داستان در یک دفتر وکالت آغاز میشود. آلا مشغول کوتاه کردن موهای پشت گردن همسرش امید است. آرش برادر آلا مشغول خواندن کتاب است؛ از آن کتابهایی که به تفاوتهای زنان و مردان میپردازد. بخشهایی از آن را بلند میخواند و همراه با امید میخندند. همه چیز ظاهراً بر وفق مراد است و همان روابط و حرفهایی که انتظارش را داریم! موبایل امید زنگ میخورد، آرش به اشاره امید جواب میدهد... میترا است!... همسر سابق امید. ظاهراً مشکلی برای میترا پیش آمده است و از امید درخواست مشاوره دارد.
از اینجا کمکم ظاهر ماجرا کنار میرود و اصل موضوع عیان میشود... ناراحتی آلا، گیر دادن او به امید برای لغو این قرار، دفاع امید و تأکیدش بر حرف میترا که عنوان کرده جانش در خطر است... اصرار آلا بر لغو قرار به مشاجرهای عجیب ختم میشود که نشان از بیاعتمادیاش به امید دارد. بیاعتمادیای که با زندگی مشترک میانهی خوبی ندارد! آلا از امید میخواهد تا تماس بگیرد و قرار را به دلیل مشغلهی کاری لغو کند اما امید چون مشغلهای ندارد حاضر نیست دروغ بگوید... تاکید او بر راستگویی توسط همسرش ریشخند میشود! چرا؟ در در بازگشتی به گذشته در صحنههای بعدی به علت این امر پی میبریم.
.............
نمایشنامه بسیار ساده است... شاید چون موضوعش ساده است... با دروغ ممکن است کار پیش برود اما به جای خوبی ختم نمیشود! چهبسا زمانی چشم باز کنیم ببینیم همان جایی هستیم که از آنجا فرار کردهایم. امید تلاش میکند از یک وضعیت نامطلوب فرار کند. فرار میکند و در شرایط جدیدی قرار میگیرد اما همان روابط سابق دوباره بازتولید میشود! نمایشنامه درخصوص علت این امر انگشت روی دروغ و پنهانکاری میگذارد.
خشکسالی و دروغ برگرفته از دعایی است که داریوش اول برای این سرزمین بر زبان رانده است با این مضمون: دور باد از این سرزمین دشمن و خشکسالی و دروغ. تبعات ورود دشمن و خشکسالی طبعاً مشخص است؛ ویرانی! خشکسالی برای جامعهای که مبتنی بر کشاورزی است (به زمان دعا توجه فرمایید) یک فاجعه است و کم از ورود سپاه دشمن در آن ایام نداشته است. دروغ هم در ردیف آنها قرار گرفته است و بیراه هم نیست... اگر قبلاً برای ما این کنار هم قرار گرفتن کمی گنگ بوده است گمان نکنم الان کسی در قدرت ویرانگری آن شک داشته باشد.
دروغ ضربتی اساسی به مولفه اعتماد میزند و اعتماد مولفه اصلی سرمایه اجتماعی است... اعتماد است که همانند یک چسب موجب به هم پیوستن آحاد یک جامعه میشود. افول سرمایه اجتماعی به معنای آغاز فروپاشی اجتماعی است. پس آن دعاکنندهی باستانی بسیار بهجا دروغ را در کنار دشمن و خشکسالی قرار داده است.
چرا دروغ علیرغم همهی آگاهیهای ضمنی که در مورد آن در اذهان ما وجود دارد رواج پیدا میکند!؟ چون منافع دارد. عمدتاً منافع کوتاهمدت ما را تأمین میکند. جامعهی ما هم که مدتهاست صفت "جامعهی کوتاهمدت" را یدک میکشد. حالا چه زمانی یاد بگیریم که منافع بلندمدت خود را دریابیم و از خیر آبنباتهای نوکِ دماغی بگذریم و راست بگوئیم و ظرفیت شنیدن حرف راست را در خودمان به وجود بیاوریم، کسی خبر ندارد! فقط میتوانیم بگوییم داریوش تو هم مثل کوروش آسوده بخواب که بیستوپنج به صدوبیستوپنج فزون گشته است!
............................
مشخصات کتاب من: نشر افراز، چاپ سوم، بهمن1391، شمارگان 1100 نسخه، 172 صفحه (به همراه ملحقات)
پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 3.7 از 5 است.
