همانطور که میدانید مایکل مور فیلم مستندی داشت با عنوان بولینگ برای کلمباین که حرف محوریاش در مورد منع فروش و حمل سلاح و تغییر قانون بود و کاملن منطقی هم به نظر میرسید (لااقل در نگاه ما)... بابتش اسکار هم گرفت... اما آن قانون هنوز پابرجاست!
با توجه به شنیدهها و خواندهها در مورد جامعه آمریکا، به نظر میرسد با موجهای احساسبرانگیز نمیتوان کاری از پیش برد و در یک کلام، در نهایت احساسات بر خردورزی غلبه ندارد. احتمالاً اگر کمپینی هم در این رابطه تشکیل شود مخالفین این قانون به خودشان جرات نمیدهند تمام تلفات ناشی از قتل با سلاح را به حساب این قانون و "اسلحه" واریز کنند!
در نقطه مقابل، جامعهای را میشناسم که مردمانش به فجیعترین شکل ممکن رانندگی میکنند و صحنههایی خلق میکنند که همه ناظرین انگشت به دهان ماندهاند اما در کمال خونسردی و سهولت، همگان تمامی تلفات ناشی از آن را به حساب خودروهای بختبرگشته واریز میکنند!
در مورد خودروسازان و سیستمهای فشل سازمانیشان میتوان به جای خود مثنوی هفتاد من نوشت لیکن فراموش نشود که آنها نیز بخشی از همین جامعه هستند و مشابه قانون ظروف مرتبط در فیزیک (سطح آب در ظروف مرتبط در ارتفاع یکسانی قرار خواهد گرفت) اینجا هم آب خودروسازان با سازمانهای مشابه در یک ارتفاع ایستاده است. هدف از این نوشته دفاع از خودروسازان و یا حتا دفاع از خودرو نیست. موضوع مهمتری در میان است.
این روزها در فضای مجازی (بخصوص گروههای تلگرامی و امثالهم) مطالبی دست به دست میچرخد که گاه واقعن جای تعجب دارد. مطالب گاه چنان به دروغ و توهم و افسانه آمیخته است که به نظر میرسد فرستندگان جهت خنداندن دیگران چنین مطالبی را میفرستند (کاری که معمولن مردم ایران بدون احساس مسئولیت نسبت به نتایجش، بدان مبادرت میورزند!!) ولی گاهی که وارد بحث میشویم، متوجه میشویم که نه! اتفاقن به مطالبشان باور دارند! اینکه مثلن قیمت تمام شده پراید چهار میلیون تومان است یک نمونه از آنهاست. جل الخالق!! این موضوع را همهجور فرستندهای در گروههایی که عضوم فرستادهاند...از خانهدار تا مهندس مکانیک فارغالتحصیل از بهترین دانشگاههای کشور! برای من عجیب است... در جایی که یک مبل متوسط که از چوب و پارچه و فوم تشکیل شده است بیش از این قیمت دارد چطور محصولی مانند خودرو که شامل مکانیزمهای بسیاری است و چنین و چنان، میتواند با این قیمت تولید شود!؟ من همینجا توصیه میکنم چنانچه مدیران ارشد و میانی خودروسازی توانستهاند به چنین دستاوردی نائل شوند، لطفن درهای مملکت را سریعن ببندید تا این مغزها فرار نکنند! اینها را باید گرفت و هرکدام را بالای سر یک سازمان گذاشت تا انقلاب صنعتی و تجاری و سیستمی ایجاد کنند!! مطمئن باشید اگر خودروسازان خارجی متوجه این امر بشوند روی هوا آنان را شکار میکنند!! خودرویی مانند پراید با قیمت تمام شده 1000 دلار!!؟
توصیف فضای مجازی ما شبیه توصیف بولگاکف از مسکو در کتاب "مرشد و مارگریتا" است جایی که میفرماید: شهر پر شده بود از شگفت انگیزترین شایعات که در آنها هسته ناچیزی از حقیقت با هزاران شاخ و برگ و وهم و خیال پوشانده شده بود.
