میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

در انتظار گودو – ساموئل بکت

استراگون و ولادیمیر دو آشنای قدیمی، دو آدم فقیر و بی‌خانمان هستند که در غروب یک روز، در جایی بیرون از شهر، در کنار یک درخت خشکیده، به یکدیگر می‌رسند. قراین نشان می‌دهد که آنها روزهای زیادی یکدیگر را در همین مکان ملاقات کرده‌اند. آنها در واقع کار خاصی در این مکان انجام نمی‌دهند جز انتظار برای آمدن شخصی به نام "گودو"... گودویی که قرار است با آمدنش زندگی آنها را متحول ‌کند. آنها گرسنه و درب‌وداغان هستند اما با همه این احوالات منتظر گودو هستند تا از این نکبت خلاص شوند. گودویی که اگر هم بیاید آنها قادر به شناسایی‌اش نخواهند بود... نه زمان آمدنش مشخص است و نه مکان آمدنش... در طول نمایش متوجه می‌شویم که آنها روزهای زیادی (حدود نیم قرن) در انتظار گودو بوده‌اند و پس از این هم خواهند بود.

انتظار آنها به نحویست که جلوی هر حرکتی را می‌گیرد. استراگون و ولادیمیر هیچ تلاش خاصی برای خروج از وضعیتی که بدان دچار شده‌اند را انجام نمی‌دهند و فقط انتظار دارند با آمدن گودو چنین تحول مثبتی برای آنها رخ دهد. آنها شاید گاهی تصمیم به انجام کاری بگیرند اما هربار به طریقی از انجام آن طفره می‌روند. در واقع آنها مثال‌های بسیار خوبی هستند برای امسال که مزین به نام "اقدام و عمل" شده است.

معروف است درخصوص ماهی قرمز که حافظه بلندمدت ندارد و حافظه‌اش در حد یک روز می‌باشد ولذا هر روز برای او روز جدیدی است و به عبارتی همه‌چیز برای او جدید است. این موضوع برای او احتمالاً شرایطی را رقم می‌زند تا همیشه با شگفتی و لذت و هیجان... به زندگی ادامه دهد (حداقل تخیلات ما در مورد آنها اینگونه است!) اما انسان... با وجود تلاش برای ساختن دنیایی که مدام در حرکت و نوبه‌نو شدن است و کسب موفقیت‌هایی در این زمینه، گاه نمی‌تواند از احساس تکرار و بی‌معنایی و بیهودگی دنیا فرار کند.

فروکاستن مفهوم گودو به خدا یا مفاهیمی از این دست (مسیح و منجی و...) به نظرم خطاست. آیا دنیا برای غیرمذهبی‌ها جور دیگری می‌چرخد؟ آیا برای آنها هیچ گودویی قابل تصور نیست؟ نمایشنامه اتفاقاً یک وضعیت عام را مد نظر دارد و همه انسانها به‌نوعی در انتظار گودوهای خود هستند چه مذهبی و چه غیرمذهبی... گودو می‌تواند هر رویای کوچک و بزرگی باشد. این همه تبلیغ شده و می‌شود که رویاهای خودت را داشته باش، هدف داشته باش توی زندگی، هرچه بزرگتر بهتر و... این روایت می‌گوید داشتن رویا و هدف موجب خلاصی از یکنواختی و روزمرگی و احیاناً معناباختگی نمی‌شود لیکن از آنجایی که استراگون و ولادیمیر هیچ تلاشی برای خروج از وضعیتشان نمی‌کنند ما می‌توانیم کماکان مثل سابق رفتار کنیم و وضعیت اسفناک آنها را ناشی از عدم تلاش‌شان بدانیم و با خود زمزمه کنیم که انشاءالله گربه است!

*****

ساموئل بکت (1906 – 1989) نویسنده ایرلندی برنده نوبل ادبیات در سال 1969 است. او در یک خانواده پروتستان به دنیا آمد هرچند بعدها معتقد باقی نماند. نویسنده‌ای که به بدبینی مشهور است و البته در کارهایش مایه‌های طنزی خاص قابل مشاهده است. اظهار نظر او در همین رابطه قابل توجه است:

"اگر بدبینی یعنی حکم دادن به اینکه بدی برخوبی پیروز می شود،پس من با توجه به بی میلی وعدم صلاحیتم نسبت به صدور حکم(مطلق) بدبین نیستم. من تنها برحسب تصادف به بدی بیشتر از خوبی برخوردم."

