میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

پایان ابدیت آیزاک آسیموف

 

اندرو هارلان یک ابدی است! جهان تصور شده در این داستان علمی- تخیلی توسط آسیموف عبارت است از جهان های موازی (از لحاظ زمانی) که به دو بخش عمده تقسیم می شود: زمانی و ابدی. زمانی ها مانند ما در محدوده زمان زندگی می کنند و دنیای آنها مثل دنیای ماست. اما ابدی ها در ابدیت و مستقل از زمان زندگی می کنند هرچند که آنها نیز تحت تاثیر زمان فیزیولوژیکی قرار دارند و به طور مثال پیر می شوند و... ولی این امکان را دارند که به زمان های مختلف بروند و کار خود را انجام دهند.

اما کار آنها چیست؟ کار آنها نظارت بر واقعیت است, آنها با آنالیز واقعیت ها سعی می کنند راه هایی را پیدا کنند تا با انجام حداقل تغییرات لازم (ح ت ل) در زمان های قبل از آن واقعیت آنالیز شده, تحولی در آن واقعیت ایجاد کنند که به حداکثر پاسخ مطلوب (ح پ م) دست پیدا کنند. تنها ملاک و هدف آنها برای این تغییرات مصلحت بشریت است.

او واقعیت را دستکاری کرده بود. او در عرض دو سه دقیقه از قرن 223 , ساز و کار خاصی را از کار انداخته بود ] گیر کردن کلاچ[ و در نتیجه جوانی که می خواست در سخنرانی ای درباره علم مکانیک شرکت کند به جلسه نرسید. بدین ترتیب , هیچ وقت تمایلی به مهندسی خورشیدی نیافت و توسعه دستگاهی کاملاٌ ساده به مدت ده سال به تاخیر افتاد. در نتیجه با کمال شگفتی , یک جنگ در قرن 224 به کلی از صحنه واقعیت پاک شد.

در ادامه بحث های فلسفی جالبی به ذهن خواننده می رسد. آیا درک مصلحت بشریت امر ممکنی است؟ با علم به اینکه تغییرات کوچک در زمان A منجر به تغییرات دامنه دار در زمان های دیگر می شود آیا می توان جوازی برای ایجاد تغییر برای کسی (ابدی, انسان برتر, خدا و...) قائل شد؟! می توان با از بین بردن 1 نفر جان 1000 نفر را نجات داد؟ اگر اعتقاد داشته باشیم آینده مشخص است و از پیش مقرر شده اتفاقاتی در آینده واقع شود, انتظار ما از قدرتی فراتر از بشریت (تخیلی یا واقعی) برای دخالت در امور جاری (با توجه به تاثیر این دخالت در امر مقرر شده!) چگونه انتظاری خواهد بود؟! ممکن است؟

برگردیم به داستان!

اندرو هارلان یک ابدی است. او نیز مانند باقی ابدی ها از میان زمانی ها انتخاب شده است و پس از طی مراحل مختلف آموزشی به مقام تکنسینی ابدیت رسیده است.

بر عهده تکنسین بود که با نگاهی گذرا روی داده ها, نقطه دقیق ح ت ل را بیابد.تکنسین خوب به ندرت به اشتباه می افتاد و تکنسین برتر هرگز خطا نمی کرد. هارلان هرگز خطا نکرده بود.

مطالعه و تفکر در خصوص دوران باستان (خیلی حال خوشی به من دست داد که دوران قرن 27 به ماقبل را دوران باستان نامگذاری کرده است) از علایق اوست و گاهی چنین فکرهایی به ذهنش می رسد:

هر از گاهی خود را در دنیایی که زندگیش, زندگی واقعی و مرگش, مرگ واقعی بود گم می کرد; جایی که از وقوع پلیدی ها گریزی نبود و نیکی ها را نمی شد افزایش داد, جنگ واترلو یک بار و برای همیشه به ضرر ناپلئون به پایان رسیده بود. حتی ضرب المثلی را یاد گرفته بود که می گفت: آب رفته را دیگر نمی شود به جوی بازگرداند.