یکی قیمت این محصولات را در کشورهای همسایه تا یک پنجم پایین میآورد! یکی از جلسه محرمانه مدیران و وزیر گزارشی میدهد که مرغ پخته را به پرواز وا میدارد! یکی لیستی از خودروهای همقیمت پراید در جهان ارائه میدهد که یک گزینهاش مرسدس است! یکی با دستکاری سخنان فردی میخواهد اثبات کند که به همگان توهین شده است! اینروزها پراید که میبینم یاد "کاترینا بلوم" و آبروی از دسترفتهاش در ذهنم زنده میشود که اتفاقن در این فقره مصداق تام دارد!!... خلاصه محشری است.
محشری که حکایت میکند مردم این دیار "دوباره" و "چندباره" ایمان! آوردهاند. وقتی با چنین پدیدهای روبرو میشویم درک رفتار مردم در زمان مشروطه و در زمان حرکتهای انقلابی گذشته بسیار راحتتر میشود. آنجا هم مردم ایمان آورده بودند که فلانی و فلانیها میلیونها میلیون بالا کشیدهاند. آنجا هم ایمان آورده بودند که مشروطه یعنی کباب به قاعده این هوا!! ایمان آورده بودند به آب و برق مجانی! ایمان آورده بودند که با پول غذای سگ فلان مقام فاسد میتوان شهری از گرسنگان را سیر کرد! ایمان آورده بودند که با در دست داشتن 24 ساعت از برنامههای تلویزیون میتوان فساد را ریشهکن کرد! ایمان آوردهاند که باهوشترین ملت روی زمیناند! و... از این ایمانها و توهمات در تاریخ ما زیاد است.
هدف این حرکت پایین آوردن قیمت یک کالا یا بالا بردن کیفیت آن کالا عنوان میشود. اما نکته اینجاست که چرا اینقدر آغشته به دروغ و افسانه!؟ آیا نمیتوان مستند و بدون توسل به فریبکاریهای پوپولیستی یک حرکت ساده اجتماعی را شکل داد؟ آیا این حجم از سخنان غیرمستند و شایعه و دروغ نشان از این ندارد که این بوی کباب "همبستگی جهت کاستن از قیمت یک کالا" نیست که به مشام میرسد و احیانن در پس پرده، عدهای آگاهانه مشغول خر داغ کردن هستند!؟ البته اگر پس پرده ای و دستهای پشت پردهای در کار نباشد که بدتر!؛ یعنی مردم در یک حرکت جمعی و هماهنگ مثل شخصیت اصلی داستان "مرگ در آند" یوسا در حال تیز کردن چوبی هستند که قرار است به خودشان فرو برود!
در یکی از لطیفههای این روزگار حکایت میشود که فردی برای کشاندن یار به خانه خود، از وجود ماهی سخنگو در آکواریومش (و از این قبیل) خبر میدهد! وقتی این حرکت و این امواج احساساتبرانگیز را میبینم بیاختیار دستی بر پیشانی میکوبم و میگویم: هموطنانم به راحتی برای دیدن "کفتری که سیگار میکشد" حاضرند به هرجایی بروند و این قابلیت را دارند که حداقل دهبار دیگر پوپولیستهایی مانند رییس جمهور سابق را بر مسند قدرت بنشانند و این نگرانکننده است. امکانات گوشیهای همراه و فضای صفحات اجتماعی و نحوه بهرهمندی هموطنان از آن، و میزان شکلپذیری و تحریکپذیری مردم، متاسفانه بهگونهایست که این نگرانی را به تخم چشم آدم فرو میکند! و هرچه از عدم امکان کشیدن سیگار توسط کفتر استدلال کنیم، ایمانشان متزلزل نخواهد شد!
بله رسم روزگار چنین است!