از کارهای او 8 اثر در لیست 1001 کتاب حضور داشت که در ویرایش آخر به 3 عدد کاهش یافت (مالون می‌میرد، مالوی، مورفی). در انتظار گودو یکی از معروف‌ترین نمایشنامه‌های اوست که به‌نوعی یکی از سرسلسله‌های تئاتر ابزورد محسوب می‌شود. این اثر حدود 6 بار به فارسی ترجمه شده است که با توجه به شهرت آن به نظرم در این‌خصوص کم‌کاری صورت پذیرفته است!

مشخصات کتاب من: مترجم علی باش، نشر پیام امروز، چاپ اول 1388، تیراژ 1100نسخه، 119صفحه

....................................

پ ن 1: نمره من به کتاب 4.2 از 5 است. (در سایت گودریدز 3.8 از مجموع 99765 رای و در سایت آمازون نیز 3.9 کسب نموده است)

 

ادامه مطلب ...

اتاق – اما دوناهیو

راوی (جک) پسر پنج‌ساله ایست که به همراه مادرش در یک اتاق زندگی می‌کند. زمان آغاز روایت شروع پنج سالگی اوست. او صبح‌ها از خواب بلند می‌شود، صبحانه می‌خورد، تلویزیون می‌بیند، با مادرش بازی می‌کند، هروقت احساس نیاز می‌کند ممه می‌خورد، در ساعتی مشخص از روز زیر نورگیر اتاق به همراه مادرش مناسک جیغ زدن را انجام می‌دهد، کتاب می‌خواند یا از مادرش می‌خواهد برای بار nاُم همین معدود کتابهایی که دارند را برایش بخواند، شام می‌خورد و سر ساعت مشخص به محل خوابش که به یک کمد شباهت دارد می‌رود. این تقریباً برنامه روزانه اوست. گاهی دیرتر از حد معمول خوابش می‌برد ولذا صدای باز شدن درِ اتاق را در حوالی ساعت 9 شب می‌شنود. در چنین ساعتی "نیکِ پیر" وارد اتاق می‌شود. او هیچگاه نیکِ پیر را ندیده است و فقط می‌داند که او با توجه به لیستی که مادر تهیه می‌کند هفته‌ای یک‌بار چیزهایی برای آنها می‌آورد. می‌داند که مادرش از نیکِ پیر خوشش نمی‌آید و رفتار نیک با مادر تهدیدآمیز است...

قضیه چیست!؟ البته اگر قضیه را شنیده‌اید (با توجه به اینکه سال گذشته، فیلمی که براساس کتاب ساخته شد موفقیت‌هایی در مراسم اسکار داشت احتمال اینکه چیزهایی شنیده باشید زیاد است) و گمان می‌کنید دیگر خواندن کتاب لطفی ندارد، اشتباه می‌کنید. داستان با توجه به ایده‌ی خوفناک و نادرش شما را با خود همراه خواهد کرد. از آن دست کتابهای مورد توجه عام که گاهی برای ما خواص!!! خواندنش توصیه شده است. برای اینکه مزه‌اش کم نشود در ادامه مطلب چند کلمه‌ای خواهم نوشت.

******

اِما داناهیو یا اِما دون‌اِهو یا اِما دونوگو یا اِما دانهو، نویسنده‌ای ایرلندی‌تبار ساکن کانادا است. چندین رمان حاصل کار اوست که پر فروش‌ترین و معروف‌ترینش همین اتاق است که جوایز متعددی را برای او به ارمغان آورده است. این کتاب در سال 2010 منتشر شد و بلافاصله به زبانهای متعدد نیز ترجمه شد. در ایران هم تقریباً همزمان دو ترجمه‌اش روانه بازار شد و تقریباً زمانی که دو ترجمه قبلی به چاپ دوم رسیدند، دو ترجمه دیگر به جمع آنها اضافه شد و به حول و قوه الهی چنانچه دو ترجمه‌ی دیگر هم اضافه شود می‌توان ورود این کتاب به جمع شش‌تایی‌ها را تبریک گفت!

