-
انتخابات کتاب و در ستایش تداوم
جمعه 10 خردادماه سال 1392 00:22
یک سال دیگر گذشت. انگار همین دیروز بود که من نبودم و طبعن شما هم در دنیای من نبودید.گاهی بعضی از بودن ها به گونه ایست که نمی توان گفت , فردا نیست. همیشه هست. مثل هوا...البته قدیم ها راحت تر می شد گفت مثل هوا ! چون حالا گاهی اوقات آدم حس می کند که هوا نیست. این جور مواقع به صورت غیر ارادی آدم می رود به دنبال فضایی برای...
-
شازده احتجاب هوشنگ گلشیری
شنبه 4 خردادماه سال 1392 20:10
پاسی از شب گذشته است و شازده احتجاب روی صندلی راحتی خود نشسته است. با نگاه به عکس هایی که روی دیوار مقابلش آویزان است , خاطراتی از گذشته در ذهنش مرور می شود (پدربزرگ و پدر و مادرش و عمه هایش و البته همسر مرحومش فخرالنساء) و در عین حال رفتار و گفتار کلفتش فخری نیز در ذهنش نقش می بندد. در اخرین لحظات عمر شازده, برخی از...
-
عروس فریبکار مارگارت آتوود
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1392 17:47
پاراگراف اول داستان زینیا را باید از وقت بسته شدن نطفه اش شروع کرد. به نظر تونی داستان زینیا خیلی وقت پیش در جایی خیلی دور شروع شد؛ جایی که صدمات بسیار خراب کرده و از هم پاشیده بودش. جایی شبیه یک نقاشی اروپایی که با دست رنگ گل اخری بدان زده باشند با آفتاب غبار آلود و بوته های انبوه که برگ های ضخیم و ریشه های کهن و...
-
جاز تونی موریسون
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1392 16:03
پاراگراف اول او را می شناسم. با دسته ای پرنده در خیابان لینوکس زندگی می کرد. شوهرش را هم می شناسم. عاشق دختری هجده ساله شد. عشقش چنان عمیق و جن زده بود که هم غمگینش می کرد و هم شاد, طوری که عاقبت برای حفظ این احساس او را با تیر زد! وقتی همسرش – اسمش ویولت است – به مراسم تشییع جنازه رفت تا دخترک را ببیند و صورت بی جانش...
-
تکلیف
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1392 10:26
نور شدید بود.تنها چیزی که در وهله اول به چشمش آمد موی بلند و افشان بود. کم کم طرح تراش خورده بدن قابل تشخیص شد.نسیمی خنک در جهت نگاهش جریان داشت...شاید باد آرام.شنل روی دوش به بدن چسبیده بود. خطوط بدن گویا با ابزاری دقیق تراش خورده بود.با عادت کردن چشم ها به نور ,رنگ قهوه ای موها خودش را نشان داد. خطوط صورت کمی مبهم...
-
مقدمه ای بر جاز موریسون
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1392 22:44
مدت ها با این فقدان جنگیده , و دیگر باورش شده بودکه آن را پذیرفته است , این واقعیت را قبول کرده است که انسان با گذشت زمان احساسات گذشته اش را به خاطر نمی آورد. می توانید بگویید: «تا سرحد مرگ ترسیدم» , اما دیگر آن ترس را حس نمی کنید. می توانید صحنه ی خوشحالی , قتل و مهربانی های گذشته را در ذهنتان بازسازی کنید , اما بجز...
-
تعطیلات (2): در پیچ و تابهای ره عشق مقصدیست
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1392 10:45
" در سالی که ما دیپلم گرفتیم آن قدر تعداد دیپلمهها کم بود که به ما میگفتند در هر دانشکدهای که دوست دارید ادامه تحصیل دهید و حتی میگفتند، بیایید یک ماه در این دانشکده بنشینید، اکر خوشتان آمد ادامه دهید و اگر خوشتان نیامد بروید دانشکده دیگر. من نیز در ابتدا، هر چند روز در یک دانشکده میرفتم و حدود یک ماه همین...
