راوی داستان در ابتدا ما را به یکی از محلات قدیمی پاریس در سال 1897 میبرد و طی توصیفی کوتاه از مسیر، به یک مغازه عتیقهفروشی در انتهای یک کوچه بنبست وارد میکند؛ مغازهای که پر است از اجناس دربوداغان که قیمت آنها نشان از عدم تمایل صاحب آن برای فروش دارد. مراجعهکنندگان اگر اجازه مخصوص داشته باشند از در دیگر مغازه وارد آپارتمانی میشوند که وسایل داخل آن نشان میدهد که یک فرد مرفه در آنجا زندگی میکند. ما به همراه راوی، مردی سالخورده را میبینیم که پشت میز در حال نوشتن است. ما از این پس با خواندن این نوشتهها وارد داستان میشویم... البته راوی گاهی با خلاصه کردن مطالبی که آن مرد مینویسد به ما کمک میکند که این کتاب حدوداً ششصد صفحهای را به راحتی به پایان برسانیم.
این مرد چرا مینویسد و چه مینویسد؟ او (سیمونه سیمونینی) چهارشنبه صبح از خواب بیدار شده است در حالی که فکر میکند سهشنبه است، در اتاقش ردایی مخصوص کشیشان یافته است و نمیداند این ردا از کجا آمده است و در آپارتمانش با راهرویی مخفی روبرو میشود که به آپارتمانی دیگر راه دارد و از همه این اتفاقات عجیب به این نتیجه میرسد که بخشی از حافظه خود را از دست داده است. این موضوع او را به یاد گفتگویی میاندازد که با چند پزشک جوان در سالها قبل داشته است که از قضا یکی از آنها جوانی اتریشی و یهودی به نام فروید است. او تصمیم میگیرد هرچه از گذشته به یاد میآورد را بنویسد تا آن عنصر آسیبزنندهای که موجب این تغییرات در روان او شده، عیان و بدینترتیب درمان شود. در همان ابتدای نوشتن خاطرات، شخصیت دیگری نیز وارد میشود؛ همان کشیشی که ردایش کنار تخت سیمونینی پیدا شده است. او هم احساساتی مشابه دارد و از دیدن برخی چیزها نظیر ریش و سبیل مصنوعی و کلاهگیس در کنار تختش و همچنین راهرویی که به آپارتمان دیگری راه دارد متعجب شده است. او هم مینویسد و اتفاقاً گاهی که سیمونینی برخی مسایل را فراموش میکند آنها را به یاد او میآورد.
این در واقع تمهیدی است که نویسنده برای بیان داستان انتخاب میکند. شاید فکر کنید که مسئله درمان روان این مرد و موضوع دوپارگی شخصیت مسئلهی اصلی داستان است اما موضوع محوری داستان عبارت است از توطئه و توطئهاندیشی و نفرت و توهماتی که در خود بذر فاجعه را نهفته دارند، کما اینکه داستان پس از کشف علل پاک شدن بخشی از حافظهی او ادامه مییابد و به یک پایانبندی درخشان میرسد... مسئلهی اصلی درمان ماست!
*****
گورستان پراگ ششمین رمان اومبرتو اکو است که در سال 2010 منتشر شده است. او در این کتاب به اروپای نیمه دوم قرن نوزدهم میپردازد؛ دورانی پر از مسائل اسرارآمیز و نفرتپراکنیها و توطئهچینیهای سازمانهای مخفی دولتی و غیردولتی که در عرصههای مختلف نژادی و مذهبی و... در جریان است. اقداماتی که نهایتاً زمینهساز فجایع نیمه اول قرن بیستم شدند.
.......
