میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

دلبند – تونی موریسون

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تونی موریسون

در هجدهم فوریه سال 1931 با نام اصلی کلوئه آردلیا وُفورد در لوراین (ایالت اهایو) متولد شد. او دومین فرزند از چهار فرزند خانواده‌ای سیاهپوست و از طبقه‌ی کارگر بود؛ خانواده‌ای مهاجر که برای فرار از مشکلات تبعیض نژادی از جنوب امریکا، به شمال رفتند. پدر و مادرش با نقل روایتهای عامیانه‌ی آفریقایی‌ـ‌آمریکایی و داستان‌های اشباح و آوازخوانی، از همان دوران کودکی علاقه به ادبیات و میراث نژاد سیاه را در او نهادینه کردند. خواندن رمان را از کودکی آغاز کرد و بعدها جین آستین و لئو تولستوی به نویسندگان محبوبش تبدیل شدند. پدرش جوشکاری بود که به‌رغم بیسوادی، پول لازم را برای تحصیلات عالی دخترش فراهم کرد. در دوره‌ی نوجوانی غسل تعمید داده شد و اسم تعمیدی آنتونی (با عنایت به قدیس سن‌آنتونی) را بر او نهادند و بعد از مدتی نام خودمانی تونی را از آن نام اقتباس کرد.

تونی در سال 1949 وارد دانشگاه هاوارد شد. در 1953 مدرک کارشناسی خود را در رشته زبان و ادبیات انگلیسی دریافت کرد. او تحصیلاتش را در دانشگاه کرونل نیویورک ادامه داد و در 1955 فارغ‌التحصیل شد. پس از آن ابتدا دو سال در دانشگاه تگزاس و سپس تا سال 1964 در هاروارد به تدریس ادبیات انگلیسی پرداخت. وی در سال ۱۹۵۸ با دانشجویی جامائیکایی به نام «هارولد موریسون» ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد. اما در سال ۱۹۶۴ پس از شش سال زندگی مشترک از همسرش جدا شد.

در سال 1965، به عنوان ویراستار کتاب در نیویورک مشغول به کار شد. دو سال بعد نخستین ویراستار ارشد سیاهپوست در انتشارات رندوم هاوس شد. اولین رمانش را با عنوان «آبی ترین چشم» در سال 1970 نوشت. او با انتشار این اثر توانست هویت جدیدی برای خود کسب کند. سرود سلیمان(1977) با کسب دریافت جایزه منتقدان و کتاب ماه سهم به سزایی در شهرت او داشت. دلبند(1987) پس از انتشار در لیست پرفروش‌ها قرار گرفت اما وقتی جایزه ملی کتاب آمریکا و جایزه‌ی ملی حلقه‌ی منتقدان به این کتاب تعلق نگرفت بسیاری از نویسندگان به این امر اعتراض کردند. دلبند جایزه پولیتزر سال 1988 را به خود اختصاص داد و  بعدها فیلمی بر اساس آن با بازی اُپرا وینفری ساخته شد.

در سال 1993 به دلیل آن‌که "در رمان‌هایش با قدرتی ژرف و نگاهی شاعرانه به وجه مهمی از واقعیت جامعه آمریکا حیاتی دوباره بخشیده است" به عنوان اولین زن سیاه‌پوست موفق به دریافت جایزه نوبل شد. وی علاوه بر مشخصه‌هایی چون ترسیم تبعیض نژادی، تبعیض جنسیتی و اختلاف طبقاتی، از مؤلفه‌هایی چون اسطوره و تخیل نیز در رمان‌هایش بهره می‌گیرد.

بر اساس نظرسنجی روزنامه نیویورک‌تایمز از تعدادی نویسندگان برجسته آمریکایی در سال 2006، رمان دلبند به عنوان بهترین اثر داستانی ادبیات آمریکا در ربع قرن گذشته انتخاب شد. وی نخستین زن سیاه‌پوستی است که در دانشگاهی امریکایی (دانشگاه پرینستون)، یک کرسی دایمی استادی به نام خود ثبت کرده است.

او طی شش دهه فعالیت ادبی خود، ۱۱ رمان، ۵ کتاب کودک، دو نمایشنامه و یک اپرا نوشت و جوایز و نشان‌های متعددی دریافت کرد. تونی موریسون سرانجام در روز دوشنبه ۵ اوت ۲۰۱۹ در سن ۸۸ سالگی درگذشت.

