مقدمه اول: یکی از موضوعات محوری مورد توجه یوسا در رمانهایی که بنده از ایشان خواندهام مسئلهی خشونت و ریشههای شکلگیری آن در فرد و جامعه است. در جنگ آخرزمان، نقش باورهای مذهبی و عدم شکلگیری گفتگو و در نتیجه شناختِ معیوب از یکدیگر، در بروز خشونت را میبینیم. در مرگ در آند، نقش باورهای سنتی و خرافی... در زندگی واقعی آلخاندرو مایتا نقش باورهای ایدئولوژیک و آرمانی... در سالهای سگی، نقش نظامیگری... در گفتگو در کاتدرال و سور بز، عشق به قدرت و دیکتاتوری... در رویای سلت هم حرص پول و البته حفظ قلمرو. در این داستان هم بزعم من موضوع اصلی همین است، هرچند که ممکن است حس کنیم مسئلهی اصلی معمای یک قتل است!
مقدمه دوم: داستان در یکی از شهرهای پرو به نام «تالارا» جریان دارد. حدوداً در دهه 50 قرن بیستم. وقتی اسپانیاییها در این مناطقِ سرخپوستنشین مستقر شدند؛ از اختلاط آنها با سرخپوستان بومی، نژادی شکل گرفت که به آنها «مستیزو» میگفتند. بعدها که بردگان سیاهپوست از راه رسیدند حاصل اختلاطشان با اسپانیاییها را «مولاتو» میگفتند. حالا اگر یک مستیزو با یک اسپانیایی اختلاط پیدا کند حاصل کار را «کاستیسو» و اگر یک مستیزو با یک سرخپوست ازدواج کند، محصول آنها «چولو» خواهد شد. این تفکیک خیلی درازدامنتر از این حرفهاست و اسامی دیگری نظیر موریسکو، آلبینو، چینو، لوپو، بارسینو، آلباراسودو، چامیسو و... نیز برای انواع اختلاطهای بعدی تعریف شده است. در مستعمرات چنین خطکشیهای دقیقی وجود داشت. در این داستان، مقتول و «لیتوما»، چولو هستند که در نگاه دیگران نژاد حقیری است و در چندین نوبت این نگاه تحقیرآمیزِ نژادی در داستان انعکاس یافته است.
مقدمه سوم: یکی از شخصیتهای داستان در توجیه اعمال خود از بیماری دخترش صحبت میکند: دیلوژن، «خیالات آکنده از دروغ». این شخص معتقد است چیزهایی که دختر برعلیه او تعریف کرده به خاطر ابتلا به این بیماری است. دیلوژن به عنوان باورهای ثابت و نادرستی تعریف میشود که با واقعیت در تضاد است. هرچهقدر برای این افراد استدلال بیاورید یا شواهد غیرقابل انکار رو کنید آنها نمیتوانند باورها و عقاید خود را رها کنند. آنها در مقابل، تفسیرهای خاص خودشان را ارائه میکنند و همین تحلیل نادرست وقایع و رویدادها باعث تقویت اختلال آنها میشود. یوسا این اصطلاح را در دهان یکی از شخصیتها قرار میدهد و ما نمیدانیم که کاربرد آن به چه میزان درست است اما به طور قطع بعد از خواندن داستان پی خواهیم برد که مردم این شهر به درجاتی دچار این اختلال هستند!
******
داستان با حضور «لیتوما» بر سرِ صحنهی یک جنایت آغاز میشود. لیتوما یک سرباز تازهکار در اداره پلیس این شهر کوچک و به نوعی وردستِ «ستوان سیلوا» رئیس کلانتری محسوب میشود. مقتول، مرد جوانی است که به شکل فجیعی شکنجه و به قتل رسیده است. این تیمِ دونفره میبایست معمای این قتل را حل کرده و آن را به سرانجام برسانند. ستوان سیلوا پلیس ماهری است و لیتومای تازهکار در محضر او کار یاد میگیرد و راوی سومشخص داستان هم در بسیاری از نقاط داستان از ذهن لیتوما ما را باخبر میسازد و همین باعث میشود لیتوما یک شخصیت کلیدی در داستان باشد. یوسا چند سال بعد این شخصیت را در کتاب مرگ در آند هم به کار میگیرد. تا جایی که در خاطرم هست لیتوما در مرگ در آند، گروهبان شده است و آموختههایش در محضر ستوان سیلوا را در آن کوهستان دهشتناک به اجرا درمیآورد.