اتاق، محمد جوادی، نشر افراز، اما داناهیو

اتاق، علی قانع، نشر آموت، اما دون‌اِهو

اتاق، علی منصوری، نشر روزگار، اما دانهو

اتاق، حکیمه مردانی، انتشارات امیرکبیر، اما دونوگو

در چنین مواقعی ناشرین با تغییر کوچکی در ترجمه نام داستان کار خودشان را از دیگران متمایز می‌کنند اما در خصوص این کتاب انصافاً امکان این کار وجود نداشت لذا به سراغ نوع نگارش اسم نویسنده رفتند و خلاقیت خود را نشان دادند. چهار املای متفاوت!‍ من هم برای اینکه از قافله عقب نمانم و ضمناً به مترجم پنجم گرای لازم را بدهم، در عنوان مطلب اسم ایشان را به سبکی متفاوت نوشتم تا از این طریق به اعتلای قضیه کمک کرده باشم.

واقعاً اگر این قشر فرهنگی جامعه نتواند یک نهاد مدنی یا سازوکاری مدنی برای حل مشکل ترجمه‌ی همزمان بیابد ما چه توقعی از اقشار دیگر جامعه باید داشته باشیم؟

مشخصات کتاب من؛ ترجمه علی قانع، نشر آموت، چاپ اول، 357صفحه

.............

پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 3.4 از 5 است. (در سایت گودریدز با نمره 4 از مجموع 478733 رای... در واقع تعداد آرایش خیره‌کننده است. در سایت آمازون 4.3 از 5 نمره گرفته است که نشان از اقبال زیاد خوانندگان به کتاب دارد)

پ ن 2: مطالب بعدی به "در انتظار گودو" و "فرارکن خرگوش" اختصاص دارد.

پ ن 3: بچه‌ها مچکریم.

 

ادامه مطلب ...

گهواره گربه کورت وونه گات


داستان با چند نکته طنز طوفانی و متوالی به نقطه شروع می رسد. اول این که در شناسنامه کتاب و فهرست نویسی آن در کتابخانه ملی این رمان در رده داستانهای کوتاه آمریکایی قرار گرفته است و بعد آن تقدیم های طنازانه نویسنده...بخصوص دومی:

هیچ چیز در این کتاب واقعی نیست.

"با فوما زندگی کن که شجاع، مهربان، تندرست و شادمانت می سازد." اسفار باکونون 5:1

طبیعتن علاقمندید بدانید فوما با این خواص بی نظیرش چیست؟ عجله نکنید!

داستان یک طرح تقریبن دایره ای شکل دارد. راوی پس از وقوع جریاناتی که رخ داده است اقدام به روایت می کند و در اواخر داستان به زمان حال می رسیم. راوی وقتی خیلی جوان تر بوده است جمع آوری اطلاعات برای نوشتن کتابی را آغاز نموده است که قرار بود اسمش "روزی که دنیا پایان یافت" باشد و قرار بود این کتاب به صورت مستند کارهایی که کله گنده های آمریکا هنگام پرتاب بمب اتم روی هیروشیما مشغول آن بوده اند گزارش شود. یکی از این افراد "فیلیکس هوینیکر" دانشمندی است که در داستان از او به عنوان یکی از پدران بمب اتم نام برده می شود...این برنده نوبل فیزیک از دنیا رفته است و راوی به فرزندان او نامه می نویسد و پسر کوچک این دانشمند به نامه راوی جواب می دهد و خاطراتی از روز پرتاب بمب بیان می کند و بدین ترتیب سلسله وقایعی رخ می دهد که مسیر زندگی راوی را تغییر می دهد و به قول خودش به جایی می رساند که می بایست می رسید...و این کتاب همین سیر است که با طنزی نیش دار در موقعیتی غریب! نگاشته می شود.

قصد راوی بررسی همه نشانه های آشکاری است که نشان می دهند هر یک از ما برای چه روی زمین آمده ایم و در این راه به اصطلاحی باکونونیستی با عنوان "کاراس" اشاره می کند:

ما باکونونیست ها معتقدیم بشریت از گروه هایی تشکیل شده است که اراده الهی را به انجام می رسانند بی آنکه اصلاً بفهمند چه کار دارند می کنند. باکونون اسم هر کدام از این گروه ها را می گذارد "کاراس".