-
جفر و بحران
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 09:16
هفته گذشته چند انتقاد را یکی از دوستان به صورت ناشناس و خصوصی ، با استفاده ازگزینه "تماس با من" آن گوشه بالا سمت چپ، برای بنده ارسال نمود. ایشان لطف داشتند. ممنونشم. با یکی از انتقادات شدیدن موافق بودم و یکی را البته نقطه قوت وبلاگ می دانستم و در مورد سومی بی نظر بودم یعنی پنجاه پنجاه. موضوع بحث من الان این...
-
تعطیلات را چگونه گذراندم...(۱)
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 07:01
مقدمه چند روز اول عید به ماراتن دید و بازدید گذشته است و تن دادن به این روال پایان ناپذیر (با توجه به کثرت واجب الدید ها) یعنی تمام شدن تعطیلات و هیچ به هیچ... در چهار روز ابتدایی ، فقط جهت دید و بازدیدها چهارصد و پنجاه کیلومتر طی نموده ایم!! و این یعنی به اندازه رفتن به اصفهان با مخلفاتش... وقتی به این عدد قابل توجه...
-
دعوت به مراسم گردن زنی ولادیمیر ناباکوف
جمعه 16 فروردینماه سال 1392 11:42
"سین سیناتوس" به جرم متفاوت بودن با دیگران (شفاف نبودن , نفوذناپذیری) محکوم به اعدام می شود. حکم اعدام طبق قانون درگوشی به او ابلاغ می شود و او را به سوی سلول زندان در یک دژ عظیم می برند. زندانبان برای باز کردن در سلول تمام کلیدها را امتحان می کند و وقتی در سلول باز می شود , وکیل مدافع داخل سلول به انتظار...
-
دعوت به مراسم خانه تکانی!
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1391 21:46
فکر , وقتی نوشته می شود , از خرد کنندگیش کاسته می شود , اما برخی افکار غده های سرطان اند: بیانش می کنی , می بریش , و باز بدتر از پیش رشد می کند . (ولادمیر ناباکف , دعوت به مراسم گردن زنی , ص195) *** پ ن 1: یاد دوستی افتادم که می گفت طرف هنوز پستش رو نگذاشته چهارتا پی نوشت براش گذاشته! من که عادتم همینه ... حالا این...
-
پیشنهاد کتاب (رمان)
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 13:21
عید نوروز نزدیک است و شاید برخی از دوستان به این فکر باشند که در تعطیلات یکی دو رمان بخوانند. من چنین فکری ندارم! و به خصوص تجربه عکس آن را دارم...بگذریم... شاید برخی از دوستان هوس گرفتن عیدی برای خود یا دیگران را داشته باشند ... لذا پیشنهادات خودم را صرفن بر اساس تجربه و احساس خودم اینجا می آورم. سال های گذشته هم این...
-
روضه های آخر سال
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1391 13:44
روزهای آخر امسال هم بنا به رویه چندین سال اخیر , می دوند و دویدنشان ارتباطی با حال و هوای درونی ندارد...شاد و خندان , می دوند...افسرده و عصبی , می دوند...با درون پر از کینه و نفرت , می دوند...با سوالهای بی جواب , می دوند... با برنامه , می دوند...بدون برنامه هم می دوند. همه جورش رو امتحان کرده ام. روزهای آخر سال همیشه...
-
تریسترام شندی آخر!
جمعه 4 اسفندماه سال 1391 13:49
داشتم در خصوص فرمالیست های روس دنبال مطلبی می گشتم که از قضا به نقد دکتر حسین پاینده بر کتاب تریسترام شندی برخوردم. تصادف جالبی بود برای من که این روزها با تصادف قرابت نزدیکی دارم , البته نه از حیث وقوع تصادف بلکه از جهت نتایج آن... آهان!... راستی پریروز صبح دیدم به سرویس نمی رسم با تاکسی رفتم بعد کاشف به عمل اومد...
-
تریسترام شندی (3) لارنس استرن
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1391 18:27
کسی که بر سرش نیامده نمی داند چه مکافاتی است وقتی ذهن آدم بین دو فکر مختلف و متساوی الوزن گیر می کندکه هر یک از طرفی او را به سوی خود می کشد . و این حکایت من است در این زمان! از طرفی وسوسه می شوم که تا شب عید به همین شیوه ,عشقبازی با تریسترام را ادامه دهم و با خرید آجیل کیلویی صدهزار تومان به استقبال سال بعد بروم و از...