آنها با کشف هویت جسد و تحقیق در مورد او آغاز میکنند اما مانع بزرگی جلوی راهشان قرار میگیرد. مقتول سربازِ پایگاه نیروی هوایی است و فرمانده پایگاه سرهنگی است که اجازه دسترسی این دو پلیس را به همخدمتیها و دیگر پرسنل پایگاه، نمیدهد. در این شهر کوچک شایع شده است که پلیس به دنبال حل این معما نیست چون پای «کله گندهها» در میان است. در چنین فضایی کار به سختی پیش میرود اما خیلی زود گشایشی حاصل میشود و....
من از علاقمندان داستانهای جنایی هستم اما با خیلی از خوانندگانی که این کتاب را در ذیل این عنوان طبقهبندی کردهاند مخالف هستم و دلایل خود را در ادامه مطلب خواهم آورد.
******
در مورد یوسا قبلاً در اینجا نوشتهام. این هشتمین رمانی است که از این نویسنده خواندم و از این حیث رکورددار است. به خیال خودم میخواستم یک نمره متوسط به یوسا بدهم تا جلوی شبههی دلبستگی و وابستگی را بگیرم. به قول محسن چاوشی وای از این وابستگی! اما چه کنم!؟ در سادهترین داستانهایش رد پای نبوغ دیده میشود. البته امید دارم که شاید در نوبت بعدی بتوانم این شبهه را از دامان وبلاگ پاک کنم.
این کتاب در سال 1986 منتشر و سال بعد به انگلیسی ترجمه شده است. در مورد ترجمههای فارسی اثر میتوان گفت که حداقل سه نوبت ترجمه شده اما یکی از آنها منتشر نشده است: احمد گلشیری (1383)، اسدالله امرایی (1387). ترجمه عبدالله کوثری هم همانی است که به انتشار نرسیده است.
...................
مشخصات کتاب من: ترجمه احمد گلشیری، انتشارات نگاه، چاپ دوم 1387، تیراژ 3000 نسخه، 159صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.9 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.56 نمره در آمازون 4.3)
پ ن 2: مطلب بعدی درخصوص رمان «شماره صفر» از اومبرتو اکو خواهد بود و سپس نوبت به «وردی که برهها میخوانند» از رضا قاسمی خواهد رسید. پس از آن «بچههای نیمهشب» از سلمان رشدی، «تبصره 22» از جوزف هلر، «سه نفر در برف» از اریش کستنر.
ادامه مطلب ...
«این قصه از آن من نیست، نقل سرگذشت دیگری است. با واژههایی خاص خودش که من تنها در بعضی موارد، برای رفع ابهام و ایجاد انسجام، جا به جا کردهام. با حقایقی که به اندازه هر حقیقت دیگری ارزش دارد.
یعنی ممکن است در برخی موارد به من دروغ گفته باشد؟ نمیدانم. در مورد او نه! یعنی در مورد زنی که دوست داشته، همینطور، درباره دیدارها، اشتباهات، اعتقادات و ناکامیهایشان، مدرک دارم. فقط شاید درباره انگیزههایش در هر یک از مراحل زندگی همه چیز را نگفته باشد، درباره خانواده عجیب و غریبش، درباره آن جزر و مد شگفتانگیز عقلش – منظورم نوسان دائمی از جنون به عقل و از عقل به جنون است با اینحال من از روی حسننیت به گفتههایش اعتماد میکنم. قبول دارم که دچار ضعف حافظه و کاهش قدرت تصمیمگیری بود. با وجود این، از سر حسننیت حرفهایش را باور میکنم.»