 او طی یک سلسله اتفاقات عاشق زنی در سده 482 می شود که در اثر این ارتباط حواشی جالبی نظیر این مطرح می شود:

البته با توجه به استقلال مالی زنان به اندازه مردان و در صورت تمایل خودشان , قابلیت آنها برای مادر شدن, آن هم بدون مقتضیات بارداری فیزیکی, تنها بودن آن دو نفر با هم , دست کم از دید مردم سده 482 هیچ ایرادی نداشت. با این حال هارلان خود را در مظان اتهام و خطر می دید.

 و الی آخر! که جهت کم نشدن از جذابیت کتاب داستان را زیاد باز نمی کنم. در همین راستا به دوستانی که مایلند این کتاب را مطالعه نمایند توصیه می کنم که بلافاصله پس از خرید کتاب از برادر یا خواهر کوچکتر خود یا فرزند خردسال خود بخواهید که متن پشت جلد را با ماژیک مشکی سیاه کنند! یا اگر اهل این گونه کارهای خشن نیستید بلافاصله پس از خرید اقدام به جلد نمودن کتاب به وسیله روزنامه نمایید (با عرض پوزش از دوستان روزنامه نگار). البته توضیحات پشت جلد بیشتر گمراه کننده است تا لوث کننده ولی خوب به هر جهت چیز غیر لازمی است و من هدف از نگارش آن را درک نکردم.

موضوع سفر در زمان البته ایده ای بسیار تکراری است اما فضای تصویر شده در این کتاب قابل توجه است. نمی خواهم نقد علمی بکنم به بعضی مطالب , چون به هر حال علمی – تخیلی است دیگر , اما به نظرم آسیموف زیاده روی هایی نموده است که بعضاٌ در پیشبرد داستان هم غیر ضروری است. مثلاٌ تجارت بین زمانی!! از قرنی به قرن دیگر کالاهایی صادر می شود و وارد می شود. تخیل جالبی است که سیگارهای اعلاء را از قرن 72 به قرن 575 بیاوریم و به دوستمان توصیه کنیم که حتماٌ از این سیگار استفاده کند, اما اگر در جای دیگر تحلیل می کنیم که با جابجا کردن یک قوطی نوشابه در قرن X تغییر مورد نظر در قرن Y اتفاق می افتد (همان اثر پروانه ای تغلیظ شده خودمان) آن وقت جابجایی چنین حجمی از کالا از زمانی به زمان دیگر چه حکمی پیدا می کند؟!

سده موطنش در اعماق فرو زمان , در قرن 95 بود. سده 95 قرنی بود که نیروی هسته ای را به شدت ممنوع کرده, کمی روستایی و شیفته چوب به عنوان مصالح ساختمانی و انواع خاصی از نوشیدنی های تقطیر شده را تقریباٌ به همه زمان ها صادر و تخم شبدر وارد می کرد.

یا مثلاٌ آن شخص نوآموز (کوپر) که باید به دوران باستان برود تا کاری را انجام دهد , منطق این کار کمی نچسب بود; اگر سیر تحولات از قرن بیستم تا بیست و هفتم به گونه ای بوده است که در قرن 27 واقعیتی به وقوع پیوسته است چه لزومی دارد برای وقوع همان اتفاق آدم بفرستیم و ... می شد این قسمت را به گونه ای چسبنده تر روایت نمود (البته به عنوان یک خواننده می گویم و الا پا در کفش بزرگان نمی کنم) این هم جواب آسیموف به خودم !

خیلی جالب است. وقتی کسی حرفش را با اعتراف به نداشتن تخصص در زمینه ای شروع می کند, معمولاٌ به این معناست که بلافاصله دیدگاهی سطحی را در همان زمینه ابراز خواهد کرد. (آقا من دوستت دارم این جوری ضایعمان نکن!!)