..............................

پ ن 1: کتاب بعدی که در مورد آن خواهم نوشت «دلبند» خواهد بود. پیش از این در مورد «جاز» از همین نویسنده اینجا نوشته‌ام.

پ ن 2: پس از دلبند به سراغ «اروپایی‌ها» اثر هنری جیمز خواهم رفت.


گزینه‌های هیجان‌انگیز!

تا از داغی اوضاع انتخابات آمریکا کاسته نشده است برای گزینش دو کتاب بعدی به سراغ این منطقه خواهیم رفت. شورای گزینش کاندیدای وبلاگ تلاش کرده است از ایالتهای مختلف (اوهایو، نیویورک، تنسی، فلوریدا و ورمانت و...) و از نسل‌های مختلف گزینه‌هایی برای انتخاب وجود داشته باشد!

برای اینکه در فضای درستی قرار بگیرید فرض کنید در مکانی قرنطینه شده‌اید (البته بلا به دور) و در آن مکان این هفت کتاب موجود است. کدام دو کتاب را برای خواندن یا بازخوانی انتخاب می‌کنید؟ یا فرض کنید دوست شما در چنین وضعیتی قرار گرفته است و از شما نظر خواسته است؛ کدام دو کتاب از گزینه‌های زیر را توصیه می‌کنید:

1) ترجیح می‌دهم که نه – هرمان ملویل

این داستان با عنوان «بارتلبی محرر» در سال 1853 منتشر شده است. هرمان ملویل (1819-1891) در زمان حیاتش چندان مورد اقبال قرار نگرفت اما آثارش بعدها و بخصوص در دهه‌های ابتدایی قرن بیستم مورد توجه قرار گرفت و بر نسل طلایی نویسندگان آمریکایی تأثیر بسزایی گذاشت. نمره کاربران به این کتاب در سایت گودریدز 3.93 است.

2) اروپایی‌ها – هنری جیمز

این داستان در سال 1878 منتشر شده است. امروزه منتقدین، هنری جیمز (1843-1916) را در هنر رمان‌نویسی‌، نقطه اوج ادبیات قرن نوزدهم می‌دانند و به آثارش عنوان «کلاسیک‌های مدرن» داده‌اند. جیمز با تکیه بر افکار و عواطف قهرمان داستان، تاثیر مهمی روی رمان قرن بیستم گذاشت. نمره کاربران به این کتاب در سایت گودریدز 3.61 است.

3) سفید بی‌نوا – شروود آندرسن

این داستان در سال 1920 منتشر شده است. شروود آندرسن (1876-1941) در ادبیات آمریکا به عنوان پدر داستان کوتاه مدرن شناخته می‌شود. او تأثیر بسزایی در نویسندگان آمریکایی بین دو جنگ یا عصر طلایی داشته است. نمره کاربران به این کتاب در سایت گودریدز 3.7 است.

4) دشمنان – آیزاک بشویس سینگر

این داستان در سال 1966 برای اولین بار منتشر شده است. این نویسده یهودی لهستانی‌تبار کتابهای خود را به زبان ییدیش می‌نوشت و البته بعدها زیر نظر خودش همگی به انگلیسی ترجمه شد. «دشمنان؛ یک داستان عاشقانه» در سال 1972 ترجمه و چاپ شد. سینگر (1902-1991) برنده جایزه نوبل سال 1978 است. نمره کاربران به این کتاب در سایت گودریدز 3.95 است.

5) هدیه هومبولت – سال بلو

این داستان در سال 1975 منتشر و برنده جایزه پولیتزر گردید. سال بلو (1915-2005) برنده جایزه نوبل سال 1976 است. او در خانواده‌ای یهودی و روس‌تبار به دنیا آمد که پس از مهاجرت در کبک کانادا اقامت گزیده بودند. این نویسنده کانادایی-آمریکایی سه بار برنده جایزه ملی کتاب ایالات متحده شده است که در نوع خود یک رکورد محسوب می‌شود. نمره کاربران به این کتاب در سایت گودریدز 3.86 است.