مشخصات کتاب من: مترجم فریبا ارجمند، نشر روزنه، چاپ اول 1394، 662 صفحه، تیراژ 1000نسخه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 5 از 5 است. (نمره در سایت گودریدز 3.3 و در سایت آمازون 3.4) گروه A
پ ن 2: پایین بودن نمره کاربران سایت گودریدز و آمازون نشان میدهد خواندن چنین کتابی سهل و ممتنع نیست اما بهزعم من چندان سخت هم نیست. شاهد این ادعا هم جمعیت حدوداً 25درصدی از کاربران است که در هر دو سایت امتیاز کامل را دادهاند. من اگر جا داشت نمرهی بیشتری هم میدادم!
پ ن 3: نویسنده در هر ده بیست صفحه از کتاب گراوری از طرحهای چاپشده در آن دوران آورده است که بسیار دقیق و بجا آنها را انتخاب کرده است.
پ ن 4: همانگونه که در اینجا خواندن آونگ فوکو را لازم شمردم، برای گورستان پراگ هم چنین حکمی قابل صدور است و حتی شاید بتوان با عنایت به سادهتر بودن طرح داستانی آن، وجوب آن را با تأکیدی بیشتر امضا کرد.
پ ن 5: طبعاً کلمات و اصطلاحات و اسامی زیادی در متن وجود دارد که ممکن است در مورد برخی از آنها برایتان سوال پیش بیاید. مترجم محترم در انتهای کتاب فهرستی از این کلمات را تهیه و توضیحات لازم را در این موارد داده است.
"هیل" شغل تبلیغاتی جالبی دارد. او کارمند روزنامه است و خوانندگان او را با نام "کولی کیبر" میشناسند. وظیفه او این است که هر روز تعدادی کارت را در گوشه و کنار مکانهای مختلف شهر قرار دهد. یابندگان این کارتها میتوانند با مراجعه به دفتر روزنامه مبلغی را بهعنوان جایزه دریافت کنند. جایزه ویژه به کسی میرسد که کولی کیبر را از روی عکسهایی که در روزنامه به چاپ رسیده بشناسد و با به همراه داشتن روزنامه جملهای خاص را به او بگوید. شهرها و مناطقی که هر روز محل حضور هیل است توسط روزنامه اطلاعرسانی میشود.
جمله اول داستان چنین است: سه ساعت از ورود هیل به برایتون میگذشت و او از همان اول میدانست که میخواهند او را بکشند.
شهر کوچک برایتون عرصهی قدرتنمایی دو گروه گانگستر است و اخیراً رئیس یکی از گروهها (کایت) به دست افراد گروه دیگر کشته شدهاست. هیل بهدلایلی فکر میکند که قربانی انتقامگیری اعضای گروه کایت خواهد شد. راه فراری که به ذهنش میرسد آن است که شاهدی در کنار خودش داشته باشد و به همینخاطر تلاش میکند زنی میانسال به نام "آیدا آرنولد" را راضی کند تا همراه او باشد.
این تلاش به خاطر غیبت چند دقیقهای آیدا ناکام میماند و هیل همانگونه که پیشبینی کرده بود به قتل میرسد اما نحوه قتل بهگونهای است که پلیس آن را مرگی عادی تلقی میکند و همین موضوع آیدا را بر آن میدارد تا پیگیر موضوع شود...
*****
فضای کلی این اثر تشابه زیادی با دو اثر دیگری که از همین نویسنده خواندهام دارد: نبرد خیر و شر، تنهایی آدمها، مرگ و ترس و اضطراب... در مامور معتمد فضای بیاعتمادی شاخص بود و در قطار استانبول رسیدن آدمها به نقطهی شک و تزلزل در ایمان به صورت ویژه مد نظر بود. موضوعی که در این داستان علاوه بر موارد فوق برای خواننده قابل تامل است, نفرت انباشته شده در شخصیت پینکی است (جانشین کایت که پسری هفده ساله است)، که مرا تا اندازهای به یاد پاسکوآل دوآرته انداخت.
از گراهام گرین هشت اثر در لیست 1001 کتاب حضور داشت که در آخرین ویرایش به پنج اثر کاهش یافت. صخره برایتون کماکان در این لیست حضور دارد. این کتاب در سال 1938 نوشته شده است و دوبار در سال های 1947 و 2010 به فیلم درآمده است.