در نقطه مقابل بعضاٌ مباحث جالبی در این فضا مطرح می شود که قابل توجه است به عنوان مثال این بحث تکامل:

من اهل قرنی در حدود 30000 هستم و تو اهل قرن 95 ... اما بین ما دو نفر چه تفاوتی هست؟ من با چهار دندان کمتر از تو  و بدون آپاندیس به دنیا آمده ام. تفاوت فیزیولوژیک ما دو نفر فقط در همین است.

از جملات معترضه لعنت به زمان و یا به زمان سوگند و ... لذت بردم. همچنین مطمئناٌ بحث ازدواج موقت مطرح شده در بخشی از کتاب هم برای نمایندگان مجلس خودمان قابل توجه خواهد بود! نتیجه گیری فلسفی آسیموف از فضای تصور شده که از زبان زن در صفحه 273 بیان می شود هم قابل تامل است که نمی نویسم! و به جای آن با این جمله مطلب را به پایان می رسانم.

یک بار تویی سل ]محاسب ارشد و عضو شورای هر زمان[ پس از خنده گفته بود: یک روز وارد آن هم می شویم ] اشاره به سده های پنهان یعنی قرون 70000 تا 150000 [ فعلاٌ همین که این 70000 سال ]قرن؟[ اول را اداره کنیم خودش کار بزرگی است.

این کتاب را آقای پیمان اسماعیلیان ترجمه و انتشارات جوانه رشد آن را منتشر نموده است. این کتاب نیز در لیست معروف 1001 موجود است.

....................

پ ن: نمره کتاب 3.1 از 5 می باشد.

کلید شیشه ای داشیل همت


  فصل انتخابات در آمریکا نزدیک است و آمریکای ابتدای قرن بیستم ... شهر و مقامات شهر گوش به فرمان گانگستر مقتدر پل مدویگ است. او در انتخابات از سناتور هنری پشتیبانی می کند و گانگستر نوظهور شاد اوروری از کاندیدای رقیب... در ابتدای امر جسد پسر سناتور در کنار خیابان پیدا می شود و ند بومانت که مشاور و همکار ارشد پل مدویگ است به عنوان کارآگاه راز این قتل را جستجو می کند...

بیشتر از این توضیح نمی دهم.

اسم داشیل همت را به عنوان یکی از بزرگان ژانر جنایی زیاد شنیده بودم ولی کتابی از ایشان نخوانده بودم. لذا وقتی با این کتاب مواجه شدم درنگ نکردم. شاهین مالت ساخته جان هیوستون و با بازی همفری بوگارت را به یاد دارید؟ این فیلم بر اساس کتابی به همین نام از داشیل همت ساخته شده است.

امیدوارم در چاپ های آتی (کتابی که من دارم دست دوم سالمی است از چاپ اول 1381 و فکر نمی کنم در بازار باشد) برخی اشکالات ترجمه آن نیز رفع شود. من در هنگام خرید مطلع نبودم که این کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند موجود است و از این جهت وقتی متوجه این موضوع شدم کمی متعجب شدم , البته نه از این بابت که این کتاب چنین ارزشی ندارد که مسلماٌ از جهت فنون داستانی و همچنین نقشی که در سیر تاریخی و تکاملی این ژانر داشته است حائز اهمیت ویژه ای است , ولیکن در این گونه داستانی مطمئنم که کتاب های جذاب تری نوشته شده است. بیشتر از این متعجب شدم که این لیست باصطلاح ول کن ما نیست و لذا ما هم به همچنین... .

این کتاب را آقای پرویز نصیری ترجمه و انتشارات روزنه کار منتشر نموده است.

....................

پ ن: نمره کتاب 2.9 از 5 می باشد.

11 سال پیش با مقادیر زیادی بلبل!