این آغاز داستان بندرهای شرق است. یک راوی اولشخص داریم که سرگذشت فرد دیگری را برای ما تعریف میکند. هویت راوی چندان اهمیتی ندارد کما اینکه در طول داستان حتی متوجه اسم او نمیشویم و فقط اینقدر خواهیم دانست که در پاریس زندگی میکند و اصالتی شرقی و به طور خاص لبنانی دارد و باصطلاح خوره تاریخ است... شبیه خود نویسنده! اما آن فرد دیگر که قرار است سرگذشت او را بشنویم کیست؟ در پاراگراف اول اطلاعاتی از او به ما داده میشود که ما را به خواندن سرگذشتش علاقمند میکند: دارای خانوادهای عجیب و غریب! نوسان بین عقل و جنون!
من چند صفحه پیشتر میروم تا شما در مورد خواندن یا نخواندن داستان بتوانید تصمیم بگیرید؛ راوی از کتابهای درسی تاریخ خود در زمان مدرسه، عکسی را در خاطر دارد که در آن، استقبالی پرشور از یک رزمنده نهضت مقاومت فرانسه که پس از اتمام جنگ جهانی دوم به زادگاهش در بیروت بازگشته به نمایش درآمده بود. حالا پس از گذشت چند دهه از آن زمان، همان فرد را، که طبعاً پیر شده، در یکی از ایستگاههای متروی پاریس میبیند و ... بالاخره موفق میشود باب گفتگویی طولانی که چند روز طول میکشد را با این فرد باز کند. این فرد همان است که قرار است سرگذشتش را دنبال کنید.
نام این فرد عصیان است، پدرش یک ترک مسلمان از خاندان سلطنتی عثمانی و مادرش یک ارمنی است و عصیان درست در اوج کشمکشهای بین این دو نژاد و در واقع کشتار ارمنیها به دنیا آمده است. پدرِ عصیان نیز حاصل ازدواج یک پزشک ایرانیتبار با دخترِ مجنونشدهی یکی از سلاطین مخلوع عثمانی است و خود عصیان هم بعدها با دختری یهودیتبار ازدواج میکند و همه اینها یعنی «خاور میانه»!
داستان در واقع یادآوری و تذکری است بر این امر بدیهی که انسانیت چیزی مستقل از جنسیت، مذهب و زبان است و ارزشمندتر از آنها... بهگونهای که تفاوت در آنها موجب کاهش و افزایش ارزش انسان نمیشود. به عبارت دیگر داستان فراخوانی است برای تحمل، عشق و صلح در منطقه و حتی جهانی که از ضربات جنگ و تعصب، چاکچاک است.
درست است که ازدواجها و همراهیهایی که در داستان با آن مواجه میشویم بیشتر به یک رویا میماند اما بالاخره ما باید یکجایی این همزیستی را تجربه کنیم و چه جایی بهتر از رمان!؟ برای تصمیمگیری بهتر باید یادآور شوم که وقایع سیاسی-اجتماعی چون نسلکشی ارامنه، نهضت مقاومت فرانسه، فروپاشی امپراتوری عثمانی، فروپاشی نظم در لبنانِ دههی هفتاد و... همواره در پسزمینه داستان قرار دارند و هیچگاه داستان مستقیم بر روی آنها متمرکز نمیشود. یک داستان ساده.
******
امین معلوف متولد سال 1949 در بیروت لبنان از پدری کاتولیک و مادری مسیحی مارونی (در واقعیت معمولاً در همین حد تلرانس رخ میدهد!) است. او تا سال 1975 به عنوان روزنامهنگار در روزنامه النهار لبنان به فعالیت مشغول بود اما پس از آغاز جنگهای داخلی در لبنان به فرانسه رفت و تا کنون در آنجا زندگی میکند. اولین اثر او کاری است غیرداستانی تحت عنوان «جنگهای صلیبی از دیدگاه اعراب» که در سال 1983 به چاپ رسید و باعث شهرت او شد. رمان «صخره تانیوس» در سال 1993 برای او جایزه گنکور را به ارمغان آورد. او جوایز متعددی دریافت و اکنون عضو آکادمی فرانسه است. اگرچه زبان مادری معلوف عربی است اما آثار خود را به زبان فرانسوی مینویسد.
******
مشخصات کتاب من: ترجمه داوود دهقان، انتشارات روزنه، جاپ اول 1381، تیراژ 3000 نسخه، 238 صفحه
..........