6) دلبند – تونی موریسون

این کتاب در سال 1987 منتشر و در سال بعد برنده جایزه پولیتزر گردید. تونی موریسون (1931-2019) در سال 1993 به عنوان اولین زن سیاه‌پوست موفق به دریافت جایزه نوبل شد. بر اساس نظرسنجی روزنامه نیویورک‌تایمز از تعدادی نویسندگان برجسته آمریکایی در سال 2006، رمان دلبند به عنوان بهترین اثر داستانی ادبیات آمریکا در ربع قرن گذشته انتخاب شد. نمره کاربران به این کتاب در سایت گودریدز 3.87 است.

7) جاده – کورمک مک‌کارتی

این کتاب در سال 2006 منتشر و در سال بعد برنده جایزه پولیتزر گردید. این تنها گزینه‌ی زنده در لیست ما متولد سال 1933 است... چند شب قبل فیلم جایی برای پیرمردها نیست ساخته برادران کوئن که بر اساس رمانی با همین نام از مک‌کارتی ساخته شده است توسط اعضای شورای گزینش کاندیداها دیده شد و این کتاب در لیست قرار گرفت! نمره کاربران به این کتاب در سایت گودریدز 3.97 است.

.............................

پ ن 1: حدس می‌زنم انتخابات فوق کاملاً قابلیت آن را دارد که از انتخابات ریاست جمهوری امسال آن خطه پرشورتر و میلیمتری‌تر باشد. البته از طرف دیگر به لیست که نگاه می‌کنم حس «آقا»یی به من دست می‌دهد چون واقعاً برایم فرقی نمی‌کند که کدام انتخاب شوند!



جاز تونی موریسون

  

پاراگراف اول

او را می شناسم. با دسته ای پرنده در خیابان لینوکس زندگی می کرد. شوهرش را هم می شناسم. عاشق دختری هجده ساله شد. عشقش چنان عمیق و جن زده بود که هم غمگینش می کرد و هم شاد, طوری که عاقبت برای حفظ این احساس او را با تیر زد! وقتی همسرش – اسمش ویولت است – به مراسم تشییع جنازه رفت تا دخترک را ببیند و صورت بی جانش را ببرد, پرتش کردند روی زمین و از کلیسا بیرون انداختند.بعد, از میان آن همه برف دوید و وقتی به آپارتمانش رسید, پرنده ها را از قفس درآورد و از پنجره آزاد کرد ؛ یا باید یخ می زدند یا پرواز می کردند. بین این پرنده ها طوطی ای هم بود که مدام می گفت :«دوستت دارم».

"او را می شناسم" , راوی اول شخص است و شخصیت اصلی داستان "او" (یک زن , خوب یا بد , زبان فارسی امکان این تفکیک را در ضمایر ندارد) است که با دسته ای پرنده در خیابان لینوکس زندگی می کرد. راوی در جمله دوم به بعد می خواهد شخصیت اصلی را برای خواننده معرفی کند. مهمترین خصوصیت این زن از نظر راوی همین زندگی کردن "او" با دسته ای پرنده است که اشاره سریع راوی به خلاء و تنهایی اوست که با این پرندگان پر می شود. در صفحات بعد مشخص می شود که او چندان با شوهرش حرف نمی زده و رابطه اش با پرندگانش بیشتر از رابطه اش با همسرش بوده است. لذا به همین خاطر در جمله دوم به زندگی او با دسته ای پرنده اشاره می کند و در جمله سوم است که می گوید "شوهرش را می شناسم" و به درستی , شوهر در رده بعد از پرندگان قرار گرفته است.

شوهر "او" عاشق یک دختر 18 ساله شد. اشاره به سن 18 سالگی دختر در بطن خود به ما می گوید این رابطه از لحاظ سنی نامتعارف بوده است و در صفحات بعد می بینیم که اختلاف سنی آنها بیش از سی سال بوده است. اما با این وجود عشقی به وجود آمده است عمیق و عجیب , که موجب تیراندازی مرد به سمت دختر و قتل او شده است.

"او" )ویولت( برای دیدن و گرفتن انتقام از جسد دختر به مراسم تشییع جنازه می رود و آنجا کتک می خورد. به آپارتمان برمی گردد و همه پرندگانش را آزاد می کند! یعنی مهمترین پارامتر معرفی کننده خودش را پاک می کند که حاکی از کشمکش شدید درونی است. حالا اگر بخواهیم او را معرفی کنیم باید بگوییم زنی که در خیابان لینوکس با دسته ای قفس خالی پرنده زندگی می کند. در همین جمله اشاره می کند که این پرنده ها همه عمرشان در قفس بوده اند و حالا یا باید یخ بزنند یا پرواز کنند و... که غیر از نشان دادن زمان ماجرا (زمستان) اشاره به انتخاب های پیش روی شخصیت اصلی داستان دارد: یا باید از این درد بمیرد یا یک جوری خودش را خلاص کند.