در سکوت خلوت رویا

در شبی سوزان عرق ریزان

راه می پویم درون خواب

-

خرابه ی در میان مه پدیدار است

به باغی خسته می ماند

زمینش بسته از یخ آسمانش سرد و نمناک است

                                                          در میان فصل تابستان

به باغی خسته می ماند درختان کهنسالش

درختان کهنسالی که گشته طعمه بی آبی و آتش

سخن می گوید از آن ناکجا با من

                          سکوت بلبلانش

                                        آن سکوت خسته و غمناک

-

بلبلان دیگر نمی خوانند

بلبلان با خون خود بر روی دیوار

نغمه های خویشتن را می سرایند

و می پرسند از هر رهگذاری که درون باغ می آید

      عقوبت از کدامین بد گناه آمد چنین ما را

و می گویند با ما رهگذاران:

در درون خواب , در رویا

در میان ابرها گر راه می پویید

گر خدا را در میان آسمان دیدید

بگویید

       بلبلان دیگر نمی خوانند اینجا

بگویید

      آشیان بلبلان در هم شکسته

بگویید

      سنگها را بسته اند و کرده اند ول در میان باغ سگ ها را

مشهد – 20/6/1378

خداحافظ گاری کوپر رومن گاری

 

تعدادی اسکی باز جوان از ملیت های مختلف و بریده از جامعه به خانه ای کوهستانی در ارتفاعات آلپ سوییس پناه آورده اند. خانه به جوانی ثروتمند و فیلسوف مآب به نام بگ مورن تعلق دارد که آن را در اختیار این جوانان می گذارد. لنی شخصیت اصلی داستان جوانی 20 ساله و خوشگل و تو دل برو است که شباهتی نیز به گاری کوپر هنرپیشه آمریکایی دارد. لنی که از خدمت نظام و اعزام شدن به ویتنام فرار کرده است به همراه دیگران در این خانه حضور دارد. آنان در فصل زمستان از طریق دادن آموزش اسکی درآمدی بخور و نمیر کسب می کنند ولی در فصل تابستان و با آب شدن برفها و عدم امکان درآمد از راه اسکی مجبورند برای سیر کردن شکمشان از ارتفاع 2000 متری پایین بیایند و در شهرها از طریق کارهای متفرقه نظیر آموزش اسکی روی آب و... پولی به دست بیاورند تا شکمشان را سیر کنند. خانه کوهستانی و ارتفاعات بالای 2000 متر مکانی آرمانی است که همه چیز پاک است مانند برف و همه چیز حساب و کتاب دارد و منطقی است ولی در ارتفاعات پایین تر, شهرها و یا باصطلاح خود آنها در ارتفاع صفر متر بالای سطح گه هر کاری ممکن است از آدم سر بزند و گرچه غم انگیز است ولی حساب نیست!همه چیز مجاز است و بایست همرنگ جماعت شد.تنها چیز مهم آنست که آدم مواظب باشد و به دام نیفتد.

یکی از جوانان تابستان سال گذشته تا زوریخ پایین آمده بود و شش ماه بعد او را در یک مغازه لوازم التحریری پشت دخل در شرایطی پیدا کرده بودند که با مرده فرقی نداشت. بیچاره ازدواج کرده بود و مشغول کاغذ و مداد فروختن بود. آدم واقعاٌ دلش می سوزد. اسمش را جزو گمشدگان ثبت کرده بودند و دیگر جز برای ترساندن تازه کارها اسمش را نمی بردند...بگ برای پدر و مادر این جوان نوشت: پسرشان وسط خیابان روی خط عابر پیاده مرده است ; چه فایده داشت که آنها را ناراحت کند.

لنی ابتدا با عزی بن زوی اسکی باز اسراییلی که انگلیسی هم بلد نیست دوست می شود ولی بعد از سه ماه که عزی انگلیسی یاد می گیرد حجاب زبان بینشان شکل می گیرد و فاتحه دوستیشان خوانده می شود:

عزی آدمی بود پر از عقده های روانی. به محض اینکه زبانش باز شد شروع کرد به صحبت از نژادپرستی و مسئله سیاهان و مجرمیت آمریکا و بوداپست و از این حرفها. لنی با این جور مسائل روانی کاری نداشت. اصلاٌ توی این خطها نبود.