-
در باب هوپ
شنبه 28 بهمنماه سال 1391 23:16
اگر کلمه هوپ را در گوگل سرچ کنید, به منابع و مقالات متعددی در این زمینه برخورد خواهید کرد. شاید تعجب کنید اما همین بازی!به ظاهر ساده, نقش عظیمی در توسعه و گسترش مفاهیم منطقی و ریاضی در سراسر عالم داشته است. وبه نوعی ریاضیات جدید بر پایه آن استوار گشته است. اگر به تاریخچه آن نگاهی بیندازیم, مطابق معمول ردپای دانشمندان...
-
تریسترام شندی (2) لارنس استرن
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 22:18
می بخشی, عزیزم, فراموش نکردی ساعت را کوک کنی؟ و دقیقن این گونه می شود که مسیر زندگی یک فرد با یک جمله ساده نظیر جمله بالا دستخوش تغییرات می شود! بله دوست عزیز درست متوجه شدی! می خواهم به اصل داستان بپردازم... از شما چه پنهان ,قصد نداشتم به این زودی ها این کار را بکنم اما دیروز ملاقاتی با چند تن از دوستان حاصل شد و ضمن...
-
زندگانی و عقاید آقای تریسترام شندی (1) لارنس استرن
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1391 15:01
هرگز هیچ وبلاگ نویس بی نوایی به توفیق مطلب خود امیدی کمتر از نویسنده این مطلب نداشته است؛ زیرا در حالی نوشته می شود که مشغول گفتن املاء هستم و در کنار کتاب استرن که جلوی من باز و اهدائیه مقدم بر جلد 1 آن را که خطاب به جناب مستطاب آقای پیت است را می بینم , درس سیزدهم کتاب فارسی(بخوانیم) سوم دبستان نیز جلوی من باز می...
-
باز این چه شورش است...
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 12:16
صبح می شود و ساربان کاروان های فرومانده خواب که از سر شب مشغول جمع و جور کردن اسباب و اثاثیه پخش و پلای خود و مهیای حرکت شدن است , بی خیال می شود و دوباره دفتر دستک خود را پهن می کند و ... روز دوباره آغاز می شود.دویدن , شتاب ... همه مشغول جلو زدن از خود می شوند. پشت میز کار می نشینم و منتظر بالا آمدن سیستم... سیستم...
-
چه کسی دورونتین را باز آورد؟ اسماعیل کاداره
جمعه 13 بهمنماه سال 1391 13:05
خانواده ورانای , از خانواده های معتبر منطقه در یکی از امیرنشین های آلبانی به حساب می آید. سه سال قبل دورونتین تنها دختر خانواده بر خلاف عرف با مردی ازدواج می کند که محل زندگیشان (بوهم- جمهوری چک فعلی) بسیار دور از محل زندگی خانواده عروس است (تقریبن دو هفته با اسب). یکی از 9 برادر عروس (کنستانتین), برای گرفتن رضایت...
-
گاوخونی جعفر مدرس صادقی
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 20:10
راوی جوان بیست و چهار پنج ساله اصفهانی است که پنج سال است در تهران در خانه ای مجردی به همراه دو دوستش زندگی می کند.گاهی به کاری مشغول بوده است اما الان به دنبال کار و بیکار است. پدر و مادرش از دنیا رفته اند و از زمان مرگ پدرش در یک سال قبل, مدام خواب پدرش را می بیند و از این بابت کلافه است. شبی تصمیم می گیرد بر تنبلی...
-
فورواردی که گل به خودی می زند!
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1391 20:57
چه بسیار مواقعی که پیش می آید ایمیل جالبی به دستمان می رسد و پس از خواندن برای دوستانمان فوروارد می کنیم تا آنها نیز در شادی ما یا تعجب ما یا هیجان ما یا احساس غرور ما یا هزار چیز دیگر ما شریک شوند.گاهی هم بحث شراکت و این حرفا نیست بلکه با این فوروارد کردن می خواهیم بگوییم :رفیق جان هنوز از ذهن ما بیرون نرفته ای, خیلی...
-
شهود فلانری اوکانر
شنبه 30 دیماه سال 1391 18:45
"هیزل موتس" مرد جوانی است که پس از اتمام دوران سربازی (جنگ دوم جهانی) به زادگاهش در جنوب آمریکا بازمی گردد , روستای کوچکی که اکنون متروک شده است. خاطراتی از کودکی را به یاد می آورد که نشان می دهد در خانواده ای خشک و متعصب بزرگ شده است. پدربزرگش یک مبلغ متعصب مسیحی بود که با ماشینش به شهرهای اطراف سفر و موعظه...
