصیت اصلی به دنبال حل یک معما هستند, معمایی که معمولاً صورت مسئله مشخصی ندارد!

2- شخصیت های اصلی یا کارآگاه هستند یا نویسنده ای که در نقش کارآگاه ظاهر می شود و همه هم به نوعی زندانی پرونده هایشان می شوند. در هر حال به قول استر در همین کتاب داستان برای کسی اتفاق می افتد که قادر به نقل آن باشد.

3- شانس و رویدادهای تصادفی نقش عمده ای در سرنوشت شخصیت ها دارد.

4- بحث هویت (خود) و تغییرات آن درونمایه اصلی هر سه داستان است, به خصوص تاثیر شخصیت زیر نظر گرفته شده بر شخصیت زیر نظر گیرنده. 

ادامه دارد!  لینک قسمت دوم: اینجا ؛ لینک قسمت سوم : اینجا

***

پ ن 1: گزارش یک آدم ربایی را شروع کردم و چون مرتکب اشتباهی شده بودم برگشتم از اول! اگر کسی خواست بخواند حتماً چند برگ کاغذ لای کتاب بگذارد و اسامی را بنویسد و شرحی و... چون تعدد اسامی بالاست... مارکز است دیگر!

پ ن 2: بعد از اتمام مطالب سه گانه در مورد "بیشعوری" خواهم نوشت.

پ ن 3: بعد از مارکز سراغ دورنمات و کتاب سوءظن خواهم رفت.

پ ن 4: البته بعد از اتمام مطالب سه گانه , پستی در مورد "ته قضیه" خواهم داشت. شک نکنید!

پ ن 5: همش وعده همش وعید!!

پ ن 6: نمره سه‌گانه از نگاه من 4.1 است (در سایت گودریدز و آمازون 3.9)

فرانی و زویی جی.دی.سالینجر


 

همه مطالعات دینی باید به نا اموختن همه تفاوتها منجر شوند تفاوت های خیالی بین دختر و پسر ، حیوان و سنگ ، روز و شب ، گرما و سرما...(سیمور گلاس)

.

کتاب شامل دو داستان مرتبط با هم از خانواده گلاس است. خانواده ای خاص شامل پدر (لس , که هیچگاه با هیچ مشکلی خود را درگیر نمی کند) مادر (بسی , برعکس پدر) و هفت فرزند آنها : سیمور , بادی , بوبو (دختر) , والت و بیکر , زویی , و کوچکترین دختر فرانی. همه این فرزندان به نوعی , سطح هوشی بالایی دارند و همه آنها در کودکی به دلیل اطلاعات عمومی بالا و سرعت انتقال خوب , پای ثابت برنامه رادیویی "کودک حاضر جواب" بوده اند. انبانی از دانستنی ها را با خود حمل می کنند اما احساس خوشبختی ندارند. در زمان وقوع این دو داستان (سال 1955) هفت سال از خودکشی سیمور و ده سال از شهادت والت در جنگ جهانی دوم گذشته است. سیمور به عنوان فرزند ارشد و به نوعی مرجع همه فرزندان , حضورش همچنان حس می شود.

فرانی

فرانی دانشجوی بیست ساله ایست که قرار است آخر هفته را با دوست پسرش سر کند و می خواهد آخر هفته محشری داشته باشد. اما دختری که مدام حالش از همه چیز به هم می خورد و از همه چیز بدش می آید و حتی تحمل شنیدن صدای درونی خودش را ندارد و در عین حال اخیراً کتابی در مایه های عرفان به دست گرفته است و مدام زیر لب ذکر می گوید چگونه اوقات محشری خواهد داشت؟...

وقتی برای تو می نویسم خیلی کودن و احمق می شوم. چرا؟ بهت اجازه می دهم این مسئله را تجزیه و تحلیل کنی. فقط بیا این آخر هفته اوقات محشری داشته باشیم. منظورم این است که برای یک بار هم که شده , اگر امکان دارد , سعی نکن همه چیز را تا حد مرگ تجزیه و تحلیل کنی, مخصوصاً من را.

زویی

زویی کوچکترین پسر خانواده است. او هم خصوصیاتی مشابه فرانی را دارد , چرا که علاوه بر خواهر برادری, هر دو تحت تعلیم ویژه دو برادر بزرگتر یعنی سیمور و بادی قرار داشته اند. او هم حالش از خیلی چیزها به هم می خورد از جمله این که از جلب توجه کردن و هرکسی که دنبال جلب توجه کردن است متنفر است اما شغلش هنرپیشگی سینما و تلویزیون است و... . این داستان تماماً در خانه گلاس ها جریان دارد, فرانی بعد از طی کردن آخر هفته کذایی داستان قبل , به خانه برگشته است. چیزی نمی خورد و مدام ذکر می گوید. مادر دست به دامان زویی می شود تا او را از این حالت خارج نماید... داستان دو بخش دارد : اول مواجهه و گفتگوی زویی و مادر و دوم گفتگوی زویی و فرانی ...

