سالها قبل یک سیاستمدار محلی در «گینه نو» با یک سفیدپوست که هر ساله برای تحقیق در رابطه با پرندگان به گینه رفتوآمد داشت آشنا میشود. احتمالاً در ذهن این سیاستمدار سوالاتی پیرامون فایده تحقیق درخصوص پرندگان شکل گرفته است اما آن را کنار گذاشته و از این محقق سوال میکند که چرا و چگونه شما سفیدپوستها توانستید به جایی برسید که چیزهای جورواجوری نظیر تبرهای فولادی و کبریت و دارو و لباس و نوشیدنی و چتر و امثالهم را بسازید ولی ما نتوانستیم به چنین موقعیتی دست پیدا کنیم؟ لازم به ذکر است گینهنو تا دو سده قبل هنوز به مرحله کشاورزی وارد نشده بود و ساکنان آن عمدتاً شکارچی-گردآورنده بودند و وقتی اولین سفیدپوستان وارد این کشور شدند احتمالاً در نظرشان موجوداتی عجیب و فوقطبیعی جلوه کردهاند.
در واقع عباسمیرزا هم مشابه این سوال را از یک فرد فرانسوی کرده بود. طبعاً زمان طرح آن سوال و مخاطب آن بهگونهای نبود که منشاء خیری همچون این سوال شود! در اینجا مخاطب، «جرد دایموند» استاد دانشگاه، محقق و نویسندهای آمریکایی بود که این سوال را در ذهن خود پروراند و بعد از دو سه دهه کتاب حاضر را نوشت که انصافاً کتاب قابل توجهی است. سوال محوری همان است که ذکر شد: چرا بومیان آمریکا، آفریقا و استرالیا به سراغ اروپاییها و آسیاییها نیامدند تا آنها را به انقیاد بکشند و منقرض کنند؟ وقتی به حدود 13هزار سال قبل بازگردیم خواهیم دید که مردمان سرتاسر کره زمین همگی شکارچی-گردآورنده بودهاند و سطح و سبک زندگیشان تفاوت محسوسی با یکدیگر نداشته است، حال اگر مثلاً به سال 1500 میلادی برویم و اوضاع جهان را رصد کنیم با نابرابریهای شگفتانگیزی روبرو میشویم، پس سوال ما خیلی واضحتر این میشود که چرا و چگونه تکامل انسان در قارههای مختلف اینگونه متفاوت پیش رفته است؟ این سوالی است که نویسنده در پی یافتن پاسخ آن است.
او ابتدا پاسخهایی که تا آن زمان به این پرسش داده شده (نظیر تفاوتهای نژادی و...) را نقد میکند و سپس با ذکر مثالهایی، سوال را باز میکند. یکی از مثالهایی که شرح آن در طرح روی جلد کتاب نقش بسته است مواجههی اسپانیاییها با بومیان آمریکای لاتین بهویژه امپراتوری اینکاهاست. شرحی خواندنی از این مواجهه در کتاب آمده است و نویسنده سه برتری ویژه اروپاییها را در سه مقوله اسلحه، میکروب و فولاد دستهبندی میکند و حالا سوال این میشود که چگونه اروپاییها به این موارد دست پیدا کردند و نه دیگران!؟ پاسخ دایموند بهطور خلاصه این است که علت تفاوت در محیط زیست است و نه تفاوتهای زیستشناختی بین آنها.
در ادامه مطلب به نکاتی که برای من جالب بود بهصورت کاملاً مختصر خواهم پرداخت که طبعاً جای مطالعه این کتابِ برنده جایزه پولیتزر را نخواهد گرفت.
*******
مشخصات کتاب من: ترجمه حسن مرتضوی، نشر بازتابنگار، چاپ چهارم ویراست دوم 1399، تیراژ 2000 نسخه، 580 صفحه.
پ ن 1: مسیرهای آموزشی که نویسنده طی کرده و بالاخص تحقیقات میدانی که در زمینه علایقش در نقاط مختلف جهان انجام داده و طی آن با مردمانِ جوامع مختلف در آمریکای جنوبی، جنوب آفریقا، اندونزی، استرالیا و بهویژه گینهنو حشر و نشر داشته است او را به یکی از بهترین افراد برای ارائه پاسخ به این سوال تبدیل کرده است.
پ ن 2: کماکان مشغول جنگ و صلح هستم! امیدوارم هفته آینده یا هفته بعدش آماده نوشتن در مورد آن کتاب بشوم.
ادامه مطلب ...