پاسی از شب گذشته است و شازده احتجاب روی صندلی راحتی خود نشسته است. با نگاه به عکس هایی که روی دیوار مقابلش آویزان است , خاطراتی از گذشته در ذهنش مرور می شود (پدربزرگ و پدر و مادرش و عمه هایش و البته همسر مرحومش فخرالنساء) و در عین حال رفتار و گفتار کلفتش فخری نیز در ذهنش نقش می بندد. در اخرین لحظات عمر شازده, برخی از مهمترین و تاثیرگذار ترین صحنه های زندگیش پیش چشمش می آید و از لابلای این یاداوریهای غیرخطی و پرابهام و پیچیده , خواننده به تصویری تقریبن قابل درک از داستان و شخصیت هایش دست می یابد.
قدر قدرت
منظورم از قدر قدرت , جد کبیر شازده و اجداد والاتبارش نیست! این تیتر به این خاطر انتخاب نشده است که به مضمون نقد ساختار هرمی قدرت در داستان اشاره کند. این هست و تقریبن همه و حتا خود نویسنده در مورد آن نوشته اند. منظورم این است که این کتاب , رمان قدر قدرتی است! و باز هم نه صرفن از لحاظ تکنیکی یا نوع نثر یا نوع روایت و حتا نه از این بابت که هر جمله اش با وسواس و دقت فراوان روی کاغذ آمده است...که اینها همه هست اما قدرقدرت است چرا که یقه خواننده را چنان محکم می گیرد که رهایی از آن کار ساده ای نیست. انگشت در جاهایی می کند که برای ما ناشناخته است اما اثرش محسوس است.باید در صفحه اولش می نوشتند: خطر خفت شدگی! با احتیاط وارد شوید.
یک ادعای شاذ (دور از ذهن)
فخرالنساء تاثیرگذارترین شخصیت زندگی شازده است. می خواهم به خودم جرئت بدهم و بگویم که شازده عاشق فخرالنساء است. این ادعا قطعن برای بیشتر کسانی که کتاب را خوانده اند کمی ثقیل است , می دانم که رفتار شازده در قبال همسرش بیشتر به جنایت شبیه است تا عشق ورزی! و لذا شاید بار کردن مفهوم عشق به رابطه شازده با زنش چندان منطقی نباشد. دلایل من با توجه به متن اینهاست:
- در ابتدای داستان (ص9), شازده پیشانی اش را روی کف دستهایش می گذارد تا : ویا آن نگاه های شماتت بار پدربزرگ و مادربزرگ , پدر و مادر و عمه ها, و حتی فخرالنساء را از یاد ببرد. کلمه "حتا" نشانه جایگاه ویژه است.
- توصیفاتی که از فخرالنساء دارد بسیار دقیق است...اعم از دهان و دندان و نحوه خندیدن و نحوه نگاه کردن و به خصوص خطوط بدن...چه کسی می تواند بخصوص "خطوط بدن" را به این شکل یاداوری کند؟
- نحوه صحبت کردن شازده با همسرش علیرغم اینکه او همیشه طعنه های کلفت بارش می کند...
- اصرار بر شبیه کردن فخری به همسرش و عدم قبول مرگ همسر
- توجه ویژه شازده به دست ها و انگشتان همسر (مثلن ص15 و 50)
- حسرت داشتن عکس های بیشتر از همسرش و آویزان کردن آن در اتاق (ص93)
- دوستت دارم صفحه 115
- حس و شهود خواننده!!
خوشحالم که قبول کردید و قانع شدید! حالا سوال مهم و کلیدی این است که پس حکایت رفتار شکنجه گونه شازده با زنش چیست؟ آیا صرفن بر اساس طعنه ها و کم محلی های فخرالنساء است که شازده به سمت این رفتار کشانده می شود؟ریشه این رفتار متناقض کجاست؟
باقی در ادامه مطلب
مشخصات کتاب من: انتشارات نیلوفر , چاپ چهاردهم 1384 ,تیراژ 6600 نسخه, 118 صفحه, 1800 تومان
ادامه مطلب ...
