میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

خرابکار ها جین

 

ها جین شاعر و نویسنده معترض چینی است که سالهاست در آمریکا زندگی می کند و به زبان انگلیسی داستان و رمان می نویسد. او در مقاله ای چنین می نویسد: (لینک ترجمه مقاله)

از نظر تاریخی، این همیشه فرد بوده است که به خیانت به کشورش متهم شده است. چرا موضوع را وارونه نکنیم و کشور را به خیانت به فرد متهم نسازیم؟ در هر حال بیشتر کشورها از خیانتکارانی عادی، به شهروندان خود بوده اند. بدترین جرمی که کشور نسبت به نویسنده مرتکب می شود این است که او را از نوشتن با صداقت و شرافت هنری ناتوان سازد.

در این داستان , آقای چو استاد دانشگاهی در چین است و تازه ازدواج کرده است و برای ماه عسل به شهری دیگر رفته است. روز آخر و هنگام خوردن ناهار , دو پلیس به آنها گیر می دهند و می خواهند او را دستگیر کنند....

من این داستان کوتاه را که خانم مژده دقیقی آن را ترجمه نموده است، از نشریه کیان شماره 45 مورخه بهمن و اسفند 1377 انتخاب نموده ام. گویا این داستان در کتاب "اینجا همه آدمها اینجوری اند" (انتشارات نیلوفر) هم آمده است.

خرابکار1

خرابکار2

  

***

پ ن 1: گفتم تا در حال و هوای جوامع توتالیتر هستیم و از شوخی زیاد دور نشدیم, سری هم به چین بزنیم!

پ ن 2: شدیداً مشغول حل مشکلات محل کار هستم!! می دونم تکراری شده اما میله نیستم اگر این بار تا ته قضیه نروم! پس در انتظار شنیدن خبر حل مشکلات یا خبر رسیدن به ته قضیه باشید!  

پ ن 3: طبیعتاً تا وقتی به ته قضیه برسم , یه خورده کمرنگ تر از سابق حضور خواهم داشت , البته به ضرب چراغ قوه یا در نهایت آتیش سیگار هم که شده چراغ اینجا را روشن نگه می دارم.

پ ن 4: فرانی و زویی تمام شده خیلی وقته!! یه گانه از سه گانه نیویورک را هم تمام کردم... نمی دونم می تونم حالا که اواسط قضیه هستم بنویسم یا وایسم وقتی رسیدم ته قضیه...

پ ن 5: می دونم!! خیلی از قضایا هستند که ته ندارند ...

مرگ در آند ماریو بارگاس یوسا


 

شهر قابیل با خون آدمی بنا شد نه خون ورزا و بز . (ویلیام بلیک , شبح هابیل)

من هیچ فکری توی کله مردم نمی اندازم کارم این است که فکرهای توی کله شان را بیرون بیارم و وادارمشان به آن ها نگاه کنند

***

گروهبان لیتوما و معاونش کارنیو در یک پاسگاه پلیس در منطقه کوهستانی آند در کشور پرو مامور ایجاد نظم و امنیت هستند. منطقه کوچکی که در آن سرخپوست ها و بومی های محلی و کارگرهای کارگاه احداث جاده در آن زندگی می کنند و طبیعتی سخت و خشن دارد. مردمی که کار زیادی انجام می دهند و درآمد کمی دارند و تنها تفریح و سرگرمی آنان حضور در میخانه محل است. محیطی دلهره آور با آب و هوای عجیب و غریبش که آدم هایش نیز همانند طبیعتش شده اند.

در ابتدای داستان خبر گم شدن یکی از کارگرها به پاسگاه می رسد و این فرد , سومین نفری است که طی سه هفته اخیر بدون هیچ ردی ناپدید شده اند و گروهبان به سبب وظیفه اش و البته مسئولیت پذیری بالایی که دارد پیگیر این ماجراست...

اولین مظنون, با توجه به شرایط سیاسی اجتماعی منطقه گروه تروریستی راه درخشان (سندریست ها که یک گروه چریکی مارکسیست هستند) است. گروهی که به صورت مسلحانه در کوهستان های آند مشغول مبارزه با دولت فاسد است... و همینطور که داستان گام به گام جلو می رود حیرت خواننده از ظرفیت آدمی! بیشتر می شود. نویسنده نیز تکه هایی که بعضاً ابتدا بی ربط به نظر می رسد را در کنار هم قرار می دهد و با هنرمندی آنها را به یکدیگر متصل می نماید...