«سقوط اصفهان و فروپاشی شاهنشاهی پرشکوه صفویان یکی از بزرگترین دگرگونیهای سدههای متاخر تاریخ ایران بود و بسیاری از پژوهندگان، به درستی، یورش افغانان را با حمله اعراب و یورش مغولان مقایسه کردهاند. جای شگفتی است که در نوشتههای تاریخی ایران دربارهٔ علل و زمینههای این شکست و پیآمدهای اسفناک آن برای تاریخ و مردم این کشور مطلب جدی و مهمی نیامده است؛ در این مورد نیز تنها اشارههای با معنا به آن حوادث را مدیون گزارشهای انگشتشمار بیگانگانی هستیم که در زمان یورش افغانان و محاصرهٔ اصفهان در ایران به سر میبردند...»
یوداش تادوش کروسینسکی (1675-1756) راهب یسوعی لهستانی در سالهای اواخر سلسله صفوی در اصفهان اقامت داشت. او همچون مبلغان مذهبی دیگر که گزارشاتی از اوضاع و احوال محل مأموریت خود تهیه میکردند، گزارش جامعی از وقایعی که منجر به سقوط اصفهان و انقراض سلسله صفویه گردید برای سرپرستی فرقه یسوعیان در فرانسه ارسال کرد. سرپرست مربوطه با توجه به اینکه صفویان متحد بالفعل و بالقوه اروپاییها در مقابل خطر امپراتوری عثمانی بود این گزارش را بااهمیت تشخیص داد و آن را در اختیار راهبی به نام آنتوان دو سِرسو قرار داد و شخص اخیر بر پایه گزارش کروسینسکی و منابع دیگر کتابی با عنوان «تاریخ واپسین انقلاب ایران» به زبان فرانسوی منتشر کرد(1728). طبعاً با توجه به اهمیت موضوع، این کتاب خیلی زود به زبانهای انگلیسی و ایتالیایی ترجمه و منتشر شد.
همچنین نسخهای از گزارش کروسینسکی به دربار عثمانیها رسید و به زبان ترکی عثمانی ترجمه و منتشر شد. جالب است که این ترجمه، دوباره به لاتین بازگردانده شد و پس از آن به زبان آلمانی نیز ترجمه و منتشر شد(1731). همه این تالیف و ترجمهها ظرف سه سال انجام شد و این در زمانی بود که هنوز بخشهای مرکزی ایران تحت کنترل اشرف افغان بود. گزارش کروسینسکی نهایتاً پس از گذشت یک قرن و پس از شکست ایران در جنگهای ایران و روس به دستور عباسمیرزا به فارسی ترجمه شد و با عنوان عبرتنامه منتشر شد.
بازنویسی طباطبایی در کتابِ حاضر، گزارشی کوتاه از حوادث منجر به سقوط اصفهان و توضیح برخی علتهای فروپاشی ایران در پایان عصر صفوی بر پایه روایت کروسینسکی و دو سِرسو است.
... هرگز تسخیر کشوری بزرگ به بهایی ارزانتر از این انجام نشد و کسانی که آن را عملی کردند، به هیچ وجه تصور نمیکردند بتوانند از عهده چنین کاری برآیند...
*****
ترجمه دنبلی از گزارش کروسینسکی، پس از انقلاب حداقل دو بار تصحیح و منتشر شده است: مریم میراحمدی (توس-1363) و یدالله قائدی (آناهیتا-1370). کتاب دو سِرسو نیز دو نوبت ترجمه شده است: ولیالله شادان (کتابسرا-1364) و ساسان طهماسبی (کتابسرا-1391).
به نظر میرسد کتابِ حاضر (سقوط اصفهان...) به سبب حجم کم و روانی نثر و گزیدهگویی و ضربآهنگ مناسب متن و عوامل دیگر مدخل مناسبی است به این مقطع مهم از تاریخ ایران...
مشخصات کتاب من: نشر نگاه معاصر، چاپ چهارم 1390، تیراژ 2000 نسخه، 90 صفحه
........................................
پ ن 1: در ادامه مطلب یکی دو نکته متفرقه اما مرتبط با موضوع آمده است.
تاریخ ایتالیا و داستان سه نسل از یک خانواده روستایی... "پلینیو" با ظهور گاریبالدی به او و یارانش میپیوندد. هدف او خروج از جور و ستم اربابان است و چنان به گاریبالدی ایمان دارد که تصمیم میگیرد اگر فرزندش پسر شد او را گاریبالدو بنامد و اگر دختر شد آنیتا، که نام همسرِ مبارزِ گاریبالدی است. همسرش در شکم اول دوقلوی پسر به دنیا میآورد و پلینیو که نمیتواند نام هر دو را گاریبالدو بگذارد، یکی را کوارتو و دیگری را ولترنو نام مینهد که هر دو مکانهایی هستند که سفر تاریخی گاریبالدی برای فتح جنوب ایتالیا در آن مکانها شروع و خاتمه یافته و خود پلینیو نیز در آن نبرد شرکت داشته است. فرزندان بعدی او البته گاریبالدو و آنیتا نامگذاری میشوند.
