میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

ژاله‌کش - ادویج دانتیکا

مقدمه اول: در مشخصات ذکر شده در ابتدای کتاب، عبارت «داستان‌های کوتاه» آمده و در معرفی پشت جلد از آن به عنوان «رمان» یاد شده است. تصمیم‌گیری و قضاوت در این مورد ساده نیست! می‌توان گفت کتاب مجموع 9 داستان کوتاهی است که برخی از آنها پیوستگی عمیق با یکدیگر داشته و بقیه داستان‌ها نیز با آن گروه اصلی دارای مشترکات و تقاطعاتی هستند و می‌شود گفت که این داستانها مجموعه منتظمی را پیرامون مسائل هائیتی‌تبارهای مهاجر در آمریکا شکل می‌دهند.

مقدمه دوم: چند روز قبل که در مورد جانی آبس گارسیا نوشتم و نامه‌اش را منتشر کردم (اینجا) واقعاً فکر نمی‌کردم به این زودی گذارم به کشوری برسد که جانی در آن ناپدید شد! دنیای کوچکی است. هائیتی هم کشور بسیار کوچکی است با اکثریت قریب به اتفاق سیاه‌پوست: اولین کشور در میان کشورهای آمریکای لاتین که به استقلال دست یافت، تنها کشور فرانسوی‌زبان در آن منطقه، فقیرترین کشور نیمکره غربی، دارای پایین‌ترین سرانه ناخالص تولید داخلی در میان کشورهای غیرآفریقایی، دارای یکی از پایین‌ترین رتبه‌ها در شاخص توسعه انسانی و... خلاصه اینکه هائیتی کشور «ترین»هاست. خواندن سفرنامه یکی از هم‌وطنان در اینجا خالی از لطف نیست.

مقدمه سوم: بین تمام این شخصیت‌های دیکتاتور که در داستان‌ها و ... با آن مواجه شده‌ایم نقاط مشابه زیادی وجود دارد. اگر بخواهیم به یک خصوصیت مشترک اشاره کنیم آن خصوصیت می‌تواند بی‌اهمیت بودن جان انسان‌ها باشد.

******

شخصیت‌های مختلفِ داستان اگرچه همگی در آمریکا زندگی می‌کنند اما نمی‌توانند خود را از مشکلات زادگاه و گذشته‌ی خود خلاص کنند و البته با مشکلات خاصِ مهاجرت نیز دست به گریبان هستند. در بخش اول با دختری جوان همراه هستیم که در نیویورک به دنیا آمده است اما مواجهه با حقایقی از گذشته‌ی والدینش، زندگی او را تحت تأثیر قرار می‌دهد. در داستان دوم مرد جوانی است که پس از هفت سال زندگی در مهاجرت، می‌خواهد به استقبال همسرش برود که بعد از این همه‌سال کارش به سرانجام رسیده و می‌تواند به نزد شوهرش بیاید. در داستان سوم با پرستار جوانی روبرو هستیم که والدینش در گذشته تمام دار و ندارشان را هزینه کرده‌اند تا او بتواند درس بخواند و در آمریکا آینده‌ای برای خود دست و پا کند و حالا این زن جوان علاوه بر جبران فداکاری‌های خاواده با مشکلات شخصی خود دست به گریبان است و در بخش‌های بعدی نیز شخصیت‌های دیگر به همین ترتیب... یکی از مشکلات مشترک این شخصیت‌ها موضوع «زبان» است که آنها را به سمت سکوت و تنهایی سوق می‌دهد. مسئله‌ی دیگر اتفاقاتی است که در گذشته و حال در وطنشان رخ داده و می‌دهد و این نیز مانند زبان، جبری است که از آن گریزی قابل تصور نیست. اما مگر در هائیتی چه خبر بوده است!؟

یکی از رکوردهای هائیتی تعداد بالای کودتاهای نظامی است! آدم می‌ماند این هوس به قدرت رسیدن را در این کشور فقیر و بدون منابع چطور تحلیل کند. در ایام نوجوانی یکی از گزاره‌هایی که زیاد به چشم یا گوش من می‌خورد این بود که تمام بدبختی ما به خاطر نفت است و اگر روزی این نفت تمام بشود، اوضاع خوب خواهد شد و غارتگران داخلی و خارجی دست از سر کشور برمی‌دارند! هائیتی نشان می‌دهد که این گزاره بیش از یک تاکسیشر نیست و دیکتاتورها در بیابان بی آب و علف هم می‌توانند رشد و زاد و ولد کنند.

غیر از حضور متواتر نظامیان در صحنه، این کشور شاهد ظهور یکی از دیکتاتورهای غیرنظامی شاخص در عالم سیاست بوده است: فرانسوا دووالیه ملقب به پاپادوک (بابا دکتر). این پزشک سیاهپوست در سال 1957 با یک انتخابات به قدرت رسید و آن را قبضه کرد و دیگر رها نکرد. قوانین را تغییر داد و مخالفین را تارومار کرد و خود را منتخبِ مسیح خواند و ولایتش را در امتداد ولایت مسیح بازتعریف کرد. او همچنین بر موج ملی‌گرایی سوار و خود را نماد ملت و سرزمین می‌خواند و سرنگونی خود را مترادف با فنای کشور عنوان می‌کرد. وقتی دوره ریاستش طبق قانون اساسی به سر آمد در یک انتخابات فرمایشی، حائز اکثریت صد درصدی آرا شد و دلش رضا نداد که خواست مردم را برای باقی ماندن در قدرت نادیده بگیرد!