اگر کلمه هوپ را در گوگل سرچ کنید, به منابع و مقالات متعددی در این زمینه برخورد خواهید کرد. شاید تعجب کنید اما همین بازی!به ظاهر ساده, نقش عظیمی در توسعه و گسترش مفاهیم منطقی و ریاضی در سراسر عالم داشته است. وبه نوعی ریاضیات جدید بر پایه آن استوار گشته است. اگر به تاریخچه آن نگاهی بیندازیم, مطابق معمول ردپای دانشمندان ایرانی را در شکل گیری آن خواهیم دید. پدر علم هوپ "جاسم ابن حیان" از مفاخر ریاضیات ایران است که متاسفانه به دلیل کم کاری و سستی مسئولان و ملت ایران توسط یکی از کشور های همسایه مصادره شده است(همچون برادرش جابر پدر علم شیمی). آدم تعجب می کند که مراجع رسمی در سازمان ملل روی چه حساب مرتکب چنین خطاهای مضحک و ابلهانه ای می گردند. اسم این دانشمند خود گویای ایرانی بودن اوست و متاسفانه این خطا در این سالها چندین بار تکرار شده است. و ما بیشترین واکنشی که داشته ایم همین بوده که بله اسم فلان هنرمند یا دانشمند خود گویای ایرانی بودن است و مردم حق طلب جهان حقیقت را درک می کنند که این خود خطای بزرگی است ونشان از عدم شناخت ما از ساز و کار های جهانی دارد. اگر ما هنگام مصادره هنرمند ایرانی _مایکل جکسون _ واکنش نشان داده بودیم به اینجا نمی رسیدیم .
یاد آن سکانس معروف سریال "سربداران" افتادم که وزیر "سلطان ابوسعید" پس از مرگ او به دنبال گرفتن بیعت برای خودش بود و جارچیان در نیشابور و مناطق دیگر جار می زدند که ایشان یک ایرانی است. بیننده تعجب می کرد که چرا حامیان وزیر باید اثبات کنند که او ایرانی است. خب اسم و فامیل وزیر خیلی واضح این را نشان می داد ولی جارچیان مدام فریاد می زدند :"محمد هندو یک ایرانی است!"
اگر این فریاد ها ادامه پیدا می کرد الان به جایی نمی رسیدیم که شما حضرت آقا و شما خانم محترم این نوشته را طنز بپندارید و به جای گریه کردن, احیانن هار هار بخندید! ومن به جایی نمی رسیدم که بین نوشته هایم پرانتز باز کنم و از خواننده ی احتمالی این سطر ها طلب "هوپ" نمایم .
راوی جوان بیست و چهار پنج ساله اصفهانی است که پنج سال است در تهران در خانه ای مجردی به همراه دو دوستش زندگی می کند.گاهی به کاری مشغول بوده است اما الان به دنبال کار و بیکار است. پدر و مادرش از دنیا رفته اند و از زمان مرگ پدرش در یک سال قبل, مدام خواب پدرش را می بیند و از این بابت کلافه است. شبی تصمیم می گیرد بر تنبلی اش غلبه کند و این خواب ها را بنویسد. وقتی خواب اول را می نویسد یاد چیزهای دیگر و خواب های دیگر می افتد و آنها را هم می نویسد. پنج شب متوالی نخوابیدن (روزها هم در خیابان ها بی هدف می چرخد) او را وارد مرحله ای می کند که تفکیک خواب و بیداری برایش ممکن نیست و...