این کتاب البته قصد ندارد باکونونیسم را تبلیغ کند!!

باکونونیسم

باکونون پیامبری دوست داشتنی است. سرگذشتی خواندنی هم در جنگ جهانی اول و سفرهایش به دور دنیا دارد. دست تقدیر او و دوستش را به جزیره ای در دریای کارائیب به نام سن لورنزو می رساند و آنها تصمیم می گیرند مدینه فاضله مورد نظرشان را در آنجا بنا کنند لذا یکی از آنها مشغول اقتصاد و حکومت و قانون شد و دیگری به مذهب پرداخت و از آنجایی که باکونون عقیده داشت جوامع خوب فقط با بسط خیر در برابر شر و با حفظ دایمی تنش میان این دو نیرو ساخته می شوند یکی از آنها رنج ظالم بودن و دیگری رنج قدیس بودن را به دوش کشیدند! کتاب این پیامبر اسفار باکونون است که شامل شعر و حکایت و جملات قصار است و با توجه به زنده بودن باکونون مدام درحال افزایش است. این کتاب مقدس با این جمله شروع می شود:

احمق نباش! کتاب را فوراً ببند! اینها چیزی نیست جز فوما.

این آیین راهگشا بر فوما یا همان دروغ های بی ضرر بنا شده است، همانگونه که این کتاب نیز! و هرکس نمی فهمد چگونه آیینی راهگشا می تواند بر دروغ بنا شده باشد، این کتاب را نخواهد فهمید.

***

این کتاب که در لیست 1001 کتاب هم حضور دارد به صورت تقریبن همزمان توسط دو ناشر روانه بازار شده است...یکی با ترجمه علی اصغر بهرامی توسط نشر افق و دیگری با ترجمه خانمها مهتاب کلانتری و منصوره وفایی توسط نشر ثالث. من ترجمه دوم را خواندم و به نظرم ترجمه قابل قبولی بود، ترجمه اول در دسترسم نبود تا مقایسه ای بکنم...اما کار آقای بهرامی در سلاخ خانه شماره 5 قابل قبول بود و نشر افق هم که یکی از انتشارات مورد علاقه من است.
ادامه مطلب ...

شازده کوچولو آنتوان دوسنت اگزوپری


 

خلبانی به علت نقص فنی هواپیمایش در صحرای بزرگ آفریقا فرود می آید و مشغول تعمیر هواپیما می شود در حالیکه میزان آب همراه او به زحمت کفاف یک هفته را می دهد. روز دوم با صدای یک آدم کوچولو بیدار می شود که از او می خواهد برایش یک گوسفند نقاشی کند... و از اینجا گفتگوی خلبان با شازده کوچولو که از سیاره کوچکی (خرده سیاره ب 612) به زمین آمده بود آغاز می شود و ما سرگذشت این مسافر کوچولو را می خوانیم:

یکی بود یکی نبود , یک شاهزاده کوچولو بود که در سیاره ای که یک خرده از خودش بزرگ تر بود زندگی می کرد و دلش می خواست یک دوست داشته باشد...

شازده کوچولو دوستی نداشت و در کنار کارهایی که برای نظافت و نگهداری سیاره اش باید انجام می داد تنها دلخوشیش نگاه کردن به غروب افتاب بود... او خیلی غمگین بود. از قضا روزی یک گل سرخ از خاک سیاره اش سر بر آورد... گلی زیبا و معطر اما کمی خودخواه... گل با صحبتهاش خیلی زود مایه آزار شازده کوچولو شد و بالاخره یک روز شازده کوچولو دست به مهاجرت زد و سیر و سلوکش رو شروع کرد... اولین خرده سیاره ای که رسید جایی بود که یک شاه زندگی می کرد و به محض دیدن شازده کوچولو اون رو در شمار رعایای خودش به حساب آورد.

نمی دانست که دنیا برای شاهان بسیار ساده شده است و آنها همه مردم را رعیت خود می بینند.

خلاصه بعد از گفتگوهای جالبی که بین این دو نفر رد و بدل شد و درحالیکه شازده کوچولو از رفتار آدم بزرگ ها متعجب شده بود , سفرش رو ادامه داد تا به سیاره دوم که جایگاه مرد خودپسند بود رسید. مرد خودپسند هم با دیدن شازده اون رو در زمره ارادتمندان خودش دید و...