*** 

از این نویسنده پرویی که جایزه نوبل را در سال 2010 از آن خود کرده است دو کتاب در لیست 1001 کتاب موجود است که سور بز یکی از آنهاست که به فارسی ترجمه شده است. کتاب حاضر در سال 1993 (با نام لیتوما در کوهستان آند) منتشر شده است و در ایران با ترجمه عبدالله کوثری توسط انتشارات آگه به بازار عرضه شده است. (مشخصات کتاب من: چاپ چهارم 1388 با تیراژ 2200 نسخه در 322 صفحه و با قیمت 6000 تومان)

*

پ ن 1: می خواستم در مورد عشق هم بنویسم که دیدم هم جا نیست و هم همه استادند... اما در داستان یکی از زمین های سفت (البته برای پا گذاشتن نه برای چیز دیگر که در مثل آمده است!) مقوله عشق است.

پ ن 2: پست های بعدی به ترتیب در مورد "عروسک فرنگی" دسس پدس و "من گنجشک نیستم" مستور خواهد بود.

پ ن 3: مطابق آرای دوستان کتاب بعدی شوخی کوندرا خواهد بود که از فردا شروع خواهم کرد.

پ ن 4: تاریخ خوانی و وبلاگش فراموش نشود.

پ ن 5: این صحنه وفای به عهد دیونسیو در داستان از ذهنم پاک نمی شود! یعنی در این حد!!

پ ن 6: نمره کتاب از نگاه من 4.4 از 5 است. (در سایت آمازون 4 و در گودریدز 3.7)

 

  ادامه مطلب ...

خوشه های خشم جان اشتین بک

 

سال های آخر دهه بیست میلادی در آمریکا , سال هایی است که با بحران اقتصادی شناخته می شود. "توم جاد" جوانی است که در نزاعی جمعی و در حالت مستی مرتکب قتل شده است  و حالا بعد از چهار سال حبس , از زندان آزاد شده است  و در حال بازگشت به خانه است. اما شرایط در این مدت تغییر کرده است. کشاورزان به دلیل چند خشکسالی پشت سر هم مجبور به گرفتن وام از بانک ها شده و قادر به بازپرداخت اقساط نبوده اند. لذا بانک ها اقدام به تملک زمین ها می کنند. همزمان بانک ها و شرکت های زراعی به وجود آمده , به دلیل ورود تراکتور(تکنولوژی) دیگر نیازی به این کشاورزان نداشتند. خانواده "جاد" نیز مانند کشاورزان دیگر زمین خود را از دست داده و بیکار شده اند. در این زمان در تمام این مناطق اعلامیه ها و آگهی های جذب نیروی کار به تعداد زیاد و حقوق مناسب جهت کار در کالیفرنیا پخش می شود. کشاورزان همه وسایل خود را می فروشند و با پول آن کامیون می خرند و به سوی غرب حرکت می کنند. خانواده جاد (پدر و مادر, پدربزرگ و مادربزرگ و عمو, سه پسر جوان, دختر جوان و باردار خانواده و شوهرش, پسر و دختر نوجوان خانواده, به همراه کشیش سابق (کیزی) که از کشیشی دست شسته است) نیز با رویای زندگی بهتر در کالیفرنیا;سرزمین خانه های سفید و درختان پرتقال و انگورهای آنچنانی و ...; روانه این سفر طولانی می شوند...

روی زمین ها , خانه ها متروک ماند و بر اثر آن زمین ها رها شد. فقط پناهگاه های تراکتور با شیروانی های موجدار , براق و درخشان در این دشت زندگی می کردند. این زندگی فلز , بنزین و روغن بود که بر خیش های پولادین می درخشید.

شرح بی عدالتی ها و محکومیت آن

فرض کنید کارفرمایی به ده نفر کارگر نیاز دارد و تعداد متقاضیان نیز به همین میزان یا کمتر باشد, نتیجه این می شود که در تعیین مزد, کارگران دست بالا را خواهند داشت. اما فرض کنید که برای همین تعداد فرصت شغلی صد نفر یا هزار نفر متقاضی باشند و متقاضیان و خانواده هایشان همگی گرسنه باشند! نتیجه این خواهد شد که کارفرمایان هر چه بخواهند می توانند مزد را پایین بیاورند و کارگران مجبورند برای سیر کردن شکم هر کاری را بکنند. اما این سیکل تا کجا می تواند ادامه داشته باشد؟

شرکت ها و بانک ها ندانسته گور خود را می کندند. باغ ها از میوه لبریز بود و جاده از گرسنگان. انبارها لبریز از محصول بود و فرزندان بی چیزان به استخوان سستی مبتلا می شدند و کورک همه جای بدنشان را فرا می گرفت. شرکت های بزرگ نمی دانستند رشته ای که گرسنگی را از خشم جدا می کند خیلی نازک است. به جای افزودن به مزدها پولشان را در راه تهیه نارنجک های گازدار , هفت تیر, استخدام محافظ , تهیه لیست سیاه و دست آموز کردن گروه های جیره خوار به کار می بردند.