همه راه ها به زاینده رود ختم می شود
پدر راوی شیفته آب تنی کردن در رودخانه است و معمولن صبح زود به بهانه رفتن به حمام به لب رودخانه می رود و راوی نیز در زمان کودکی همراه او و برای تماشا کردن پدر می رفته است. در همه خواب ها, زاینده رود حضور دارد. راوی در یاداوری مقطعی از زندگی یک سال اخیر و ازدواج نافرجامش, اشاره می کند که هر روز بی هدف در اصفهان می چرخیده و علیرغم میلش مدام با رودخانه مواجه می شود (می توان گفت که زاینده رود اینجا فقط مکان نیست بلکه یک کاراکتر داستان است). حتا در موقعیت های هذیان گونه فصول انتهایی , خیابان لاله زار تهران هم به زاینده رود ختم می شود...
زاینده رود بنابر اسمش, کاراکتری است که زندگی بخش است, اما از نگاه راوی "زندگی بخشی" این رود مربوط به گذشته است (مثلن سیصد سال قبل) و در حال حاضر توان زایندگی ندارد و یائسه است (داستان در سال 1360 نوشته شده است, الان که اگر زنده باشد در خانه سالمندان است!). پدر در فرازی خواب و بیدار گونه , وقتی شرح آشنایی اش با زنی لهستانی در بحبوحه جنگ دوم جهانی را بازگو می کند, در مقابل نقل زن در خصوص رودخانه ای که از وسط ورشو می گذرد و مانند دیگر رودها به دریا می ریزد عنوان می کند که ما هم یه رودخانه داریم که می ریزه به باتلاق! همانند شخصیت های حاضر در داستان که زندگی شان منتهی به باتلاقی است که هرچه بیشتر در آن دست و پا می زنند فروتر می روند.
در تمام صحنه هایی که زاینده رود توصیف می شود , آب حالتی ساکن دارد و در حالی که می دانیم جریان دارد اما بیشتر شبیه استخر است. هرچند برخلاف ظاهر ساکنش می تواند قهرمان شنا را هم به درون بکشد (مثل باتلاق , مثل زندگی). اگر همه آب هایی که در طول تاریخ از مسیر زاینده رود گذشته اند را در نظر بگیریم قاعدتن مشابه یکی از خواب های راوی, می بایست بزرگترین و وسیع ترین و عمیق ترین دریاچه جهان را داشته باشیم اما می دانیم که حاصل چیز دیگری است! همان گونه که در ما به ازا های فرهنگی چنین رودخانه ای در تاریخ مان چنان تشابهاتی می بینیم... گویی همه راه ها به گاوخونی ختم می شود.
***
بر اساس این رمان , بهروز افخمی فیلمی ساخته است که من ندیده ام. سری قبل از پشت جلد تعریف کردم حالا نقیض آن است! دیک دیویس (شاعر و نویسنده انگلیسی و استاد ادبیات فارسی دانشگاه اوهایو) چنین فرموده است که سبک موجز و روان نویسنده (تا اینجا باهاش موافقم) همان قدر که به تاثیر پذیری او از ادبیات غرب مربوط می شود (تا اینجاش هم مشکلی ندارم!), مدیون آثار کلاسیک نثر کهن فارسی هم هست ... این قسمتش را من حقیقتن متوجه نشدم....بگذریم. مختصری نکات کوچک و بزرگ را در ادامه مطلب آورده ام.
این کتاب برنده جایزه بیست سال ادبیات داستانی است.
مشخصات کتاب من: نشر مرکز , چاپ نهم 1389 , تیراژ 1400 نسخه, 110 صفحه, 2800 تومان
..............
پ ن: پروژه ای که در محل کار مشغولش هستیم باید تا آخر این ماه راه بیافتد!! چند روز دیگه مقامات آن را رونمایی می کنند! واقعیت از نظر من که وسطشم اینه که این پروژه تا آخر سال هم راه نمی افته... یعنی اردیبهشت خوشبینانه! البته نظر من مهم نیست... مهم اینه که آقایون فشار رو گذاشتند و می خواهند بزایانند حالا نر و سترون و اینا حالیشون نیست...اگر کم پیدا هستم صرفن یه این خاطر است.