آن بالا در خانه کوهستانی پر است از آدمهای مختلف که نویسنده در حین معرفی آنها حرف ها و کنایه های خود را می زند و از این طریق همه مظاهر تمدن را هجو می کند. سرآمد این اشخاص بگ مورن است. همجنس بازی مریض احوال که همانطور که در بالا اشاره شد حرفهای فلسفی خاص خودش دارد:

تمدن ما تمدن دست خر پلاستیکی است. تمدنی که همه چیزش مصنوعی و ضد طبیعت است; همه چیز در آن نقش بازی می کند, همه تظاهر می کنند, اتوموبیل, کمونیسم, میهن, مائو, کاسترو, همه اینها همان ذکر مصنوعی است.

در فصل اول هیچ کس و هیچ چیز از تیغ هجو در امان نیست. از آمریکا , فرانسه, سوییس و کوبا گرفته تا عشق و دین و سوسیالیسم و ایدئولوژی ها و لنین و کامو و پلیس و سیاستمداران و مردان و زنان و تقریباٌ هر چی و هر کی به ذهن می رسد! اگر جنگ ویتنام به سخره گرفته می شود همزمان مخالفین آن هم بی نصیب نمی مانند.البته در میان آنها طبعاٌ آمریکا در صف اول قرار دارد جایی به میلیونها اسپرماتوزوئید تشبیه می شود و جاهای زیادی به حماقت و البته لنی از این احمق پنداشته شدن ضرر نمی بیند! هرچند بالاخره از حفظ این شهرت خسته می شود:

آدم باید خیلی سعی کند تا شهرت حماقت خود را تائید کند... لنی از این کار خسته شده بود. آخر او که سفیر کبیر آمریکا نبود. حفظ شهرت آمریکائیها کار سفیر است ... اصلاٌ برای همین منظور است که آمریکا یک مرکز فرهنگی در پاریس دایر کرده است. البته بلافاصله با نثر گزنده ای فرانسه و سوییس را هم بی نصیب نمی گذارد. یکی دو نمونه دیگر جهت آشنایی :

آلدو می گفت سوسیالیسم واقعی وقتی است که انزال به انسان دست می دهد. قبل و بعد از آن زیاد جالب نیست. بلبشو و تاریکی و بی نظمی است.

به عقیده بگ مردها , همه, مطلقاٌ سورآلیست اند. لنی درست نمی دانست سورآلیست یعنی چه؟ ولی بگ می گفت : سورآلیست درست یعنی همین نباید کوشش کرد که آن را فهمید. مردها همه کاملاٌ همینطورند.

 در فصل اول (60 صفحه) آنقدر جملات قصار و مطلب هست که تا شصت روز وبلاگ نویسی را کفاف می دهد! انگار با بیل مطلب ریخته اند داخل صفحات ! البته به روانی کتاب لطمه ای نخورده است. به نظر می رسد نویسنده فکر می کرده این آخرین کتابش است و باید تمام حرفهایش در مورد تمام چیزها را بزند. (نکرده است مثل مستور خودمان هر پنج شش تا مطلب را داخل یک کتاب کند و...!) خلاصه که فصل اول جا برای چند بار و چندین بار خواندن را دارد.