.................
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه مریم مشرف، نشر ثالث، چاپ دوم 1388، تیراژ1100 نسخه، 404 صفحه
پ ن 2: نمره کتاب از نگاه من 3.7 است. (نمره گودریدز 3.7 و نمره آمازون 4.2)
پ ن 3: در ادامه مطلب نامهای از آیدا آرنولد را خواهید خواند.
پ ن 4: مطالب بعدی درخصوص تنهاییِ اعدادِ اول (پائولو جوردانو) و میدانِ ایتالیا (آنتونیو تابوکی) خواهد بود.
ادامه مطلب ...
خانه ارواح اولین رمان ایزابل آلنده نویسنده شیلیایی است. رمانی که چندسال پس از کودتا و در تبعید نوشته شده است و بهنوعی در خلال روایت زندگی چند نسل از یک خانواده به بیان تغییرات اجتماعی جامعه شیلی از اوایل قرن بیستم تا یکیدوسال پس از کودتا (1973) میپردازد. این داستان دو راوی دارد. یکی جوان است و دیگری پیر، ترکیب این دو راوی که حدود 70 سال فاصله سنی دارند و هدفشان بازسازی حدود ششهفت دهه از زندگی خانوادگی و اجتماعی است، خوب از کار درآمده است.
*****
باراباس از دریا پیش ما آمد؛ این را کلارای کوچک با خط ظریف و زیبایش نوشت. کلارا عادت داشت مطالب مهم را یادداشت کند، و بعدها هم که لال شد تمام جزئیات را مینوشت، و هرگز گمان نمیکرد پنجاه سال بعد من برای بازسازی گذشته و غلبه بر وحشتهای خودم از آنها استفاده کنم.
این شروع داستان است و اینطور که از آن برمیآید، راوی جوانتر به استناد دستنوشتهها، میخواهد گذشته را برای خودش و ما بازسازی و از این رهگذر، بر ترسهایش غلبه کند. راوی درواقع یقهی خواننده را میگیرد و او را بهصورت ضربتی وارد داستان میکند. خواننده هنوز باراباس و کلارا و خصوصیت کلارا در زمینه نوشتن را در ذهنش جانداده، با این مواجه میشود که کلارا بعدها لال میشود! آگاهیدادن از اتفاقات آینده تکنیکی است که در رمانهای پهندامنه و دارای شخصیتهای متعدد برای جذب خواننده میتواند مفید باشد؛ منتها در این کتاب احتمالاً یک علت دیگری هم دارد. "بدیهی" است که آینده در زمان حال و گذشته شکل میگیرد ولی شخصیت محوری داستان (کلارا)، این قدرت را دارد که برخی اتفاقات آینده را ببیند چنانکه گویی آینده در زمان حال وجود دارد و شخصیتهای "لاتینی" داستان با این مسئله و مسائلی از این قبیل خیلی راحت کنار میآیند ولذا راوی جوان که تحت تاثیر شخصیت کلاراست و مستندات روایتش، دستنوشتههای کلاراست، "منطقی" است که اینگونه روایت کند.
*****
ایزابل آلنده در نوشتن این داستان از خاطرات خود و خاندانش بهره فراوان برده است. چنانچه قبل یا بعد از خواندن این کتاب به زندگینامه این نویسنده مراجعه کنید این موضوع مشخصتر خواهد شد. ایزابل نویسنده پرکار و خوشاقبالی است، آثار او به 35 زبان ترجمه و بیش از 60 میلیون نسخه از آنها در سراسر دنیا به فروش رفته است. از این نویسنده دو کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند حضور دارد که یکی از آنها همین کتاب است. این اثر دوبار به فارسی ترجمه شده است: "خانه اشباح" با ترجمه عبدالرحمن صدریه و "خانه ارواح" با ترجمه حشمت کامرانی که هر دو ترجمه در سال 1368 وارد بازار نشر شده است.