روی جاده های بزرگ مردم مانند مورچه , در جستجوی کار و نان, سرگردان بودند. و خشم بارور می شد.

عمق فاجعه را در جایی از داستان می بینیم که زمینداران بزرگ برای پایین نیامدن قیمت محصول, در حالی که مردم گرسنه اند, اقدام به پاشیدن نفت روی پرتقال ها و خشکاندن درخت های انگور , سوزاندن ذرت و قهوه در کوره و ریختن سیب زمینی در رودخانه می کنند و علاوه بر آن نگهبانان مسلح در کنار رودخانه می گذارند تا کسی نتواند از آنها استفاده کند.

با توجه به گرسنه بودن این کارگران , کارفرمایان همیشه در هراس از شورش آنها هستند, برچسب "سرخ ها" را مثل شمشیر داموکلس بالای سر کارگران نگه می دارند و همراه با پلیس با آنها بد رفتاری می کنند و اردوگاه های آنها را تخریب می کنند و به آتش می کشند ; چرا که جمع شدن کارگران در کنار هم می تواند منشاء شورش باشد. در کل برخورد آنها با کارگران به زعم نویسنده انسانی نیست:

کسی که یک جفت اسب دارد و آنها را به گاو آهن یا خیش یا به غلتک کشاورزی می بندد, هرگز به خاطرش نمی گذرد آنها را رها کند و بگذارد گرسنگی بخورند, چون دیگر کاری برای آنها نیست. ولی این ها اسب هستن , ما آدم هستیم.

راه حل مقابله چیست؟

تصور کنید که متقاضیان کار دارای همبستگی و تشکل باشند. در این صورت واضح است که می توانند در مقابل زورگویی مقاومت کنند و با هماهنگی و اعتصاب و روش های مدنی جلوی کاهش مزد را بگیرند. می توانند به صورت دسته جمعی محل اسکان خود را سر و سامان بدهند (که یک نمونه از این کار را در اردوگاه دولتی می بینیم). کمک کردن به دیگران آغاز تحول از من به ما است. اما موانع شکل گیری این همبستگی با توجه به داستان چیست؟ می توان از دل داستان فاکتورهایی نظیر: عدم آگاهی , شدت فقر , ترس , برچسب های اجتماعی , برخی برداشت های دینی و... استخراج کرد. اما در مباحث جدید از اصطلاحی متاخر برای تحلیل این تیپ مسایل استفاده می کنند:سرمایه اجتماعی.

سرمایه اجتماعی ویژگی هایی از یک جامعه یا گروه اجتماعی است که ظرفیت سازماندهی جمعی و داوطلبانه برای حل مشکلات یا مسائل عمومی را افزایش می دهد. از جمله می توان از معیار رابطه متقابل , رفتار غیر خودخواهانه , اعتماد و هنجارهایی که کنش جمعی را تسهیل می کند نام برد. (در باب سرمایه اجتماعی که البته مبحث به نسبت جدیدی است درصورت نیاز, به صورت پاورقی! مطالبی در آینده خواهم نوشت) طبیعی است در جایی که سرمایه اجتماعی بالا باشد امکان عمل جمعی و سازماندهی بالاتر است. به عنوان مثال روز هوای پاک را در نظر بگیرید ; در این روز فرق بین جامعه برخوردار از این سرمایه و جوامع دیگر مشخص می شود , در یکی اکثریت مردم با دوچرخه بیرون می آیند و در دیگری تفاوتی با روزهای قبل مشاهده نمی شود. در چنین موقعیتی هر فرد انتظار رعایت موضوع توسط دیگران را دارد و چون هوای پاک منفعتی همگانی است که هر کسی می تواند بدون توجه به این که آیا برای تهیه آن کمکی نموده است یا خیر, به دست آورد, لذا هیچ کس خودش را به زحمت نمی اندازد! و از این دست مثال ها تو جیب همه ما هست.

پیام امید به خواننده وبلاگ!