پ ن 2: خدا پدر مثالهای ورزشی را بیامرزد! سرمربی تیم ملی با یک رسانه پرتقالی مصاحبه کرده و از زمانی که با مسئولین فدراسیون مذاکره داشته صحبت کرده است. در آن زمان گفته است که من فعلاً منتظر رای دادگاه دوپینگ هستم، ممکن است محروم بشوم ممکن است نشوم لذا الان وقت مناسب برای قرارداد بستن نیست. مسئول مربوطه گفته اشکالی ندارد بیا قرارداد ببندیم اگر تبرئه شدی که فبها اگر محکوم شدی ما یک نفر را به صورت صوری میگذاریم سرمربی ولی شما عملاً رأس کار خواهید بود! شانس آوردیم تبرئه شد اما این حیرت پابرجاست که چرا به راهکارهای اینچنینی با افتخار دست میزنیم!! یا مثلاً همین قضیه شجاعی و حاجصفی... زُل میزنیم توی دوربین و میگوییم فلان ورزشکار به خاطر بهمان عقیده از رقابت و مدال چشمپوشی کرد و بعد مراسم میگیریم و جوایز آنچنانی میدهیم اونوقت اگر جایی برحسب اتفاق خلاف آن رخ بدهد بیستوپنجگیجه میگیریم چه کار کنیم! تصویر امیررضا خادم از جلوی چشمم کنار نمیرود که در یکی از مسابقات برای اینکه دور بعدی به نماینده آن رژیم نخورد خودش را به باخت داد... هی فرار کرد تا سه اخطاره شد! یا مثلاً صدای مراد محمدی مربی کشتی نوجوانان در برنامه روح پهلوانی توی گوشم زنگ میزند که از گریه آن کشتیگیرانی که به این عمل ارزشی دست زدند صحبت کرد و تلاش خودش برای بازگرداندن روحیه به تیم... یا مثلاً تکواندوکارانی که از بدشانسی وقتی به این حریفان خاص خوردند گواهی مصدومیت جور کردند تا دچار محرومیت نشوند و... این چه ارزشی است که برای پاسداشت آن باید فرار کنیم، گریه کنیم، و بدتر از همه دروغ بگوییم!؟ واقعاً مسابقه دادن یا ندادن نشانه آن چیزی که مد نظر است، هست!؟ امیدوارم که باشد! اگر نباشد که خسرالدنیا والآخره شدهایم! اما این سوال در هر صورت پابرجاست که چگونه میتوان یک ارزش را با زیر پا گذاشتن ارزشی به مراتب بزرگتر حفظ کرد؟!
پ ن 3: مطلب بعدی درخصوص "راهنمای مسافران کهکشان برای اتواستاپزنها" اثر داگلاس آدامز خواهد بود. کافکا در کرانه و لب دریا نیز کتاب بعدی است که خواهیم خواند!
"پرویز" جوانی است که مشغول مرمت یک کاروانسرای قدیمی در کنار یک روستا در حاشیهی کویر است و در اتاقی در همان کاروانسرا زندگی میکند؛ مثلاً تصور کنید جایی حوالی استان کرمان و سیستان و بلوچستان. خانوادهی او در کرمان زندگی میکنند، پدرش حدود سه سال قبل بر اثر سکتهی مغزی زمینگیر شده است. در ابتدای داستان مادر به او زنگ میزند و از او میخواهد به خانه برگردد تا حالا که دکترها از پدر قطع امید کردهاند و برادرِ پرویز هم از کانادا قرار است بیاید، همهی خانواده کنار هم باشند.
پرویز دوست دارد با یک دستاورد قابل توجه به خانه بازگردد لذا تصمیم میگیرد در منطقهای که حدس میزند میتوان به عتیقه دست یافت، حفاری کند. بدین منظور به همراه دستیارش به دیدار فردی در روستا میروند تا با کمک او عتیقهای که در آینده به دست خواهند آورد را بفروشند.
داستان حاوی چند خط داستانی است که به واسطه وجود عناصر مشترک و فضای مشترک به یکدیگر لینک میشوند. عتیقهای که از زیر خاک بیرون میآید و دختر نوجوانی که به زیر خاک میرود. داستان دارای راویان متعددی است (12 راوی) که تلاش میکنند خطوط داستانی را به کمک هم و از زوایای مختلف به انتها و سرمنزل مقصود برسانند. در میان این راویان متعدد پرویز با دیگران از هر لحاظ (حجم و عمق و آغاز و انجام و...) تفاوت دارد. شاید راویان دیگر صرفاً کمک میکنند تا زوایای مختلف داستان باز شود لذا شناخت ما از آنها از سطح فراتر نمیرود و البته طبیعی است که یک داستان دویست صفحهای ظرفیت فراتر از این را ندارد. لحن راویان علیرغم تنوعشان چندان با یکدیگر متفاوت نیست، شاید میشد برخی از راویان را در هم ادغام کرد (مثلاً جعفری و قنبری و غفوری و سهرابی که همگی در پاسگاه هستند و...) شاید میشد قسمتی که سارا روایت میکند به عهدهی راوی دانای کل گذاشته شود و شایدهایی دیگر.
