میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

مارش رادتسکی – یوزف روت

پاراگراف اول: «تروتاها خاندانی نوپا بودند. نیای آن‌ها پس از نبرد سولفرینو به عنوان اصیل‌زادگی نائل شد. او مردی اسلوونیایی بود و از آن پس نام شیپولیه – روستای زادگاهش – بر نام خانوادگی‌اش افزوده شد. تروتا فون شیپولیه را تقدیر برای کاری نام‌بَردار برگزیده بود؛ اما او بعدها چنان کرد که نامی از او در خاطر آیندگان نمانَد.»

پاراگراف نخست داستان از آنهایی است که می‌توان آن را «آگاهی دهنده از پایان» نام‌گذاری کرد. این آگاهی می‌تواند کاملاً شفاف (مثل خنده در تاریکی یا تونل و...) و یا مثل این کتاب با اندکی ابهام همراه باشد. از این پاراگراف ما عجالتاً درمی‌یابیم که موضوع داستان در مورد چند نسل از خاندان تروتا است که می‌توانستند بسیار مشهور باشند اما عاقبت آنها به گمنامی ختم شده است و حالا نویسنده تصمیم گرفته است این مسئله را برای ما باز کند. این سبک از آغاز، ذهن خواننده را تحریک می‌کند تا به پیگیری داستان ادامه دهد. نویسنده در مقاطع دیگری باز هم چنین کاری را می‌کند و شوک‌هایی از این دست وارد می‌کند تا خواننده را به نوعی حفظ کند. این سبکی است که معمولاً در داستانهای دنباله‌دار و سریالی به کار می‌رود تا خواننده را تا شماره‌ها و روزهای بعدی گرم نگاه دارد. بد نیست بدانیم که مارش رادتسکی هم ابتدا به همین صورت در روزنامه چاپ شد.

ستوان یوزف تروتا افسر پیاده‌نظامِ ارتش امپراتوری هاپسبورگ است و در گرماگرم یک نبرد خونین و درست زمانی که فرمان آتش‌بس صادر شده است و تیراندازی‌ها رو به فروکش کردن می‌رود ناگهان قیصر فرانس یوزف را در نزدیکی خود می‌بیند. یکی از همراهانِ ستادنشین دوربینی به قیصر می‌دهد تا امپراتور نگاهی به صحنه نبرد و عقب‌نشینی دشمن بیاندازد. ستوان تروتا که خوب می‌داند انعکاس نور خورشید در شیشه دوربین قیصر را به عنوان یک هدف حاضر و آماده در تیررس تک‌تیراندازان دشمن قرار می‌دهد در یک اقدام ناخودآگاهانه دستانش را به سمت قیصر پرتاب کرده و او را نقش زمین می‌کند. بدین‌ترتیب تیری که احتمالاً در مغز قیصر قرار می‌گرفت بر کتف ستوان نشست. تروتا پس از معالجه و بهبودی به درجه سروانی ارتقاء یافت و او که یک روستایی‌زاده بود به پاس نجات جان قیصر بالاترین نشان امپراتوری یعنی نشان ماریاترزا و همچنین لقبی اشرافی (بارون) دریافت کرد. این آغاز طوفانی داستان است. پس از آن داستان عمدتاً به زندگی پسر و نوه‌ی او و مسیری که در اثر فداکاری پدربزرگ، ریل‌گذاری شده است، می‌پردازد.

در مطلب قبلی نوشتم که این اثر تابلویی است که در صورت دقت در آن می‌توان اولاً به سبک زندگی و روابط اجتماعی، سیاست و اقتصاد در آن دوره (نیمه دوم قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم تا آغاز جنگ جهانی اول) در قلمروی که امپراتوری اتریش-مجارستان نام داشت، واقف شد و از آن مهم‌تر به عوامل مختلفی که به فروپاشی این واحد سیاسی منجر شد پی برد. معمولاً ما دلیل انقراض این امپراتوری را شکست در جنگ جهانی اول قلمداد می‌کنیم اما این اثر نشان می‌دهد ناقوس زوال این امپراتوری سالها قبل به صدا درآمده بود. در ادامه مطلب برداشت‌های خودم از این تابلو را شرح خواهم داد.