چه بسیار مواقعی که پیش می آید ایمیل جالبی به دستمان می رسد و پس از خواندن برای دوستانمان فوروارد می کنیم تا آنها نیز در شادی ما یا تعجب ما یا هیجان ما یا احساس غرور ما یا هزار چیز دیگر ما شریک شوند.گاهی هم بحث شراکت و این حرفا نیست بلکه با این فوروارد کردن می خواهیم بگوییم :رفیق جان هنوز از ذهن ما بیرون نرفته ای, خیلی خرابتیم به مولا, اینکه نمی بینمت و بهت زنگ نمی زنم و یا دو خط برات نمی نویسم رو به پای بود و نبود آب هندونه نگذار و به همین قناعت کن و لطف کن در گاله ذهنت رو ببند که تو همین کار را هم نمی کنی!! و امثالهم...
تا اینجای کار ظاهرن همه چیز طبق روال است. اما گاهی این ایمیل ها حاوی مطالبی است که رگ و ریشه درست و درمانی ندارند که البته این بر اکثر ما پوشیده نیست (یعنی تا اینجای مطلب حرف جدیدی نزدم و خودم هم می دونم) ولی همچنان به فوروارد کردن آن ادامه می دهیم! (و البته گاه هم نمی دانیم و در اکثر موارد اهمیتی برای صحت آن قایل نیستیم)...
گاه می شود که یکی در این زنجیره به نفر قبل از خودش تذکر بدهد که رفیق این قضیه کذب است...که البته معمولن پیرو همان قضیه آب هندوانه جوابی نمی گیرد ولی در حالت خوشبینانه جوابی دریافت می کند که بابا انیشتین! گیر دادی ها , خودم هم می دونم اما انصافن قشنگه یا انصافن جالبه و... یا حالا چه فرقی می کنه این متن رو مارکز نوشته یا بیل گیتس یا شیرین عبادی یا شریعتی یا حسین پناهی و یا چارلی چاپلین و ...حالا چه فرقی می کنه چنین اتفاقی رخ داده باشد یا نه... حالا اگه مثلن فلان افتخار را برای پیشینیانمان فرض کنیم بهتر نیست و... و...
فکر می کنید هاله های قطور تقدس در خیلی از مذاهب و مکاتب چگونه به وجود آمده است؟
این نقل های به ظاهر ساده را دست کم نگیرید.
زمانی اعتقاد به موضوع ایکس یکی از دلایل خروج از فرقه ایگرگ بود و سالها بعد اعتقاد به موضوع ایکس به یکی از اصول آن فرقه تبدیل شد و آب از آب هم تکان نخورد!
***
حالا از میان گزاره های زیر فکر می کنید کدام ها حقیقت دارند (لطفن با ذکر گزینه ها):
1) شیری که یک آهوی حامله را شکار کرده است از غصه دق می کند.
2) لباس فارغ التحصیلی دانشگاه ها برگرفته از لباس ابن سینا است.
3) در یک رستوران چینی جنین انسان سرو می شود.
4) پرسپولیس در یک مسابقه رسمی شش بر صفر استقلال را شکست داده است.
5) واژگون شدن یک ساختمان چند طبقه مسکن مهر در یکی از شهرها.
6) پرنده ای به نام اسکل که محل ذخیره کردن غذای خود را فراموش می کند.
7) امیرکبیر در نامه ای عتاب آلود به ناصرالدین شاه گوشزد می کند که اداره مملکت با توصیه عمه و خاله ممکن نیست.
8) شعر بنی آدم اعضای یکدیگرند سعدی بر سردر سازمان ملل حک شده است.
***
اگر پیدا کردن جواب یا جوابهای صحیح برایتان آسان نیست (البته بعد از زدن حدس در کامنتدونی) من به شما این سایت را پیشنهاد می کنم:
...............................
پ ن: ممنون از امید به خاطر معرفی این سایت به من.