شازده کوچولو در سیاره سوم با مرد میخواره روبرو شد. مردی که می میخورد تا فراموش کنه! چه چیزی رو؟ این که شرمنده است, شرمنده از این که می میخوره!

شازده کوچولو در حالیکه تعجبش از رفتار آدم بزرگ ها هی بیشتر و بیشتر می شد به سیاره چهارم رسید. جایی که مرد تاجر زندگی می کرد کسی که زندگیش رو گذاشته بود برای جمع کردن ثروت! و فقط مشغول جمع زدن تعداد ستاره هاش بود , درحالیکه با ستاره هاش هیچ کاری نمی تونست انجام بده...

شازده کوچولو در سیاره پنجم که خیلی هم کوچیک بود با مردی روبرو شد که بنا به دستور با طلوع خورشید فانوس را خاموش می کرد و با غروب خورشید فانوس را روشن می کرد. اما سیاره اینقدر کوچک بود و سرعت چرخشش اونقدر بالا بود که در هر دقیقه باید یک بار فانوس را روشن و یک بار اونو خاموش می کرد!...

در سیاره ششم که کمی بزرگتر بود پیرمردی بود که کتابهای کلفت کلفت می نوشت! کتاب های جدی که مطالبش هیچ وقت کهنه نمی شه! بنا به توصیه این پیرمرد , شازده کوچولو در سفر هفتم به زمین اومد و... روی زمین با چیزهای مختلفی روبرو می شود اما حرف اصلی را از روباه می شنود. روباه به او فرایند اهلی شدن را یاد می دهد:

 فقط چیزهایی را که اهلی کنی می توانی بشناسی. آدم ها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند. همه‌ی چیزها را ساخته و آماده از فروشنده ها می خرند. ولی چون کسی نیست که دوست بفروشد، آدم ها دیگر دوستی ندارند. تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن!

و پس از اهلی شدن راز بزرگ را برای شازده کوچولو می گوید:

راز من این است و بسیار ساده است:فقط با چشم دل می توان خوب دید.اصل چیزها از چشم سر پنهان است.شازده کوچولو تکرار کرد تا در خاطرش بماند:
-
اصل چیزها از چشم سر پنهان است.روباه باز گفت:
-
همان مقدار وقتی که برای گلت صرف کرده ای باعث ارزش و اهمیت گلت شده است.شازده کوچولو تکرار کرد تا در خاطرش بماند:
-
همان مقدار وقتی که که برای گلم صرف کرده ام...روباه گفت:
-
آدمها این حقیقت را فراموش کرده اند.اما تو نباید فراموش کنی.تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.تو مسئول گل ات هستی...شازده کوچولو تکرار کرد تا در خاطرش بماند:
-
من مسئول گلم هستم.

*****

کتاب نثر شاعرانه و روانی دارد .همچنین روایت به گونه ایست که کودک درون خواننده بیدار می شود و همراه! در این فرایند برای لحظاتی یادمان می آید برخی حقایقی را که دیر زمانی است از خاطرمان رفته است! چنان بزرگ شده ایم و مشغول کارهای جدی! که پاک خودمان را فراموش کرده ایم. زشتی ها یی (بائوباب ها) که زمانی با اندک توجهی می توانستیم آنها را بزداییم اکنون به واسطه همین بی توجهی ها و غرق شدن در زندگی روزمره تبدیل به غول هایی شده اند که دور نیست ما را از درون بترکاند. در میان جمع هستیم و تنهاییم و نمی دانیم چرا تنهاییم.

این کتاب می تواند تلنگری باشد ... پس هر از چندگاهی کمی وقت بگذاریم و دوباره بخوانیمش, باور کنید وقت زیادی نمی گیرد شاید پنجاه و سه دقیقه !

شازده کوچولو گفت : سلام

فروشنده گفت : سلام

این فروشنده صاحب قرص های فرد اعلایی بود که تشنگی را برطرف می کند. هفته ای یک دانه از این قرص ها را می خورند و دیگر احساس نیاز به آشامیدن آب نمی کنند.