جان اشتین بک در سال 1939 این کتاب را نوشت و موفق به کسب جایزه پولیتزر گردید و مورد ستایش قرار گرفت. همزمان در چندین ایالت و در حرکتی خودجوش! کشاورزان آمریکایی اقدام به سوزاندن این کتاب در محافل عمومی کردند. مستمسک آنها برای این کار (و تجدید آن در سال های بعد) ارایه تصویری خلاف واقع از کشاورزان و توصیف آنها به عنوان یک گروه وحشی گرسنه، حمله به بنیادهای مذهبی چون کلیسا، پرده دری و وقاحت در توصیف صحنه های زننده , بوده است.

با نوشتن پاراگراف بالا خواستم بگویم که نا امید نباید بود ... جوامع مدرن , مدرن به دنیا نیامدند, مدرن شدند! حالا به جای کلمه مدرن هر کلمه ای دوست دارید بگذارید (اخلاقی, با سرمایه اجتماعی بالا, توسعه یافته , کارآمد و امثالهم!).

***

کشیش (سابق): من استعداد راهنمایی مردم را دارم, اما به کجا راهنماییشون کنم, نمی دونم.

جاد گفت: یکریز مردمو دایره وار بگردونین. تو نهر آب فروشون کنین. بهشون بگین اگه با شما هم عقیده نباشن به آتش جهنم می سوزن. چه اصراری دارین که به جایی راهنماییشون کنین؟ همین که راهنماییشون می کنین کافیه.

.

عیسی پرستان,جلوی چادرهای خود نشسته و با چهره های خشمگین و تحقیرآمیز , دیده وری می کردند. حرف نمی زدند, در کمین گناه بودند, سیمای آنها نشان می داد که تا چه حد این کارهای زشت را محکوم می کنند. (منظور از کار زشت موسیقی و رقص است!)

***

این کتاب که در لیست 1001 کتاب حضور دارد تا کنون 4 بار ترجمه و دو بار تلخیص شده است:

شاهرخ مسکوب و عبدالرحیم احمدی   انتشارات امیرکبیر  چاپ اول 1328

احمد طاهرکیش    نشر زرین  1362

عبدالحسین شریفیان   انتشارات بزرگمهر  1368

محمدصادق شریعتی  نشر گویش نو  1386

تلخیص  روزنامه همشهری 1387 در 40 صفحه

ترجمه و تلخیص  مصطفی جمشیدی  انتشارات امیرکبیر  1388 در 124 صفحه

کتابی که من خواندم ترجمه مسکوب و انتشارات امیرکبیر (چاپ هشتم 1361 در 520 صفحه با تیراژ 16500 عدد = داریم پسرفت می کنیم؟!)

فیلمی هم به کارگردانی جان فورد و با بازی هنری فوندا در سال 1940 بر اساس این رمان ساخته شده است.

.............

پ ن 1: نمره کتاب 4 از 5 می‌باشد (در سایت گودریدز 3.9 از 5)

آبروی از دست رفته کاترینا بلوم هاینریش بل


 

افراد و اتفاقات این داستان همگی تخیلی هستند. اگر آن چه نگاشته شده با شیوه عمل روزنامه نگاران روزنامه بیلد Bild شباهت دارد , عمدی یا اتفاقی نیست بلکه اجتناب ناپذیر است.

کاترینا بلوم زن جوان مطلقه ایست که با انضباط و برنامه ریزی صحیح در زمینه کاری خود (خدمتکاری منزل و امور مهمانی) توانسته است موفقیت های خوبی به دست بیاورد. او که در خانواده ای فقیر به دنیا آمده است اکنون صاحب آپارتمانی نیمه مرفه است و علاوه بر گرداندن زندگی خود به مادر و برادرش نیز کمک می کند. او در مسائل جنسی ,حساس و خجالتی و از نظر برخی دوستانش در این زمینه تا حدی امل است و بدین سبب در بین دوستانش به "خواهر روحانی" معروف شده است.