.........
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه حشمت کامرانی، نشر قطره، چاپ دوم 1377، تیراژ 2200نسخه، 656 صفحه.
پ ن 2: نمره کتاب 4.4 از 5 میباشد (در سایت گودریدز 4.2).
داستان با شرح کوتاهی از کاتب آغاز میشود. کاتب خیلی مختصر و مفید به ما میگوید که دستنوشتههای دوآرته را در داروخانهای در سال 1939 یافته است و مدتها با خودش و این نوشتهها کلنجار رفته است. چون خیلی ناخوانا و گنگ بوده، آن را بازنویسی کرده تا قابل فهم شود و در این راه البته چیزی به داستان اضافه نکرده و فقط مواردی خام را که در ندانستن آنها چیزی از دست نمیرود را حذف کرده است. حالا وقت انتشار این دستنوشته است و از نظر کاتب میتواند به عنوان نمونهای همانند آن حکایت ادب آموختن لقمان حکیم مد نظر قرار گیرد.
پس از این توضیح مختصر, نامهای از پاسکوآل دوآرته به شخصی به نام "دونخوآکین بارهرا لوپس" آمده که در آن دوآرته اعلام میکند که به زودی اعدام خواهد شد (به خاطر قتل دونخسوس ارباب دهکدهشان و این آقایی که بهش نامه نوشته هم یکی از دوستان مقتول بوده است) و همراه نامه، شرح اتفاقاتی است که بر او رفته... در این نامه پاسکوآل تاکید کرده که تقاضای لغو حکم ندارد، چون ممکن است در صورت آزادی, در آینده همین کارها از او سر بزند (من ضعیف تر از آنم که در مقابل غرایزم مقاومت کنم) پس چه خوب که قانون اجرا خواهد شد و...
بعد از این نامه که در سال 1937 نوشته شده است, بخشی از وصیتنامه گیرنده نامه آورده شده است که در آن اشاره کرده که در کشوی میزش یک بسته کاغذی است که رویش نوشته شده پاسکوآل دوآرته... و چون این نوشتهها ماهیتی ناامید کننده و خلاف عرف دارد بدون اینکه بازش کنید بیاندازیدش داخل آتش! اما اگر مشیت الهی بر این قرار گرفت که پس از 18 ماه از تاریخ این وصیت, این دستنوشته ها سالم ماند, دست هرکسی بود بنا به میل خودش با آن رفتار کند. تاریخ این وصیت چند ماه بعد از نامه اولی است.
بعد از این مقدمات کوتاه, اصل مطلب آغاز می شود. پاسکوآل از کودکی اش شروع می کند و...
*****
در داستان دو چیز را بیشتر از مقولات دیگر دیدم: یکی دانههای نفرت که کاشته میشود, بعد از مدتها جوانه میزند و سر از زمین دلمان بیرون میآورد. وقتی بیرون آمد, بیرون میآید بیرون آمدنی! موضوع دوم جبر و تقدیر است؛ این بذرها گاهی زمانی کاشته میشود که ما به هیچ وجه کنترلی بر آن نداریم. حالا این دو مورد را نقدن نوشتم, در ادامه مطلب بیشتر خواهم نوشت.
قبل از رفتن به ادامه مطلب به زمان و مکان وقوع داستان اشاره کنم: طبق محاسبات! من, پاسکوآل حدودن در اوایل دهه 1880 به دنیا آمده است و برخی اتفاقات اصلی دستنوشته در دهه اول و دوم قرن بیستم میگذرد. اما نامههای ابتدایی داستان در اوج جنگهای داخلی اسپانیا نوشته شده است... زمانی که برخی مناطق دست به دست شده است ولذا پاسکوآل به دلیل جنایتی که در زمان ورود شور انقلابی به دهکدهشان مرتکب شده است, محاکمه و اعدام میشود. گیرنده نامه هم اینطور که من حدس میزنم گرفتار نیروهای جمهوریخواه میشود (چون وصیتش در شب مرگش تنظیم شده است این حدس را میزنم).