شازده کوچولو پرسید : این ها را می فروشی برای چه ؟

فروشنده گفت : برای صرفه جویی در وقت . متخصص ها حسابش را کرده اند . هفته ای پنجاه و سه دقیقه صرفه جویی می شود.

شازده کوچولو گفت : وبا این پنجاه و سه دقیقه چه می کنند ؟

فروشنده گفت : هر کاری که دلشان بخواهد ...

شازده کوچولو با خود گفت : «اگر من پنجاه و سه دقیقه وقت اضافی داشتم آرام آرام به طرف چشمه ای می رفتم ...»

*****

 این اثر به ۱۵۰ زبان مختلف ترجمه شده‌است. مجموع فروش این کتاب به زبان‌های مختلف از هشتاد میلیون نسخه گذشته‌است. در سال 2005 این کتاب به زبان توگال که زبان یکی از اقوام سرخ پوست آمریکای جنوبی است ترجمه شده است که پس از انجیل دومین کتاب ترجمه شده به این زبان می باشد. اما جالب است بدانید که این کتاب تا کنون 16 بار به زبان شیرین فارسی ترجمه شده است که در نوع خود یک رکورد است! معروف ترین ترجمه ها مربوط به مرحوم محمد قاضی, احمد شاملو و ابوالحسن نجفی است. من دو ترجمه آخری را دارم و این بار همانگونه که از بخش های انتخابی مشخص است ترجمه نجفی را خوانده ام که ترجمه خوبی است.(انتشارات نیلوفر ,چاپ پنجم تابستان 1384 به قیمت 1200تومان در 117 صفحه که همینجا یادآوری کنم که کتاب حاوی طرح های زیبایی به قلم خود نویسنده است که لطافت کتاب را دوچندان نموده است) 

یک مطلب هم در ویکی پدیا دیدم خالی از لطف نیست: در این داستان شازده کوچولو از سیارکی به نام ب۶۱۲ می‌آید. سیارکی با این نام در فهرست سیارک‌های کشف شده نیست. در سال ۱۹۹۳ سیارک ۴۶۶۱۰ را Besixdouze نام نهادند که به زبان فرانسه معنی ب۶۱۲ می‌دهد. عدد این سیارک در پایه ۱۶ می‌شود B612.

پی نوشت: کماکان مشغول طبل حلبی هستم و در مترو نیز معرکه سلین را می خوانم و لذا مطلب بعدی درخصوص معرکه می باشد.

پ ن : این کتاب در لیست 1001 کتاب حضور دارد.

پ ن 2: نمره کتاب 3.9 از 5 می‌باشد.

بیگانه آلبر کامو

 

 

مورسو کارمند جوانی است (از فرانسویان الجزایری مثل خود کامو) که مشغول امور روزمره است, مادرش که در خانه سالمندان بود از دنیا می رود و او در مراسم خاکسپاری شرکت می کند در حالیکه ظاهر غمگینی آنچنان که در اینگونه مراسم مرسوم است ندارد. پس از انجام مراسم به زندگی معمول خود باز می گردد و در اثر یک رشته تصادفات مرتکب قتل یک عرب می شود و بعد محاکمه و ...

خصوصیتی که مورسو را شایسته نام بیگانه کرده است همان همرنگ جماعت نشدن و عمدی که در این کار دارد است .او آدمی اجتماعی نیست. همانگونه که احساس می کند سخن می گوید. اهل ریا کاری نیست. حاضر نیست در این قبیل موارد یک دروغ ساده بگوید و یا حتی حرفی که شاید دروغ نباشد ولی دیگران انتظار شنیدن آن را دارند (مثلاٌ در قسمتهایی که در مورد مرگ مادر صحبت می شود مسلماٌ مورسو از مرگ مادر خوشحال نیست و نوعی ناراحتی در درونش هست ولی حاضر نیست برای خوشآمد دیگران بگوید که ناراحت است ) و... همین مسائل کافی است که او را در جامعه به چشم بیگانه ای ببینیم. جامعه نیز البته سزای این نوع رفتار را به سختی می دهد. همین که فرایند محاکمه شروع می شود ساز و کار های از پیش تعیین شده و ماشینی چنان عمل می کند که گویی از حیطه اختیار فرد خارج است و چنان عقوبت می دهد که گویی بزرگترین جنایت ها به وقوع پیوسته است. جامعه افرادی را که نمی خواهند در بازی همگانی شرکت کنند از خود می راند. به همین علت است که یکی از دلایل اصلی دادستان برای درخواست اشد مجازات همان گریه نکردن مورسو در تشییع جنازه مادرش عنوان می شود! سیستم از او می خواهد که ابراز پشیمانی کند و از مرگ رهایی یابد ولی نوع نگاه او به زندگی به گونه ای است که هیچ وقت نمی تواند از چیزی پشیمان بشود و نهایتاٌ فقط احساس دلخوری خود را بیان می کند.