کاترینا یک روز غروب (سال 1974 در آلمان غربی) در مهمانی یکی از دوستانش شرکت می کند و در آنجا به صورت اتفاقی با مردی آشنا می شود و خلاف انتظار دوستانش با این مرد (لودویگ گوتن) گرم می گیرد و گویی در همین اولین برخورد عشقی پدید می آید. آنها پس از مهمانی به اتفاق به خانه کاترینا می روند. از قضا گوتن که مظنون به دست داشتن در فعالیت های خرابکارانه است تحت نظر است و پلیس قصد دستگیری اش را دارد. فردای آن روز وقتی پلیس به آپارتمان کاترینا جهت دستگیری گوتن وارد می شود از گوتن خبری نیست و گویا از مسیری مخفی و خارج از چشم ماموران فرار کرده است. لذا کاترینا جهت بازجویی به اداره پلیس برده می شود. در بازجویی به تمام وجوه زندگی کاترینا پرداخته می شود و تمام کوشش بازپرس ها جمع آوری شواهدی است که تئوری خودشان را (همدست بودن کاترینا و گوتن از قبل) به اثبات برساند. در این بین "روزنامه" وارد ماجرا می شود. "روزنامه" نمادی از روزنامه بیلد است که روزنامه ای عامه پسند و تاثیرگذار است. روزنامه مطالبی جنجالی و عامه پسند در این رابطه منتشر می کند و یکی از خبرنگارنش به نام ورنر توتگس روی این قضیه کار می کند و تمام زوایای زندگی کاترینا را آن هم با پیش فرض جنایتکار و هرزه بودن او  می کاود و ...

این رمان کوتاه گزارشی است که راوی از وقایع به ما می دهد و سعی می کند تا زوایای پنهان ماجرا را به خواننده نشان بدهد. منابع اصلی راوی عبارتند از: صورتجلسات بازجویی پلیس , بررسی های وکیل مدافع و اطلاعاتی که دادستان به واسطه دوستی دیرینش با وکیل به او می دهد. با این وصف راوی ماجرا دانای کل نیست بلکه فردی است که دغدغه حقیقت یابی دارد و با توجه به امکانات معقول آن را برای ما نقل می کند.

خشونت چگونه شکل می گیرد و به کجا می انجامد. (عنوان فرعی کتاب)

درونمایه داستان همانگونه که عنوان فرعی کتاب نیز اشاره دارد بیان برخی دلایل شکل گیری خشونت است. چگونه می شود که زنی آرام و اجتماعی (کاترینا) , یا وکیل او (که یکی از کارفرمایان او هم هست) که انسانی تحصیلکرده و وکیلی سرشناس است دست به خشونت می زنند.

البته دلایل مختلفی را نظیر فقر , عقایدی که خشونت را خواسته یا ناخواسته ترویج می کند(ایدئولوژیک, مذهبی و...), تبعیض , عوامل روانی و... می توان شمرد اما موردی که نویسنده بیشتر مورد واکاوی قرار می دهد "ترور شخصیت" یک فرد است که توسط نهادهای رسمی و غیر رسمی جامعه انجام می شود. در این میان البته نوک پیکان نویسنده به سمت رسانه های جمعی و بالاخص روزنامه است. او در این زمینه سهم رسانه های جمعی را در به وجود آمدن خشونت و گروه های تروریستی سهمی به سزا می دانست و از این روست که جایی چنین می گوید: در میان دو خط یک مقاله می‌توان آن‌قدر دینامیت جا داد که بشود با آن جهانی را منفجر کرد.

در تمام داستان ما با عنوان "روزنامه" روبرو هستیم و اسمی از آن بیان نمی شود اما قبل از شروع داستان نویسنده جمله ای را به عنوان پیش درامد ذکر کرده (در ابتدا آوردم) که به خوبی مقصد و مقصود خود را بیان می کند. روزنامه ای که به واسطه دفاع هاینریش بل از حقوق فردی متهمین گروه بادرماینهوف به او لقب "همدست و حامی تروریست‌ها" داد.کشمکش بل با روزنامه بیلد در آن زمان چندین ماه ادامه پیدا کرد و این کتاب می تواند حاصل آن تقابل باشد.

اما عملکرد این روزنامه در داستان چگونه است؟ در چند کلمه می توان خلاصه کرد: قلب واقعیت و دروغ, لجن پراکنی و اتهامات بی اساس و ایجاد موج در جامعه, برچسب زنی (عروس جنایتکار , هرزه و فاحشه که برچسب هایی از این دست مدام در جاهای دیگر بازتولید می شود) ,پوشاندن نقش آدمهایی که خودی محسوب و پررنگ کردن نقش کسانی که غیر خودی محسوب می شوند و به قول خود نویسنده در یک کلمه فاشیسم عیان!

چند نمونه که در روزنامه بر اساس مصاحبه با اطرافیان کاترینا نگاشته شده است:

کاترینا انسانی بسیار فهمیده ,اما سرد و نچسب است تبدیل می شود به کاترینا به سردی یخ و ویرانگر است.

من یک وکیل هستم و خوب می دانم چه کسی قادر به جنایت کردن هست و چه کسی نیست تبدیل می شود به او حتماً قادر به انجام کارهای جنایی است.