-
گزارش و انتخابات
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 21:00
گزینه های این سری انتخابات همه قدر می باشند لذا هر کدام از دوستان پس از خواندن جملات اول کتاب به دو گزینه رای بدهند (گزینه ها به ترتیب الفبا): .................................................................................... 1) جاز تونی موریسون (1931-؟) آمریکا, ترجمه سهیل سمی, نشر آفرینه, 240 صفحه او را می شناسم....
-
چه کسی از دیوانه ها نمی ترسد؟ مهدی رضایی
یکشنبه 24 دیماه سال 1391 15:26
آرمان پاکروان(راوی داستان) معلم جوانی است که ادبیات درس می دهد و همسرش نیز در یک مجله خانوادگی مشغول به کار است و در آپارتمانی زندگی می کنند که یک پیرمرد وبلاگ نویس هم در همسایگی آنهاست. همسایه ای که گاه راوی را خفت می کند تا مطالب وبلاگ یا ایمیل های فورواردی را برایش بخواند. همسرش هم نامه ای طولانی از یکی از...
-
مکاشفات البلاق فی کرامات الباجناق
چهارشنبه 20 دیماه سال 1391 21:41
چند شب قبل مراسم رونمایی از اولین باجناق برگزار شد. باجناق مدل 2013 ... البته من نه به بدشگون بودن 13 اعتقادی دارم و نه اساسن حساسیتی به موجودی به نام باجناق...بوخودا , چرا باورتون نمیشه آخه؟! حالا درسته که دلم برای دیدن باجناق لک نزده بود یا از لوس بازی هایی مثل از راه نرسیده بابا مامان گفتن و اینا خوشم نمی آد اما...
-
رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ گوته
یکشنبه 17 دیماه سال 1391 00:11
ورتر ( werther ) اشراف زاده جوانی است که از دانشگاه در رشته حقوق فارغ التحصیل شده است و برای استراحت وارد شهر کوچک ییلاقی می شود. در یک مهمانی با شارلوت (دختر قاضی محلی) آشنا می شود و دل بسته او می گردد. شارلوت اما به مردی شریف (آلبرت) وعده داده شده است ! مثلثی عشقی شکل می گیرد و همه چیز مهیای رنج کشیدن ورتر جوان می...
-
چرا پست قبل نوشته شد؟
سهشنبه 12 دیماه سال 1391 18:12
فکر کنم به جای ادای دو کلمه , و یک مقدار سخنرانی! بهتر باشه اول به نحوه شکل گرفتن پست قبل اشاره ای بکنم. چند وقت پیش که اثر معروف گوته "رنجهای ورتر جوان" را دست گرفتم در مقدمه اش(در کتابی که من خواندم مقدمه ایست که از نظر من شاهکار بود و هنگام نوشتن پست مربوطه توضیح خواهم داد) مختصری فضای اجتماعی پاریس و...
-
حدس بزن پلیز!
یکشنبه 10 دیماه سال 1391 17:28
این متن را بخوانید (پیشاپیش از منزجر کننده بودن آن معذرت می خواهم): جلاد میله ای آهنی را در دیگی که پر از روغن جوشان بود فرو برد و سخاوتمندانه بر روی هر یک از زخمها ریخت. آنگاه طنابهایی که بنا بود به اسب ها بسته شود با ریسمانهای کوتاه تری به بدن مرد محکوم بسته شد. سپس دست ها و پاهای محکوم را هر یک به یک اسب بسته......
-
لب بر تیغ حسین سناپور
پنجشنبه 7 دیماه سال 1391 07:27
داوود یک جوان خلافکار یک لاقبایی است که دلبسته سمانه , دختر 18 ساله یک مدیر بانک می شود و مدام با موتور خود دور و بر او می پلکد و او را زیر نظر دارد. همین امر به او این امکان را می دهد که وقتی سه مرد اجیر شده می خواهند سمانه را بربایند از راه برسد و چاقوی خود را به کار بیاندازد و... و اما بعد... 1- من به عنوان یک...