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.9 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 4.13 و در سایت آمازون 4.8 )
پ ن 2: برنامههای بعدی بدینترتیب خواهد بود: مرد بدون وطن (وونهگات)، طومار شیخ شرزین (بهرام بیضایی)، پرواز بر فراز آشیانه فاخته (کن کیسی)، دشمنان (باشویس سینگر)، ملکوت (بهرام صادقی)، استخوانهای دوست داشتنی (آلیس زیبولد)، ژالهکش (ادویج دانتیگا).
پ ن 3: در واقع به خاطر بیماری مدتی را دور از کتاب گذراندم و سرد شدم لذا دوباره باید با تلاش مستمر موتور را گرم کنم!
ادامه مطلب ...
وقتی کتاب را شروع کردم چند روزی طول کشید که به نیمههای آن رسیدم چون این روزها دل و دماغ جور کردن فرصت برای خواندن را ندارم. خیلی هم جذب نشده بودم. گاهی از دست شخصیت اصلی داستان حرصم درمیآمد. اما در نیمه دوم نمیدانم چه شد که مجاب شدم یکسره ادامه بدهم! کتاب که به پایان رسید پیشِ خودم این حس را داشتم که کتاب خوبی را خواندهام. قصد دوبارهخوانی آن را نداشتم اما میخواستم برای نوشتن این مطلب دو سه فصل اول را دوباره بخوانم. توی مترو این کار را کردم، سرِ کار ادامه دادم! اعتراف میکنم کارها را کنار گذاشتم و یک نفس ادامه دادم! تمام شد. این پاراگراف را نوشتم و حالا از پشت میز بلند خواهم شد و به گوشهای خلوت خواهم رفت. ادامه را بعداً خواهم نوشت.
*******
شخصیت اصلی داستان «آرتورو باندینی» جوان بیستسالهی آمریکاییِ ایتالیاییتباری است که پس از چاپ شدن داستانی از او در یک نشریه ادبی، از شهری کوچک در کلرادو به لسآنجلس آمده است تا از طریق نویسندگی به رویاهای خود برسد. او در ابتدای داستان حدوداً شش ماهی هست که در هتلی ارزانقیمت، اتاقی کرایه کرده و تلاش میکند تا ایدهای پیدا کند و بنویسد اما تلاشهایش ناموفق بوده و اکنون با بحران بیپولی و گرسنگی دست به گریبان است و باید کاری بکند!
روایت به صورت اولشخص و به زمان گذشته بیان میشود و در واقع باندینی بعدها و پس از پشت سر گذاشتن این بحرانها حکایت خودش را برای ما بازگو میکند. بدیهی است این شخصیت وجوه تشابه فراوانی با خالق خود، جان فانته دارد. در متن گاهی پیش میآید باندینی خودش را از بیرون و به صورت سومشخص روایت میکند. او علاوه بر داشتن رویا، مایههایی از استعداد نویسندگی را دارد؛ کتابهای فراوانی خوانده و در نهایت داستانی به چاپ رسانده و بابت آن 175 دلار (که در آن زمان مبلغ قابل توجهی است) دریافت کرده است و با همین پول به این شهر آمده تا به رویاهای خود جامه عمل بپوشاند.
دو مشکل اساسی در گذشته او وجود دارد که هر دو موتور محرکه او در برگزیدن این رویا شده است: فقر و تحقیر نژادی. او میخواهد با نوشتن بر این دو غلبه کند؛ آنقدر ثروتمند شود که دیگر دغدغهای نداشته باشد و به چنان شهرتی برسد که دیگر کسی جرئت نکند مثل دوران کودکی او را ایتالیاییِ گُه، اسپانیاییِ آشغال و بدمکزیکی خطاب کند.
باندینی از اینکه نمیتواند یک داستان عاشقانه بنویسد کلافه است. طبیعی است! چون هیچ تجربهای در این زمینه ندارد. در داستان قبلیاش هیچ زنی حضور نداشته و او به این درک رسیده است که باید کمبودهایش در این عرصه را رفع و درک دقیقتری از زندگی به دست آورد اما برای این برنامه علاوه بر بیپولی مانع دیگری هم بر سر راه است: تربیت مذهبی (کاتولیک) او در بزنگاههای مختلف گریبانش را به سختی میگیرد و زخمهای حاصل از تحقیر نژادی (که در ادامه مطلب به آن خواهم پرداخت) به کمک موانع دیگر میآید. تلاشهای باندینی برای عبور از این بحرانها خواندنی است خصوصاً اینکه تلاشهایش بهزعم من به داستان عاشقانهای فراموشناشدنی تبدیل میشود.