یا مثلاً مادر کاترینا می گوید: چرا باید چنین پیش آمدی شود؟ چرا باید این طور تمام شود؟ تبدیل می شود به: بله این باید پیش می آمد. بله همین طور هم باید تمام می شد.

جالب آن که خبرنگار مذکور جایی چنین بیان می کند که در روزنامه نگاری رسم است که افراد ساده را در دستور زبان یاری دهند و جمله های آنان را اصلاح کنند.

البته ما با چنین نحوه خبررسانی و تحلیل غریبه نیستیم و به قولی با گوشت و پوست و استخوانمان آن را لمس نموده ایم اما یک تفاوتی که به چشم می خورد میزان اثر گذاری روزنامه است. واقعاً بین روزنامه ای با تیراژ چند میلیونی با روزنامه ای که به زور دوپینگ به فروش می رود فرق است!

در قسمتی از داستان نگهبان سلول کاترینا بریده چندین روزنامه را برای او می آورد که در اکثر آنها اسمی از کاترینا نیامده و یا عکسی از او منتشر نشده و حتی برخی از گرفتار آمدن زنی بی گناه و بد اقبال سخن گفته بودند اما به قول خود کاترینا چه کسی این نشریات را می خواند؟ همه کسانی که من می شناسم تنها "روزنامه" را می خوانند. در این زمینه مترجم کتاب خاطره جالبی را در مقدمه ذکر می کند (نقل به مضمون می کنم): در سال های 1968 و1969 که جنبش های دانشجویی در آلمان و البته کل اروپا در اوج بودند , روزنامه بیلد مقالاتی تند و تیز و عوام فریبانه علیه جنبش چاپ می کرد و دانشجویان را انگل هایی که برهم زننده نظم هستند معرفی می کرد. مترجم در آن زمان دانشجو بوده و در کارخانه ای کارآموزی می کرده و یک روز که روزنامه مطلبی آنچنانی نوشته بود سر میز ناهار بحثی بین کارگران در می گیرد و آنها به دانشجویان فحاشی می کنند. وقتی یکی از کارگران می گوید که ایشون هم دانشجو هستند , باقی کارگران با توجه به شناختی که نسبت به او داشته اند و او را واجد خصوصیات ذکر شده در روزنامه نمی دانسته اند در نهایت به این نتیجه می رسند که او هم از خودشان است و اسماً دانشجو است!! یعنی حتی یک لحظه هم شک نکردند که ممکن است مطالب روزنامه درست نباشد!

***

در کنار "روزنامه" البته رفتار نهادهای رسمی (مانند پلیس) و نهاد مذهبی (کلیسا) نیز مورد توجه قرار می گیرد. پلیس (کمیسر و بازپرس و...) مطابق پیش فرض ها و تئوری های خود به شواهد و مدارک نگاه می کند. به آنها که نافی تئوریشان است توجهی نمی کند و روی مواردی که تایید کننده پیش فرض هاست یا می تواند به شواهدی تایید کننده تبدیل شود مانور می کند. سخت کوشی و نظم و انضباط کاترینا در کار دیده نمی شود ولی داشتن آپارتمان و ماشین مشکوک تلقی می شود. در بازجویی سوال هایی می کنند که سرمنشاء همه تلخ کامی ها و شرمساری ها و عصبانیت های متهم است. و مهم تر آنکه موارد مطرح شده در بازجویی سر از "روزنامه" درمی آورد و یا مطالب بی پایه روزنامه سر از نتایج تحقیقات پلیس در می آورد. در قسمتی از داستان کمیسر پلیس کشف شماری از جزییات را مدیون تلاش های روزنامه می داند و به عنوان نمونه به "نیمه پنهان" یکی از دوستان کاترینا اشاره می کند (نامشروع بودن او و این که مادرش در آلمان شرقی است و حاضر نیست به آلمان غربی برگردد و این که پدر و مادر هر دو کمونیست بوده اند در حالیکه در واقعیت پدر و مادر آن شخص هر دو از قربانیان پاکسازی های زمان استالین بوده اند!!).

گفتگوی وکیل و کشیش (به عنوان نماد مذهب و کلیسا) هم در نوع خود جالب توجه است. کشیش پدر کاترینا را یک کمونیست دو آتشه می داند و دلیلش هم برای این گفته (که در تیراژی میلیونی چاپ شده است) آن است که شامه اش به او چنین می گوید و حسش هیچ گاه اشتباه نمی کند!! و وقتی وکیل کیفیت بوی کمونیست ها را جویا می شود به صحرای کربلا می زند و اعتقاد به مقدسات را پیش می کشد... در حالیکه معلوم می شود در واقعیت پدر کاترینا در سال 1949 یک بار در کافه ای گفته است که سوسیالیسم بدتر از همه چیز نیست !!