نثر داستان مجموعهی جالبی است از لغات و اصطلاحات قدیمی و محلی که برای من به عنوان خواننده بسیار جالب بود. کویر و آدم های کویری خوب تصویر شده بود. آهنگ داستان مناسب بود و در یک کلمه خوشخوان بود. از لحاظ محتوایی موضوعات مختلف و مهمی نظیر مسئلهی زمان و زندگیکردن در زمان حال، میراث گذشتگان و فشار گذشته بر زندگی ما، عادت، انفعال و تاثیر جغرافیا بر روحیات آدمها (از این زاویه به یاد کتاب سازگاری ایرانی مرحوم مهندس بازرگان افتادم که کتاب کوچک و قابل توصیهایست) از داستان قابل برداشت است.
*********
مشخصات کتاب من: علی چنگیزی، نشر ثالث، چاپ اول 1388، تیراژ 1650 نسخه، 221 صفحه
پ ن 1: ادامهی مطلب خطر لوث شدن را به همراه دارد.
پ ن 2: نمره من به داستان 3.3 از 5 است (در گودریدز 2.8 از مجموع 19 رای) .
پ ن 2: کتابهای بعدی که در موردشان خواهم نوشت؛ آونگ فوکو از اومبرتو اکو، مرد یخین میآید از یوجین اونیل خواهد بود. تکلیف آخرین انتخابات کتاب هم به زودی مشخص خواهد شد... (!)
ادامه مطلب ...
این کتاب همانگونه که از اسمش برمیآید به گلستان شیخ اجل سعدی نگاه ویژهای دارد و هدفش ارائه ورژن جدیدی از آن کتاب شریف است. متن کوتاهی که روی جلد کتاب آمده است نشان میدهد که این ورژن جدید، چه سبک و سیاقی دارد. هرچند از روی عکس بالا خواندنش ممکن و میسور است لیکن برای طولانیتر کردن مطلب آن را میآورم:
نئو گلستان بر بنای این سه نسخه از گلستان استوار شده: نسخهای از مجموعهی شخصی لُرداُلدفاکس که تصاویر آن از انگلستان برای حقیر ارسال شد و دیگری نسخهای که در یکی از کتابفروشیهای زیرزمینی میدان انقلاب به تورم افتاد و داخل جلد آن مهر کتابخانهی کیوتو ژاپن به چشم میخورد. سومین کتاب اما نسخهی خطی ارزشمندی است که دوست فرزانه و ادیبی در اختیارم گذاشت. این نسخه به صورتی ویژه و الهامبخش مرا در امر نگارش این کتاب یاری داد، چرا که فقط جلد و پشت جلد آن باقی مانده بود و دست حقیر را برای نوسازی بنای گلستان باز میگذاشت. (روی جلد کتاب)
البته در مورد عکس روی جلد هنوز به جمعبندی خاصی نرسیدهام... نوعی هزارپا که برای من تداعیکننده نوروز است. شاید این عکس هم اشارهای مؤکد به طرحی نو در بنای گلستان دارد. این از بحث عنوان و جلد و... حالا بپردازیم به داخل؛ این کتاب در راستای طنزپردازی فقط به استفاده از سجع و نثر سعدی اکتفا نکرده است بلکه هدفش بهروزرسانی حکایات سعدی با توجه به شرایط روز است. این بهروزرسانیها دو حالت دارد؛ برخی از حکایات حاوی نتیجهگیریها و پندهایی خلاف آن چیزی است که سعدی مد نظر داشته است (حکایت 1 الی 20 با عنوان "در معنا") و طبیعتاً طی گذشت قرنها و اثر نبخشیدن سیاستهای تبلیغی و ناصحانهی شیخِ اجل و با عنایت به رویکرد طنازانه و واقعگرایانهی صاحب نئوگلستان این تغییرات برای خواننده جذاب خواهد بود. حالت دیگر بازسازی، عدم تغییر جان کلام سعدی و اکتفا به مدرنیزه کردن حال و هوا و مطابقت دادن آن با شرایط روز است (حکایات 27 الی 53 با عنوان "در صورت"). فصل مابین معنا و صورت (با عنوان "در پرانتز") چند حکایت است که نظیر مستقیمی در گلستان ندارد لیکن بر همان سیاق نوشته شده است.