***

فرانی در قسمتی از داستان نظر جالبی در مورد دانشگاه دارد و این که آدم ها همانند کلکسیونرها دنبال جمع کردن چیزها هستند بدون اینکه هدف خاصی داشته باشند:

دانشگاه فقط یه جای آشغال و مزخرف دیگه توی دنیاست که برای گنجینه جمع کردن و این ها ساخته شده. منظورم اینه که آخه گنجینه گنجینه است. فرقش چی یه که پول باشه یا ملک باشه یا حتی فرهنگ باشه یا حتی علم ساده؟ ... بعضی وقت ها فکر می کنم علم- یعنی وقتی که علم به خاطر علم باشه- از همه شون بدتره....فکر نمی کنم همه این ها این جور پدرم رو در می آورد, اگه هرچند وقت یکبار- فقط هرچند وقت یکبار- حداقل یک اشاره مودبانه کوچک فرمالیته می شد که علم باید به خرد منتهی بشه, و اگه نشه, فقط یه وقت تلف کردن چندش آوره. ولی هیچ وقت نمی شه! توی دانشگاه کوچکترین نشانه ای از این نمی شنوی که قراره خرد هدف نهایی علم باشه. به زور می شنوی اصلا اسمی از خرد برده بشه!

زویی که مخاطب این نظر است هوشمندانه بحث را به ذکر گفتن فرانی و دعای عیسی می کشاند و می گوید:

طبق منطق ساده ، به هیچ وجه هیچ فرقی ، که من بتونم ببینم ، بین کسی که حرص گنجینه مادی - یا حتی گنجینه فکری - رو داره و کسی که حریص گنجینه معنوی یه نیست . همون جور که تو گفتی ، گنجینه گنجینه است ، خدا لعنتش کنه ، و به نظر من ، از لحاظ اصول ، نود درصد قدیس های دنیا گریز تاریخ همون قدر زیاده طلب و نامقبول بودند که بقیه ما هستیم .

در این مباحثه صحبتهای جالبی زده می شود که عیار داستان را بالا می برد هرچند که با برخی از آنها موافق نباشیم! مثلاً زویی اشاره می کند "هیچ دعایی توی هیچ دینی توی دنیا نیست که تظاهر رو توجیه کنه" که بیانگر آن است که زویی آشنایی چندانی با برخی ادیان ندارد!! و نمی داند که مثلاً تظاهر به گریه کردن در برخی زمان ها و مکان ها چه قدر ثواب دارد و راهگشاست و...

***

پایان بندی جالبی داشت هرچند دوست نداشتم که خانوم چاقه سیمور به شخص خاصی تعبیر شود به نظرم همون جمله هیچ کی تو دنیا نیست که خانوم چاقه سیمور نباشه کفایت داشت.

آن صحنه ای که زویی وارد اتاق سیمور و بادی می شود و عبارات نوشته شده بر روی تخته سفید پشت در را می خواند هم جالب بود مخصوصاً این تقسیم بندی اپیکتتوس در مورد اعتقاد به خدا:

در مورد خدایان، کسانی هستند که وجود خدا را انکار می کنند، دیگران می گویند وجود دارد، ولی نه خود را به چیزی مشغول می کند و نه چیزی را پیش بینی می کند. گروه سومی به وجود و دوراندیشی او اعتقاد دارند، ولی تنها برای مسائل بزرگ و آسمانی، نه برای چیزهای روی زمین. گروه چهارمی می پذیرند که مسائل زمینی هم به اندازه ی مسائل آسمانی اهمیت دارند، ولی تنها به طور کلی، و نه مسائلی که به اشخاص مربوط باشند. گروه پنجم، که اولیس و سقراط از آن دسته بودند، آن هایی هستند که اعلام می کنند: «هیچ حرکت من بر تو پوشیده نیست! »  

***

اولین چیزی که در مورد این دو داستان به ذهنم رسید بیان تصویری دقیق نویسنده است و همین نوع نثر شاید کارگردانان را وسوسه می کند که به سراغ او بروند و البته همیشه دست خالی بازگشتند چرا که او همیشه با فیلم شدن داستانهایش مخالفت می کرد. البته سلینجر با همه هوش و درایتش فکر مناطقی از دنیا و البته آدمهای آن مناطق را نکرده بود که نیازی به اجازه گرفتن از مولف یک اثر را ندارند.

این کتاب که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد, دو بار به فارسی ترجمه شده است : بار اول توسط میلاد ذکریا (نشر مرکز) و بار دوم توسط امید نیک فرجام (نشر نیلا)

(مشخصات کتاب من : نشر مرکز – چاپ اول – سال 1380 با تیراژ 3000 نسخه در 185 صفحه و به قیمت 1200 تومان)

***

پ ن 1: هنوز همون یه گانه از سه گانه هستم! سه گانه نیویورک رو می گم... مطلب بعدی هم گان اول خواهد بود.

پ ن 2: سالینجر هم که نزدیک دو سال پیش از دنیا رفت.

پ ن 3: از همین نویسنده در این وبلاگ: ناتوردشت و این داستان صوتی در این پست

پ ن 4: نمره کتاب از نگاه من 3.9 از 5 می‌باشد (در گودریدز 4 و در آمازون 4.2)