و در نهایت این گونه می شود که حتی افرادی با تحصیلات عالی و شهرت و شخصیت اجتماعی, وجودشان از تنفر آکنده می شود و نقشه خشونت بار ترین اعمال را می کشند.

***

یک نکته : در ص 13 اولین تاریخ چهارشنبه دوم فوریه 1974 ذکر شده است که با توجه به نوع روایت که گزارش گونه است این تاریخ , مهم است که متاسفانه اشتباه آمده است و موجب سردرگمی خواننده در صفحات بعد می شود. تاریخ صحیح بیستم فوریه است و کل ماجراها مربوط به چهار روز یعنی از بیستم تا بیست و سوم فوریه می باشد.

***

این کتاب که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد , دو بار به فارسی ترجمه شده است : بار اول توسط مرحوم شریف لنکرانی (انتشارات خوارزمی) که من در بازار ندیده ام و بار دوم توسط آقای حسن نقره چی (انتشارات نیلوفر – چاپ دوم 1388 در 132 صفحه و قیمت 2500 تومان) که من این ترجمه را خوانده ام .

.................

پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 4.5 از 5 می‌باشد (سایت گودریدز 3.7 از 5)

خرمگس اتل لیلیان وینیچ

 

خرمگس  اتل لیلیان وینیچ

فایده پیمانها چیست, این پیمانها نیستند که در میان مردم بستگی ایجاد می کنند. اگر انسان احساسی خاص نسبت به چیزی داشته باشد, این احساس او را بدان وابسته می سازد; ولی اگر چنان احساسی در او نباشد هیچ عاملی قادر به ایجاد چنان وابستگی ای نخواهد بود.

خشونت اگر اجتناب پذیر باشد جنایت است. (کارل پوپر)

***

ایتالیای ابتدای قرن 19 تحت سلطه امپراطوری اتریش به هشت ایالت پاپ نشین تقسیم شده بود که حاکمیتی دوگانه شامل فرمانداری منصوب امپراطور و کاردینالی منصوب پاپ داشت و لذا واتیکان نیز از اشغالگران اتریشی حمایت می نمود. مبارزینی که برای استقلال و اتحاد ایتالیا فعالیت می کردند از هر دو سو مورد سرکوب قرار می گرفتند. در چنین فضایی آرتور جوانی 18 ساله, کاتولیکی مومن و پرشور که وارد سازمان "ایتالیای جوان" شده است (سازمانی که رهبر آن انقلابی مشهور ایتالیایی ژوزف مازینی است – سریال گاریبالدی یادتان هست؟). آرتور در خانواده ای ثروتمند و انگلیسی تبار ساکن ایتالیا(صاحب شرکت کشتیرانی) و از مادری ایتالیایی و کاتولیک به دنیا آمده است. او روابطی عمیقاً عاطفی با کشیشی نیک سرشت و پرهیزکار و دانشمند به نام پدر مونتانلی دارد. بر اثر خطایی سازمان لو می رود و آرتور و جمعی دیگر دستگیر می شوند. آرتور در زندان مقاومتی درخور تحسین می کند. پس از آزادی در برخورد با دختری که عاشقانه دوستش دارد (جما) و از اعضای سازمان است متوجه می شود که آنها او را مسئول لو رفتن سازمان می دانند و جما او را با خشونت طرد می کند (شکست عشقی) و متعاقب آن متوجه دروغ و نیرنگ عواملی از کلیسا می شود که تاپیش از آن اعتماد کاملی به آنها داشت (شکست عاطفی- اعتقادی). پس از این دو واقعه مسیر زندگی اش دچار تغییر اساسی می شود و....

برخلاف شهرتی که رمان خرمگس به عنوان یک رمان سیاسی دارد به نظرم بیشتر یک رمان عاطفی عاشقانه است. البته طبیعی است که با توجه به شخصیت اول داستان که مبارزی انقلابیست , چنین شهرتی داشته باشد. اما به هر حال به نظرم رمانی بود در ستایش مبارزه تا تحلیل پیچیدگی های مبارزه, ستایشی احساسات برانگیز.

