میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

جاده - کورمک مک‌کارتی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آمریکایی آرام – گراهام گرین

«تامس فاولر» راوی داستان، خبرنگار انگلیسی میانسالی است که در مأموریتی طولانی‌مدت در ویتنام مستقر است. زمان روایت سالهای ابتدایی دهه پنجاه است که جنگ‌های خونین استقلال‌طلبانه با استعمارگران فرانسوی در جریان است.

شخصیت اصلی دیگر داستان، «آلدن پایل» یک جوان تازه فارغ‌التحصیل از هاروارد است که به تازگی وارد ویتنام شده است. پایل در قالب هیئت کمک‌های اقتصادی با جدیت خاصی کار خود را آغاز کرده است. او تحت تأثیر نویسنده و تحلیل‌گری به نام «یورک هاردینگ» معتقد است که در این منطقه برای رسیدن به دموکراسی نیاز به یک «نیروی سوم» (منهای مبارزین کمونیست و استعمارگران کهنه) است و در همین راستا برای سر و شکل دادن و تقویت چنین نیرویی عمل می‌کند.

فاولر با دختری زیبا و جوان ویتنامی به نام «فوئونگ» زندگی می‌کند. پس از آشنایی پایل و فاولر این جوان آمریکایی دلباخته فوئونگ می‌شود و این موضوع را خیلی ساده و صریح با فاولر در میان می‌گذارد. پایل معتقد است رابطه او و فوئونگ به صلاح این دختر است و بدین‌ترتیب رقابتی پرفراز و نشیب بین این دو شکل می‌گیرد.

طبعاً خواننده خیلی زود متوجه می‌شود رقابت این دو شخصیت بر سر فوئونگ بی‌شباهت با رقابت آمریکائیان و استعمارگران کهنه در این منطقه نیست. هدف آنها علاوه بر جلوگیری از نفوذ و گسترش کمونیسم، استقرار دموکراسی و ارتقای رفاه در این کشور است؛ فرمولی ساده که از نگاه آنان خیلی زود به جواب می‌رسد غافل از اینکه پارامترهای بسیاری در این معادله غایب هستند. این داستان قبل از حضور کامل آمریکائیان و فجایعی که به جنگ ویتنام معروف شد نوشته شده است و از این حیث نکته‌سنجی‌های نغزی دارد که اتفاقات آینده به صحت آنها شهادت می‌دهد.

مانند آثار دیگر گرین در اینجا نیز ضمن کشمکش‌های بیرونی، نبرد میان خیر و شر در ذهن شخصیت اصلی داستان (راوی) جریان دارد و خواننده را با خود همراه می‌کند. راوی به واسطه شغلش مکرراً بر بی‌طرفی خود در اتفاقاتی که رخ می‌دهد تأکید می‌کند اما آیا می‌توان در همه‌جا و همه‌حال بی‌طرف ماند و درعین‌حال انسانیت خود را حفظ کرد؟!

در ادامه مطلب به برخی برداشت‌های خودم از کتاب خواهم پرداخت.

*****

قبلاً از این نویسنده درباره مامور معتمد ، قطار استانبول ، صخره برایتون و قدرت و جلال نوشته‌ام. این کتاب یکی از معروف‌ترین کارهای گرین است که دو بار اقتباس سینمایی از آن انجام شده است:اولی در سال 1958 به کارگردانی جوزف منکیه‌ویچ و دومی محصول سال 2002 به کارگردانی فیلیپ نویس. این کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ می‌بایست خواند حضور دارد و دو بار به فارسی ترجمه شده است: عبدالله آزادیان (1344) و عزت‌الله فولادوند (1363).

مشخصات کتاب من: ترجمه عزت‌الله فولادوند، انتشارات خوارزمی، چاپ اول 1363، تیراژ 5500 نسخه، 250 صفحه.

.............................

پ ن 1: نمره من به کتاب 4.3 از 5 است. گروه A (نمره در سایت گودریدز 3.95 و در سایت آمازون 4.4)

پ ن 2: کتاب‌های بعدی که شروع به خواندن آن خواهم کرد مطابق انتخابات برگزار شده، «شاگرد قصاب» از پاتریک مک‌کیب و «دیو باید بمیرد» از نیکلاس بلیک یا همان سیسیل دی‌لوئیس خواهد بود.

 

ادامه مطلب ...