خیلی رودهدرازی لازم نیست. من از حکایات این کتاب بسیار لذت بردم و هر اهل دلی دور و برم دیدم برایش از این کتاب گفتم و خواندم و خندیدیم. چندی قبل همین کتاب را به یکی از دوستان عزیزم هدیه داده بودم و حالا بعد از خواندن کتاب خوشحال شدم که هدیهی خوبی دادهام! به عنوان نمونه یکی از حکایات گلستان و نئوگلستان را در ادامهی مطلب آوردهام.... البته یکی از کوتاهترینها را مثال زدهام!
*****
پ ن 1: من چاپ دوم کتاب را خواندهام... در مقدمهی این چاپ یادداشتی از همایون کاتوزیان بر کتاب آمده است که خالی از لطف نیست اما پیشگفتار نویسنده اصل لطف است، چرا که به جهت اختصار، توضیحاتِ پیشگفتارِ چاپِ اول را که از قضا توضیحات مهم و سرنوشتسازی بوده است، در چاپ دوم تکرار نکرده است تا از این طریق موجب عبرت آنانی شود که همچون من در خرید چاپ اول کاهلی ورزیدند. ایده الله!
پ ن 2: به واسطه مشکلات شغلی و سازمانی، تا چند مدتی وقت فراغت چندانی نخواهم داشت. خوش به حال دوستانی شد که طالب مطالب کوتاه بودند! مثل همین مطلب!!... برای جبران مآفات به اینجا مراجعه و مطلب کاملی درخصوص نئوگلستان بخوانید.
پ ن 3: نمره کتاب 3.7 از 5
ادامه مطلب ...
"مازیار" ویراستاری 34ساله و باسواد و اهلمطالعه و همهچیزدان است. او به عنوان راوی اول شخص، با لحنی محزون و حسرتآلود و رمانتیک، داستان را آغاز میکند. مخاطب او در این روایت، دختری به نام هاله است که حدود شش ماه قبل از دنیا رفته است. هاله دختری است که بهزعم راوی در فصل اول، دختری محترم و ماخوذ به حیا بود که ناگهان به یک دیوانهی پیشبینیناپذیر که مرز شوخی و جدیاش معلوم نیست، تبدیل میشد. مازیار در فصل اول، ماجراهای شبِ تولدش را تعریف میکند؛ شبی که راوی با هاله و سمیرا به رستوران بوف رفتهاند، شبی که مسخرهبازیهای هاله و همراهیهای سمیرا با او و انفعال راوی، منجر به بروز حوادثی میگردد، شبی که با توجه به این ماجراها به "شبِ بوف" معروف شده است. عنوانی که بر تارک فصل اول نشسته است.
فصل دوم با عنوان "شبِ شروع" و فصلِ پس از آن با عنوان "شبِ واقعه" هرکدام به نوعی ساختار ذهنی خواننده درخصوص شخصیتهای داستان و ماجراهای پیرامون ارتباط آنها با یکدیگر را در هم میریزد. اتفاقی که در فصل چهارم و پنجم، "شبِ کوچک" و "شبِ شیان" تکرار میشود.
شبهایی ممکنالوقوع و ممکنالتصور! من اگر بخواهم تیتری برای معرفی این کتاب انتخاب کنم این عنوان را انتخاب میکنم: "در ستایش جعلِ واقعیت" که میشود همان در ستایشِ داستانپردازی. یکی از دوستانم میگفت که از مارکز پرسیدند برای نوشتن داستان چه چیزی برای شما اهمیت و اولویت دارد؟ ایده یا تصویر؟ و ایشان قاطعانه پاسخ داده بود که تصویر. در واقع این رمان مصداق خوبی برای این ارجحیت است. چند تصویر کوتاه... و تخیل یک ذهن خلاق که داستانی را بر قامت آن تصاویر استوار میکند. داستانی که استمرارش بر جعل واقعیت توسط راوی استوار است. یک داستان تکنیکی و دقیق. دقت کار آنجا اهمیت پیدا میکند که توجه کنیم فرم کار بسیار مستعد خطاست... من خطایی ندیدم و از این جهت به عنوان یک خواننده شگفتزده شدم.