من از کارم چندان پشیمان نبودم. اما آن همه جوش و خروش باعث تعجبم می شد. دلم می خواست دوستانه, تقریباٌ مهربانانه, سعی کنم برایش توضیح بدهم که من هیچ وقت نتوانسته ام از چیزی پشیمان بشوم. من همیشه به چیزی که می خواست رخ بدهد , امروز یا فردا , مشغولم. اما البته در وضعی که گذاشته بودندم ,نمی توانستم به این لحن با کسی حرف بزنم. حق نداشتم خودم را مهربان نشان بدهم, حق نداشتم حسن نیت داشته باشم.

البته باید گفت که مورسو یک آدم کاملاٌ اخلاقی نیست (چنانکه در ماجرای مرد همسایه با معشوقه اش بدون اینکه اطلاع داشته باشد حق با کیست به نفع همسایه عمل می کند و این کار را هم از روی بی تفاوتی و بی احساسی کامل می کند چیزی که من دایورتیسم می نامم یعنی دایورت کردن امور به ... نمونه بارز دیگر صحبت با ماری است در مورد عشق و ازدواج ) از طرفی ضد اخلاقی هم نیست و لذا یک آدم خاکستری است. 

مورسو در طول مدتی که در زندان است دچار یک تحول فکری می شود و معتقد می شود می توان هستی را تهی از هر معنی و هدف دانست و همچنان زندگی کرد:

نخستین بار پس از دیرگاهی به مامان اندیشیدم, به نظرم می فهمیدم چرا او در پایان زندگی نامزد گرفته بود... مامان در آن نزدیکی مرگ می بایست احساس کرده باشد که رها شده و آماده است که زندگیش را از سر بگیرد. هیچ کس, هیچ کس حق نداشت بر او بگرید. و من نیز احساس می کردم آماده ام که زندگیم را از سر بگیرم...

این کتاب را به غیر از من و شما همه ترجمه کرده اند!

جلال آل احمد  (البته به همراه علی اصغر خبره زاده)

امیر جلال الدین اعلم     نشر نیلوفر

لیلی گلستان              نشر مرکز

خشایار دیهیمی           نشر ماهی

محمدرضا پارسایار        نشر هرمس

هدایت الله میرزمانی     (به نقل از سایت کتابخانه ملی)

من ترجمه آل احمد را خوانده بودم و دو سال قبل در نمایشگاه جلوی غرفه نیلوفر تصمیم گرفتم این کتاب را با ترجمه جدیدتر داشته باشم. دو بار این ترجمه را خواندم و می توانم بگویم نسبت به ترجمه تهوع و محاکمه شاهکاری انجام داده این مترجم! و این ترجمه البته با ویرایش های جدید قابل تحمل شده است البته همچنان برتریی نسبت به ترجمه آل احمد ندارد و حتی دو سه جا را مقابله کردم آل احمد بهتر بود. امیدوارم ترجمه های گلستان و دیهیمی و پارسایار بهتر باشند که با توجه به در دسترس بودن ترجمه های قبلی و همچنین با در نظر گرفتن سابقه انتشارات اینگونه به نظر می آید.

این هم یک جمله از آلبر کامو برای یادگاری:

دموکراسی چه سیاسی و چه اجتماعی باشد، نمی تواند بر یک فلسفه سیاسی بنا شود که ادعا می کند همه چیز را می داند و همه چیز را رفع و رجوع می کند.

این کتاب هم در لیست 1001 کتاب قرار دارد.

***

این هم یک لینک سودمند: اینجا 

............................

پ ن : نمره کتاب 4.1 از 5 می‌باشد.