به هر حال مطابق فال علمی! که بگ برای لنی گرفته او باید از ماهی و دختران باکره پرهیز کند و این نقاط تاریکی در طالع اوست ولی در عوض اقبالش خوب است به شرطی که در ماداگاسکار قدم نگذارد. ماداگاسکار اصطلاحی است که نویسنده برای وضعیت هایی که آزادی آدمی به خطر می افتد (همرنگ جماعت شدن هم یک وضعیت ماداگاسکاری است) ابداع می کند (در کنار اصطلاحات دیگری که می سازد مثل مغولستان خارجی و...) و لنی این موارد را آویزه گوشش می کند و در نیمه اول داستان همه جا به آن عمل می کند اما در نیمه دوم داستان چه اتفاقی می افتد که همه چیز عوض می شود؟ مطابق نظراتی که در نیمه اول و به خصوص فصل اول مطرح می شود خواننده انتظار اتفاقات نیمه دوم را ندارد و برخی دیالوگ ها در نظر اول پاک نا امید کننده به نظر می آید (مثل دیالوگ های پایانی). آیا رومن گاری نیمه دوم که معروف به نیمه مربیان است! را باخته است؟ وقتی کتاب را تمام کردم اعتقادم این بود که نیمه دوم را باخته ولی به دلیل گل های زیادی که در نیمه اول زده نتیجه نهایی را برده است. ولی وقتی برای نوشتن مطلب کمی دقیقتر شدم رگه هایی از تفکرات سرمربی را در نیمه دوم دیدم که اشاره خواهم کرد!

*******

این کتاب در لیست مذکور 1001 ...نیست. و امیدوارم روزی ما لیست خودمان را داشته باشیم! کتابی که من خواندم از دست دوم فروشی های میدان انقلاب خریداری شده و جلد ندارد و شناسنامه آن مشخص نیست فقط چون یک صفحه از مقدمه سروش حبیبی مترجم کتاب موجود است و در انتها معرفی چند کتاب از انتشارات امیرکبیر را دارد می توان نتیجه گرفت که این کتاب باید چاپ اول (1351) باشد و... یادگاری های خانمی که صاحب اول یا... بوده است مربوط به تابستان 1360 است. در هر حال کتابی که من خواندم نیاز به ویراستاری اساسی دارد که ظاهراٌ در چاپ های جدید صورت پذیرفته است. چاپ های جدید را انتشارات نیلوفر انجام داده است.

....................................................

پ ن: نمره کتاب 4.3 از 5 می‌باشد.

  ادامه مطلب ...

از هر دری ...

می خواستم چند تا مطلب مرتبط و غیر مرتبط با هم را بنویسم این تیتر را انتخاب کردم: 

1- محمود اعتماد زاده یا همان م . ا . به آذین نویسنده و مترجم , تحت همین عنوان "از هر دری ..." برخی موارد زندگی اجتماعی سیاسی خود را نوشته است. تاریخ نگارش ان سال 1355 و تاریخ انتشار آن سال 1370 است.این تیتر را که انتخاب کردم یاد این کتاب افتادم دیدم بد نیست که یادی از ایشان بکنیم. فکر می کنم ژان کریستف به تنهایی برای این کار کفایت کند. 

 

2- پریروز که داشتم مطلب رگتایم را می نوشتم از اواسط مطلب رفتم زیر ضرب رییس خیلی محترم ! یا باید سنگر را خالی می کردم و مطلب را می گذاشتم کنار یا باید می نشستم و مقاومت! خلاصه هوک چپ و راست بود که می آمد و پوست کلفتانه! تحمل کردم و ... مطلب را به هر حال تمام کردم و در رفتم!!  

3- برای خودم سوالی بود که این نویسندگان آمریکایی چرا اینقدر سیاه نمایی می کنند در مورد وضعیت اجتماعی سیاسی ...کشورشان, مثلاٌ همین رگتایم و کثیری رمان و فیلم و... این قدر در مورد تبعیض نژادی و غیره گفتند و نوشتند ... خوب اگر این کار را نکرده بودند الان وضعیتشان این گونه نمی شد که سیاه پوست رییس جمهور بشود... الان هم می نویسند و می گویند تا فردایشان بهتر از امروز باشد.حالا هی سنگ برداریم بزنیم فک نویسنده و فیلمساز و... تا وبلاگ نویس را بیاریم پایین که چی؟ سیاه نمایی می کنند!   