پریرا چنین می‌گوید - آنتونیو تابوکی

«پریرا» روزنامه‌نگار باسابقه‌ایست که اخیراً در یک روزنامه درجه دوی لیسبون به عنوان مسئول صفحه فرهنگی مشغول شده است. در این چند ماه او یک‌تنه صفحه فرهنگی را که هفته‌ای یکبار در روز شنبه چاپ می‌شود چرخانده است. پریرا دچار فشار خون و بیماری قلبی است و دکتر به او تأکید کرده است که در صورت ادامه سبک فعلی زندگی‌اش مرگ به او بسیار نزدیک خواهد بود. او یک مسیحی کاتولیک است اما به معاد اعتقادی ندارد. در آغاز روایت پریرا در حین ورق زدن یک مجله روشنفکرانه کاتولیکی به مقاله‌ای در خصوص مرگ برمی‌خورد که توجه او را جلب می‌کند. تلفن نویسنده‌ی مقاله (مونتیرو روسی) که جوانی تازه فارغ‌التحصیل است را  پیدا و به او پیشنهاد همکاری می‌دهد. موضوع همکاری نوشتن مقالات یادبود برای نویسندگانی است که در آینده نزدیک خواهند مرد؛ تا در صورت فرارسیدن مرگ غیرمترقبه یکی از آنها، روزنامه بتواند در سریع‌ترین زمان ممکن آن را چاپ کند.

تاریخ شروع داستان ماه ژوئیه سال 1938 است یعنی کمی پیش از آغاز جنگ جهانی دوم. در این زمان صف‌بندی‌ها در اروپا شکل گرفته و از چندی قبل به صورت آزمایشی این اتحادها توان خود را در جنگ داخلی اسپانیا به آزمون و تجربه گذاشته بودند. در پرتغال هم دولتی ناسیونالیست و راستگرا بر سر کار بود که اگرچه به صورت رسمی با آلمان و ایتالیا متحد نشده است اما علایق مشترک و همسو را به صورت شفاف نشان می‌داد و خواننده در پس‌زمینه داستان این نشانه‌ها را می‌بیند.

پریرا که چند سال قبل همسرش را از دست داده است و فرزندی هم ندارد بیشتر در گذشته سیر می‌کند و ارتباطات چندانی با زمانه و محیط خود برقرار نمی‌کند. او خود و روزنامه‌اش را موجوداتی مستقل تعریف می‌کند که نمی‌خواهند وارد سیاست و صف‌بندی‌های موجود شوند. مونتیرو روسی و نامزدش مارتا، جوانانی آرمانخواه هستند و برخلاف پریرا نمی‌توانند خود را از اتفاقات روز جدا کنند. مقالاتی که مونتیرو روسی می‌نویسد ارزش ادبی چندانی ندارد و از لحاظ معیارهای سیاسی موجود امکان چاپ هم ندارد. قاعدتاً پریرا می‌بایست این همکاری را خاتمه دهد اما ....

در ادامه مطلب بیشتر در مورد داستان خواهم نوشت. دو سه پاراگراف اول داستان را در اینجا بشنوید.

********

پیش از این «میدان ایتالیا» را از این نویسنده خوانده و در موردش نوشته‌ام. «پریرا...» تنها کتاب نویسنده است که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ می‌بایست خواند حضور دارد. من اگر می‌خواستم بین این دو کتاب یکی را برای این لیست انتخاب کنم حتماً میدان ایتالیا را برمی‌گزیدم. این کتاب بنا به شواهد سه نوبت ترجمه شده است. ترجمه‌ای که من خواندم توسط دو انتشارات مختلف چاپ شده است؛ در نوبت نخست همانطور که در عکس مشخص است یک عنوان فرعی در زیر عنوان اصلی آمده است که من را متعجب کرده است!

مشخصات کتاب من: ترجمه شقایق شرفی، انتشارات کتاب خورشید، چاپ اول مرداد1393، تیراژ 500 نسخه، 190صفحه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.7 از 5 است. گروه A. (نمره در گودریدز 4.1 نمره در آمازون 4.4)

پ ن 2: مطلب بعدی درخصوص کتاب «ژه» (ابله محله) اثر کریستسن بوبن خواهد بود. کتاب بعدی که شروع خواهم کرد «زنگ انشاء» اثر زیگفرید لنتس است.


ادامه مطلب ...

سوءظن فردریش دورنمات

 

در داستان قاضی و جلادش که قبلاً (اینجا) معرفی شد, با کارآگاه پیر و مریض پلیس سوییس, بازرس برلاخ آشنا شدیم. آنجا دیدیم که بازرس به خاطر بیماری سرطان زمان زیادی برای باقی ماندن در این دنیا ندارد. حالا در رمان سوءظن بازرس را روی تخت بیمارستان در حال گذراندن روزهای آخر عمر می بینیم. بازرس در حال ورق زدن مجلات کنار تختش است که عکسی از داخل یکی از اردوگاه های مرگ نازی ها که در آن چهره یک پزشک نازی به چشم می خورد, توجهش را جلب می کند. از آنجایی که وظیفه او به عنوان یک جرم شناس ,تردید در واقعیت هاست در اثر صحبت دکتر معالجش دچار یک سوءظن می شود و آن را پی می گیرد... 