******
کتاب حاوی اطلاعات کافی در مورد این نویسنده بدشانس است. این کتاب که به نوعی شاهکار او قلمداد میشود در سال 1939 چاپ شد و با توجه به درگیری ناشر در یک دعوای حقوقی بر سر انتشار بدون مجوز کتاب نبرد من هیتلر، فقط حدود دوهزار و اندی نسخه از آن روانه بازار شد و ناشر هم پس از شکست در آن دعوای حقوقی ورشکست شد! دو سه کتاب منتشر شده از این نویسنده تقریباً همین سرنوشت را پیدا کردند و او در واقع از طریق فیلمنامههایی که برای کمپانیهای فیلمسازی هالیوود مینوشت توانست بر آن فقر، غلبه کند. بعدها و پس از مرگش اقبال به سمت آثار وی رو کرد و چند اثر منتشر نشدهاش هم شانس دیده شدن و خوانده شدن را پیدا کرد. البته در شکلگیری این اقبال بدون شک چارلز بوکوفسکی نقش موثری داشت؛ او که در جوانی به صورت اتفاقی همین کتاب را در کتابخانهای یافته و خوانده بود، فانته را خدای خود نامید و بعدها «از غبار بپرس» با مقدمه بوکوفسکی و توسط انتشارات بلک اسپارو روانه بازار شد. بوکوفسکی شرح دیدار با نویسندهی محبوبش را در قالب شعر نوشته است؛ زمانی که فانته در اثر عوارض دیابت کور شده بود و دکترها مجبور بودند انگشتان و نهایتاً پاهای او را به مرور قطع کنند. فانته در سال 1983 در سن 75 سالگی از دنیا رفت.
............
مشخصات کتاب من: ترجمه بابک تبرایی، نشر چشمه، چاپ چهارم زمستان 1397، شمارگان 500 نسخه، 251 صفحه (با احتساب مقدمهها و مؤخرهها).
............
پ ن 1: نمره من به کتاب 4.6 از 5 است. گروه B (نمره در گودریدز 4.11 نمره در آمازون 4.5)
پ ن 2: در چهار کتاب از رمانهای فانته به «آرتورو باندینی» پرداخته میشود که از لحاظ زمانی این کتاب سومین محسوب میشود. کارهای دیگر: جاده لسآنجلس، تا بهار صبر کن باندینی، و رویاهای بانکرهیل میباشند.
پ ن 3: ترجمه دیگری از این کتاب توسط محمدرضا شکاری و انتشارات افق روانه بازار شده است.
پ ن 4: کتاب بعدی «شهر ممنوعه» اثر «ماگدا سابو» خواهد بود.
ادامه مطلب ...
« 124 کینهجو بود.
پر از زهر کودکی شیرخواره. زنهای خانه این را میدانستند؛ همینطور بچهها. سالهای سال هرکسی به رسم خودش با این کینه کنار آمده بود؛ ولی از 1873، ست و دخترش دنور تنها قربانیان آن بودند. مادربزرگ بیبی ساگز مرده بود و پسرها، هاوارد و باگلار سیزده سالشان که شد فرار کردند. بهمحض آنکه نگاهی ساده، آینه را از هم پاشید (این برای باگلار اعلام خطر بود)؛ تا جای دو دست کوچک روی کیک افتاد (این هم برای هاوارد حکم اعلام خطر را داشت) هیچیک از دو پسر صبر نکردند تا چیزهای بیشتری ببینند: دیگ نخودی که روی کف اتاق جزغاله میشد، خطی از بیسکوییتهای خرد شدهای که نزدیک در ریخته بود. نه.»