*****
محمدحسن شهسواری متولد 1350 در بیرجند، نویسنده و روزنامهنگار است. از دیگر آثار او میتوان به پاگرد، شهربانو، وقتی دلی، میم عزیز و... و دو مجموعه داستان کلمهها و ترکیبهای کهنه، و تقدیم به چند داستان کوتاه اشاره کرد. از نگاه ایشان ادبیات داستانی در کنار "کشف بخشی از زندگی بشر، سرنوشت و سرشت او" میبایست به دنبال "مطالعه روایت به عنوان محمل اصلی ادبیات" باشد. به نظر میرسد در این کتاب، کفهی دومی اندکی سنگینتر باشد.
مشخصات کتاب من: نشر چشمه، چاپ چهارم 1390، 160 صفحه
پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 4 از 5 است. (در گودریدز از مجموع 239 رای نمره 2.75 را به دست آورده است)
پ ن 2: در ادامه مطلب نامه یکی از آشنایان خانوادگیمان را آوردهام! فردی که در فصل پنجم وارد داستان میشود و از دوستان نزدیک راوی اصلی داستان است. البته ایشان نقش بسیار مهمی در انتخاب رشتهی تحصیلی من داشت و در واقع من را به مهندسی مکانیک علاقمند کرد و پس از آن هم ادبیات و حواشی آن.
ادامه مطلب ...
اژدهاکشان مجموعهای از 15 داستان کوتاه است که همگی در مکانی مشخص و زمانی تقریباً مشخص جریان دارند: روستای "میلَک" در زمانی نهچندان دور! این روستا در منطقهی الموت واقع است. زبان مردم این روستا تاتی است و طبیعتاً در داستانهای این مجموعه برخی کلمات و گویش تاتی، نمود پیدا کرده است. آن گونه که از داستانها برمیآید مردمان این روستا مثل باقی روستاییان از طریق کشاورزی و دامپروری گذران میکنند و البته محصول عمدهی آن فندق است. طبعاً در سالهای اخیر تعدادی از روستائیان به شهرها از جمله قزوین مهاجرت کردهاند که این قضیه هم در داستانها نمود دارد.
هنگام خواندن این داستانها (بهویژه در خوانش دوم) احساس میکردم که در میلَک زندگی میکنم و این معجزهی ادبیات است. ادبیات در مقایسه با جغرافیا (ابعاد مکانی) و تاریخ (بُعد زمان) به یک بُعد دیگر میپردازد: بُعد پنجم! که مجموعهی باورهای مردم آن جامعه است. باورهایی که در قصهها و افسانهها و اسطورهها نمود پیدا میکند و در این سطح باقی نمیماند بلکه جهانبینی آنها را شکل میدهد... سبک زندگی مردم نیز متاثر از همین باورهاست. یک جامعه را بدون درک این بُعد نمیتوان شناخت و از طرف دیگر یک جامعه مثل این روستا، با از بین رفتن قصهها و افسانههایش از بین خواهد رفت...
چقدر شباهت بین این روستا و روستای خودمان با صدها کیلومتر فاصله دیدم. گاهی مادربزرگم را در میلَک دیدم که مثل مشدی دوستی از دنیا رفت، گاهی عین عباراتی که از آنها شنیدم را در داستانها خواندم (خدا پیغمبر که دیگه مسخره نی!) گاهی با صدای ضربات کلنگ در ظلمات شب، پیش چشمانم تصویر سوراخهای عمیق گنجیابان در جایجای روستا شکل گرفت، و البته پشتم با شنیدن نظر آن آدم شهری درخصوص مرمت امامزاده در داستان آخر لرزید و در حاشیه کتاب نوشتم: ای وای! و یک شکلک غمگین هم زیرش کشیدم!! خب حق دارم؛ چون روستای ما هم یک امامزاده داشت با گنبدی مخروطی و خاص، با قدمت حدود پانصدسال که به بهانه مرمت تبدیلش کردند به همین گنبدهای معمولی که همهجا میبینیم!
*****
از دیگر آثار یوسف علیخانی میتوان به قدمبخیر مادربزرگ من بود، عروس بید و بیوهکشی اشاره کرد. چاپ اول اژدهاکشان در سال 1386 روانه بازار کتاب شده است. این کتاب نامزد نهایی هشتمین دوره جایزه هوشنگ گلشیری و برنده اولین دوره جایزه ادبی جلال آلاحمد بوده است و تاکنون به چاپ ششم رسیده است.
مشخصات کتاب من: چاپ پنجم بهار 1390، نشر آموت، تیراژ 2200 نسخه، 175صفحه
پ ن 1: نمرهی من به این مجموعه داستان 4 از 5 میباشد (نمره در گودریدز 3.2 از مجموع 44 رای است).
ادامه مطلب ...