داستان به سه زمان تقسیم شده است: زمان اول به پلینیو میپردازد و زمان دوم به گاریبالدو... زمان سوم به فرزند گاریبالدو که ولترنو نام دارد اما همگان او را گاریبالدو میخوانند. پس... داستان پر از گاریبالدو است! به همین خاطر روی جلد کتاب سه چهره میبینیم که در واقع یک چهره هستند که توسط پرچم ایتالیا به سه قسمت تقسیم شده است. سرنوشت شخصیتهای اصلی داستان به نحو عجیبی به یکدیگر گره خورده است و گویا از این تقدیر گریزی نیست و شخصیتها روی دایرهای میچرخند که اگرچه رنگ آن عوض شده است لیکن راه به همانجایی میبرد که قبلاً رفته است!
فرم داستان هم به همینترتیب دایرهای شکل و خاص است. تا یادم نرفته است بگویم که این هم یک رمانِ تاریخیِ عجیب و جالب دیگر، با فرمی یگانه و بینظیر... آخرین بار هنگام صحبت درخصوص "نامِ گلِ سرخ" از "ینگه دنیا"ی دوسپاسوس نام بردم و اظهار شگفتی و رضایت کردم از بیان تاریخ در یک فرم بدیع و جذاب؛ میدان ایتالیا نیز بهنوعی در کنار آنها قرار میگیرد. داستان سه فصل کلی دارد که به سه زمان فوق الذکر اختصاص دارد. هر فصل به پارههای کوچکی تقسیم شده که هر کدام یک عنوان منحصر به فرد دارد. رمان البته یک پیشدرآمد و یک ضمیمه هم دارد که به نظر من موجب شده است هم شروع و هم پایان داستان، درخشان و ماندگار شوند.
و اما میدان... در روستای محل زندگی پلینیو که در انتهای داستان شهر کوچکی شده است، میدانی است که ابتدا مجسمه گراندوک در آنجا قرار داده شده است. وقتی گاریبالدی در اتحاد ایتالیا توفیق پیدا میکند، مجسمههای جدیدی در میدان نصب میشود: مجسمه گاریبالدی، دخترکی را در آغوش داشت که روی سینهاش نوشته شده بود ایتالیا، و او را به ویکتورامانوئل پادشاه ایتالیا تقدیم میکرد. تاریخ ایتالیا را میتوان بهطور خلاصه از تحولاتی که در همین میدان رخ داد نظاره کرد...تغییر مجسمهها و تقدیر شخصیتهای داستان... بخش کوچکی با عنوان "تحولی دیگر" در همین رابطه را در زیر میخوانید:
با دو اتوموبیل آمدند و سرود جوینتزا ]سرودی که به نماد فاشیستها تبدیل شده بود[ را میخواندند. ده دوازده نفری بیسروپایان بودند که کلاه منگولهدار به سر و علامت جمجمه بر یقه داشتند. طنابی دور گردن مجسمه شاه انداختند و مجسمه بیهیچ مقاومتی به اولین تکان بر خاک افتاد و ابری از گرد و خاک به هوا بلند کرد. چند شبی گاریبالدی ایتالیا را به دکان سلمانی روبرو تقدیم میکرد.
چند هفته بعد اعلامیهای از طرف فدراسیون منتشر شد که اقدام «اشرار ناشناس» را محکوم میکرد. ضمناً در اعلامیه پیشنهاد شده بود که جای مجسمه برداشته شده پر شود. صندوق بزرگی، مثل تابوت، که برچسب شکستنی بر آن بود، با قطار رسید و در حضور شهردار فاشیست باز شد.
مجسمه دوچه بود با بالاتنه برهنه و کلاهخود بر سر و چانهای با غرور بسیار بالا گرفته، مثل این بود که گاریبالدی با تقدیم ایتالیا به او خدمت بزرگی به او میکرد.
از بدِ حادثه یکی از جاهایی که به نظرم لغزشی کوچک در ترجمه رخ داده است همین جملهی آخر است. احتمالاً نویسنده یکی از سه گزینهی زیر را مد نظر داشته است: الف) گاریبالدی با تقدیم ایتالیا به دوچه خدمت بزرگی به ایتالیا میکرد. ب) گاریبالدی با تقدیم ایتالیا به دوچه خدمت بزرگی به خودش کرده است. ج) دوچه با قبول ایتالیا از گاریبالدی خدمت بزرگی به او و ایتالیا میکرد! در این سه حالت طنز تلخ نویسنده تکمیل میشود و غرور چهره موسولینی در مجسمه معنا مییابد.