دورنمات این داستان پلیسی را در اوایل دهه پنجاه و زمانی که در مضیقه شدید مالی بود در ازای پیش پرداخت ناچیزی نوشته است اما این سبب نشده است که یک اثر پیش پا افتاده خلق نماید. درونمایه داستان همان تم مبارزه خیر وشر است و نویسنده کوشیده است در قالب ژانر پلیسی (که البته این اثر را نمی توان کاملاً پلیسی خواند) به مسائل انسانی بپردازد. فرازهایی از داستان را در این رابطه در زیر ذکر می کنم: 

بالاخره روزی آتش دوزخی اردوگاه ها فروکش می کند, تا جایی دیگر و با شکنجه گر های دیگر و در نظام های سیاسی دیگر, دوباره از اعماق غریزه بشری شعله ور بشود

همه می خواهند از زندگی لذت ببرند, اما حاضر نیستند یک سر سوزن از خوشی هایشان را با دیگران تقسیم کنند, یک لقمه نان , یک پاپاسی ; وضع اینجا هم شده مثل وضع آن رایش هزار ساله: آنجا تا اسم فرهنگ می آمد همه ضامن اسلحه ها را آزاد می کردند, اینجا فوراً ضامن کیف های پولشان را می کشند.(اشاره به سوییس دارد!) 

من نمی خواهم بین ملت ها فرق بگذارم و بگویم ملت های خوب داریم و ملت های بد. ولی باید بین آدم ها فرق بگذارم; توی گوشت تنم حک کرده اند که باید بین آدم ها فرق بگذارم... (این را یکی از تجربه کنندگان اردوگاه های مرگ می گوید و اشاره به شماره شناسایی ای دارد که در اردوگاه بر روی تن آنها داغ زده می شد) 

قانون قانون نیست, بلکه قدرت قانون است ; این شعار بالای آن درهایی نوشته شده که پشت آنها ما داریم تلف می شویم. هیچ چیز در این دنیا آنی نیست که باید باشد. (این را هم از زبان یکی دیگر از قربانیان اردوگاه ها می شنویم) 

بدون این که از ما بپرسند , پرتمان می کنند در این خراب آباد , نمی دانیم برای چی! نشسته ایم و خیره ایم به کهکشان , عظمتی از هیچ و عظمتی از همه چیز, اسراف بی معنی

اخلاقیات به نظرمان سودآور نیست و سودآوری به نظرمان اخلاقیات است.  

***

داستان باصطلاح خودمان , شسته رفته است و با توجه به دستی که نویسنده در نمایشنامه نویسی دارد ( و فکر می کنم از جملات بالا هم بوی تاتر به مشام می رسد... ضمن اینکه کل داستان در یک فضای محدود رخ می دهد) فکر می کنم علاقمندان خاص خودش را داشته باشد. البته این داستان را به جنایی خوان هایی که به معماهای پیچیده آنچنانی ,علاقه دارند توصیه نمی کنم. 

از این نویسنده همان کتاب قاضی و جلادش در لیست 1001 کتاب حضور دارد. این کتاب را محمود حسینی زاد ترجمه و نشر ماهی آن را در سال 1385منتشر نموده است. (مشخصات کتاب من: چاپ سوم سال 1389 با تیراژ 2000 نسخه و 167 صفحه در قطع جیبی و با قیمت 2000 تومان). 

***

مطالب مرتبط:

گفت وگوی هرست بینک با فریدریش دورنمات اینجا

مطلب کتاب نیوز در مورد دورنمات اینجا 

***

پ ن 1: بیشعوری را یک پست عقب انداختم تا برخی از دوستان برسند. 

پ ن 2: به فکر درنگ هم هستم و تا شنبه با مطلب جدید به روز خواهد شد. 

پ ن 3: کتابهایی که در این چند روز به اتمام رسانده ام و در انتظار نوشته شدن مطلب پس از بیشعوری هستند عبارتند از :جانورها (اوتس) گزارش یک آدم ربایی (مارکز) و روانکاو (ماشادو دآسیس) . باید کمربندها را ببندیم خلاصه! 

پ ن 4: کتاب هایی که شروع به خواندن خواهم کرد به ترتیب : 1- در انتظار بربرها (جی ام کوتزی) 2- مسیح هرگز به اینجا نرسید (کارلو لوی)... دوستانی که می خواهند همراهی کنند بشتابند که این کتاب ها منتظر شما هستند.

پ ن 5: نمره کتاب از نگاه من 3.1 از 5 است.