در جمله آخر این پاراگراف بیان می شود که بین این پرنده ها یک طوطی هم بوده است که مدام جمله ای را تکرار می کند: دوستت دارم. با پروسه یادگیری کلام طوطی آشناییم... صاحبش مدام این جمله را برایش تکرار کرده است لذا خلاء ویولت از نوع عاطفی است! و نکته مهمتر اشاره ضمنی است که راوی به لغو بودن تکیه بر کلمات دارد. کلماتی که ممکن است طوطی وار تکرار شود اما هیچ باری را منتقل نمی کند و صرفن فریب است.

در مورد اهمیت پاراگراف اول هر کتاب قبلن نوشته بودم. این یکی از پاراگراف های اول خوب از دید من است. همه چیز سر جای خودش است و خواننده را با خودش به درون داستان می کشد.

چهار صفحه اول

جو تریس (همسر ویولت) پس از انجام قتل ,به دلیل نبود مدارک کافی, متهم نشده است. او دیگر کار نمی کند (فروشندگی لوازم آرایشی دوره گرد) و در خانه می ماند و شب و روز گریه می کند و زندگی را برای خودش و همسرش تلخ کرده است. ویولت باید به تنهایی مشکلاتش را حل کند.

اولین راه حل او پیدا کردن دوست پسر و آوردنش به خانه جهت تحریک و انتقام از همسرش است (ویولت 50 ساله آنقدر جذاب هست که ...) اما جو ککش هم نگزید. راه حل دوم عشق دوباره به همسرش بود که راوی صرفن به این اکتفا می کند که بگوید قبل از اجرا نقش بر آب شد.تنها کاری که باقی مانده بود شستن دستمال های جو و پخت غذا و ادامه سکوت و دعوا و مرافعه بود... تا نهایتن راه حل بعدی که شناخت دورکاس (دختر 18 ساله) است را در پیش می گیرد و شروع به جمع آوری اطلاعات در مورد او می کند. از رژ لب گرفته تا گروه موسیقی مورد علاقه و نحوه رقصیدن او ... تقلید ویولت از دورکاس موجب انزجار دیگران شد:

مثل تماشا کردن کبوتر پیری بود که در خیابان به ساندویچ ساردین پس مانده گربه ها نوک بزند.

در مسیر شناخت دورکاس , به عمه اش می رسد و بالاخره موفق به گفتگو با او می شود.گفتگویی که مداومت پیدا می کند. از جمله اطلاعاتی که از عمه دریافت می کند قطعه عکسی است که ویولت آن را در خانه خودشان نصب می کند و پس از آن اوضاع داشت به گونه ای پیش می رفت که کانون خانواده حسابی سرد شود اما بهار از راه می رسد و دختر دیگری (دوست صمیمی دورکاس) وارد خانه آنها می شود و به قول راوی:

این آغاز رسوایی سه نفره خیابان لینوکس بود. فرقش این بود که این بار کدام یک , دیگری را هدف قرار می داد.

در صورت صلاحدید ادامه مطلب را بخوانید!

ادامه مطلب ...

مقدمه ای بر جاز موریسون

 

مدت ها با این فقدان جنگیده , و دیگر باورش شده بودکه آن را پذیرفته است , این واقعیت را قبول کرده است که انسان با گذشت زمان احساسات گذشته اش را به خاطر نمی آورد. می توانید بگویید: «تا سرحد مرگ ترسیدم» , اما دیگر آن ترس را حس نمی کنید. می توانید صحنه ی خوشحالی , قتل و مهربانی های گذشته را در ذهنتان بازسازی کنید , اما بجز کلماتی که می گویید , همه آن خاطرات خشکیده و از ذهنتان محو شده است.

*

... به کلمات احتیاجی نداشت. کلمات را نمی خواست , چون می دانست که تا چه حد می توانند آبستن دروغ باشند ؛ می توانند از احساس سرشارتان کنند و بعد به سادگی ناپدید شوند.

توجه: بخش نظردهی از این پس تاییدی نمی باشد. در صورتیکه تمایل به عمومی شدن نظر ندارید از گزینه تماس با من استفاده نمایید.