مسیح تاریخی , مسیح انقلابی:

تربیت مذهبی آرتور جوان سبب شده تا او این اعتقاد را داشته باشد که کلیسا راهنمای ملت است و نهایتاً در کنار مردم قرار خواهد گرفت. به همین سبب از عشق خدا و ایتالیا دم می زند اما در برخورد با واقعیات عینی به پوچ بودن این عقیده پی می برد. فساد و دروغ و نیرنگ کشیش ها را می بیند و نه تنها از مذهب بریده می شود بلکه متنفر و بیزار می شود. از این زاویه یک رمان ضد مذهبی تلقی می شود. رنج هایی که آرتور با آن روبرو می شود و زخم هایی که می خورد , چیزی از مصائب مسیح کم ندارد; یک مسیح نوین در برابر آنچه که مذهبیون به آن معتقدند. مسیحی که برای آزادی جامعه مبارزه می کند و خود را به خطر می اندازد.

ما مرتدین بر این عقیده ایم که اگر مردی ناگزیر از تحمل چیزی است, باید آن را به بهترین وجهی تحمل کند, و اگر در زیر آن پشت دو تا نماید, وای بر احوال او. اما یک مرد مسیحی, مویه کنان, به خدا یا مقدسین خود روی می آورد, و اگر آنان یاریش ندادند, متوجه دشمنان خود می شود; او همیشه قادر به یافتن پشتی است که بار خود را بر آن انتقال دهد.

انقلاب یا اصلاح:

سوالی که البته در مورد فضای این رمان موضوعیت چندانی ندارد, چرا که یک طرف حکومتی اشغالگر است که با اعمال خشونت , مخالفین را در موقعیت استفاده از خشونت دفاع قرار می دهد. این مجوز به نظر من چندان مزیتی برای مخالفان ندارد چرا که خشونت همواره انسان را به خشونتی عمیق تر می کشاند (خون به خون شستن محال آمد محال).

انقلاب می تواند یک تغییر بنیادین مسالمت آمیز یا یک تغییر بنیادین خشونت آمیز باشد که شق دوم معنای رایج انقلاب است. انقلاب علیه دیکتاتوری ها به خاطر ماهیت و طرز عمل حکومتهای دیکتاتور , معمولاً یک واژگونی خشونت آمیز خواهد بود که متاسفانه به ندرت منتهی به برچیده شدن بساط دیکتاتوری می شود و اغلب همان سازوکار حاکم می شود: انقلاب قرن 17 انگلستان به دیکتاتوری کرامول , انقلاب فرانسه به دیکتاتوری روبسپیر و ظهور ناپلئون و انقلاب روسیه به دوران استالین و هکذا و کذا و کذا...

تغییرات مسالمت آمیز (و به قول مرحوم بازرگان گام به گام) این امکان را فراهم می کند تا نتایج و پیامدهای ناخواسته اقدامات را کنترل و اصلاح نمود. راهبری یک حرکت اصلاحی این چنین , البته کار هر رهبر یا هر جامعه ای نیست.

نزدیک به این موضوع دیالوگی بین جما و آرتور در پاره دوم رمان شکل می گیرد که جالب توجه است:

]جما[ :... هر کشتار فقط پلیس را شریرتر می سازد و مردم را به تجاوز و وحشی گری بیشتر خو می دهد. و شاید آخرین وضع اجتماع , بدتر از نخستین وضع آن شود.

]آرتور[ :... بدون تردید , این بهتر از آن است که مردم به یک اطاعت و فرمانبرداری غیر ارادی خو بگیرند.

]جما[ :... کوتاه کردن دست حکومت فی النفسه پایان کار نیست بلکه وسیله ای برای رسیدن به پایان کار است و آنچه که ما واقعاً در طلبش هستیم دگرگون ساختن روابط میان انسانهاست , آن وقت باید به نحو دیگری دست به کار شوید. عادت دادن مردم نا آگاه به منظره خون , طریقه بالا بردن ارزشی که آنان برای حیات بشری قایلند, نیست.

***

این کتاب حداقل سه بار ترجمه و یک بار نیز تلخیص شده است. کتابی که من خواندم چاپ چهاردهم ترجمه خسرو همایون پور توسط انتشارات امیرکبیر بود (423 صفحه سال1388 قیمت 4000تومان) . ترجمه حمید کمازان (چاپ سومش در سال 1362 با قیمت 30تومان و در 349 صفحه - نشر عارف) و ترجمه داریوش شاهین و سوسن اردکانی (انتشارات نگارستان کتاب ,سال1387 در 500صفحه و قیمت 7500 تومان) و یک بار هم توسط انتشارات امیرکبیر و ترجمه و تلخیص مصطفی جمشیدی (112 صفحه سال 1389) منتشر شده است.

......

پ ن 1: نمره کتاب 3.5 از 5 می‌باشد.