*****
از تابوکی (1943 – 2012) نویسنده ایتالیایی و استاد زبان و ادبیات پرتغالی، کتابهای زیادی به فارسی ترجمه شده است و از اینلحاظ خوشاقبال است. از ایشان یک اثر در لیست 1001 کتاب حضور دارد (پریرا چنین میگوید). این اولین اثری است که از این نویسنده میخوانم.
...........
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه سروش حبیبی، نشر چشمه، چاپ سوم 1387، تیراژ 2000نسخه، 164 صفحه.
پ ن 2: نمره کتاب 4.5 از 5 است. (در گودریدز 3.5)
پ ن 3: در ادامهی مطلب به دلیل کوتاهی جواب گاریبالدو، نامهی خودم به ایشان را هم آوردهام تا مطلب خدایناکرده کوتاه نشود!
ادامه مطلب ...
پاسی از شب گذشته است و شازده احتجاب روی صندلی راحتی خود نشسته است. با نگاه به عکس هایی که روی دیوار مقابلش آویزان است , خاطراتی از گذشته در ذهنش مرور می شود (پدربزرگ و پدر و مادرش و عمه هایش و البته همسر مرحومش فخرالنساء) و در عین حال رفتار و گفتار کلفتش فخری نیز در ذهنش نقش می بندد. در اخرین لحظات عمر شازده, برخی از مهمترین و تاثیرگذار ترین صحنه های زندگیش پیش چشمش می آید و از لابلای این یاداوریهای غیرخطی و پرابهام و پیچیده , خواننده به تصویری تقریبن قابل درک از داستان و شخصیت هایش دست می یابد.
قدر قدرت
منظورم از قدر قدرت , جد کبیر شازده و اجداد والاتبارش نیست! این تیتر به این خاطر انتخاب نشده است که به مضمون نقد ساختار هرمی قدرت در داستان اشاره کند. این هست و تقریبن همه و حتا خود نویسنده در مورد آن نوشته اند. منظورم این است که این کتاب , رمان قدر قدرتی است! و باز هم نه صرفن از لحاظ تکنیکی یا نوع نثر یا نوع روایت و حتا نه از این بابت که هر جمله اش با وسواس و دقت فراوان روی کاغذ آمده است...که اینها همه هست اما قدرقدرت است چرا که یقه خواننده را چنان محکم می گیرد که رهایی از آن کار ساده ای نیست. انگشت در جاهایی می کند که برای ما ناشناخته است اما اثرش محسوس است.باید در صفحه اولش می نوشتند: خطر خفت شدگی! با احتیاط وارد شوید.
یک ادعای شاذ (دور از ذهن)
فخرالنساء تاثیرگذارترین شخصیت زندگی شازده است. می خواهم به خودم جرئت بدهم و بگویم که شازده عاشق فخرالنساء است. این ادعا قطعن برای بیشتر کسانی که کتاب را خوانده اند کمی ثقیل است , می دانم که رفتار شازده در قبال همسرش بیشتر به جنایت شبیه است تا عشق ورزی! و لذا شاید بار کردن مفهوم عشق به رابطه شازده با زنش چندان منطقی نباشد. دلایل من با توجه به متن اینهاست:
- در ابتدای داستان (ص9), شازده پیشانی اش را روی کف دستهایش می گذارد تا : ویا آن نگاه های شماتت بار پدربزرگ و مادربزرگ , پدر و مادر و عمه ها, و حتی فخرالنساء را از یاد ببرد. کلمه "حتا" نشانه جایگاه ویژه است.
- توصیفاتی که از فخرالنساء دارد بسیار دقیق است...اعم از دهان و دندان و نحوه خندیدن و نحوه نگاه کردن و به خصوص خطوط بدن...چه کسی می تواند بخصوص "خطوط بدن" را به این شکل یاداوری کند؟
- نحوه صحبت کردن شازده با همسرش علیرغم اینکه او همیشه طعنه های کلفت بارش می کند...
- اصرار بر شبیه کردن فخری به همسرش و عدم قبول مرگ همسر
- توجه ویژه شازده به دست ها و انگشتان همسر (مثلن ص15 و 50)
- حسرت داشتن عکس های بیشتر از همسرش و آویزان کردن آن در اتاق (ص93)
- دوستت دارم صفحه 115
- حس و شهود خواننده!!
خوشحالم که قبول کردید و قانع شدید! حالا سوال مهم و کلیدی این است که پس حکایت رفتار شکنجه گونه شازده با زنش چیست؟ آیا صرفن بر اساس طعنه ها و کم محلی های فخرالنساء است که شازده به سمت این رفتار کشانده می شود؟ریشه این رفتار متناقض کجاست؟
باقی در ادامه مطلب
مشخصات کتاب من: انتشارات نیلوفر , چاپ چهاردهم 1384 ,تیراژ 6600 نسخه, 118 صفحه, 1800 تومان
ادامه مطلب ...