4- من از هشت نه سالگی می رفتم استادیوم تا اواخر دوران دانشجویی... فحش و فضاحت نه که نبود, بود ولی توی ذوق نمی زد... ولی از وقتی در بوق و کرنا کردیم که بهترین تماشاگران دنیا را داریم و فهیم , با پشتوانه n هزار سال تمدن و فرهنگ , جرئت نمی کنم بروم ... هرچند آخه این فوتباله که ما داریم! حالا هی سیاه نمایی نکنید! (هفته دیگه قراره برم استادیوم!)  

5- سلین: ادبیات از بیان همه بدی های نهاد بشر طفره رفته است و نویسندگان مصرانه در کار آن بوده اند که انسان را خیلی بهتر از آنی که هست بنمایانند... همه ما آزاد تر می شدیم اگر همه حقیقت درباره بدسگالی آدم ها بالاخره گفته می شد.  

6- دوستی پرسید در آن داستان (چیزی شبیه داستان کوتاه) پرتره کریستینا لوگن قضیه خاصی داشت؟ بله ایشان خانم نویسنده و شاعر سوئدی هستند که شعری دارند با این عنوان: "مایلم با یه آقایِ مُسّنِ تحصیلکرده آشنا بشم" که من هم به همین علت اون مرد مسن و تحصیلکرده را (با دو تا جعبه درنوشابه اضافه برای خودم!) نشوندم زیر پرتره ایشان که به آرزوش برسه و ادای دینی هم مردان مظلوم این مرز و بوم کرده باشم!  

7- بحث نسل سوخته بودن را در کامنتها داشتیم... وقتی ما می گیم نسل سوخته هستیم تقریباٌ منظورمان این است که وضعیت بیرونی به ما این امکان را نداد که شکوفا بشیم , مثل شکوفه ای که می تونست میوه بشه اما سرمای هوا و... اون رو سوزوند یا مثال های دیگر... ضمن اینکه شرایط محیطی خیلی مهمه و من رد نمی کنم اشکال کار اینه که ما نمی خواهیم مسئولیت چیزی که شدیم را خودمون به عهده بگیریم . بابا ما خودمون مسئولیم! از آزادی فرار نکنیم.  

8- در بند هفتم روی سخنم بیشتربا خودم بود! آخه تو که بند دوم را می نویسی و کلی درد توی دلت داری پس چرا نمی تونی هیچ تغییری در وضعیتت بدی؟ تو که یک نفر هستی و درد و درمان مشکل خودت را هم می دانی چرا کاری نمی کنی , اون وقت انتظار داری که میلیونها نفر که بعضیشون درد رو نمی دونند و بعضی درمان رو با هم هماهنگ بشوند و مشکلاتشون رو حل کنند!!  

9- برای شروع تغییر در وضعیت کاری تصمیم گرفتم برای یک بار هم که شده این کتاب های مرتبط با تغییر را جدی بگیرم!! می دونم که توی کتابخانه های اکثر ما از این کتاب ها زیاده! و اکثراٌ هم نمی خوانیم یا جدی نمی گیریم... یک کتاب از برایان تریسی گذاشتم کنار دستم در محل کار به نام "100 اصل شکست ناپذیر موفقیت در زندگی و کار" که هرچند اسمش تمام مولفه هایی رو که به خاطرش نمی ریم سمتش رو یک جا داره! ولی می خوام روزی یک اصل را بخوانم و اینجا بنویسم بلکه لااقل برای خودم چاره ساز باشه.  

10- یک جمله هم از دکتروف که معروف ترین کتابش را در پست قبلی دیدیم , که خواندنش خالی از لطف نیست: همه معلم‌های فن نویسندگی به شاگردانشان می‌گویند درباره چیزی بنویسید که می‌دانید. البته این کاری است که باید انجام داد ولی از طرف دیگر، آدم تا چیزی ننوشته از کجا بداند آن چیز را می‌داند؟

به قول معروف نویسا باشید.