او که طبیعتاً از همان ابتدا از کودتای نظامیان واهمه داشت برای تضمین بقای خود به تأسیس یک گروه‌ شبه‌نظامی یا لباس‌شخصی اقدام کرد. این گروه به «تون‌تون ماکوت» معروف بود که معنای آن می‌شود «جنی که شب‌ها بچه‌ها را می‌خورد» که تقریباً همان لولوخورخوره‌ی خودمان می‌شود که اسم بسیار بامسمایی است. ماکوت‌ها عمدتاً ریشه در مناطق روستایی داشتند که به دووالیه اعتقادی ویژه و همچنین خشمی نهفته نسبت به شهرنشینان و صاحبان قدرتِ پیشین و نخبگان و... داشتند. یک ماکوت واقعی و بصیر کسی بود که بتواند به خاطر حکومت پدر و مادر خودش را هم بکشد. تعداد آنها در یک دوره کوتاه به دو برابر نظامیان ارتش رسید و با توجه به تصفیه‌های پی در پی و گاه خونینی که دووالیه در سطح امرای ارتش صورت داد، خطر کودتا کمرنگ شد.

ماکوت‌ها که عمدتاً درآمد ثابت و رسمی نداشتند از طریق باج‌گیری و غارت و چپاول کسب درآمد می‌کردند. دووالیه به کمک ماکوت‌ها توانست یکی از طولانی‌ترین دوره‌های حکومتی در هائیتی را تجربه کند و کاری کرد که پس از مرگش ژان‌کلودِ نوزده ساله‌اش (معروف به بچه‌دکتر) به قدرت برسد. این پدر و پسر در مجموع سی سال بر این کشور تسلط کامل داشتند. در تمام این سال‌ها و حتی دوره‌های پیش و پس از آن، دم‌دست‌ترین راه رهایی مردم، مهاجرت بود. روایات این کتاب نشان می‌دهد این راه به حل مسئله منتهی نمی‌شود.

اما ژاله‌کش به چه معناست؟

ماکوت‌ها همانطور که از معنای اسمشان برمی‌آمد عملیات سرکوبی خود را عمدتاً شبانه انجام می‌دادند. از نیمه‌های شب تا سحرگاه و بیشتر هم ساعات نزدیک به صبح، یعنی درست زمانی که ژاله و شبنم بر روی برگ درختان می‌نشیند. طبعاً با سبک خشونت‌باری که داشتند پس از عملیاتشان بر روی برگها اثری از ژاله و شبنم باقی نمی‌ماند. ژاله‌کش این افراد هستند.

در ادامه‌ی مطلب به داستان بیشتر خواهم پرداخت.

******

ادویج دانتیکا (1969) در پورتوپرنس، پایتخت هائیتی به دنیا آمد. در دو سالگی پدرش به آمریکا مهاجرت کرد و دو سال پس از آن مادرش نیز به پدر پیوست و ادویج کودکی خود را نزد اقوام سپری کرد تا نهایتاً در دوازده‌سالگی به سوی والدینش در نیویورک رهسپار شد. او به واسطه‌ی همان مشکلات زبانی فردی گوشه‌گیر شد و به ادبیات پناه برد و چه پناهی بهتر از خدای ادبیات! او که در ابتدا قصد داشت پرستاری بخواند سر از ادبیات فرانسه درآورد و نهایتاً فوق‌لیسانش را در نویسندگی خلاق از دانشگاه براون در ردآیلند اخذ کرد. در همین سال (1994) اولین رمانش به چاپ رسید. ژاله‌کش در سال 2004 منتشر شده است و نویسنده بابت آن کاندیدای دریافت جایزه کتاب ملی آمریکا شده است. از دانتیکا تاکنون چهار رمان و دو مجموعه داستان و چند رمان نوجوان و کودک به چاپ رسیده است.

...................

مشخصات کتاب من: ترجمه شیوا مقانلو، نشر چشمه، چاپ اول زمستان 1388، 230 صفحه، شمارگان 1500 نسخه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 4 از 5 است. گروه B (نمره در گودریدز 3.8 نمره در آمازون 4.5)

پ ن 2: گراهام گرین رمانی دارد به نام مقلدها که به هائیتی در همین دوران دووالیه می‌پردازد. جمله‌ای کوتاه از آن داستان توسط دانتیکا استفاده شده است که مرورش خالی از لطف نیست: «در این شب، ظلماتی بیش از این ناممکن است.»

پ ن 3: کتاب بعدی جلاد (پر لاگر کوئیست) خواهد بود. کتابهای پس از آن: « «فریدون سه پسر داشت» از عباس معروفی و «اومون را» از ویکتور پلوین. 

 پ ن 4: مواردی جهت اصلاح (تایپی و نگارشی و...) به چشمم خورد که چون تعدادش زیاد نبود به آن اشاره‌ای نکردم. چنانچه مترجم یا ناشر مایل بودند برای اصلاح در اختیارشان خواهد بود.


ادامه مطلب ...