********
این نویسنده اسپانیایی در سال 1989 برنده جایزه نوبل شد. البته به قول مقدمه کتاب سلا نیز به مانند مالاپارته ایتالیایی و سلین فرانسوی جزء نویسندگان نفرین شده است. بخشی از این نفرین البته به خاطر مواضع سیاسی و دست راستی بودن آنهاست! و بخشی دیگر به زبان پر از خشونت آنها برمیگردد. از این نویسنده اسپانیایی (برنده نوبل در آستانه فروپاشی شوروی!) هیچ کتابی در لیست 1001 کتاب حضور ندارد. خانواده پاسکوآل دوآرته در سال 1942 منتشر شده است. این کتاب با ترجمه مرحوم فرهاد غبرایی یک بار در دهه شصت به چاپ رسیده است و بار بعد با بازنگری برادرش مهدی غبرایی, توسط نشر ماهی و در قطع جیبی منتشر شده است.
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ چاپ چهارم پاییز 1392, تیراژ 1500 نسخه, 193 صفحه, 6000 تومان
پ ن 2: ادامه مطلب اندکی خطر لوث شدن وجود خواهد داشت.
پ ن 3: نمره کتاب از دیدگاه من 4.1 از 5 می باشد. (در گوگل بوک 5 از 5)
پ ن 4: این هم لینک مصاحبهای با نویسنده کتاب
ادامه مطلب ...
قسمت دوم
ترسیم جامعه
من با این جمله ای که از کوندرا در مقدمه کتاب آورده شده موافق هستم که این داستان , رمانی عاشقانه است یا شاید بهتر باشد بگوییم در مورد عشق است. البته ترسیم دقیق فضای اجتماعی (تحت لوای حکومتی ایدئولوژیک) , از طرف نویسنده ای که خودش صابون آن به تنش خورده است, ما را شگفت زده می کند و قاعدتاً به نظرمان می رسد که این کتاب یک بیانیه ضد کمونیستی است; قطعاً هست اما فقط این نیست. بعد از فوریه سال 1948 حکومت در چکسلواکی به دست کمونیست ها افتاد و یک زندگی حقیقتاً تازه و متفاوت برای مردم چک آغاز شد:
به مردم می گفتند که آن سالها مشعشعترین سالها هستند, و هر کس که نمی توانست خوشحالی کند بلافاصله مورد سوءظن قرار می گرفت که عزای پیروزی طبقه کارگر را گرفته یا اینکه به غمهای درونی ناشی از فردگرایی تسلیم شده است (که به همان اندازه جرم محسوب می شد).
این شادمانی , سنگین و زاهدانه تصویر می شود (همان قضیه لبخند فردگرایانه!!). لودویک نیز مثل مردم دیگر مطابق روح زمانه (ارزشهای انقلابی) حتی خنده هایش را نیز کنترل می کند و : به زودی احساس کردم میان آدمی که بودم و آدمی که بر طبق روح زمانه می بایست باشم و سعی می کردم که باشم شکاف باریکی به وجود آمده است. اینگونه است که ریاکاری نهادینه می شود.
این مولفه ها برای ما غریبه نیست; اخم انقلابی یا مثلاً جایی که لباس های خودش و دوست دخترش را به سبک و سیاق آن روزها افراط در بد لباسی تصویر می کند (زمانی که هر چیز زمختی تحسین می شد و هرچیزی که بویی از ظرافت و زیبایی در خود داشت بد و زشت تلقی می شد), یا مثلاً جایی که لودویک حتی از درددل کردن با بهترین دوستش (یاروسلاو) دچار ترس می شود که مبادا این سخنان , خصوصی نماند, ترسی که نسبت به تمام دوستان و حتی اعضای خانواده در اثر پاکسازی ها و شرایط انقلابی به وجود آمده است, یا مثلاً جایی که از دولتی شدن زاد و ولد و تدفین و تعمید و ازدواج سوسیالیستی سخن به میان می آید.