داستان با این جملات آغاز میشود. خانه شماره 124 در حومهی شهر جایی است که زنی سی و هفت هشت ساله (ست) به همراه دختر هجده سالهاش (دنور) در آن زندگی میکنند. به دلایلی که در داستان خواهیم خواند و به گوشهای از آن در همین جملات ابتدایی اشاره شده (وجود روح کینهجوی یک کودک شیرخواره) نه تنها اهالی چندان روی خوشی به این خانه و ساکنان آن نشان نمیدهند بلکه برخی ساکنین داخل آن هم (باگلار و هاوارد) از آن گریزان شدهاند.
روایت چند سال پس از اتمام جنگهای داخلی و لغو نظام بردهداری آغاز میشود. ست در یک رستوران آشپزی میکند و به همراه دخترش فارغ از تمام همسایگان زندگی خود را میگذرانند. داستان با ورود «پُلدی» به این خانه آغاز میشود؛ مردی که سالها قبل به همراه ست و شوهرش و دیگران در یک مزرعه، برده بودند و از هجده سال قبل که ست و بچههایش اقدام به فرار کردند از آنها بیخبر بوده است. با ورود او تعادلِ پیشین به هم میخورد و رمز و رازهای فراموششدهای عیان میشود و...
بدون شک هر کدام از ما داستانها و فیلمهای متفاوتی در خصوص دوران بردهداری و تبعیض نژادی خوانده یا دیدهایم. در بیشتر آنها به جنبههای خشن و ظلم و ستمی که رنگینپوستان با آن مواجه بودند، پرداخته شده است. در واقع از یک جایی به بعد نویسندگانی که بخواهند در مورد این دوره داستان بنویسند باید زوایای جدید انتخاب و نگاهی نو در اختیار خوانندگان خود قرار دهند، اتفاقی که در این کتاب رخ داده است. اینکه در ذیل چنین نظم و نظامی، عشق (حتی عشق به فرزندان) به مقولهای خطرناک و دردسرساز تبدیل میشود و در واقع خیل کثیری از آدمیان مجبور به چشمپوشی از آن شدهاند و این ظلم بسیار بزرگی است. در مورد داستان در ادامه مطلب بیشتر خواهم نوشت و البته خوشبختانه به دلیل نامهای که دریافت کردم نیاز نبود بیشتر بنویسم.
فرصتها:
از هر نظر خواندن این کتاب فرصت است!
تهدیدها:
شروع روایت نیاز به این دارد که با تمرکز بالا خوانده شود. در غیر این صورت ممکن است عواقب این عدم تمرکز را بر سر مترجم و غیره و ذلک بکوبید که کار نادرستی است.
به دلیل برخی رفت و برگشتهای زمانی و سبک داستان اگر دو بار کتاب را بخوانید همه ابهامات برطرف شده و تجربهای به یادماندنی شکل خواهد گرفت. همانطور که قبلاً هم نوشتهام دوبارهخوانی بسیار مفید و حتی ضروری است. به قول ناباکوف اگر کسی بخواهد حس کنجکاوی خود را ارضا کند کتاب را یک بار میخواند اما خوانندهی خوب و واقعی یک دوبارهخوان است.
********
خوشبختانه اکثر آثار این نویسنده به فارسی ترجمه شده است. دلبند هم این سعادت را داشته است که چهار بار ترجمه شود!
مشخصات کتاب من: ترجمه شیریندخت دقیقیان، انتشارات روشنگران و نشر چشمه، چاپ اول زمستان 1373، تیراژ 3000 نسخه، 405صفحه.
.......................
پ ن 1: نمره من به کتاب 5 از 5 است. گروه B (نمره در گودریدز 3.87 و در آمازون 4.5)
پ ن 2: کتاب بعدی «اروپاییها» اثر هنری جیمز خواهد بود.
ادامه مطلب ...
«زیگی یپزن» جوانی حدوداً بیست ساله است که به دلیل ارتکاب جرمی که در طول داستان بر خواننده آشکار میشود در یک مرکز اصلاح و بازپروری در آلمانِ پس از جنگ دوم، در کنار بزهکاران همسنوسالش نگهداری میشود. آنها در یکی از کلاسهای مرکز موظف به نوشتن انشاء هستند؛ موضوعی با عنوان فواید وظیفهشناسی طرح میشود اما زیگی که از قضا در نوشتن انشاء تبحر ویژهای دارد به دلیل هجوم حجم زیادی از مطالب و خاطرات، موفق به نوشتن حتی یک جمله هم نمیشود. مدیر مرکز بعد از شنیدن دلیل زیگی، حکم میکند او تا زمان نوشتن و تکمیل انشاء در سلول انفرادی باقی بماند تا در آنجا فرصت کافی برای این کار داشته باشد!