داستان شروع خوبی دارد و در مجموع اثری قابل تأمل محسوب می‌شود. ترجمه خوبی هم دارد و آنطور که مشخص است مترجم برای کار خودش«وقت» گذاشته است که این امر درخور تقدیر است.

*****

یوزف روت متولد سال 1894 در ناحیه برودی که مطابق مرزبندی‌های کنونی در کشور اوکراین قرار دارد در خانواده‌ای یهودی به دنیا آمد. پدرش پیش از به دنیا آمدن یوزف صحنه‌ی خانواده را ترک گفت؛ گویی در اثر از دست دادن تعادل روانی جایی بستری شده و زنده بیرون نیامده است. او توسط مادر و خانواده مادری‌اش پرورش یافت. پس از اخذ دیپلم برای ادامه تحصیل راهی وین شد. در سال 1916 اولین داستان خود را با عنوان شاگرد ممتاز در یکی از روزنامه‌های معتبر اتریش به چاپ رساند. در همین سال تحصیلات خود را در زمینه فلسفه و ادبیات آلمانی نیمه‌کاره رها کرد و وارد ارتش و جنگ جهانی اول شد. در سالهای خدمت سربازی اشعار و پاورقی‌هایش در روزنامه‌ها به چاپ می‌رسید. پس از خدمت، فعالیت روزنامه‌نگاری خود را در وین به صورت حرفه‌ای آغاز کرد و دو سال بعد به برلین رفت و در روزنامه‌هایی مطرح ادامه فعالیت داشت. او به واسطه شغلش به نقاط مختلفی از اروپا سفر کرد و در حوزه فعالیتش پرآوازه و مشهور شد و عمده داستانهایش را ابتدا در همین مجلات و روزنامه‌ها منتشر می‌کرد. او به واسطه تجربیاتش بسیار نگران از قدرت گرفتن نازی‌ها در آلمان بود و پیش‌بینی‌هایش هم درست از آب درآمد. پس از روی کار آمدن هیتلر و در مراسم کتابسوزان آثار او هم به آتش کشیده شد. او در سال 1933 به پاریس رفت و باقی عمر کوتاهش را در تبعید سپری کرد. در سال 1939 و در 45 سالگی از دنیا رفت و در پاریس به خاک سپرده شد.

از یوزف روت آثار متعددی بر جای مانده است و این اواخر تعدادی از آنها نیز به فارسی ترجمه شده است. مهمترین اثر او مارش رادتسکی است که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد. این کتاب در سال 1932 منشر شده است و در واقع آخرین اثر او قبل از خارج شدن از آلمان محسوب می‌شود.

******

مشخصات کتاب من: ترجمه محمد همتی، انتشارات فرهنگ نشر نو، چاپ اول 1395، شمارگان 1100 نسخه، 485 صفحه (با مقدمه و یادداشتها).

..........

پ ن 1: نمره من به کتاب 4.7 از 5 است. گروه B (نمره در گودریدز 4.1  نمره در آمازون 4.2 )

پ ن 2: املای انگلیسی نام فامیلی نویسنده با نویسنده نامدار آمریکایی Roth کاملاً مشابه است اما برای ما او یوزف روت است و ایشان فیلیپ راث!

پ ن 3: مطلب از یک هفته قبل نیمه آماده بود اما گرفتاریهای شخصی مانع از ایجاد فرصت بود و کمی کار را به تأخیر انداخت.

پ ن 4: کتاب بعدی «بندرهای شرق» اثر امین معلوف (مألوف) خواهد بود!


 

ادامه مطلب ...