کوستکا سالهای ابتدایی انقلاب را این گونه یادآوری می کند:
سالهایی را به یاد می آورم که مردم اینجا فکر می کردند تنها چند قدم با بهشت فاصله دارند. چقدر مغرور بودند که آن بهشت از آن خودشان است و برای رسیدن به آن نیازی به یاری خداوند ندارند, و آن بهشت ناگهان جلوی چشمهایشان ناپدید شد.
البته بهشت هایی که قرار بود به یاری خداوند بر روی زمین ساخته شود نیز سرنوشتی بهتر از این نیافت , اگر نگوییم بیراهه ای خوفناک تر بود. منظورم طبیعتاً قرون وسطی و نهایتاً همین طالبان است!
فراموشی
در قسمت بالا به پوشالی بودن بهشت آینده اشاره شد, کوندرا خود در مقدمه کتاب می گوید علیرغم از دست رفتن آن , بشر همچنان در رویای بهشت گذشته است و در این راستا به آیین سواری شاهان اشاره می کند که معنا و مفهوم آن سالهاست که از یادها رفته است. شاید در زمانی دور برخی مردم در خصوص آن حرف های مهمی داشته اند, اما اگر همان ها زنده می شدند هم نمی توانستند آن حرف ها را به نسل حاضر انتقال دهند چون نه مردم حوصله شنیدن را دارند و نه پیامهای قدیم و جدید با هم سنخیتی دارد.
جریان دیروز به وسیله امروز در محاق فرو می رود , و نیرومندترین رشته ای که ما را به زندگی پیوند می دهد و همواره , رفته رفته به دست فراموشی از میان می رود , غم دورماندگی (نوستالژی) است. غم دورماندگی دریغ آمیز و کلبی مسلکی عاری از دریغ , دو کفه ترازویی هستند که تعادل رمان را حفظ می کنند.
لودویک می خواهد از زمانک به سبب بیعدالتی ای که در حقش شده انتقام بگیرد, اما پس از گذشت این سال ها نه او لودویک سابق است و نه زمانک. زمانک چنان تغییر کرده است که انتقام گیری بی معنا شده است و اتفاقات 15 سال قبل هم قابل بازگشت نیست. این موضوع برای همه صادق است اما :
اکثر مردم از روی میل خودشان را با اعتقادی دروغین و دوجانبه گول می زنند; آنها به حافظه ابدی (آدمها , اشیا , اعمال , مردم) و به اصلاح (اعمال , اشتباه ها , گناه ها , بیعدالتیها ) اعتقاد دارند. هر دو دروغ است. حقیقت در جهت مخالف قرار دارد: همه چیز فراموش خواهد شد و هیچ چیز اصلاح نخواهد شد. نسیان بر انواع اصلاحها (هم انتقامجویی و هم بخشش) غلبه خواهد کرد.
و
حالا تاریخ جز رشته نازک به یاد مانده ها نیست که روی اقیانوس آنچه فراموش شده , کشیده شده است.
***
در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند غیر از این کتاب , سه کتاب دیگر از میلان کوندرا حضور دارد : بی خبری , بار هستی , کتاب خنده و فراموشی.
رمان شوخی توسط خانم فروغ پوریاوری ترجمه و انتشارات روشنگران و مطالعات زنان آن را به چاپ رسانده است. (مشخصات کتاب من: چاپ هشتم 1383 با تیراژ 2000 نسخه در 411 صفحه و به قیمت 4000 تومان)
پ ن 1: ناشر در ابتدای کتاب در سخنی با خواننده: امید داریم شما نیز پس از خواندن کتاب انگیزه ما را برای چاپ شوخی, هرچند با دستبردی اندک تایید نمایید. خواستم بگم درک می کنم, همین.
پ ن 2: نمره کتاب 4.2 از 5 است (در گودریدز 4 و در آمازون 4.6)
پ ن 3: لینک قسمت اول اینجا