زیگی یپزن اما چندان از حضورش در انفرادی ناراضی نیست لذا با خیال راحت و سر صبر به نوشتن میپردازد. او از دهسالگی خود آغاز میکند؛ زمانی که در کنار خانواده در منطقهای دورافتاده در ساحل دریای شمال زندگی میکرد. پدرش پلیس آن منطقه بود، پلیسی وظیفهشناس! راوی انشای خود را از آوریل سال 1943 آغاز میکند زمان رسیدن حکمی از برلین که در آن نقاشی معروف به نام «ماکس نانزن» که در همسایگی آنها زندگی میکند ممنوعالکار اعلام شده است. پدر مأمور به ابلاغ حکم و نظارت بر اجرای آن است. «ینس یپزن» در انجام این مأموریت، همسایگی و رفاقت و حتی نجات جانش در نوجوانی توسط نقاش و... را کنار میگذارد و دقت و ریزبینی و وظیفهشناسی را به نهایت افراط میرساند.
زیگی ارتباط نزدیک و ویژهای با نقاش دارد و به همین خاطر درک بالایی از هنر نقاشی کسب کرده است. پدر که شخصیتی مستبد است از زیگی میخواهد تا جاسوسی نقاش را بکند و... این دستور پدر، زیگی را در وضعیتی نابهنجار قرار میدهد. امری که ریشه حضور راوی در مکانی است که اکنون در آن مشغول نوشتن انشاء است.
*****
فرصتها:
الف) امکان درک مناسب از وضعیت اجتماعی آلمان در دوران نازیسم در فضایی کاملاً دور از جنگ.
ب) تشریح و ایجاد سوال در باب حد و حدود اطاعت و انجاموظیفه و ارتباط آن با اخلاق و وجدان.
ج) روبرو شدن با توصیفاتی دقیق و مبسوط که کم از تابلوی نقاشی ندارد.
د) دریافت پاسخی برای آن سوال قدیمی که چطور و چگونه آلمانیها پا در راهی گذاشتند که چنان فجایعی در عالم پدید آورد.
تهدیدها:
الف) برخلاف آنکه 486 صفحه چندان حجیم محسوب نمیشود اما با توجه به کم شدن فاصله بین سطور و پر بودن صفحات روی 700 الی 800 صفحهای بودن کتاب حساب کنید!
ب) تعمد راوی در توصیف دقیق! کتاب حاوی بیست فصل است که هر فصل بهنوعی یک تابلوی نقاشی است و راوی خود را مکلف میداند تمام جزئیات این تابلوها را ترسیم کند. از این حیث به هیچ وجه نمیتوان بر او خرده گرفت و اتفاقاً این سبک، علاقمندان خاص خودش را دارد. اما اگر توان نیمساعت خیره شدن به یک نقاشی را در خود نمیبینید به سراغ این کتاب نروید!
ج) نکات بالا سبب شده است جای خالی نمونهخوانی و ویراستاری و... در کتاب حاضر حس گردد.
*****
زیگفرید لنتس (1926-2014) از نویسندگان جوانِ دورهی پس از جنگ و در کنار نویسندگانی چون گونتر گراس، هاینریش بل، آلفرد آندرش و... نامی مطرح در ادبیات آلمان محسوب میشود. یکی از مهمترین آثار او همین «زنگ انشاء» است که در سال 1968 منتشر شده است. این اثر در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند حضور دارد. سال گذشته فیلمی بر اساس این رمانِ شاخص ساخته شده است.
مشخصات کتاب من: ترجمه حسن نقرهچی، نشر نیلوفر، چاپ اول پاییز1388، تیراژ 1650 نسخه، 486 صفحه.
....................
پ ن 1: نمره من به کتاب 4.3 از 5 است. گروهB. (نمره در گودریدز 4.08 نمره در آمازون 4.7 )
ادامه مطلب ...